هوتن شکیبا : پدرم گفت برو در کاری بیکار شو که دوستش داری!
سایر منابع:
سایر خبرها
من و هادی
و دست چپش را در جیب شلوارش گذاشته بود این صحنه را قبلاً بارها دیده بودم ، چشمهایم را به کتابی که در دست هادی بود زوم کردم ،نام کتاب پشت پرده حرمسرا بود ، خنده ام گرفت من این کتاب را خوانده بودم و نکات بسیار جذابی را از این کتاب برای هادی تعریف کرده بودم ، صدای خنده ام کمی بلند شد ، هادی اما بر خلاف من ، خنده از چهره اش به ارامی محو شد و گفت :ها لطمان میخندی ؟ گفتم این کتاب را کی خریدی ،گفت نخریدم ...
من: پسر بیکار آسمان جُل / او: دختر پولدار
بغرنج تر می کرد. در مغازه ای مشغول کار شده بودم و سپیده باید ازصبح تا شب کنار مادر و خواهرم می ماند و این شرایط را سخت تر کرده بود. نه پولی برای اجاره خانه داشتم و نه اسباب و وسایلی که بتوانیم با آن زندگی کنیم. از صبح تا شب جان می کندم و به خانه که می آمدم توقع داشتم رفتار گرم سپیده را ببینم، اما هنوز به خانه نیامده بودم سرِ گلایه و شکایتش باز می شد. از همه چیز ایراد می گرفت. رفتار مادرم ...
عکس خودم را در اسارت نشناختم
...: پاسدار هستی، من هم زیر بار حرف آن ها نمی رفتم؛ چون اگر تبادلی صورت می گرفت در قبال یک پاسدار آن ها یک نیروی مطرح بعثی را از ایران طلب می کنند و این موضوع به ضرر جمهوری اسلامی بود؛ خیلی ها می گفتند کوتاه بیا و قبول کن تا بعثی ها دست از سرت بردارند من هم با تفکری که داشتم راضی نمی شدم، بگویم پاسدارم از سوی دیگر من اصلاً پاسدار نبودم و به عنوان بسیجی به جبهه اعزام شده بودم. نخستین ...
حضور یک خواهرشهید در فهرست اعزام به جبهه!
12 روز جمعه بود که من به همراه بقیه افراد کاروان که مادران و خواهران شهدا بودند در راهپیمایی برائت از مشرکین شرکت کردم. همینطور در حال شعار دادن بودیم که شرطه ها حمله کردند و در این درگیری چند ضربه به سر و صورتم زده شد و من بیهوش شدم. نمی دانم چقدر بیهوش بودم که در عالم رویا مرتضی دستم را گرفت و گفت خواهرجان بلند شو. به هوش که آمدم دیگر نه چشم چپم جایی را می دید و نه در دهانم دندان سالمی مانده بود. من چشم چپ و دندان هایم را در راهپیمایی برائت از مشرکین از دست دادم. به سختی نفسی چاق می کند و متبسم می گوید به شما که گفتم من در زندگی از هر مسیری که می رفتم به مبارزه برمی گشتم. ...
روایتی از عاقبت بخیری سرهنگ شاهنشاهی، قهرمان فیلم غریب / اعدام نشد، شهید شد!
فنی بود و یکی از آنها پرسید چند وقت در کردستان بوده ای؟ گفتم یک هفته و همه از این مسأله تعجب کردند. شهید محمد کچویی خلیلی درباره پیدا کردن سوژه این اثر می گوید: روزهای اول پیروزی انقلاب، داستان کوتاهی به رادیو داده بودم که پخش شد. به دنبال این اتفاق، مسئول آن بخش رادیو شهید مجید حداد عادل من را خواست و گفت کار شما چیست؟ گفتم پرسه می زنم، بیکارم! گفت بیا رادیو گفتم برای چه ...
سوم خرداد؛ روز افتخار اسطوره های دفاع مقدس
...، ولی حالا چرا؟!/ آنگونه که ما می گوییم؛ نمی نویسید! پیر شدیم و رفت. برای شهید... کتابی نوشتید که من از روز اول جنگ تا روز شهادتش کنارش بودم، معاونش بودم و بعد از شهادتش جانشین او شدم تا پایان جنگ، ولی یک دقیقه با من در باره او مصاحبه نکردید! همدانی ها می گفتند: چرا سراغ فرماندهان ما مثل حاج مهدی کیانی و سردار شادمانی نمی روید؟ هر وقت کتاب آن ها چاپ شد، سراغ ما بیایید. ...
آزادی امیر به ضمانت ضامن آهو
ی دو ساله جیغ می کشید. اون لحظه مُردم و زنده شدم. سال 1400 بود. اما حالا و از اون موقع تا الآن آستان قدس رضوی با همراهی و اعتماد خیران، شیشصد و چهل تا مادر و پدر رو به لطف ضامن آهو آزاد کرده و فقط مونده آقا امیر. مامان یک دفعه ای با هول و ولا دوید توی آشپزخانه: دارن میان بالا! نفس نفس می زد و آب دهنش خشک شده بود. دستش را گرفتم: کی؟ سرش را به طرف در چرخاند: حاج آقا مروی! ...
بهرام رادان: ما خرابه ها را می سازیم، با هم و در کنار هم
نفر در یک جایی در یک مکانی این جرقه را در من به وجود آورد. چقدر مجهول! کمی از این یک نفر و یک جا و مکان بگویید. بشدت مجهول است،جزو رازهای زندگیم است که بعدها از آن خواهم گفت. حالاچرا بعدها! چرا الان نه؟ (خنده) شنیدید اسناد سازمان های سیا و ام آی سیکس را می خواهند فاش کنند می گویند 35 سال بعد رازهای این ماجرا یا آن ماجرا را خواهیم گفت، این هم در حد ام آی ...
فیلم های خانواده محور؛ میراثی که هالیوود از ما دزدید
...> خانه سبز و پدرسالار؛ نماد خانواده یادت هست خانه سبز را، یک ساختمان بود همه خانوادگی در کنار هم زندگی می کردند، مشکلات یک نفر مشکل همه بود، شادی یک نفر شادی همه بود، دوست داشتند خنده را و شادی را در همه جا گسترش دهند. یا اصلا پدرسالار را به یاد بیاور که اسدالله خان شمایل یک پدر مهربان، دلسوز و خانواده دوست را داشت که دست یک به یک فرزندان و نوه هایش را گرفته بود اما در عین حال با صلابت و ...
گفتگوی خواندنی با برادران پاکدل
.... آن کتاب ها را هنوز هم دارم به این عنوان که اولین کتاب هایی است که از برادرم هدیه گرفتم. وقتی در کتابخانه خانه سرک می کشیدی کدام کتاب ها را به شما توصیه می کرد یا خودت کدام کتاب ها را خواندی؟ – مه دی: آن موقع که دوران شکل گیری سودم بود و داشتم بزرگ می شدم، برادرم با ما زندگی نمی کردند و در تهران بودند. – حسین: آن موقع بیشتر با مسعود با هم بودند. ...
گرفتاران در دام مواد بعد از ترخیص
راحت درنمیاد. از کمپ که بیرون اومدم با یک پسره آشنا شدم اسمش حمید بود، انقدر دوسش داشتم انقدر دوستم داشت... الان زندانه، گفت باید برم حبس سندمون گیره. بهش گفتم منم می رم کمپ... به من گفت کمپ هم نرفتی نرفتی توقع ندارم. اما مثل سگ می ترسم از روزی که خمار بشم... من اهل ورزش بودم.... دیگه خمارم بذار برم... دعا کن ترک کنم... . جوانی جلو آمد و خودش را ف.ن از شهرستان کامیاران معرفی ...
چرا باید نقش زنی که فقط چای می آورد را بازی کنم؟/ ما هم آدمیم!
یک نمایش تئاتر را روی صحنه داشتم تا اینکه بحران کرونا پیش آمد و شرایط فعالیت در این حوزه به طور کامل تغییر کرد. به همین دلیل نزدیک دو سال از صحنه تئاتر دور بودم. به صورت پراکنده در فیلم ها و سریال ها هم حضور داشته ام و در این مدتی که بیکار هستم هم واقعاً احساس ناراحتی ندارم. منتظرم تا شرایط خوبی برای کار کردن پیش بیاید و تا زمانی که شرایط دلخواهم وجود نداشته باشد، ترجیح می دهم کار نکنم. ...
تقویت روحیه معنوی و فرهنگی رزمندگان عامل مهم در کسب پیروزی هشت سال دفاع مقدس بود
گویم بعد از اینکه اراکی ها رفتن در کفش کن صدای خنده بلندی آمد و ما متوجه شدیم آنها قصد ندارند عکس ها را به ما بدهند بنابراین حاج اصغر آنها را صدا کرد و گفت بایستید تا بد و بیراه را بگویم بعد بروید چون شما نمی خواهید به ما عکس بدهید و آنها هم خندیدند و رفتند. به گزارش بسیج ؛ ولی الله کلامی رزمنده دفاع مقدس، شاعر و مداح اهل بیت که در دوران دفاع مقدس ابتدا همراه لشگر علی بن ابیطالب از قم ...
گلاب آدینه : نقش من در راه است
دخترش در دنیای هنر باشد ولی میدید که او راه خود را رفته و بر صحنه نقش میآفریند بگویید؟ چه گفت و چگونه شد که رضایت به ماندن شما در دنیای هنر داد... به دلیل همان شرایط پیش آمده خانوادگی ایشان نتوانستند مانع من شوند.بخصوص که مطابق میل ایشان به دانشگاه رفته بودم و درسم تمام شده بود. در جایی خواندم که پدرتان به دیدن نمایش خاطرات و کابوسهای یک جامه دار آمد و بعد از پایان اجرا به شما ...
به بیرانوند گفتم به تو گل می زنم/ امیدوارم استقلال برنده دربی باشد
در پاسخ به این سوال که بیرانوند گفته ترسوها پنالتی را وسط می زنند، آیا این حرف را آخر بازی به تو زده است، بیان کرد: بین دو نیمه قبل از اینکه به زمین بیایم، به بیرانوند گفتم زمین می آیم و گل می زنم. برای من و گلر 50، 50 بود. اگر وسط هم نمی زدم گل را می زدم. دوست داشتم گل دوم را بزنم اما جلویم پرید. می توانستیم به بازی برگردیم. شرمنده بچه های تیم مان شدم. تیمی یکدل، جوان و خوب داشتیم که آقای ساکت ...
سکوت مربی محبوب پرسپولیس در مورد جدایی نمی شکند!
رسانده و حالا آماده ماجراجویی جدید در تیم ملی امید است. مصاحبه او را در این صفحه می خوانید: *با احمدرضا عابدزاده و تولدش شروع کنیم، همه جشن می گیرند و آیا شما هم حس مثبتی به این روز و کسی که مهمترین رقیب زندگی ات بوده داری؟ فنایی: تولدشان را تبریک می گویم. چون دوران خوبی با او داشتم. ایشان رقیب من نبوده و همیشه استاد من بوده و خواهد بود. امیدوارم همیشه تنش سالم باشد و سال ...
آغاز تازه مهاجمی که شفر محلش نمی داد!
پرسپولیس خوب بازی کردی و پنالتی هم گرفتی. محمدی: بله خوب بازی کردم و انگیزه زیادی داشتم که فصل را برای خودم خوب تمام کنم. دو تا پنالتی گرفتم؛ دومی هم خودم گرفتم! مرا هل دادند. هند علی نعمتی هم شد ولی موقعی که پریدم سر بزنم مرا هل دادند و فکر کنم علی آقا صفایی آن صحنه را گرفتند ولی همه به اشتباه فکر می کنند هند گرفت. قبلش به آقای صفایی گفتم پیراهنم را می کشند و او تذکر داد اگر پیراهن را بکشید ...
پری صابری : تعزیه ای که مادرم برایم می گفت آیین مملکت است/ حرف های ما متعلق به گذشته نیست
به گزارش خبرنگار رکنا، صدا کن مرا، صدای تو خوب است/ صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است که در انتهای صمیمیت حزن می روید / در ابعاد این عصر خاموش، من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم / بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است این قطعه سهراب زمزمه هرروزه پری صابری است. زیرلب تا به اینجای سطور مزه مزه می کند و نوای صدایش، شنونده را به گذشته ها می برد ...
محمدرضا گلزار : نفر اول بودن را دوست داشتم/ اگر در زندگی سه کار بزرگ کرده باشی آدم موفقی هستی
ساحلی به ایشان گفتم: رشته مهندسی خوانده ام، موسیقی کار می کنم، می خواهم درهمین شاخه هنری ادامه دهم. و اما 16 فروردین همان سال آقای قادری به دعوتم مهمان کنسرت گروه آریان بود،چند روز بعد از آن مرا به دفترشان دعوت کردند،آنقدر احترام برایشان قائل بودم که نتوانستم نروم. رفتم. وقتی رسیدم، فیلم در مرحله پیش تولید بود با چند دوربین از من تصویر گرفتند؛ خلاصه این که بازیگر فیلم (سام و نرگس) شدم و ...
بابک مرادی : اگر ایران باشم حتما برای دیدار دربی فینال جام حذفی به ورزشگاه آزادی می روم ؛ امیدوارم دربی ...
خانواده ای اتفاق می افتد. آقا ساکت مثل پدر بنده است. اتفاقی افتاد و در خانواده خودمان حل کردیم. وی در پاسخ به این سوال که تعویض زودهنگام در هوادار زیاد اتفاق می افتد، عنوان کرد: امسال دو بار برای من تعویض زودهنگام اتفاق افتاد. یک بار انصافاً خودم مقصر بودم ولی بازی با ذوب آهن مقصر من نبودم و فنی هم نبود. ساکت الهامی جای پدرم است و خیلی برایش احترام قائل هستم. خبر خوش برای کاربران پارس فوتبال: مشاهده هرگونه محتوایی اعم از خبر ، عکس و ویدئو برای کاربران پارس فوتبال نیم بها خواهد بود. در اینجا در این باره بیشتر بخوانید ...
کارگردان تونسی با فیلمش در جشنواره کن موج جدیدی ایجاد کرد
های واقعی و صحنه های واقعی را به زندگی اولفا و دو دخترش با بازیگران حرفه ای پیوند می زند. نتیجه کار روایت حساس یک داستان منحصر به فرد است که توسط گروهی که اغلبشان زن هستند ساخته شده است. بن هانیه گفت: وقت شروع به فیلمبرداری کردیم، دلم میخواست یک تیم کاملاً زنانه داشته باشم و مردانی هم که با ما کار می کردند دوست داشتم که با زن ها همراه باشند، چون می دانستم در فیلم هایی صحنه هایی وجود دارد که شاید برای مردهای زن گریز خوشایند نباشد. 21 فیلم در بخش رقابت اصلی جشنواره کن با هم رقابت می کنند که در روز یکشنبه 27 می برنده شان مشخص می شود . انتهای پیام/ ...
ماجرای تلخ ستاره که دختر فراری شد | پدرم تعهد بدهد که من را نمی زند
دختر نوجوان می گوید رفتارهای پدرش باعث شده تاکنون چند بار از خانه فرار کند. دختر نوجوان می گوید رفتارهای پدرش باعث شده تاکنون چند بار از خانه فرار کند. سرنوشت تلخ دختر نوجوان با فرار از خانه را بخوانید : *چرا از خانه فرار کردی؟ از دست پدرم خسته شده بودم. اصلاً دوست ندارم به خانه برگردم. *با پدرت چه مشکلی داری؟ کلافه شده ام. همه اش ...
دهه نودی ها پرانرژی و شگفت انگیز هستند
بی تجربه بودید، در اجرا به مشکل برنخوردید؟ در همان روز اول چون با فضای استودیو و چراغ دوربین و صدا آشنا نبودم و کسی هم به من نگفت که چه کار باید بکنم؛ چند دقیقه ای روی آنتن بودم بدون اینکه حرف بزنم؛ وقتی بیرون آمدم به من گفتند چرا روی آنتن بودی حرف نزدی؟ گفتم خب نمی دانستم. بیشتر اجراهای تان در شبکه جام جم و سیمای خانواده بود درست است؟ تا سال 1379برای کودکان اجرا داشتم و بعد به ...
مرادی: به بیرانوند گفتم به زمین بیایم گل می زنم/ دوست داشتم گل دوم را هم به پرسپولیس بزنم
من این اتفاق افتاد. یک بار خودم مقصر بودم ولی بار دوم مقصر نبودم و فنی هم نبود. صحبت کردیم و حل شد. الهامی حکم پدر ما را دارد. امسال خیلی به من کمک کرد. خیلی مدیون و ممنون او هستم. پایان پیام/
تهمینه میلانی: یا همه موفق می شویم یا همه نابود
شاهنامه کنیم تا دلیل انتخاب اسمم را پیدا کنم. کل شاهنامه را کنار پدر و با پدر خواندیم، طبیعتا بعد از آن حافظ را باهم خواندیم... فضای خانه یی که مادر پرشور بود و پدر آرام، در خانه شما هم به شکلی همین فضاست. بله! پدرمن فارس زبان با شخصیتی نسبتا آرام و مادرم ترک زبان با شخصیتی پرشور بودند، من در خانه یی بزرگ شدم با دو فرهنگ و دو زبان، مثلابه مادر می گفتم: مامان! گلدیم به پدر همزمان ...
صالح بن موسی کاظم (ع)؛ امامزاده ای با کرامات فراوان
از طرفی هم، بدهکار بودم و باید بدهی ام را می پرداختم، چند بار از طلبکارم مهلت گرفتم و باز پول جور نشد. تا این که یک روز چهارشنبه به طلبکارم قول دادم شنبه صبح اول وقت پول را پرداخت کنم، تا روز جمعه هیچ خبری نشد، من بلند شدم لباس پوشیدم و به خانمم گفتم که می روم زیارت، وقتی از خانه بیرون می آمدم فقط 470 تومان پول داشتم و با دل شکسته، ولی امیدوار به حرم حضرت صالح ابن موسی الکاظم علیه السلام آمدم. ...
چاقو را به همسرم زدم اما دیدم از محمد یک ساله ام خون می آید...
اتفاق افتاده بود. مادر محمدعیسی که تنها ولی دم اوست در دادگاه حضور ندارد. پسر جوان در طرح شکایت خود می گوید: متهم همسر دخترخاله من است. روز حادثه در خانه ما هم بحثشان شد. من خواب بودم، از صدای جیغ مادرم بیدار شدم و دیدم که متهم به نام احمد با چاقو به همسرش و مادر و پدرم حمله کرده است. من یک عصای کوهنوردی داشتم که آن را سریع برداشتم و با آن چند ضربه به سر و صورت احمد زدم تا بتوانم ...
گفتگو با ناصر ممدوح دوبلور پیشکسوت
رحمتش کند! اشکال ایشان دست خطش و نوشتن حروف واو، دال، ر، ز بود. همه این حروف را شبیه هم می نوشت. اما با خطش که آشنا می شدی، مشکلت حل می شد. دانشور یک آدم فرهنگی بود. یک بار به او گفتم آقای دانشور اگر در گویندگی مستند جایگاهی پیدا کردم، به خاطر ترجمه خوب شما بوده است. او هم گفت نه! توانایی خودت بوده! اوایل سال 58 فیلم های بلوک شرق را آورده بودند. دوتا از این فیلم ها را آقای صفا به من داد ...
تورج اصلانی : بدون تعارف، حال سینمای ایران خوب نیست
، ماه امتحانات، شش ماه به خاطر بیماری مدرسه نرفته بودم، آن جادو انگیزه ای به من داد که بیماری را فراموش کردم و قبول شدم. بیماری برای همیشه رفت، دوربین را طبق وعده هدیه گرفتم. از آن روز دوست داشتم جادو کنم! هیچ کاری نداشتم جز اینکه، بروم در محل و از مردم عکس بگیرم، تا حس جادویی آن جعبه را به آنها نیز منتقل کنم. عکاسی حرفه ای نیز داشته اید؟ با عکاسی از طبیعت شروع کردم. بعد به ...