سایر منابع:
سایر خبرها
قرآن یادگاریِ شهید تنها دلخوشی مادر است
. خوابش را تعریف کرد و به من گفت اگر شهید شدم قول بده گریه و فغان نکنی و آبرویم را حفظ کنی و یادت باشد که مادر حضرت علی اکبر(ع) خودش کفن به تن پسرش کرد و سه روز بعد برای همیشه رفت. سه هفته نگذشت که زنگ در را زدند و خبر شهادتش را آوردند و امروز خوشحالم که پسرم را در راه انبیاء و اولیا خدا داده ام و راضی هستم. به سفارش پسرم در تمام مراسم تشیع و خاکسپاری ساکت ماندم و گریه نکردم. وقتی در بهشت ...
چشم انتظاری 8 ساله/حسرت زیارت امام رضا (ع) به دلم ماند
، گفت: مامان! ناراحت نباش من سه روز مانده به عید برمی گردم و شما را به پابوسی امام رضا (ع) می برم. خلاصه آمدیم نزدیک ساختمان سپاه و نیروها سوار ماشین شدند اما زمان خداحافظی نتوانستیم دختر کوچکش را از پدر جدا کنیم، بچه خیلی بی قراری می کرد و من آن زمان از اشکی که روی صورت نازنین پسرم جاری شد فهمیدم که او راه خودش را انتخاب کرده است و دیگر به آغوش ما بازنمی گردد. به همین خاطر تاب ...
آثار به نمایش گذاشته شده در موزه شهدای نهاوند+ تصاویر
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا به نقل از پایگاه خبری گرو ، شهرستان نهاوند در طول سال های جنگ تحمیلی با تقدیم جوانان غیور و دلاور خود درراه انقلاب برگ های زرینی در دفتر پرافتخار انقلاب اسلامی ثبت کرده است. تقدیم 850 شهید سرافراز همواره مایه مباهات و افتخار مردم مومن شهرستان نهاوند بوده است که معرفی آثار این شهدای والامقام به نسل جوان بسیار مهم و اثرگذار است. رئیس اداره ...
توصیه یک فرمانده شهید در خصوص عقوبت نگاه به نامحرم/ روایتی از یک مادر شهید برای رفتن به ام الرصاص
انتشارات زلال اندیشه به چاپ رسیده است. این روایت های کوتاه،گوشه ای از روزهای دفاع مقدس را به تصویر و تحریر می کشند؛ از رزمنده ای که محل شهادت اش را خواب می بیند، رزمنده ای که برای دردِ دنیا، مسکّنِ شهادت را می یابد، از فرماندهی که شب عملیات، از غواص های اش می خواهد تا در سکوت کامل، عملیات کنند و در سکوت کامل، ترکش، شانه ها و سرها و سینه ها را می شکافد؛ و همچنین از مادری که همراه با کاروان راهیان نور، به سرزمین نور آمده و می خواهد به عراق برود و از عراقی ها بخواهد تا شاید اجازه دهند که او، پسرش که در ام الرصاص جا مانده است را ببیند. ...
دلنوشته ای از کاروان راهیان نور دانشگاه سمنان
که به موقع به هویزه رسیدیم. هنوز یک ساعت به اذان مانده بود. هویزه حال و هوای عجیبی داشت. نمیدانم شهید علم الهدی در هویزه چه کرده که هویزه این چنین گرم و گیرا شده است. نمی دانم تانک های بعثی چه طور از روی بدنهای پاک و نیمه جان رزمندگان رد شده اند که بوی روضه بدن پاره پاره علی اکبر(ع) در هویزه عطرآگین شده است. نمی دانم تو هم آنقدر که من هویزه را دوست دارم آن را دوست داری یا نه؟ اما هر چه بگویم نمی ...
قصه هایی از نقاش شدن مجید/ وقتی کلاغ ها خبر شهادت پسرم را آوردند
.... * وقتی که کلاغ ها خبر شهادت پسرم را آوردند زمانی که مجید به شهادت رسید، ما خبر نداشتیم؛ اما آن روزها حالم بد بود، شبها خوابم نمی رفت. یک روز برای نماز صبح بلند شدم و دیدم در آسمان صدها کلاغ سیاه است؛ نمی دانم این کلاغ ها کجا می رفتند؛ در دلم گفتم نکند بچه ها شهید شدند! به من الهام شد که مجید شهید شده. از 12 مهر تا 20 مهر از مجید و ابوالفضل و مهرداد خبر ...
پشت سر شیخ نذیر نماز می خواندند
از فرزند شهیدش می گوید که گویی تمامی اتفاقات و شهادت نذیر، تازه رخ داده است. حاج خانم چند فرزند داشتید و شهید فرزند چندمتان بود؟ من هشت فرزند دارم که یکی از آنها شهید شد. نذیر فرزند چهارمم بود. پسرها معمولاً بیشتر با مادرشان راحت هستند و با آنها درددل می کنند. نذیر هم چنین خصلتی داشت؟ بله، بسیار مهربان بود. یک همسایه داشتیم که هر وقت به خانه مان می آمد به دخترهایم ...
ضرب المثل به ترتیب حروف الفبا (ن)
میسر نمی شود --- مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد ! ناخوانده به خانه خدا نتوان رفت ! ناز عروس به جهازه ! نازکش داری ناز کن، نداری پاهاتو دراز کن ! نبرد رگی تا نخواهد خدای ! ( اگر تیغ عالم جنبد ز جای ) نخود توی شله زرد ! نخودچی توی جیبم میکنی اونوقت سرم را میشکنی ؟ نخودچی شو دزدیده ! نخود همه آش ! نذر میکنم واسه سرم خودم میخورم و پسرم ! ...
گوشه هایی از زندگینامه پاسدار شهید قاسم جهانبخش
خونه ی شما میاره. بعد از شهادت همسرم بود که کلاسهای قرآن تو فولادشهر برگزار شد. ایشون اینقدر با بچه های من صمیمی شد که اونا دوری پدرشونو از یاد بردند و تنها دلخوشیشون کلاس ها بود و دیدن پسر شما، مدام بهونه گیری می کنند دیگه خسته ام کردم. _ خدا کمکت کنه، ببخشید که نشناختمتون، بفرمایید تو، تعارف می کنید. _ عجله دارم، با پدر شوهرم اومدم سرکوچه منتظره. مادر تنها می ...
همسران و مادران شهدای مدافع حرم تجلیل شدند
: مادر جان من قصد حرم حضرت زینب(س) را دارم. گفتم بمان تا برای همسر مناسبی را برایت انتخاب کنم. گفت: تا زمانی که دفاع از حرم حضرت زینب(س) واجب است قصد ازدواج ندارم. گفتم: نرو گفت: مادر مرا شرمنده حضرت زینب(س) نکن، خودت نیز شرمنده حضرت نشو، این همه زحمت کشیده ای و من نتوانسته ام جبران کنم اگر توفیق شهادت داشته باشم شاید در آخرت بتوانم اندکی از زحمات تو را ...
زندگی نامه سردارشهید حسین رضائی ( افرینه لرستان )
کمبود وقت برای تجهیز و حرکت گردان، مراسم خداحافظی و حلالیت نیروهای گردان از همدیگر، درحین حرکت به منطقه قمیش انجام شد. درمسیرحرکت شهیدحسین رضائی بنده راموردخطاب قرارداده وگفتند: شب گذشته خواب شهادتم رادیده ام ودراین عملیات شهیدمی شوم،یک نوارکاست ازحاج صادق آهنگران روی ضبط ماشین هست که خیلی آن را دوست دارم. وصیتم به شما این است که بعد ازشهادتم، این نوار کاست را ببری و درحجله ای که برایم ...
شهید شاخص کارگری کشور از دیار کریمان انتخاب شد
به گزارش خبرگزاری بسیج در کرمان ، شهید محمد افضلی ننیز شهید شاخص سال 95 سازمان بسیج کارگری معرفی شد، زندگی نامه و وصیت نامه این شهید بزرگوار به شرح زیر است: شهید سرافراز محمد افضلی ننیز فرزند عباس به سال 1329 در شهرستان رابر کرمان چشم به جهان گشود. وی تحت تأثیر تعلیمات پدر که از روحانیون منطقه بود، با تفکرات مذهبی و مبارزات مردمی علیه رژیم ستم شاهی آشنا شد و در مبارزه برای پیروزی انقلاب اسلامی، در زادگاهش نقش م ...
فوتبالیستی که فرمانده گردان توپخانه جوادالائمه شد
استراحت می پرداخت. حسن در همه زمینه ها انسانی همه جانبه نگر و جامع بود. (به نقل از همرزم شهید برادر یعقوب زهدی) وقتی بوی شهادت را استشمام کرد از کارها و رفتارش کاملاً برمی آید که محل و زمان شهادتش را می دانست. صبح روز شهادت قبل از آنکه به خط برود سرش را اصلاح کرد، حمام رفت، لباس نو پوشید، عطر زد و بعد به طرف خط راه افتاد. شب قبلش روی کاغذی دستی برای جانشینش، سید ...
دلنوشته تکان دهنده همسر شهید "پژمان توفیقی"
من با صدای نماز شب خواندن تو از خواب بیدار می شدم... چه میدانند که چه طور سی روز ماه رمضان را در گرمای تابستان با کار سنگینی که داشتی روزه می گرفتی... چه می دانند که چه طور تحت هر شرایطی نمازهایت را اول وقت میخواندی... مردم بامعرفت ما چه می دانند پژمان من چطور احکام دینی اش را به طور کامل انجام می داد؟ چه میدانند با دست خیری که پژمان مان داشت، چطور باعث شد چندین نفر را از گرفتن پول نزول، بخاطر ...
از طلبگی تا شهادت با فقر و تنگدستی
همیشه با وضو بود از خواب هم که بیدار می شد تجدید وضو می کرد *ارادت به اهل بیت صدر به ائمه اطهار ارادت خاصی داشت. مادرش می گوید که در آغاز طلبگی هر روز به حرم امیرمؤمنان علی(ع) می رفت و پس از خواندن زیارت و نماز می نشست و به مسائل فکری و علمی می اندیشید و برای حل آن ها از آن مدینه علم یاری می طلبید، خودش می گفت که من در حرم آن حضرت در باب هیچ مسأله ای نیاندیشیده ام مگر آنکه آن ...
مثل درختی خشکیده پشت چراغ سبز
من اولین بارم بود که به تهران می آمدم، ولی حمید و سعید نه. حمید تو کار نظافت منزل بود و سعید از این کار متنفر بود. دست فروشی می کرد یا توی لباس باب اسفنجی می رفت یا جلوی پاساژ ها داد می زد و تبلیغ می کرد. اسفند هم که می شد می رفت تو لباس حاجی فیروز. ارباب خودم سرتو بالا کن خانه ای که تویش زندگی می کردیم از شهر دور بود. خانه که نمی شود گفت. اتاقی سه درچهار که غیر از ما، دونفر ...
دغدغه های طناز خوزستانی که دیگر نمی خندد/ اکبر ادود کیست؟
.... تا جایی که مطلع هستم این به دوش کشیدن سختی ها باعث شد که حتی فکر رفتن از آبادان را به سر داشته باشی؟ دلم خیلی گرفته بود، 40 روز از آبادان دور شدم، برای امرار معاش دست به هر کاری زدم حتی بر خلاف میل باطنی ام برای یکی از نامزدهای انتخابات مجلس در اراک فیلم تبلیغاتی بازی کردم تا شاید پول لباس شب عید فرزندانم را در بیاورم. روز ها برایم به سختی می گذرند، بسیاری از دوستانم ...
ارکان و مبانی سینما از نگاه زنده یاد سلحشور
اینقدر پول داریم و می خواهیم برای زیارت حضرت رضا برویم. کارکنان فرودگاه گفتند: این که پول سه تا بلیط هم نمی شود! 70 نفر را می خواهی ببری؟ گفتم: اینها طلبه اند و بیشتر پول ندارند. هر چه زبان ریختم قبول نکردند. دلم شکست و برگشتم. پول بچه ها را پس دادم و گفتم قسمت نبود. آقا امام رضا نطلبید . شب با دل شکسته خوابیدم و خواب دیدم با هواپیما در بالای ضریح امام رضا چرخ زدم . قبلاً اینطور بود که هواپیما ...
مشارکت در امور منزل
بلدیم هرچه قدر هم که کوچک باشد در یک کار جمعی، مفید است. دیروز صبح یادت هست که برای پیداکردن یک تکه لباس چه قدر لابه لای وسایل خانه گشتی؟ این اتفاق خیلی تکرار می شود. وقتش است؛ حالا می توانیم به شکل نامرئی اثر انگشتمان را روی وسایل خانه، دیوارها و... بگذاریم. برنامه ای به نام هم یاری! خانواده ای را می شناسم که هر شب یک برنامه ی مشخص دارند با رمز هم یاری ...
دل کندن از ریحانه برای دفاع از حرم رقیه
مصیبت حضرت زینب(س) بیفت و از ایشان کمک بخواه. بعد گفت: من به ندای رهبرم لبیک می گویم. از پله که پایین می رفت، ایستاد و دستانش را برای همیشه برای ما تکان داد و رفت. مجتبی بعد از 11 روز در 25 مهرماه در شهر حلب سوریه با اصابت ترکش زیر چشم و سرش به شهادت رسید. چطور از شهادت همسفر زندگی تان مطلع شدید؟ شب ششم ماه محرم بود. من و خواهر شوهرم برای شرکت در مراسم عزاداری امام حسین(ع) رفته ...
یک پلک تا کهکشان شهادت/ روایت مجروح شدن جانباز آزاده مهدی آشتیانی
خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی آزادگان ایران : یک روز بعدازظهر در محاصره ی دشمن گیر کردیم، هرچه مهمات داشتیم خرج بعثی ها کرده بودیم. آتش دشمن هم بسیار سنگین بود. در نزدیکی محل سنگرم، راکتی خورد و حفره ی بزرگی ایجاد کرد. حالا که پس از اصابت راکت، حفره محل امنی شده بود، به سمتش خیز برداشتم. برای لحظه ای صدای انفجار و سپس دود مانع از این شد که بفهمم چه شده است. چند لحظه بعد به خودم آمدم. گوش ...
12 روایت خواندنی از سیره عملی سردار شهید ولی الله چراغچی از زبان همسر
دیماه1361 تو محضر ازدواج110 چهار راه لشکر مشهد منطقه ای پر از خاطره دوران انقلاب(محل شهادت عمه ولی الله شهیده بتول چراغچی) نشسته بودیم ومنتظر مقدمات عقد محضری، آقای محضردار شناسنامه ولی الله رو گرفت وشروع به نوشتن کرد ... نام ولی الله، نام خانوادگی چراغچی مسجدی متولد1337/7/1 مشهد نام پدر غلامرضا نام مادر فخری. سپس شناسنامه من را ازبرادرم گرفت وشروع به نوشتن کرد. نام ...
نگاهی کوتاه بر زندگی پاسدار شهید قاسم جهانبخش
جهانبخش اونها را با خودش به خونه ی شما میاره. بعد از شهادت همسرم بود که کلاسهای قرآن تو فولادشهر برگزار شد. ایشون اینقدر با بچه های من صمیمی شد که اونا دوری پدرشونو از یاد بردند و تنها دلخوشیشون کلاس ها بود و دیدن پسر شما، مدام بهونه گیری می کنند دیگه خسته ام کردم. _ خدا کمکت کنه، ببخشید که نشناختمتون، بفرمایید تو، تعارف می کنید. _ عجله دارم، با پدر شوهرم اومدم سرکوچه منتظره. ...
علاقه شدید شهیدمدافع حرم بهNBA
محمودرضا تبدیل شده بود. هنوز هم هر چه در مورد این جنگ می دانم، معلوماتی است که از محمودرضا دارم. ابتکارات فرماندهان حزب الله و عملیات های رزمندگان حزب الله مثل نحوه شکار تانک های مرکاوای اسرائیل یا علت مورد اصابت قرار گرفتن سربازان اسرائیلی از پشت سر مواردی بود که یادم هست محمودرضا با جزئیات آنها را تشریح می کرد و همه اینها را هم با یک حس افتخار و غرور تعریف می کرد طوریکه انگار خودش هم در این جنگ ...
آرزوی حداقلی واسه سال جدید!
ماشینمون در جایی تخت گاز نریم که بعدش یکی دیگه رو بخوابونیم روی تخت خواب. اگه یه روز دلمون خواست خودمون رو بترکونیم بریم به جایی متروک و بدون ضمانت کسی ضامن رو بکشیم. اینطوری حداقل خیالمون راحت می شه که قرار نیست تقاص بقبه عالم رو بدیم و به خاطر هیچ و پوچ بریم به ........... فنا! با این آرزوی حداقلی فکر کنم تا حدودی دنیا قابل تحمل تر بشه و واسه بقیه ش هم خدا کریمه... با آرزوی میمون بودن سال میمون برای همه مون. انتهای پیام ...
وضعیت زنان بازگشته از یک کمپ جنجالی
مذکور و بنابر نظر مقام قضائی، چنانچه معتاد آماده تداوم درمان طبق ماده 15 این قانون باشد، تداوم درمان وفق ماده مزبور بلامانع می باشد... بعد از اعلام و انتقاد دادستان عمومی و انقلاب تهران مبنی بر جمع آوری زنان کارتن خواب از سطح شهر، قرار شد کمپ شفق که پیش از این جواب خود را پس داده بود، به طور کامل در اختیار زنان معتاد و کارتن خواب قرار بگیرد تا آنها دوره ترکشان را در آنجا بگذرانند و بعد ...
یادی از سید مرتضی آوینی
.... آری، هرچه به روزهای پایانی فروردین به خصوص بیستمین روز نزدیک می شویم، عطر و بوی دلنشین و ملکوتی سید شهیدان اهل قلم را بیشتر احساس کرده و سرمست تر می گردیم. سیدی که با رنج عبور از هر غیرخدایی، آن چنان خدایی شد که هجرت برایش مقدمه جهاد فی سبیل الله گشت؛ همان هجرتی که معنایی جز عبور از همه سنگینی ها و جاذبه هایی که تو را به خاک می چسباند، در ذهنش متبلور نمی ساخت. ...
قاتل سنگدل، مادر را مقابل چشمان کودک سه ساله کشت
و وارد پذیرایی شد ولی صحنه وحشتناکی مقابل چشمانش قرار گرفت. خون زیادی داخل آشپزخانه را رنگین کرده و پیکر بی جان همسرش در حالی که آثار ضربات کارد بر نقاط مختلف بدنش خودنمایی می کرد، روی زمین افتاده بود. بغض کودک 3ساله با دیدن پدر ترکید اما مجید توجهی به او نداشت و بلافاصله با خواهرزنش که طبق معمول صبح زود به سر کارش رفته بود، تماس گرفت... افشای راز جنایت دقایقی بعد صدای زنگ تلفن ...
مرور خاطرات دور و نزدیک لیلی گلستان از پدر و عکس های کودکی؛
لیلی گلستان می گوید: رابطه ام با پدر همیشه رابطه ی بافاصله ای بود. هرچه می گفت باید همان می شد. این برای منِ خیلی خیلی احساساتی، سخت بود. استبدادی که داشت خیلی به من ضرر زد تا بعدها که دیدم دیگر نمی توانم و بریدم. امروز هم سال هاست که پدرم را ندیده ام. به گزارش ایلنا، شاید لیلی گلستان نیاز به معرفی نداشته باشد. او از مترجمان زبردست و شناخته شده ای است که با بنیان گذاری گالری گلستان توانست ...
سخت است میراثدار یک شهید باشی!
می کنم. اهل بهبهانم و دایی ام علی اصغر عابدنژاد دوران دفاع مقدس به شهادت رسید. قبل از اینکه مأمور به دژ بشوم، سال 81 و در دوره دانشگاه افسری به این پادگان آمده بودیم. همان زمان حماسه آفرینی رزمندگان گردان 151 دژ در مقابله با هجوم اولیه دشمن به مرز شلمچه و خرمشهر را شنیدم و مهر شهدای این پادگان به دلم افتاد. بعدها که خودم هم نظامی اینجا شدم، خیلی وقت ها با بچه ها در مورد شهدای دژ حرف می زدیم و گاهی ...