سایر منابع:
سایر خبرها
درخواست قصاص برای زن خیانتکار به جرم قتل مرد همسایه
ادامه داد: اولین بار دو فرزندم را به پارک بردیم و خودمان به باغی که در پشت خانه مان بود رفتیم تا صحبت کنیم؛ اما فرید یکباره مرا آزار داد و تهدید کرد به کسی حرفی نزنم. به همین خاطر سکوت کردم. او می دانست از ترسم به کسی حرفی نمی زنم. به همین خاطر چند بار دیگر نیز مرا آزار داد. این زن در تشریح جزئیات روز جنایت گفت: آخرین بار ساعت هشت صبح در حال ارسال پیامک به فرید بودم که همسرم متوجه ماجرا شد ...
ابهام 3 ساله در مرگ مشکوک مرد سالخورده
داود وارد شد و شروع به بحث و فحاشی کرد. من از روی نیمکت پارک بلند شدم تا از پارک بیرون بروم، اما او دست بردار نبود و دنبالم راه افتاد. وقتی وارد خانه ام شدم، او هم وارد شد. راهروی خانه مان باریک است و او هم مردی سالخورده بود که به علت شکستگی لنگش نمی توانست درست راه برود که پایش سر خورد و روی زمین افتاد. احتمالاً هنگام سقوط سرش به زمین خورده و شکستگی هم به خاطر همان حادثه رخ داده است. متهم گفت که حرف های شاهدان را قبول ندارد. هیئت قضایی بعد از ختم جلسه وارد شور شد. ...
وقتی مهدی سلحشور 7 ساله با 39 بچه، شاه را ساقط کردند
برادر بزرگ ترم من را غمگین و افسرده کرده بود. ما در یک خانه زندگی می کردیم و چون داداش فرج فراری بود، بیشتر اوقاتم را با عبدالله (برادرزاده ام) که یک سال از من کوچک تر بود، می گذراندم. لابه لای این بازی ها و کشتی گرفتن ها، گوش هایمان هم به حرف های اعضای خانواده حساس بود. داداش با اینکه درآمد زیادی نداشت، هر چند وقت یک بار با یک بغل کتاب به خانه می آمد و می گفت: آدم باید بخش عمده درآمدش را ...
وقتی عشق به امام عصر(عج) به شهادت منجر می شود
خودم هم تصمیم داشتم به جبهه بروم. در سال 67 داوطلب شدم. اواخر جنگ بود و جبهه هم احتیاج به نیرو داشت. امام هم فراخوان داد که جبهه ها را پر کنید. اما چون پسر بزرگ بودم، مادر راضی نبود که بروم. همه ما چهار فرزند همین عقیده را داریم. برادر کوچکم در ورزشگاه آزادی کارمند وزارت ورزش است، یکی از خواهرهایم کارمند است و همزمان مادر و خانه دار است. یکی از خواهرهایم خانه دار است. شما به ...
گفتم تجربی بخوان تا دکتر شوی گفت بندگی می خوانم تا شهید شوم
ا تا زنجیرش بین زنجیر باقی بچه ها گم نشود. عصر تاسوعا هیئت می خواست برود در خیابان ها چرخی بزند. رضا هم اصرار کرد که همراه پدرش برود. همسرم سرپرست هیئت بود. رفت و آن قدر خسته شده بود که سرپا خوابش برد و روی زمین افتاد. دویدیم سمتش. نگو جایی افتاده که خون گوسفند نذری ریخته بود. لباس و صورتش خونی شد و ما فکر کردیم خودش زخمی شده است. بچه اصلاً گریه نمی کرد. فقط به زنجیرش اشاره می کرد و می گفت: حسینم رو بد ...
جوان 38 ساله: عشق انسیه معتادم کرد
خدمت سربازی رفتم، بعد هم در رشته مهندسی رایانه در دانشگاه پذیرفته شدم و به ادامه تحصیل پرداختم، آن جا بود که انسیه را دیدم و به او دل باختم، اما از بدشانسی من، خانواده هایمان به شدت با ازدواج مان مخالفت کردند؛ چرا که مادرم معتقد بود اختلاف فرهنگی و اعتقادی این ازدواج را به ناکامی می کشاند. با همه این مخالفت ها، من و انسیه عاشق هم بودیم. او نیز مانند من در دوران نامزدی طلاق گرفته و مادرش ...
مرورچند خاطره شیرین رزمندگان از دوران دفاع مقدس
و تا افتاده، اما در قبول مسئولیت به کمتر از حضور در خط مقدم و منطقه عملیاتی رضا نمی داد. به او گفتیم: تو با این سن و سال می خواهی بیایی جلو که چه بشود؟ جواب داد: من دیگر آدم قبل نیستم. بعد از این مدت که در جبهه بوده ام مثل پسر های 14 ساله جوان شده ام. همان طور که گفته شد، جبهه دفاع مقدس با باقی جبهه ها فرق داشت و پیرمردی از تک و تا افتاده را جوان می کرد و این شوق و شور و فضای ...
عاشقانه ای در مقابل چشمان سُربی گلوله/ موهایم را در غسال خانه شانه بزن سکینه!
اش ابرو نشسته! یک سال تمام همه گفتند نه و ما چشم به دهن ها دوخته بودیم تا دی ماه سال 1360. حج بابا با وجود مخالفت طایفه ها موافقت کرد و خودمان سفره عقد را درست کردیم. ما سن و سالی نداشتیم. حسن نوزده ساله بود و من شانزده ساله. خودمان برای خودمان آستین بالا زدیم و خودمان رفتیم سر خانه و زندگی مان. روز عروسی اولین بار بود که بدون ترس توی چشم های هم خیره می شدیم و حسن برای اولین بار با من ...
رستای زلزله/ روایت خبرنگار از آن 20 ثانیه سهمگین
.... وارد حیاط خانه شان می شوم، دو تا نوه خردسالش در خودروی ساینا خوابیده و دو تا دخترش هم وسط خیابان در یک چادر دست ساز. می گویم حاج آقا دستت را چرا بستی؟ چهارزانو روی حیاط نشسته و می گوید: دیروز در زلزله به این روز افتادم از ترس اینکه آجر به سر بچه هایم نخورد افتادم. هول شده بودیم، آخر این یکی خیلی شدید بود، فرق داشت. به خانه اش سرک می کشم و تاکید می کنم که من هیچ کاره ام و ...
روایتی از راننده یدک کش تصادفات مشهد که جان افراد بسیاری را نجات داده است
همه او و همکارانش را به عنوان یدک کش تصادفات می شناسند. وظیفه شان هم این است که در هنگام تصادف هم زمان با اورژانس و آتش نشانی سر صحنه برسند و خودرو حادثه دیده را جابه جا و به تعمیرگاه یا پارکینگ، یدک کنند. البته در انتقال مصدومان هم کمک می کنند. او از هفده سالگی وارد این شغل شده است و نوزده سال یعنی 6 هزارو 840 روز است که با نیسان سفیدش در شهر می گردد و در اصطلاح خودش تصادف جمع می کند. در گپ و گفت ...
حاج آقا حسنی از سنگر بام مسجد تانک های رژیم را به عقب راند!
لطفاً در آغاز این گفت وشنود، قدری در باره پیشینه خود بگویید. از چه مقطعی مبارزات انقلابی را شروع کردید؟ و چگونه با زنده یاد حجت الاسلام والمسلمین غلامرضا حسنی آشنا شدید؟ با سلام و درود به شهدای گلگون کفن انقلاب اسلامی از صدر اسلام تا کنون. اینجانب کریم حنیف متولد 1336در ارومیه، در یک خانواده مسیحی کاتولیک مذهب متولد شدم! همزمان که تحصیلات کلاسیک خود را ادامه می دادم، خانواده مرا جهت تربیت کشیشی به پانسیون شبانه روزی کلیسا ...
فرازهایی از وصیت نامه شهید محمدرضا زارع توران پشتی + تصویر
امامزاده محمد (ع) کرج فرازهایی از وصیت نامه شهید اینجانب محمدرضا زارع هستم و امروز نوزدهم فروردین 61 ساعت 9 بعدازظهر است. من امروز موفق شدم که بعد از مدت ها به جبهه اعزام شوم. بالاخره خداوند من را طلبید و جای کسی که از رفتن منصرف شده بود اعزام شدم و مأموریت من شروع شد. بعد از شانزده ماه خدمت در جبهه، خیلی دوری از جبهه برایم سخت بود. در طول این چند ماهه که ...
کشتی گیر رفت، مربی برگشت/ امیری: قربانی تمرینات غلط شدم
کنار بچه ها باشم. شرایطی پیش آمد که تیم کشتی گیر 66 کیلو نداشت، من هم وزنم بالا رفته بود و مجبور شدم که در این وزن برای تیم دانشگاه کشتی بگیرم. سال 2010 بود و بعد از سه سال، بار دیگر کشتی گرفتم و آنجا اول شدم. چون چند سال تمرین کشتی نکرده بودم، دیگر وضعیت کمرم بهتر شده بود. یک ماهی تمرین کردم و در حالی که حسن رنگرز و علی اشکانی سرمربی و مربی تیم دانشجویان بودند، من را به دانشجویان جهان بردند و ...
در سیصد و چهل و سومین برنامه شب خاطره مطرح شد؛ رزمندگانی که در سرما و گرما جنگیدند، حماسه آفریدند
از آن چیزی بود که بچه های جبهه انجام دادند. در بخش بعدی شب خاطره، جانباز سعید طاحونه که دومین راوی این ویژه برنامه بود، به تشریح خاطراتش پرداخت. وی با یادآوری اینکه هر عملیات شرایط خاص خود را داشت و جنگ در طول 1200 کیلومتر مرز با عراق از جنوبی ترین نقطه ایران یعنی از اروند تا شمالی ترین خطه که کردستان عراق بود، با شرایط خاصی همراه بوده گفت: زمستان سال 1366 که قرار بود عملیات بیت المقدس ...
اسرار جنگ تحمیلی به روایت اسرای عراقی-30
را روزه می گیرد. ان شاءالله بار دیگر که به کاردوگاه ما آمدید شما را با او آشنا خواهم کرد و می دانم که حرفهای بسیار جالبی برای شما خواهد داشت. البته من مایل بودم که از طرف صدای جمهوری اسلامی هم به اردوگاه بما بیایند و مصاحبه کنند، یا حداقل ما توسط پیام رادیویی سلامت خودمان را به خانواده مان اطلاع بدهیم که نگران نباشند و بدانند که در دامن پر مهر اسلام بسیار خوب زندگی می کنیم و ان شاءالله بعد از هلاکت صدام و حزب بعث به عراق باز خواهیم گشت. ادامه دارد... ...
دستگیری “خواننده ایرانی” به جرم آزار و اذیت زنان جوان
. حتی قدرت صحبت کردن هم نداشتم. آنها حدود 10 شب مرا مقابل خانه مان رها کردند و من درحالیکه گیج بودم زنگ خانه مان را زدم و وقتی وارد شدم از هوش رفتم که خانواده ام با دیدن وضعیتم مرا به بیمارستان رساندند. پزشکان می گفتند که در خون ما ماده بیهوشی و مقداری هروئین بوده است که اگر کمی دوز آن بیشتر بود قطعا جانم را از دست می دادم. دختر جوان در ادامه گفت: تا 3 روز اصلا در حال خودم ...
مروری بر آسیب های جروبحث پدر و مادرها روی فرزندان
30ساله بوده که چهار روز از مرگش می گذشته است. به نظر می رسد دلیل این اتفاق تلخ برای این دختر، به جروبحث های مداوم چندین سال اخیر والدینش برمی گردد. متوفی: از این زندگی خسته شدم جسد این دختر در خانه اش پیدا شده و براساس معاینات اولیه، علت مرگ او مسمومیت با قرص برنج اعلام شد. فردی که با جسد مواجه شده و به پلیس خبر داده بود برادر متوفی بود که در تحقیقات گفت: چند وقتی می شد که پدر ...
همراه با مردمی دریادل در دیار حماسه و دریا
...، 1400 سال گذشت و افرادی آمدند؛ اما کار حاج قاسم را انجام ندادند. چون میدان نبود. سال ها قبل، در زمان حیات امام(ره) با تعدادی از پاسدارها، حضور حاج میرزا احمد دشتی که از بزرگان دینی منطقه دشتی بودند، رسیدیم. گفتیم صحبتی بفرمایید. گفتند این انسان، یعنی حضرت امام، کاری کرد که حضرت علی نتوانست. انسان ها مولا علی را یاری و همراهی نکردند. اگر هم بودند اندک بودند؛ لذا حضرت موفق نشد. اما ملت ایران، با امام همراهی کردند. باید قدر این نظام و اسلام را بدانیم. باید قدر این مردم را بدانیم که شبانه روز، در سرما و گرما، از نقطه صفر سیستان تا آذربایجان و عراق را محافظت می کنند... این سفر ادامه دارد ...
پدری برای همه فرزندان شهدا
...> یکی از جاهایی که دو بار با هم رفتیم، خانه شهید شیخ شعاعی بود. محمد شیخ شعاعی، روحانی اهل اختیارآباد کرمان بود و در عملیات کربلای چهار شهید شده بود؛ از غواص هایی که پس از 29 سال برگشت. سخنران مراسمش بودم. هر سال برایش مراسم می گرفتند؛ پیکرش که آمد، پررنگ تر شد. حاج قاسم به بچه های شهید گفته بود برای مراسم می آیم. خبر پخش شد که حاج قاسم قرار است به کرمان برود. بچه ها تصور کردند حالا که همه فهمیده ...
کتاب "گردان نانواها ؛ خاطرات زنانی که حاج قاسم تحسین شان می کرد، منتشر شد
پشتیبانی مردمی دفاع مقدس پیوستند. گردان نانواها خاطراتی از مردم خانوک درباره انقلاب اسلامی، پشتیبانی جنگ و شهدای این روستاست . در بخشی از این کتاب می خوانیم: هر روز، از خانوک تا کرمان را برای مدرسه می رفتم و روز جمعه را گذاشته بودم برای استراحت؛ اما کل زهرا زیر بار نمی رفت. می گفت: رزمنده ها با اون همه خستگی باید یه لقمه نون برای خوردن داشته باشند . آمار می گفت نود نفر در گردان نانوا مشغول بودند. در تمام هشت سال دفاع مقدس هیچ کدام از تنورها خاموش نشد و این از پیگیری های کل زهرا بود. می خواست علاوه بر لشکر ثارالله به بقیۀ لشکرها هم بربری برساند. . ...
این زوج بعد از 21 سال و 23 بار سِقط، صاحب فرزند شدند
ماهگی سقط می شدند؛ یعنی ما دو تا سه ماه خوشحال و امیدوار بودیم که این بار صاحب فرزند خواهیم شد، اما ناگهان، همه امیدمان به ناامیدی تبدیل می شد. البته سال گذشته، یک بچه مان تا چهارماهگی ماند و بعد سقط شد، اما بقیه شان در کمتر از چهارماهگی آن اتفاق برای شان می افتاد . هاجر ادیگوزلی، متولد 1363 و خانه دار است. اولین سوالم از او درباره 23 بار سقط است که باورش برای خودم سخت است. ادیگوزلی می ...
دنبال پیکر غلامرضا رفته بودیم با تابوت صادق روبه رو شدیم!
روستای ینگجه - خوی ما اهل روستای ینگجه از توابع شهرستان خوی آذربایجان غربی و پنج برادر و یک خواهر هستیم. از میان برادر ها من و دو برادر دیگرم صادق و غلامرضا راهی جبهه شدیم. نهایتاً رخت شهادت برازنده صادق و غلامرضا شد و آن ها آسمانی شدند. صادق متولد شهریورماه سال 1341 و غلامرضا متولد سال 1345 بود. ایشان مقطع ابتدایی و راهنمایی را تمام کرد. همیشه شاگرد ممتاز کلاس و مدرسه بود که برای ادامه تحصیل در مقطع دبیرستان، راهی خوی و منزل عموی مان شد. غلامرضا هم پس از پایان دوره ابتدایی در مدرسه راهنمایی شهرستان خوی شروع به گذراندن دوره راهنمایی کرد و بعد از آن در هنرستان شهید رجایی در رشته اتومکانیک مشغول به تحصیل شد. ...
در تمام آن دقایق هوشیار و نگران سیدمحمد حسینی بودم/ به دلیل شکستگی ناحیه سر 18 بخیه خوردم!
نتیجه های تلخ هم در میان شان بوده است؛ در آن لحظات، ترسی از تبعات بعد از آن برخورد نداشتید؟ فوتبال ورزش خطرناکی است و چنین اتفاقات شدید و بدی هم دارد، هر ورزشکاری که وارد رشته ای می شود باید عواقب آن را بپذیرد؛ اما خداروشکر اتفاقی برای سیدمحمد حسینی و من نیفتاد و می توانیم دوباره به تمرینات برگردیم و به فوتبال بازی کردن ادامه دهیم. شرایط خودتان اکنون خوب است؟ سیدمحمد حسینی ...
اولین روز در شهرخانواده چه گذشت؟/یک نمایشگاه ایرانی، اسلامی، شاد و جذاب
گروه خانواده - مینا فرقانی: چند روز پیش بود که در نشست خبری نمایشگاه ملی شهرخانواده شرکت کردم و حرف ها و وعده های مسئولان برگزاری را درباره این نمایشگاه و اهدافش شنیدم. اما از آن جایی که گاهی بین حرف و عمل فرسنگ ها فاصله است، ترجیح دادم رأساً و شخصاً به نمایشگاه بروم و محصولات را از نزدیک ببینم تا مطمئن شوم خدای ناکرده به نام تولیدکننده ی ایرانی و به کام واردکنندگان مظلوم، یا ب ...
ترفند یک سردار برای بازنشستگی از سپاه!
که در اطلاعات سپاه بودند، از این قضایا خبر داشتند. مایی که بیرون گود هستیم خبر نداریم. حاج حمید تصمیمش را گرفته بود. رفت و درخواست داد و بعد از سه سال که زیر بار نمی رفتند او را بازنشسته کنند بالاخره راضی شدند. در سپاه تا پنج سال بعد از بازنشسته شدن اجازه نداری از کشور خارج شوی، ولی ایشان دو سه روز بعد به عراق رفت. هدفش چه بود؟ می گفت بسیجی را که اینجا هست در عراق راه بیندازم. به همین ...
قربانی تمرینات غلط، سرمربی جدید تیم ملی پایه/ امیری: دو بار از کشتی رفتم
اعزام شود، رئیس دانشکده از من خواست که کنار بچه ها باشم. شرایطی پیش آمد که تیم کشتی گیر 66 کیلو نداشت، من هم وزنم بالا رفته بود و مجبور شدم که در این وزن برای تیم دانشگاه کشتی بگیرم. سال 2010 بود و بعد از سه سال، بار دیگر کشتی گرفتم و آنجا اول شدم. چون چند سال تمرین کشتی نکرده بودم، دیگر وضعیت کمرم بهتر شده بود. یک ماهی تمرین کردم و درحالیکه حسن رنگرز و علی اشکانی سرمربی و مربی تیم دانشجویان بودند ...
فرزند معلول بهانه ای برای اعتیاد
. اکرم هم آن روز ها ساکت شده بود. بیچاره انگار خودش را مسبب بیماری وحید می دید. بدون هیچ گله و شکایتی تمام کار های او را بر عهده گرفته بود و دلسوزانه برایش مادری می کرد. گاهی وقتی اشک هایش را موقع شیردادن به او می دیدم بیشتر از خدا شاکی می شدم. وحید هفت هشت ماه بیشتر نداشت که برای اولین بار پایم به محفل تریاک باز شد. من که تا آن روز سعی کرده بودم دست از پا خطا نکنم و از اعتیاد دوری می ...
از تولد در کربلای عراق تا شهادت در کربلای ایران
سروصدا و شوخ و دیگری آرام و متین و کم حرف.پس از گذشت حدود سه سال سکونت در ایران و مدت کمی از انقلاب، جنگ صدام با ایران آغاز شد.رفتن به جبهه و دفاع از میهن سن وسال نمی شناخت و هر کسی به دین و وطن علاقه داشت و برایش میسر بود، رهسپار جبهه می شد. جو عمومی شهر، تشییع هر روزه شهدا در خمینی شهر، روز به روز بر علاقه این دو برادر به حضور در جبهه افزود. با شهادت دو پسرخاله شان، یعنی مهدی و حسین ...
پول فشنگ مان را بدهید تا جنازه بچه تان را تحویل دهیم!
شهید احمد تاری از شهدای جنوب شهر تهران، اول محرم سال 57 به شهادت رسید و حکومت، اجازه نداد برایش اعلامیه چاپ کنند یا مجلس ختم بگیرند. حتی پول فشنگ هایی که به او شلیک کرده بودند از خانواده اش می خواستند! محمود تاری، شاعر و مداح اهل بیت علیهم السلام درباره نحوه شهادت برادرش می گوید: بعد از 17 شهریور سال 57، جو تهران به خصوص جنوب شهر، بسیار ملتهب بود. همه مردم باهم قرار گذاشته بودند که روز ...