روایت همسر شهید مصطفی صدرزاده از مواجهه دخترش با پیکر پدر
سایر خبرها
کنایه های بامزه همسر محسن قرائتی
هنر است. گفتم: شاید من هم هنرمند باشم. گفتند: می توانی بخندانی؟ گفتم: حسابی! قدرتی خدا به من داده که می توانم دو ساعت شما را بخندانم! به طوری که لبتان را نتوانید جمع کنید اما با حرف های حسابی. ما خوش سعادت بودیم که خداوند به ما دختر داد. مسئولیت اصلی تربیت دختران بر عهده حاج خانم بوده و بخشی از وقت حاج خانم با بچه ها پر می شد. من هم ایشان را به سفرهایی مثل مشهد، کربلا و عمره می بردم ...
تراژدی مرگ
.... رعنا گفت: آخ علی برادر قشنگ و مهربونم. داداش کوچولوی من. رعنا گریست و گفت: کاش الان پیشم بود. سرگرد گفت: علی چطور پسری بود؟ ممکن بود که بی خبر بذاره بره؟ رعنا گفت: نه. اصلا از این کارا نمی کرد؛ اما خب، دوست داشت بره خارج، ولی مامان و بابا راضی نبودن. سرگرد پرسید: خب، اگه این فرضیه درست باشه و علی از ایران خارج شده باشه، ممکنه از روی خجالت یا هر چیز دیگه ای با شما و ...
وقتی تیم فوتبال بچه ها موثرترین کانون تخصصی کتاب کشور را ایجاد می کند
به گزارش خبرگزاری شبستان از مشهد، اینجا در مشهدالرضا اسم برنامه یا مسابقه ای در حوزه کتاب که آورده می شود بعید است نام و نشانی از کانون شهید روحی در آن نباشد. مجموعه فعال در حوزه کتاب و البته جمعیت و خانواده... در این کانون روح کتاب و کتاب خوانی از لابه لای صفحات کتاب فراتر رفته و آمیخته به برکت نام شهید ابراهیم روحی است؛ جایی که سال ها پیش نوجوانان پرشور محله شهید مطهری از پا زدن به توپ فوتبال، گذر کردند و برای ا ...
اولین گفتگوی رسانه ای حسن آقامیری / از ماجرای سربازی و دادگاهی شدن تا حاشیه های گفتگو با احلام و ارتباط ...
.... بعد تو نمی روی. خانم لبنانی ات بگوید مصطفی تو نمی آیی؟ تو می گویی این بچه یتیم ها مانده اند. بچه هایی که پدر مادر داشتند، رفتند. آنها می آیند خاطره می آورند. با مامان رفتیم جنگل با بابا رفتیم سینما، رفتیم دریا. اینها خاطره ندارند برای آنها تعریف کنند بعد من می خواهم اینها را ببرم بیرون با آنها بازی کنم که برایشان خاطره درست کنم که وقتی آنها می آیند بگویند ما با دکتر مصطفی رفتیم فلان جا ...
روایت همسر شهید مصطفی صدرزاده از مواجهه دخترش با پیکر پدر
http://fna.ir/3h4wiq
دعای ویژه مادر شهید در حق جوانان کشور
رشادت رزمندگان و رفاقت این عزیزان بزرگوار نسبت به هم می گفتند که چطور هوای هم رو داشتند و برای به شهادت رسیدن از هم پیشی می گرفتند. مصطفی هر بار که خانه می آمد با حیرت از شهادت دوستانش برایم می گفت و همیشه می گفت: ما امانت بودیم دست شما اگر ما شهید نشویم چگونه اسلام پیروز شود خبر شروع جنگ را شهید مجتبی به من و خواهرش داد ما روی پشت بام خانه خواهرش فرش می شستیم که مجتبی آمد منزل خواهرش و ...
انگشتر رهبر انقلاب 550 میلیون تومان فروخته شد؛ ماجرا چه بود؟ + فیلم
آفتاب نیوز : خبرگزاری مهر نوشت: خیرین و خانواده شهید مدافع حرم سعید انصاری در شب عشق بازی پنجمین پویش آزادی زنان و مادران زندانی جرایم غیر عمد در برج آزادی جمع شده بودند تا مقدمات انس این مادران زندانی با همسر و فرزندانشان را فراهم کنند. همه نگاه ها سمت خانواده این شهید بود. همسر شهید از بین جمعیت بلند شد. تا میکروفون را به دستش رساندند، گفت: همراه دخترم به مشهد رفته بودیم ...
ماجرای آخرین ذکر لب های شهید سیاهکالی
گروه فرهنگی - رجانیوز: داخل نفربر دو نفر از رفقایش نشسته بودند، حمید هنوز جان داشت، مدام می گفت: ببخشید خونم روی لباس های شما می ریزه، حلالم کنید . رفتیم خانه بابا، نمی توانستم راه بروم، روی پله ها نشستم، با صدای بلند گریه می کردم، گفتم: حمید تو رو خدا، تو رو به حضرت زهرا(س) از در بیا داخل، بگو که همه چی دروغه، بگو که دوباره برمی گردی این جمله را تکرار می کردم و ...
داستان ترسناک شب های تهران از زبان مامان زری و5 زن آواره در پاتوق ها
.... بعدتر در شلتر انبار گندم شوش، مدیر داخلی شد. 10 سال و 7 ماه بعد، اما لغزید: وقتی لغزش کردم، از شلتر زدم بیرون. اصلاً رویم نمی شد برگردم. به من گفتند، برو پاک شو و برگرد. در آن یک سال و دو، سه ماه همه چی زدم. شیشه، کوک، هروئین، گل، حشیش. عرق هم می خوردم. هرچه دستم می آمد، می زدم. اصلاً برایم مهم نبود. مامان زری، صبح تا شب زمزمه می کند: چرا زدی؟ چرا دوباره زدی؟ . خدادادی می داند که ...
بازگشت ببعی قهرمان با رویای پرواز
.... خانم بوقلمون مخالف است که غیر پرنده ها پروازکنند و پرواز را درانحصارپرنده ها می بیند. ببعی در روستایی زندگی می کند که همه روستا تصورشان این است که پرواز کردن کارخطرناکی است؛ چون خانم بوقلمون طوری القا کرده است که کسی نباید پرواز کند. ببعی به کمک سه نفر از دوستانش خط شکنی می کند. او یک خواهر کوچک تر هم دارد که یک دختر شش هفت ساله است و خیلی اهل چغلی است؛ یعنی هر اتفاقی می افتد به پدر و مادرش می ...
قتلی که یک شهر را تکان داد | افزایش چشمگیر فالورهای مادر آوا که او را رها کرد | بازگشت نامادری سنگدل به ...
انتخاب نکردم و وقت ملاقات درخواست کردم تا آخر هفته ها آنها با من باشند. یک روز که بچه ها پیش من بودند، پسرم گفت که مامان ببین دست خواهرم را داغ گذاشتند وقتی به پدر آوا و زنش اعتراض کردم زن بابای آوا گفت که مادرش کرده و کار من نیست. بعد از مدتی من ترکیه بودم که خبر رسید، آوا مریض شده و نامادری او را به درمانگاه روستای بالو برده و وقتی پزشک به نامادری می گوید، این علایم جای کتک ...
اظهار نظر جنجالی همسر حجت الاسلام قرائتی / همسر خوبی نیستی
به گزارش زیرنویس به نقل از همشهری، محسن قرائتی گفت: آنطور که باید شوهر به درد بخوری برای زندگی نبوده ام! البته در مسافرت ها همیشه تلفنی با هم در تماس هستیم ولی او می گوید این چه زندگی ای است؟ هر جا که می رود همه می گویند به حاج آقا سلام برسان. خوشا به حالت! چه حاج آقایی داری. بعضی وقت ها که [...]
3 روایت تازه و دست اول از انفجار تروریستی کرمان
که در این حادثه به شهادت رسید، عوض شد؛ وگرنه حالا نام او به جای مکرمه در فهرست شهدا بود. کیمیا در این باره می گوید: من و خواهرم کوثر هر دو عضو داوطلب هلال احمر هستیم. آن روز ما در عمود 13 حضور داشتیم. قرار بود از ساعت 7 صبح تا 10 شب شیفت بدهیم. چون جمعیت زیاد بود گفتند ممکن است اتفاقی برای مردم بیفتد و برای امدادرسانی آماده باشید. حدود ساعت 12:30 بود که مسئول مان خبر داد که شما 2 خواهر ...
پلاکش را بر گردن انداخت وبرای همیشه رفت
بچه های جهاد سازندگی به منطقه شاهین دژ اعزام شد و کمی بعد برگشت. نیمه های سال 1365 بود که توشه و ساک جبهه اش را برداشت و راهی شد. آخرین وعده ای که قرار بود او را راهی کنم را خوب به یاد دارم. مهیای رفتن شده بود. پلاک جبهه در دستش بود. رو به حسن کردم و گفتم: می گویند این مرحله حتماً عملیات می شود! طوری نگاهم کرد که نتوانم حرفم را ادامه دهم. پلاکش را به گردنش انداخت و رفت. همان شد آخرین دیدارمان. بعد هم که پیکر حسن را برایم آوردند، او را در امامزاده یحیی به خاک سپردیم. ...
خدا به من قدرت خنداندن داد
. آیا همسرتان از اول می دانست که باید این گونه زندگی کند؟ نه، بنده خدا خبر نداشت! خدا پدرم را رحمت کند. یک بار به من گفت: محسن! غصه می خوری که پسر نداری و بچه هایت همه دخترند؟ گفتم: نه . گفت: اگر بچه هایت پسر بودند، توفیق تبلیغ پیدا نمی کردی. خدا به تو دختر داد تا مسئولیت شان بر دوش مادر باشد و تو تبلیغ کنی. اگرچه خدا به من در کلاس داری لطف کرده تا الگو باشم اما در همسر داری و همسایه داری ...
خواهری که دلتنگ برادر بود
سفر بست و همراه نزدیکانش با کاروانی راهی سرزمینی دور شد تا شاید رضا جانش را ببیند. سالها پیش پدر در عراق به شهادت رسیده بود. برادرش امام رضا (علیه السلام) یادگار پدر بود که خلیفه به اجبار او را به مرو، شهری در آن سوی رودهای پر آب، برده بود. کاروان در صبحدمی پاییزی به آرامی به راه افتاد. اندکی بعد دیوارهای مدینه ناپدید شدند. کاروان از صحرا میگذشت و کوهستانی سرد را پشت سر میگذاشت. در میانه ...
آه از نبود مادر... | روایتی از مراسم باشکوه ترحیم شهیده مریم قوچانی غروی
که بالاخره ماجرای شهادت فاطمه دهقانی را با مشورت چند روانشناس و طی چندین ساعت برای دو فرزند بزرگترش تعریف کرده اند، اما هنوز دختر دو ساله اش از ماجرا خبر ندارد. داشتم فکر می کردم چقدر نگاه تربیتی می تواند مهم باشد که تا این حد برای اطلاع دادن چنین خبری ملاحظه و همفکری دارند. او داشت توصیه های مشاور را به ناهید خانوم می گفت که نباید جلوی بچه ها عجز و لابه کنند و تا حدی رفتارشان طبیعی و روزمره باشد تا کم کم بچه ها به نبود مادر عادت کنند. نبود مادر... وای که چه سخت است این نبودن... نبود همسر... نبود دختر... نبود حامی... نبود مادر... ...
همایش بین المللی یاران حاج قاسم برگزار شد
و یمن و لبنان که در اوج تمام سختی های مالی و جانی و بچه هایی که شهید می شوند حرفی برای گفتن نداریم چون ما در مقایسه با آن ها فقط یک مصطفی داده ایم. همسر شهید صدرزاده با بیان اینکه سخت است از دست دادن مردی که تماما محبت بود و برعکس مردان دیگر ابراز محبت کلامی داشت، ادامه داد: الحمدلله که دارایی ما یعنی پدر آقا محمدعلی و فاطمه خانم با شهادت رفتند و همیشه زنده اند و هیچوقت نمی گوییم ایشان ...
خرده روایتی متفاوت از پرواز 752؛ شوق وصل به مجالس مذهبی در قلب اروپا
رفتن را ادامه بدم . مادرم همیشه می گفت من همیشه باید توی روضه ها و برنامه ها تنها باشم؛ بالاخره دلشون می خواد یه دختر خوب داشتند که باهاشون می رفت، ان شاءالله خانم من این جای خالی را پرکنه . ان شاءالله باید تو تربیت بچه حواسمون جمع باشه از همون بچگی با صدای قرآن عادتش بدیم موقع شیر خوردن قرآن بذاریم . من دلم می خواهد خانمم در کنار همسر بودنم، همراه من نیز باشد در ...
از خانواده 7 نفره خراسانی دو نفر شهید و 3 نفر مجروح شدند
مادرم دو روز قبل و خواهرم روز گذشته از بیمارستان ترخیص و به مشهد منتقل شدند. برادر همسر شهیده فاطمه دهقان بیان کرد: امیرعباس و زینب(فرزندان فاطمه) در زمان وقوع انفجار به همراه یکی از دوستان، از صحنه حادثه فاصله داشتند و آسیبی ندیده اند و بنده بعد از ورود به کرمان آنها را به تهران فرستادم و امروز به مشهد آمده اند و کار سخت اعلام خبر شهادت مادر و مادربزرگ را به آنها دادیم. وی افزود ...
خانواده،مبنا و اولویت
زندگی کنند؛ همچنان که خود ما فقط یک بار زندگی می کنیم . دختر یا پسر ما فقط یک بار سه ساله یا چهار ساله می شود. صحنه ایستادن بچه روی پاهایش برای اولین بار فقط یک بار اتفاق می افتد. گفتن واژه مامان یا بابا برای نخستین بار فقط یک بار اتفاق می افتد . اینها صحنه هایی است که قطع به یقین هر پدر و مادری دلش می خواهد ببینید و بشنود و هیجان آن را از نزدیک لمس کند. این موضوعی که اغلب اوقات مادران شاغل آن را ...
سه ساله ها هم پر کشیدن را بلدند
...، هرچه گفتم اول این قسمت را خاموش کنید بچه من اینجاست! گوش نکردند و گفتند: ما تخصص داریم در کار ما دخالت نکنید؛ هرچه به مردم می گفتم فاطمه من، بچه من در کانتینر است باور نمی کردند تا اینکه سرانجام آتش خاموش شد و بدن سوخته تو، شقایق باغ زندگی ام را دیدند و باور کردند. می دیدند که واحد ارتباط جمعی آتش گرفته و می دانستند که قرآن ها و کتاب ها و نوارها می سوزد ولی هرگز تصور نمی کردند که کودکی هم در ...
دختری که از کهنه سربازان سبقت گرفت
به گزارش مرکز اطلاع رسانی و روابط عمومی وزارت آموزش و پرورش، مریم شریفی؛ مدام می گفتند دخترها نمی توانند شهید شوند. حالا کجا هستند که شهیده فائزه را ببینند؟ ببینند چنین دخترانی هم داریم که با شهادت، عاقبت بخیر می شوند. در مراسم تشییع پیکر دختر شهیدی که تمام معادلات را در میدان شهادت بر هم زده، جان کلام را مادر شهید مجید قربانخانی می گوید؛ همان شیرزنی که پ ...
دست نوشته های شهید راز پلاک سوخته را رقم زد
یاری آن ها بروم"، ولی من مخالف رفتن وی به سوریه بودم چرا که وی همسر داشت و صاحب دو فرزند بود، اما شهید بر این باور بود که با نرفتن وی هر روز 5 شهید به آن ها اضافه می شود و بچه های مسلمان در آن جا آب و غذا ندارند و ما باید برای آب و غذا ببریم و خیلی اصرار داشت که برای سری دوم برود، اما من مخالف بودم تا اینکه با اصرارهای وی راضی شدم، بعد از شهادت، شهید به خواب من آمد گفت: پدر نظرت چیست که من شهید ...
سراشک میزبان شهدا شد/ راه شهادت ادامه دارد
آمد و گفت: خاله جان خواب دیدم که مرده ام اما خودم در آمبولانس همه چیز را می بی نم، جمعیت زیادی برای تشییع جنازه ام آمده بودند، خیلی باشکوه بود. خاله این شهیده می گوید؛ زینب 25 ساله ما دل بسیار رئوفی داشت و بعد از فوت مریم سادات دختر خودم، همیشه می گفت خاله جان فکر نکن دیگر بچه نداری، غصه نخوری، من به جای دخترت. دوست دارم بهترین مرگ نصیبم شود همسر برادرم فاطمه سهرنگی ...
روایتگری بانوی مقاوم پاکستانی از حاج قاسم؛ زنبیون را برای فتح قدس تربیت می کنم
96 اولین بار اسم زینبیون را بر سر زبان آوردم و علنی کردم. دولت ما اجازه نمی دهند و ندادند و نخواهند داد که ما در جبهه مقاومت قدمی بگذاریم. وقتی شهید حاج قاسم به من گفتند؛ می دانی خانم مطهری چه بلایی سر خودت آوردی؟ گفتم بله می دانم. من 9 سال است که پدرم را ندیدم و مادر جوانم را از دست دادم و ندیدم، اما معنی "ما رایت الا جمیلا " را با تمام وجودم درک کردم. من از شما دختران می ...
کودک کشی از غزه تا کرمان
قاسم بود. شهیده فاطمه زهرا ، شهید مهدی و شهیده سمیه ، مصیب سلطانی نژاد را داغدار کرده اند: دخترم 13سال داشت و پسرم 7ساله بود. حرف از بچه ها که می شود همچون هر پدر داغداری اشک می ریزد، اما با غرور و بی صدا بدون اینکه گلایه ای داشته باشد، از این اتفاقی که از سر گذرانده: نمی دانم فاطمه زهرا چه ارتباط قلبی با حاج قاسم داشت. می گفت؛ دلم می خواهد شهید شوم. می گفتم؛ پدر به قربانت اصلا ...