سایر منابع:
سایر خبرها
فرزند طلاق بودم و 17سالگی از رابطه نامشروع باردار شدم...
تهمت زد. گفت می خواهد ازدواج کند و بعد هم شنیدم عقد کرده است. مسئولیت بچه را بر عهده نمی گیرد. شکایت کرده ای؟ بله شکایت کرده ام اما فراری است. *از زایمانت بگو چطوری برای زایمان به بیمارستان رفتی؟ یک ماه قبل از به دنیا آمدن بچه از طریق یکی از دوستانم با مددکاری آشنا شدم که برای موسسه خیریه بود. پیش آن مددکار رفتم. هزینه زایمان و کارهای زایمانم را آنها انجام ...
همه رنج های ننه علی؛ از مواجهه با اقوام شاهدوست تا شوهر بداخلاق
سرخ آمد و خبر مرگ مادرم را داد. در بخش دیگری می خوانیم؛ شبی خواب دیدم مادرم در جوار اهل بیت (ع) و حضرت زهرا (س) است. بانویی نورانی گفت: ما خیلی وقت منتظر مادرت بودیم. جای خوبی تو بهشت داره؛ نگران نباش. بعد از دیدن آن خواب، قلبم ارام گرفت و بهتر شدم و به زندگی برگشتم. جلسات قرآن و مسجد را دوباره رفتم و در جمع خانم ها حضور پیدا کردم. من سه پسر داشتم که همه امیدشان به من بود ...
اهل بیت (ع) جواب اشک های پوریا را با اجر شهادت دادند
کمی از خودتان و شهید بگویید، او متولد چه سالی بود، چه شغلی داشت؟ من متولد 1359 و کارمند بیمارستان هستم و همسرم پوریا احمدی متولد 1357 بود که در 30 شهریور سال گذشته، در جریان اغتشاشات بر اثر اصابت چاقو مصدوم شد و در 12 مهر ماه به شهادت رسید. پوریا شغل آزاد و یک برادر داشت. مادرش هم سوپر وایزر بیمارستان شهید دکتر معیری بود و الان بازنشسته است. پدرش هم در سال 1378 به رحمت خدا رفته است. خانواده همسرم بسیار ساده زیست و اهل هیئت و علاقه مند به اهل بیت (ع) هستند. ...
لقمه حلال!
به گزارش اصفهان زیبا ؛ خسته از کار به سمت خونه برمی گشتم. صبح که هیچ، داشت ظهر می شد. دیگه نا نداشتم. آخرین نفری بودم که از مینی بوس پیاده می شدم. دلم می خواست خودم دوچرخه داشتم و انقدر معطل مینی بوس نمی شدم. در حیاط رو که باز کردم، شاخ درآوردم. پسرم احمد سوار یه دوچرخه بود با یک هدفن، قشنگ تر از اونی که ما توی کارخونه استفاده می کنیم! با تعجب پرسیدم از کجا اومده؟ گفت: فکر کن هدیه ...
وصیت نامه شهید نیک بخت محمودی
دوست می داشتم پدرم تو کعبه مقدس آنان می بودی و مادرم تو گل سرسبد وجودی هستی ام بودی - اما حقیقت را بگویم من خدا را بیشتر از همه شما دوست می داشتم و همه شما را در برابر جلوه عشق خدا فراموش کردم می دانید چرا چون در طی این بیست بهار عمرم گفته بودم اشهد ان لا اله الا الله چون همین کلمه بود که پیغمبر ما محمد مصطفی (ص) برای آن مبعوث و در این راه زحمت ها و شکنجه ها دید و علی به خاطر آن در محراب به شهادت ...
می گفت: نمی توانم بگذارم چادراز سر ناموس مان بکشند
، نمی توانم نروم. نمی توانم بگذارم چادر از سر ناموس مان کشیده شود. تو را به خدا به من نگو که نروم. چطور متوجه شهادتش شدید؟ بعد از اینکه محمدحسین رفت، من هم رفتم مسجد محله مان. می خواستم سرم را گرم کنم. چند ساعت گذشت نزدیک ساعت 5/7 بود. یک حس عجیبی داشتم. انگار حسی می گفت که باید به محمدحسین زنگ بزنم. چند بار زنگ زدم، جواب نمی داد. می دانست تا جواب ندهد من آرام نمی گیرم. بالاخره جواب ...
کبوتری سپید در کوچه ای بن بست
.... این بار بلندتر گفتم. حدس زدم گوش هایش سنگین است که بازهم جوابی نداد. همین طور یکریز صحبت می کرد... دوباره گفت: رضا هرروز به هم سر می زد و حالم رو می پرسید. کارام رو انجام می داد و پنجشنبة هر هفته با هم سر خاک پدر خدابیامرزش می رفتیم. هر جا می خواستم برم، با ماشین میومد دنبالم و منو می برد. با اینکه تازه ازدواج کرده بود؛ ولی همة کارهامو انجام می داد... دیگر بین حرف های ...
دعا کردم همسرم شهید شود
تو را فرستاده ام اینجا که بیایی آجیل بسته بندی کنی. او پاسخ داده بود من هر کاری انجام می دهم، به رزمندگان گفته بود می دانید او چه کسی است که اینگونه از او کار می کشید، بعد کار او را عوض کردند. به او گفتم چرا خودت را معرفی نکردی، گفت که وقتی کاری را برای اسلام انجام می دهیم نباید بگوییم چه کسی هستیم باید هر کاری را انجام دهیم. همسرم 4 مهر سال 1394 از سوریه با من تماس گرفت و گفت که برایت ...
بازیگر معروف ایرانی درگذشت | علت فوت آرش میراحمدی ساعتی پیش در بیمارستان +عکس
.... او هم کلی جا خورد. دفعه دومی که او را دیدم پیشنهاد داد برای خواستگاری بیاید و من هم درجا پذیرفتم. تضادهای یک زوج خوشبخت آرش:من از بچگی خجالتی بودم و اگر کسی با من حرف می زد در گوشه ای از خجالت آب می شدم. به همین علت دوست داشتم دیده شوم برای همین ناخودآگاه به سمت چنین حرفه ای کشش داشتم که مرا ببینند چون سال ها به علت خجالتی بودنم دیده نمی شدم. مدتی سمت خوشنویسی رفتم و از ...
2 نوزادم را فروختیم !
دو نوزاد دیگرت بروی؟ من نمی دانم آن ها را شوهرم به چه کسی فروخت! خبری از آن ها ندارم. پدرت چه شغلی دارد؟ کارگر سرگذر است. چرا ادامه تحصیل ندادی؟ دچار تشنج می شدم! مدتی مرا به بهزیستی فرستادند و در مدرسه استثنایی درس می خواندم! بعد هم دیگر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم! با این اختلافات خانوادگی چرا طلاق نگرفتی؟من خیلی به طلاق اصرار داشتم، اما او طلاقم نمی داد! چند بار هم به دادگاه ...
کوکتل مولوتوف تمام شد؛ بفرمائید شربت!
ساعت جمعه شب وارد سقز شدم. سال گذشته که برای چهلم مهسا امینی آمده بودم، از راننده سنندجی شنیدم آنقدر جمعیت به سقز رفته که جای پارک باقی نمانده است. حالا تا چشم کار می کند خیابان ها خالی است و پرنده پر نمی زند. از این طرف و آن طرف شنیده بودم: آنچنان خبری نمی شود! اما دل به حرف شان خوش نکرده بودم و اصرار داشتم برنامه را طوری بچینم که حتماً شب قبل از سالگرد در سقز باشم تا اگر خبری شد کمیت ...
تنها زن میان مجروحان کشتی بودم
، دوره های آموزشی امدادگری را قبل از جنگ در بیمارستان و هلال احمر خرمشهر پشت سر گذاشت و با شروع جنگ در 31 شهریور برای کمک به رزمندگان به جبهه حق علیه باطل رفت. این بانوی رزمنده در گفت وگو با خبرنگار ایرنا در بیان خاطرات خود از دفاع مقدس چنین نقل می کند: زمان آغاز جنگ، سال 59 درگیری در شهرهای مرزی بسیار زیاد و شاهد شهادت و مجروح شدن تعداد زیادی از مردم و رزمندگان بودم، تمام راهرو بیمارستان ...
ناکامی خواب و خیال های باند هاشمی در دوران پسا امام(ره)
را این جا نیاورده ایم که حمد و سوره شان را درست کنیم. آن شب دائماً در این فکر بودم که این بساط چیست. چندان نفهمیدم در آن جلسه چه گذشت. فردای آن شب به قم پیش آقای منتظری رفتم و قضیّه را مفصّل تعریف کردم. ایشان گفت: شما در این کار دخالت نکن. خودم درستش می کنم. از جواب ایشان قانع نشدم و یک راست خدمت امام رفتم. امام تعجّب کردند و بعد گفتند: دیگر زیر نظر ایشان خرج نکن. 4 می توان ...
رمال برای دختر جوان دردسری بزرگ رقم زد!
مرا رها نمی کند. نمی دانم چطور با این موضوع کنار بیایم. می دانم به خاطر کاری که کرده ام مجازات می شوم، اما تصمیم گرفتم واقعیت را برملا کنم. زن جوان در ادامه گفت: با اینکه تردید داشتم اما احتمال می دادم سرقت از طرف مهری انجام شده باشد تا اینکه برای اطمینان به سراغ زن رمال و آینه بینی رفتم که سال گذشته هم برای بخت گشایی پیش او رفته بودم. از آنجا که او چندین طلسم به ...
بدشانسی های سریالی دزدی که عاشق 206 نقره ای بود
قفل پدالش طوری بود که نمی شد آن را سرقت کرد. یک بار زمانی که می خواستم خودرو را سرقت کنم پلیس سر رسید. دفعه بعد صاحب خودرو سررسید و من فرار کردم. آنقدر بدشانسی آوردم که با خودم گفتم انگار قرار نیست که بتوانی صاحب پژو نقره ای شوی و منصرف شدم. پس چرا دوباره دست به سرقت زدی؟ واقعاً منصرف شده بودم اما این بار خودش به دنبالم آمد. داشتم در خیابان راه می رفتم و به تنها چیزی که فکر نمی کردم ...
متن نوار دوم مصاحبه با نصرت الله امینی | رابطه آیت الله کاشانی با فداییان اسلام چگونه بود؟
ماشین داری؟ البته صبح خیلی زود بود هنوز آفتاب نزده بود گفتند من یک کاری با تو دارم بیا منزل من. بنده تاکسی سوار شدم چون آن موقع هم لزوم نداشت بنده تلفن کنم به شهرداری و ماشین شهرداری سراغ من بیاید و مرا ببرد با تاکسی منزل ایشان. رفتم دیدم که خانمی پهلوی ایشان هست گفتند که این خانم که با چادر مشکی نشسته بود گفتند این خانم دختردایی من است خواهر به قول خودشان آقا رضای شریف. آقای رضای شریف از قضات خوب ...
محمد باهری؛ دبیرکل رستاخیز، وزیر دادگستری نوار اول
عدلیه می کردم برگشتم شیراز و کارهایم را سر و صورت دادم چون وکالت عدلیه می کردم پرونده هایم را تنظیم کردم تمام کردم. س- دانشگاه تهران رفته بودید شما؟ ج- من لیسانسیه حقوق دانشگاه تهران بودم. شاگرد اول سال 1320 بودم در دانشکدۀ حقوق تهران. عرض کنم که سال بعد یعنی برای ماه مرداد بود مرداد سال بعد آمدم تهران و برای تهیۀ پاسپورت بود که چند ماهی هم پاسپورت طول کشید و به هرحال بنده ...
16 سالگی و شنیدن خبر شهادت همسرت حس غریبی دارد!
شهادت همسرتان چه کردید؟ چطور آرام شدید؟ خداداد سفارش کرده بود بعد از شهادتش هر روز به مزارش بروم. من هم هر روز با دختر همسایه به گلزار شهدا می رفتم. بعد از مدتی دیگران گفتند دختر جوان هستی هر روز به مزار نرو. هر بار که به مزار همسر شهیدم می رفتم، خداداد به خوابم می آمد و با من حرف می زد. می گفت چرا امروز گریه کردی؟ می گفتم نه! دقیق آدرس می داد که کجا بودم و چه حالی داشتم. می گفت کنار آن درخت ...
گفتگویی اختصاصی با خانم افسانه احمدی دانش آموخته رشته شیمی، فرمولاتور و کارآفرین
یک کارخانه صنایع غذایی به مدت شش سال شدم. کاری که طی این سالها انجام می دادم، روتین تکراری یکسری از آزمایشات بود که در آزمایشگاه کنترل کیفیت انجام می دادم. این کار برایم از نظر مالی یک نقطه امن ایجاد کرده بود و خیلی راضی بودم؛ ولی این هدفی نبود که من همیشه در سر داشتم. چون هربار سرگذشت کارفرماهای موفق را بررسی می کردم و دوست داشتم روزی خودم کارفرمای خودم باشم. در این برهه، در دوره های کسب و کار و ...
صحبت های جذاب مادر امیرحسین زارع/ برای همه کشتی گیران غذا پختم رو به اردو بردم
مادر امیرحسین زارع در مصاحبه ای جالب گفت: من اصلا نمی توانم کشتی های امیرحسین را نگاه کنم چون به شدت استرس دارم. سالهای قبل هم کشتی ها را زنده نمی دیدم و بعدا از طریق گوشی نگاه می کردم. امسال هم واقعا استرس داشتم. البته من بیشتر نگران کشتی نیمه نهایی بودم و قبل از این کشتی هم با امیرحسین صحبت کردم. وقتی نیمه نهایی را برد دوباره تماس داشتیم که پسرم گفت دعا کن فینال را هم ببرم. به او گفتم حتما دعا ...
دریانوردی زنان ممنوع
شهریور سال 1401 چند ماه پس از دریافت مدرک افسر دومی از کادر مهمانداری بیرون آمد تا بتواند به عنوان افسر دوم کشتی فعالیت خود را آغاز کند اما باز هم کارها آن طور که باید پیش نرفت. با کارت افسر دومی هر جا که رفت، گفتند نیروی زن نمی خواهیم؛ جایش را نداریم؛ اصلا درست نیست خانم بیاید اینجا کار کند. به درد ما نمی خورد. جای یک خانم در دریا نیست و حرف هایی از این دست. ...
آشوبگران تیر به گلوی علی اصغرم زدند
سر پسرم رفتم و زخمش را دیدم، غش کردم. او هیچ وقت به من نمی گفت که بچه ها من را هل دادند یا چیزی دیگری شده است. حتی یکبار هم در دوره راهنمایی از مدرسه با من تماس گرفتند و گفتند علی اصغر از پله ها افتاده و سرش شکسته است، پسرم از مدرسه که به منزل آمد، لباسش پرخون شده بود. او را به بیمارستان بردم و سرش را بخیه زدند. پسرم می گفت خودم از پله ها افتادم اما دوستانش می گفتند یکی از همکلاسی ها او را هل داده ...
اسارت در ایران من را شیعه کرد/ هنوز آرامش سخن آن سپاهی در گوشم است نترس تو برادر ما هستی
...> حیات: برای خانواده تان مشکلی پیش نیامد؟ العزاوی : من چون اهل تسنن بودم، مشکلی پیش نیامد و خانواده ام تا یکسال و نیم تصور می کردند مفقود الاثر هستیم؛ اما بعثی ها نفهمیدند که من جزو احرار هستم. حیات: از روزهای بعد جنگ بگویید. العزاوی : من در ایران ماندم و بعد اینکه جزو سپاه بدر شدم در خوابگاه می خوابیدیم. دوستانی داشتم که ازدواج کرده بودند. آنها من را به دوستانشان معرفی می کردند. با اینکه حقوقمان کم بود اما باز هم می شد زندگی کرد با خانمی یزدی ازدواج کردم. الان در قم زندگی می کنم و دو دختر و یک نوه دارم. حیات ...
اربعین جانبازان| شباهت حس و حال دفاع مقدس با اربعین + فیلم
.... چون تکواندوکار بودم، می توانستم در یکی از باشگاه های تهران عضو یک تیمی شوم، منتها زمانی بود که کشورمان مورد هجوم عراقی ها قرار گرفته بود. آنها که غیرت داشتند و وطن دوست بودند، به جبهه رفتند. علاقه داشتم جاهای سختی خدمت کنم. به ارتش رفتم و چون رزمی کار بودم، به گردان تکاور کردستان بردند. سال 65 پس از دوران آموزشی به آنجا اعزام شدم. در کردستان ابتدا با کومله و دموکرات و ضد انقلاب درگیر بودیم ...
سارق تبهکار قربانی عشق به طعمه اش شد
به گزارش شمال نیوز ، راز تبهکاری های این مرد زمانی فاش شد که زن جوانی به پلیس رفت و گفت: من در کار حجامت هستم و برای جذب مشتری در فضای مجازی آگهی گذاشته بودم. روز گذشته مردی با من تماس گرفت و خواهان حجامت برای خودش و همسرش شد. من هم قبول کردم و به آدرسی که داده بود رفتم. او ادامه داد: اما به محض ورود به خانه مرد جوان در را قفل کرد و مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. حدود 70 میلیون تومان ...
کمال تبریزی: شرط من برای ساختن سریال برای تلویزیون، پخش سرزمین کهن است
که تمام معادلات سخت و دشوار ریاضی را حل می کردیم، بعد که می آمدیم کتاب ریاضی مدرسه را می دیدیم، برایمان آب خوردن و به دردنخور بود. در دانشگاه مرحوم دکتر عالمی به من و چند نفر دیگر گفتند شما از کلاس بیرون بروید و بعدا بیایید امتحان بدهید، چون ما دوره هایی را که می خواست در کلاس برگزار کند، قبلا پیشش گذرانده بودیم و بعد در حوزه سینما وارد رشته سینما شدیم. من قبلا به خاطر اطلاعات و معلومات و استادانی ...
مردم اجازه ندادند آشوبگرها سرم را ببرند+عکس
.... باید برویم. شب قبل 13 آبان پدرخانمم را در خانه مان نگه داشتم. راضی شان کردم فردا من را با خانواده ببرند راهپیمایی. می گفتم برویم تا نگذاریم راهپیمایی خلوت باشد. آن ها هم قبول کردند و با هر سختی ای که بود مرا رساندند آن جا. درد امانم را بریده بود. محمدعلی کارخانه در راهپیمایی 13 آبان سال 1401 وقتی رسیدم و آن جمعیت انبوه را دیدم، درد و مجروحیت یادم رفت! باورم نمی شد. جمعیت خیلی زیادی بود. همه آمده بودند. خیلی خوشحال بودم. خیالم راحت شد که مردم ما هوشیارند، حواسشان هست، سر بزنگاه می دانند چگونه باید رفتار کنند. ...
سرقت 50 میلیاردی و اسرار مرگ یک زن | معمای مرگ یک زن ثروتمند با سرمایه 200 میلیاردی
...> صادق جوان بلند پروازی که می گوید قصد داشته با تصاحب اموال زن تنها، یک شبه راه صد ساله را برود اما هرگز به دستگیری فکر نکرده است. او در گفت و گویی جزییات سرقتی که مرتکب شده بود را فاش کرد. با گوهر زن تنها چطور آشنا شدی؟ حدود 7 یا 8 ماه قبل برای انجام کارهای بانکی به بانک رفته بودم که در آنجا با گوهر آشنا شدم. گوهر هم برای برداشت پول از حسابش به بانک آمده بود. وقتی متوجه شدم او ...