سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی از خوان گسترده خالق برای مخلوق های 9 ساله/ با افتخار روزه اولی هستم!
امروز عکاس ما هستید حتما چند تا عکس قشنگ از من بگیر که بعدا برایم چاپ کنی! چَشمی گفتم و به محل جشن رفتم. کم کم دختر بچه هایی با چادرهای سفید که گل های صورتی، بنفش یا آبی داشت، صندلی هارا پر می کردند. معلم ها سعی می کردند با کنترل شیطنت های کوچولوها آنهارا در جای خود بنشانند تا نظم جلسه برای شروع برقرار شود. سربندم را تو ببند رفیق! یکی از معلم ها سربندهای به رنگ سبز و ...
رمضان از نگاه مهمان های کوچک خدا/ 30 هزار روزه دار از نسلی که می گفتند دین دار نیستند!
گروه زندگی؛ زینب نادعلی: به طرف اجتماع بزرگ روزه اولی ها ! نشانه بنرها را گرفتم و از ورودی باغ کتاب پیاده راه افتادم به سمت جشنی که برای مهمان های خاص خدا تدارک دیده بودند. سربالایی مسیر و تشنگی کم کم داشت از قدم هایم جان می گرفت که صدای پر شور بچه ها از جایی همان حوالی اشتیاق مرا هم برای رسیدن به این جشن و مهمانی بیشتر کرد. آدم تا وقتی که عاشق نباشه با اشک شوق چشمش تر نمیشه منم دعوت شدم مهمون ...
ماجرای لاتی که خواب شهادتش را دید+ فیلم
نیرو فرستادیم. نزدیکی ظهر بود. داشتم توی خط سرکشی می کردم. دیدم یک نفر دارد می آید. اما دکمه های لباسش را نبسته، بند های پوتینش هم باز است، گِت نکرده، اورکتش را هم انداخته روی شانه هاش و اسلحه کلاشش را هم مثل یک بیل کشاورزی گذاشته روی کولش. تا به من رسید گفت: آمُ الی کم. حقیقتش جا خوردم. گفتم خدایا، بچه های ما همه اهل نماز شب، دعای عهد، زیارت عاشورا و... این اصلاً سلام کردن هم بلد نیست ...
کتاب مرگ ایوان ایلیچ اثر لئون تالستوی
تقلید کند . زندگی ایوان ایلیچ به شکل بسیار خوبی ادامه یافت تا این که بیمار شد. به پزشکان متعددی مراجعه کرد، اما هیچ یک نتوانستند درد پهلوی او را درمان کنند. همسرش و حتی کارمندانش تصور می کردند که بیماری او خیالی موهوم است و این موضوع ایوان ایلیچ را تندخو و برآشفته می کرد . رفته رفته همه منتظر بودند تا ببینند ایوان ایلیچ کی ریق رحمت را سر می کشد. خودش هم انگار دیگر توان برخاستن از ...
اینجا دختران مهمان امام زمانند/ مهمان خوب خدا سلام، خوش آمدید
...> حالا که شوخی دخترا به اوج خود رسیده ثنا در نقش بایرام رو کرده به نامزدش رومینا و می گوید رومینا مبادا مبادا عکس بیندازی و عکست بره تو خبرگزاری و رسانه ها مشهور بشی. همین طور که ثنا داشت برای رومینا خط و نشان می کشید یکی از دخترها از سفره کناری گفت: ثنا مرا می شناسی آن موقع که بچه بودی باهم همسایه بودیم. ماشالله چقدر بزرگ شدی. ثنا پرسید کدوم همسایه بودی چرا یادم نمیاد. حالا این خانم ...
کودکان و نوجوانان ایرانی به فضا خوش آمدید!
کنم و بشوم همان دختربچه ای که شب ها قبل خواب به حیاط خانه شان سر می زد و به آسمان شب و ستاره های آن که همه جایش را پر کرده بودند نگاه و با خداوند صحبت می کرد؛ اما خبرنگار بودم و باید از دنیای رویاها بیرون می آمدم و خبرهای مراسم را یادداشت می کردم. اما بچه ها نمی گذارند حتی همین کار خبرنگاری هم خشک و رسمی پیش برود. آنها من را مجبور می کنند که از بازیگوشی هایشان بنویسم؛ وقتی که پسربچه ای خودش ...
ماهِ من که تو باشی
خطبه دلچسب، خوانده شد و ذوق کردیم و گویی هیجانی در وجودمان حس شد که ماه خدا آمد. ماهی که غصّه ها را می برد و گناهان را می زداید و نفَسی در هوای بهشتی اش تازه می کنیم. ماهی که مثل درختی بزرگ، و با سایه ای فراهم و گسترده و خنک در بیابان گرم و طاقت سوز، پناهمان می دهد یا مثل چشمه ای که از آب گوارایش، درخستگی و گرمای سخت، گلو و جان، تازه می کنیم. آخ که چقدر در این روزگاران به این هوای تازه و آب گوارا ...
ساز موسیقی کوک است
باشد. جریان های موسیقی در تاروپود وجود افراد جامعه راه پیدا کرده است و هرروز بیشتر از گذشته بر اهمیت توجه به آن افزوده می شود. نمونه این مدل توجه به موسیقی را باید در تک آهنگ محسن چاوشی دید که همین چند روز پیش منتشر شد و بسیار مورد استقبال قرار گرفت و آنقدر در فضای مجازی پخش شد که به گفته کارشناسان حوزه موسیقی در عرض چندساعت، توانست رکوردی را به نام خودش ثبت کند. استقبال از این آهنگ باعث ش ...
پشت پرده کشتی ایران با منصور برزگر
های ما باختند اگر یک نفرشان می برد تیم ما قهرمان می شد، اما با یک طلا، یک نقره و 2 برنز چهارم شدیم. در المپیک آتلانتا هم با یک طلا، یک نقره و یک برنز سوم شدیم. بعد از المپیک آتلانتا آقای امیر خادم را گذاشتند، ما هم خوشحال بودیم تا اینکه آقای سیروس پور برای المپیک سیدنی آمد و من سرمربی تیم در المپیک سیدنی شدم. * با همه شاگردانم مثل بچه های خودم تا کردم شاگردانم همه خوب بودند من ...
بلندای عطر مقلوبه خرم آبادی ها تا بیت المقدس
.... می پرسم: سختتان نیست با این سن کم و جثه نه چندان قوی روزه گرفتید؟ کوثر می گوید: نه خانم حتما خدا چیزی دیده در ما که خواسته روزه بگیریم. ضحی اما انگار تشنگی یک مقدار اذیتش کرده، می گوید: بعضی وقت ها مثل امروز تشنه می شویم، بوی غذا هم که پیچیده و حسابی گرسنه مان کرده، من که همه اش منتظرم زود اذان بخورد و یه قلوپ آب بخورم. کوثر وسط حرفش می پرد و می گوید: خب روزه ...
در این جلسه هیچ چیز از قلم نمی افتد
مثال آقا مدت هاست که برای تبیین، صراحتا حکم جهاد صادر کردند، اما فکر نمیکنم آنطوری که باید و شاید این حکم را جدی گرفته باشیم. حالا ساعت 4 بعد از ظهر است. کسی دنبال شعار دادن نیست. همه منتظرند تا آقا وارد حسینیه شوند. دانشجو ها با دقت نشانه های ورود ایشان را بررسی می کنند. مجری رو ببین، رفت پشت تریبون. دیگری گفت: زلفی گل و وزیر بهداشت هم اومدن. درحال بررسی نشانه ها بودیم که ...
پاسخ های صریح به پرسش های صریح
حرف زدن درباره رفراندوم هم گفتند: مگر مسائل گوناگون کشور قابل رفراندوم است؟ مگر همه مردم که باید در رفراندوم شرکت کنند امکان تحلیل آن مساله را دارند؟ این چه حرفی است؟ صحبت های رهبری که به انتها رسید آقا در پایان گفتند: ما شما رو خیلی دوست داریم. انگار که حرف دل دانشجوها را زده باشند. صدای همه بلند که آقا ماهم شما را دوست داریم. دوباره همه از جا بلند شدند شعار دادند و جمعیت مثل موج جلو و عقب می رفت. موذن که اذان گفت آقا از جا بلند شدند قدری جلو رفتند و قامت نماز بستند، الله اکبر را که گفتند دیگر یکی یکی دانشجوها به امام جماعت اقتدا کردند ...
بیوگرافی اشوان ( زندگی نامه اشکان خدابنده لو )
چی با یه خنده یه خنده یه خنده جونم به جونش بنده دیوونه ی یه دنده بگو کی مثه با تو تا میکنه سر تو دعوا میکنه و هرجا بری پشتت میاد واست راهو وا میکنه با یه دست پس میزنی خب چرا بعد پیش میکشی حواست نیستش داری شهرو به آتیش میکشی تنها شدم + متن آهنگ رفتو تنها شدم تو شبا با خودم دلهره دارمو از خودم بیخودم اونکه دیر اومدو زود به ...
عجیب ترین دروغ های بچه های ایرانی به خانواده ها چیست ؟
! تو راهنمایی یکی از نمره هام خیلی کم شد با چسب اون نمره و معدل رو پاک کردم یه کپی از کارنامه گرفتم یه سری عدداشو قیچی کردم گذاشتم جاشون و کپی گرفتم دادم به مامانم! امان از دل ساده مادرها: کارنامه ثلث دوم گرفتم افتضاح بود، عمدا فرداش دم در خونه که می خواستم برم مدرسه و دیرم هم شده بود به مامانم نشون دادم. وقتی نمره هارو دید بهش گفتم اینا ضربدر 2 می شه. زود باش امضا کن دیرم شده. بنده خدا باور کرد! این یکی عجیب پایان غم انگیزی داشت: یه بار می خواستم آشتی شون بدم. خودمو زدم به مریضی که چند روز بیان پیشم بمونن. همون روز اول دعواشون بالا گرفت و مستقیم رفتن محضر واسه طلاق! ...
مصلا در آغوش فرشتگان/ روایتی از نخستین ارتباط دخترانه رسمی با خدا
... حاج آقای آل هاشم وارد مصلا شد تا اسمش را مجری اعلام کرد، همه از جایشان بلند شدند و بپر بپر راه انداختند و جیغ و هورا زدند. آنهایی که حاج آقا را می شناختند به همکلاسی های دیگرشان پز می دادند که مثلا من می شناسم و شما نمی شناسید ولی تا چشم کار می کرد همه می شناختنش و انگار حاج آقا بین بچه ها محبوبیت خاصی داشت و خیلی دوستش داشتند. حاج آقا را روی سِن دعوت کردند و او هم با آن تبسم ...