معجزه در سیل برای مرد مازنی که خبر مرگش را داد! + عکس و آخرین مکالمه با ...
سایر منابع:
سایر خبرها
حکم قصاص برای جوانی که برادر دوستش را کشت
کیفرخواست خوانده شد اولیای دم در جایگاه قرار گرفتند و خواستار قصاص شدند. سپس شهرام 35 ساله به دفاع پرداخت و گفت: مدتی بود با دوستم پیام اختلاف مالی پیدا کرده بودم. چند بار از او خواستم پولم را پس دهد؛ اما هر بار بهانه می آورد و امروز و فردا می کرد. آخرین بار با او تماس گرفتم و گفتم برای حل اختلاف حساب مقابل خانه شان می روم. آنجا رفتم تا با او صحبت کنم؛ اما پیام مقابل در ...
با حسرت های خود چه کار کنیم؟
: ای کاش بیشتر درس می خواندم، ای کاش بیشتر کار می کردم، ای کاش بیشتر به سلامتی ام اهمیت می دادم و ... در واقع این دسته از حسرت ها مربوط به اموری هستند که انجام دادن یا ندادن ها باعث از بین رفتن ثبات و بستر محکم و امن زندگی ما در بلند مدت شده است. حسرت جسارت مثل: ای کاش به او می گفتم که دوستش دارم، ای کاش کسب و کار خودم را راه می انداختم، ای کاش جواب آن مرد زور گور را می دادم ...
داستان کوتاه/ پاداش
دستم می لرزید. باز شیطان را گوشه ی راهرو دیدم که تماشایم می کرد. خنده اش کلافه ام کرده بود. صدای پا نزدیک تر شد. آن قدر که حس کردم خود شیطان بالای سرم ایستاده است. سایه ای روی سرم افتاد. از ترس قالب تهی کرده بودم. به ذهنم رسید خود را به بیماری بزنم و برگه ی آزمون را تحویل دهم. هر چه باداباد! چند لحظه گذشت. از ترس سرم را بلند نمی کردم. دست قوی آقای سروری روی کاغذ فرود آمد. مچ دست چپم را ...
پرواز تا بی نهایت؛ دختران فانوس بر سیاره حسین ابن علی(ع) فرود آمدند+ تصاویر و فیلم
که فکر می کردم به پایان رسید و نوای دل انگیز الهی عظم البلاء... در سالن طنین انداز شد و بعدها فهمیدم این رسم هفتگی این جلسات است. در آن روزها انگار که در میان شلوغی ها و بازارداغی های عده ای، گمشده ام را پیدا کردم و از جایی به بعد فانوس پاتوق هفتگی ام شد؛ چهارشنبه ها هرجا بودم حوالی ساعت 4 خودم را به آن جا می رساندم و یک ساعت و نیم سراپا گوش می شدم و می نوشتم، از فلسفه حجاب و نماز گرفته ...
گرفتار شدن پسر عاشق پیشه در سر دوراهی عشق و عقل + جزئیات تلخ
بار دیگر آن دختر را ببینم، ولی این کارها فایده ای نداشت تا این که حدود یک ماه بعد از این ماجرا، روزی به طور اتفاقی با یکی از سربازان هم خدمتی ام مشغول گفت وگو بودم که متوجه شدم فربد آن دختر را به خوبی می شناسد؛ چرا که فربد هم از طایفه آن دختر و اهل خرم آباد بود. دیگر در پوست خودم نمی گنجیدم و سعی کردم به آن سرباز هم خدمتی ام نزدیک تر شوم تا این که بالاخره به هر ترفندی شده بود موفق شدم ...
خیری شریف/ جوان مدرسه ساز دیروز، بیمارستان ساز امروز
و گفتیم خدا رو شکر شهید نشدی! بابا خندید که ای ناقلاها باید دعا می کردید شهید می شدم نه اینکه گریه می کردید؟ پدرم داروساز بود؛ بعد از جنگ همین داروسازی که الان مال همسرم خانم دکتر زارعی است، برای پدرم بود و من هم از 18 سالگی مدیریت این داروخانه را بر عهده داشتم و کمک دست پدر بودم تا اینکه در سال 81 با همسرم که فرزند شهید هم هستند، آشنا شده و ازدواج کردیم و حاصل این ازدواج دو فرزند است ...
از اعتماد همسرم سوء استفاده کردم!/ او مچم را بدجوری گرفت! زندگیم تباه شد!
دانستم مهر فرزند به دلم می نشیند و آینده خودم تباه می شود. بعد از جدایی از اصغر وارد دانشگاه شدم و به تحصیل ادامه دادم و چند ماه بعد از پایان تحصیلات عالی بود که با شاهین آشنا شدم و خودم را دختری مجرد معرفی کردم. خیلی زود علاقه قلبی بین ما شکل گرفت و من به عقد شاهین درآمدم. با آن که از این پنهان کاری در رنج و عذاب بودم ولی باز هم جرئت بیان حقیقت را نداشتم تا این که بالاخره روزی دل ...
دخترم! این ها عکس های شهادت من است
غیر از حسن آقا، فرزندان دیگری هم دارید؟ غیر از شهید دو دختر هم دارم. حسن آقا تک پسر خانواده و فرزند دوم بود که به شهادت رسید. پسرم متولد 28 مهر 1367 بود. ولادت پسرم همزمان با شهادت امام حسن مجتبی (ع) و وفات حضرت رسول اکرم (ص) بود. به همین دلیل نامش را حسن گذاشتیم. ما اصالتاً اهل کاشمر (در 240 کیلومتری شهر مشهد) از توابع استان خراسان رضوی هستیم. گفتید نام پسرتان را به دلیل تولدش در سالروز شهادت امام حسن (ع) انتخاب کردید، پسرتان در جوی مذهبی رشد کرده بود؟ ما خانواده ای مذهبی هستیم. پسرم در یک خانواده با فضای معنوی و البته نظ ...
خیانت زن جوان به همسرش| او با فروشنده لباس زنانه رابطه نامشروع داشت!
عادی من شده بود با اورژانس تماس گرفت و مرا به بیمارستان اعصاب و روان انتقال دادند. لحظه های بسیار سختی را در بیمارستان تجربه کردم رفتار های بسیار بدی که با من می شد، مصرف مداوم انواع قرص و آمپول و پوشاندن یونیفرم آبی بیماران را هیچ وقت فراموش نمی کنم. پزشک تشخیص داده بود که من بیماری روانی "اختلال دو قطبی" دارم و بایستی تحت درمان قرار گیرم. بعد از مدتی که حالم بهتر شد مرا از ...
مرد هوسباز با دختر خواهر زنش رابطه نامشروع داشت/ خاله وقتی متوجه شد که بیچاره شده بود!+جزییات
این ماجرا بسیار عصبانی شد و کارمان به مشاجره کشید. بعد از این ماجرا متوجه شدم همسرم و سیمین یکدیگر را در بیرون از منزل ملاقات می کنند و باز هم پنهانی به منزلم رفت و آمد دارند. اگرچه وقتی خواهرم و شوهرش متوجه موضوع شدند خیلی تلاش کردند تا سیمین را از همسرم جدا کنند ولی تلاش های آن ها بی فایده بود و بالاخره سیمین به عقد همسرم در آمد. حالا او در قصری که من سال ها برای هر تکه آجر آن زحمت کشیده ام پادشاهی می کند و من هر روز بیشتر از گذشته تحقیر می شوم و... شایان ذکر است، این پرونده توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت. ...
او برای همه نسخه مهربانی می پیچد
ماه رمضان بود. در بین راه، درست زیر پل ری به جمعیت زیادی رسیدیم. از یک نفر پرسیدم چه خبر است؟ گفت شب قدر است و مردم احیا گرفته اند. نمی دانم چه شد اما بین مردم نشستیم. شما سخنرانی کردید و بعد هم احیا گرفتید. ما دو نفر دزد هیچ شناختی از شما نداشتیم، احیا برگزار شد، حس عجیبی به من دست داد. انگار به عالم دیگری وارد شده بودم. دست به توبه برداشتم. همان شب به دوستم گفتم از کار خود پشیمانم و می روم که ...
پایان شب های وحشت از قاتل سریالی شیراز
ندارمان را می برد و دستمان خالی می شود.من هم قبول کردم. صبح روز حادثه آقای شیبانی چندین بار با همسرش تماس گرفت اما او پاسخ نمی داد: نگران شده بودم. از خواهرم خواستم به خانه مان برود که بعد از آن متوجه شدیم همسرم به قتل رسیده است. به سرعت خودم را به روستای فال رساندم. مأموران اداره آگاهی من را احضار کرده بودند و چون به من مظنون بودند بازداشتم کردند. اما دو شب بعد قاتل دستگیر شد و ...
روایت فخیم زاده از درافتادن با یک روحانی
. یک روز داشتم اخبار ساعت دو بعد از ظهر را از تلویزیون نگاه می کردم یک دفعه دیدم همان حاج آقایی که آن شب با او جر و بحث کرده بودم به اسم حجت الاسلام مصطفی پورمحمدی وزیر کشور احمدی نژاد شده است. برق از کله ام پرید. تازه فهمیدم با چه آدم مهمی درافتاده بودم. در دلم گفتم: می بینی سیاست چیست؟ کسی باید در سیاست دخالت کند که حرفه اش سیاست باشد وگرنه آدم گاگولی مثل تو پایش را در سیاست بگذارد یک دفعه دست به کاری می زند و با کسانی در می افتد که اصلا در قد و اندازه آنها نیست. پ ...
پایان زندگی 2 ساله، آغازگر حیات دوباره
هرمزگانی کافی بود تا دوباره چراغ خانه کودکان بیمار نیازمند که تا مرگ فاصله ای نداشتند دوباره روشن شود. لحظه وداع با فرزند تلخ ترین صحنه هایی بود که ششم فروردین ماه جاری در اتاق آی سی یو بیمارستان صاحب الزمان بندرعباس رقم خورد و ساعتی بعد با شیرین ترین پیوند و نجات سه انسان از مرگ در بیمارستان ابن سینا شیراز به پایان رسید.کبد و دو کلیه آرین 2 و نیم ساله به سه کودک از استان فارس پیوند زده شد. نام ...
چه خوب که به یک زولبیا نباختم
چشم هایم از گرسنگی سیاهی می رفت. دلم می خواست زودتر اذان بگویند و یکی از آن زولبیا های توی دیس را بگذارم دهنم. انگار هیچ وقت تا آن روز زولبیا نخورده بودم. خواهرهایم در آشپرخانه مشغول پخت و پز بودند. یکی فرنی می پخت دیگری برنج آبکش می کرد. هنوز ساعت 2 بعد از ظهر بود و تا اذان سه چهارساعتی زمان مانده بود. تازه یازده سالم تمام شده بود. فقط تا ظهر حواسم به گرسنگی نبود و سرم گرم مدرسه و ...
کودکی ناتمام
سال ها در دفتر مجله فیلم در آمد و شدهایم می دیدمش. داشت روی کتاب داستان هایش با کمک مسعود مهرابی، کودکی نیمه تمام را کار می کرد، کتابی که حاصل ماهها گفت وگو او و مسعود بود... یک روز به من زنگ زد و گفت آمدم ولایت شما حامل نامه و کتاب و مجله ام... ساعتها گفت وگو کردیم کتابش را بهم هدیه داد و گفت: مسعود گفته کتابت را بده به بهرام شاید از تنبلی دست بردارد و کتابش داستانهایش را تمام کند!.... بعد گفت ...
میان مرگ و زندگی، زندگی نصیبم شد
این سال فوق العاده خوب بپرسیم. سالی که دوباره امیر را بعد از دو شکست بد و کنسل شدن چند مسابقه و بعد هم کنسل شدن قراردادش با مهم ترین لیگ مسابقات میکس یعنی UFCبه ورزش برگرداند. به آخرین روزهای سال 1401 رسیدیم و ظاهراً امسال برای امیر علی اکبری سال بسیار خوبی بود. به لحاظ ورزشی سال بدی بود اما به طور کلی سال خوبی نبود و امروز هم که مردم را در سطح شهر می بینیم به وضوح مشخص است ...
بعد از زرشک پلو با مرغ چی می چسبد؟
ای باشد، ولی توی ذهن خودم گفتم من هم باید روزی در این جلسه باشم و ببینم حال وهوایش چگونه است. سیب روزگار هزار چرخ خورد و پریشب برای چهارمین بار به این جلسه دعوت شدم. هرچند توی این چهاربار فقط یک بار شعر خوانده ام و بقیه جلسات را حضور داشتم و مستمع بوده ام و بد ندیدم چند خطی اینجا بنویسم. از صبح بعد از نماز صبح که از آنتن آمده ام تا الان که ساعت دو است نخوابیده ام. تقریبا 27 ساعت است بیدارم. جلو ...
تنها نمایشی که کیومرث پوراحمد به صحنه برد| روایت قاجاری غیر تقلیدی از تهران دوره قاجار
ایرانشهر آورد. حضور گلاب آدینه در این نمایش آنطور که پوراحمد گفته، تکیه گاهی برای او بوده تا مطمئن تر حرکت کند: چند روز پیش به خانم آدینه گفتم که الآن یک ماه و نیم است داریم تمرین می کنیم و از صحنه اول تا دهم را بارها تمرین کرده ایم؛ ولی هنوز هم روی همان صحنه اول گیر داریم. خانم آدینه گفت تا روز آخر هم گیر خواهیم داشت. تا زمان اجرای تئاتر این مشکلات خواهد بود. این اولین تجربه من است. راننده ای که ...
خاطرات اسیر فلسطینی؛ 5 هزار روز در برزخ | 15- از اعتصاب غذای جمعی اسرا تا شنیدن خبر خوشحال کننده
نژادپرست و افراطی بود و به او سفاک می گفتند. اسرای امنیتی او را خوب می شناختند و تجربه برخورد با او را داشتند. در این شرایط همه اسرا از اطراف من رفته بودند و واقعا احساس وحشت می کردم و به خودم حق می دادم احساس ضعف یا شکست کنم اما مرگ برایم راحت تر از شماتت دشمنان بود. بنابراین تصمیم گرفتم به همان پناهگاه همیشگی خودم یعنی مناجات با پروردگاه پناه ببرم. گریه می کردم و از خدا کمک می خواستم و امید داشتم ...
خاطره دختر شهید صیادشیرازی از اعطای سرلشگری رهبر معظم انقلاب به پدر | برای خدا کار کرد و در دل مردم جای ...
کنم که زحمات همسرم هدر نرفته است. شهید صیاد برای خدا کار کرد و در دل های مردم جای گرفت. دکتر محمد صیاد شیرازی پسر کوچک شهید صیاد شیرازی است که هنگام شهادت پدرش در حیاط و چند قدمی محل شهادت ایشان حضور داشته آن زمان 15 ساله و در حال رفتن به مدرسه بوده و حالا دندانپزشک است: روز شهادت پدرم صبح شنبه بود و او برای روز اول بعد از تعطیلات تصمیم داشت من و برادرم را با وسیله شخصی به مدرسه برساند ...
بچه ها آینه رفتاری پدر و مادرند
انگار یاد خاطره ای افتاده باشد با خنده می گوید: یک بار دیر از کلاس برگشتم. رسیدم خانه نیمه شب بود. پدرم در را که باز کرد خیلی عصبانی شد و با غیظ گفت: تا حالا کجا بودی؟ گفتم: جلسه قرآن. او هم با همان لحن گفت: تا الان هر کجا بودی برو همان جا. بعد هم رفت تو. من پشت در ماندم و به خودم اجازه ندادم که داخل خانه شوم. تا اینکه صبح برای نماز می خواست به مسجد برود، دید من پشت در هستم. گفت: چرا داخل نشدی ...
روایت سیدحسن نصرالله از شهید محمدباقر صدر
ایران را روزنه امیدی برای نجات امت اسلامی می دانست. بنابراین از آغاز نهضت اسلامی امام (ره) در سال 1342 آن را تحت نظر داشت و از ایشان و حرکتش حمایت می کرد و این حمایت بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز ادامه پیدا کرد. رژیم بعث عراق که از این حمایت نگران بود، شانزدهم فروردین ماه سال 1359، آیت الله سیدمحمدباقر صدر و خواهرش بنت الهدی را دستگیر و به بغداد برد. رئیس سازمان امنیت کشور ...
فرمانده شهیدی که همسرش بازیگر بود/ ماجرای عجیب عطر نرگس و شهیدی که برای روایت کتابش حاضر شد
دبیر گروه اجتماعی شدم بعد از مدتی به سرویس سیاسی رفتم و مدتی هم آنجا دبیر بودم، بعد از باشگاه خبرنگاران بیرون آمدم، به جاهای دیگر رفتم و خبرگزاری های دیگر را تجربه کردم و در این تجربه با آدم های متعددی آشنا شدم؛ با دبیران و سردبیران و...، تا اینکه سال 93 حاج حمید تقوی فر شهید شد، همسر من که مستندساز است، روزی آمد و گفت که "یک نفر پیدا کردم که شخصیتش طوفانی است."، گفتم "چه کسی؟"، گفت "سیدحمید تقوی ...
گفت وگو با ماموری که حادثه تروریستی حرم رضوی را پایان داد/ با خودم گفتم این جان را برای چه می خواهم؟
فریاد بلند شد. من از قبل، سابقه خادمی حرم مطهر رضوی را داشتم و این صداها برایم طبیعی بود. گهگاهی اتفاق می افتاد که بچه ای پدر و مادرش را اذیت می کرد و والدینش بر سر او جیغ می زدند اما آن روز صدای جیغ غیر طبیعی و ادامه دار بود. من هم خارج از صحن، با فاصله بیشتر از صد متر با محل بودم و زمانی که حادثه را دیدم متوجه اتفاقی غیر طبیعی شدم. چندین بار با تروریست حرم، چشم در چشم شدم... ...
قلبم آرام می گیرد
کمال تعجب دیدم حضرت آقا دست شان را بلند کردند. همان لحظه، دقیقا همان لحظه متوجه شدم چرا این همه سال آرزوی این دیدار را داشتم، با همه دیدارها فرق داشت. شاعرها به شوق آمدند و بی نوبت و بی مقدمه می ایستادند و چند بیتی به عربی، به ترکی به فارسی می خواندند و ارادت شان را به آقا ابراز می کردند. اذان دادند و به صف ایستادیم و دلچسب ترین نماز عمرم را پشت سر حضرت آقا خواندم. بعد از نماز ما ...
عاشقانه هایی از جنس ایمان
.... کودکی شاد من در دامان این خانواده در شهر فریدون شهر سپری شد. دورانی که سراسر شوق و لبریز از معنای واقعی زندگی بود. به دلیل حضور پررنگ خانواده در کارهای فرهنگی من هم در همان سنین نوجوانی وارد این عرصه شدم. هم در سپاه و هم در کمیته مسئول کتابخانه بودم و گذران لحظه ها در میان انبوهی از کتب رنگارنگ برایم لذتی فوق العاده داشت. چون یک خواهر و یک زن برادر بزرگ تر در خانه کنار ماد ...
پای ایران ایستادم
را دوست دارم و شعر بدی هم نیست اما اگر اختیار با خودم بود شعر دیگری را انتخاب می کردم. تا لحظه ای که مجری اسمم را نخواند هیچ مطلع نبودم که واقعا قرار است شعر بخوانم. اما به هرحال رسید لحظه ای که سالیان سال منتظرش بودم. سالی که گذشت کتابم، دقایق، هم نامزد قلم زرین شده بود هم بین 5 کتاب نهایی جشنواره فجر رفته بود. در این سال ها هر تلاشی می شد برای رسیدن به این لحظه کرد، کرده بودم. شعر خوانی در ...
30 سال ساعت سازی در حرم
از شنیدن خاطراتشان سیر نمی شدم یادمه ایشون تعریف می کرد که یه روزی تو اتاق ساعت سازی استراحت می کردم و مریض بودم، گفتن آقای درودگر بیا ساعت سردر خوابیده با حال مریضی رفتم بالای ساعت، درست کردم که بیام پایین به خودم اومدم و گفتم عه! من که مریض بودم چطور شد؟ سیم ارتباط وصل شد 30 سال خادمی کردن در حرمی که هر روزه میزبان هزاران زائر از نقطه به نقطه ایران و جهان است قطعا روایت و ...