قاتل کمپ ترک اعتیاد از جنایت خود می گوید
سایر منابع:
سایر خبرها
قتل خونین با چاقو قصابی پایان کینه قدیمی در ورامین / قاتل پسرم را قصاص کنید + جزییات
درگیری چند باری در فضای مجازی با هم کل کل کردیم اما با هم روبه رو نشدیم. چون در یک کمپ ترک اعتیاد کار می کردم آخرین بار همراه یک راننده به فیلستان رفتم تا یک معتاد را تحویل بگیرم و به کمپ ببریم. اما در میان راه مقتول را اتفاقی دیدم. از راننده خواستم توقف کند و سریع از ماشین پیاده شدم. من به سمت مجید رفتم و گفتم بالاخره با او روبه رو شدم. اما او سنگی را که در دست داشت به سمت پایم پرت کرد و رفت . من ...
قتل بعد از کری خوانی اینستاگرامی
کس از خانواده قاتل نیامده که به من تسلیت بگوید. من او را نمی بخشم. وقتی نوبت به کیهان رسید، اتهام قتل عمدی را قبول نکرد و گفت: قصد قتل نداشتم. مدت ها قبل از حادثه پوریا موتور من را دزدید. او در یک درگیری موتور را از دستم گرفت و دیگر پس نداد. بعد از آن در فضای مجازی کری خوانی و تحقیرم می کرد. من نگهبان یک مرکز ترک اعتیاد بودم. روز حادثه به ما گفته شد یک معتاد را از خانه اش به مرکز ببریم ...
دیوید بکام در تهران به دام افتاد
.... مربیانم همیشه از استعدادم در فوتبال می گفتند و دیوید بکام صدایم می زدند. چه شد که سر از اینجا (اداره آگاهی) درآوردی؟ به خاطر یک اشتباه؛ یک حماقت. یک روز دوستانم مرا دعوت کردند و به من حشیش و گل دادند. نخواستم جلوی آنها کم بیاورم و مصرف کردم. آن روز خوشم آمد و بعد که به خودم آمدم معتاد شده بودم تا جایی که از تیم فوتبال هم مرا بیرون انداختند. خانواده ام خیلی تلاش کردند ترک کنم. من ...
دلیل عجیب قتل برادرزاده توسط عمه بی رحم + جزئیات
.... مدتی قبل متوجه شدم رفتارهای عجیبی دارد. او به دختر من ماهک که 32ساله است خیلی نزدیک شده و ماهک را از راه به در کرده بود. نازی مواد مصرف می کرد. به او گفتم اگر می خواهد مواد مصرف کند اجازه ندارد در خانه من بماند. متهم گفت: نازی دخترم ماهک را هم با خودش به محل های نامناسبی می برد. آنها نیمه شب به خانه می آمدند و من نگران سرنوشت دخترم بودم. به همین خاطر روز حادثه به نازی گفتم یا ...
زن 25 ساله: با اینکه متاهل بودم ولی فریب پسری شدم
دیگر رقم خورد. مدتی بعد ناپدری ام که برایم شناسنامه گرفته بود به سراغم آمد و مرا از بهزیستی تحویل گرفت. حالا به عنوان یک خدمتکار در پاتوق او کار می کردم . چراکه منزل ناپدری ام محل رفت وآمد معتادان و سارقان حرفه ای بود. آن زمان 10 سال بیشتر نداشتم اما مانند یک زن خانه دار آشپزی می کردم و برای آن ها مواد مخدر می خریدم! چند بار برخی از افرادی که به آن پاتوق می آمدند تلاش کردند ...
سر قبری می رفتم که به اسم خودم بود!
...> قهرمان اصلی، مادرم بود حلقه گل به گردنم انداختند و من حلقه را انداختم گردن مادرم، قهرمان اصلی اینها هستند نه ما. ایشان تا چهار سال بعد از پدرم بودند و سال 92 به رحمت خدا رفتند. سردار حاج قاسم سلیمانی یک بار به دیدارشان آمدند که پدرم بود و یک بار آمدند که پدرم نبود. من سپاهی بودم، افسران ارشد را برای یک مراسم خاطره گویی دعوت کرده بودند. در ستاد مشترک به سالن دعوت کردند و زیاد بودیم. در ردیف اول ...
ناگفته های پرونده شهلا جاهد | شهلا در آخرین جلسه بازجویی چه گفت؟
سیگار از خانه بیرون رفته بود. اما چون آن روز به او شک کرده بودم خواستم که یک بار دیگر ماجرای گم شدن مادرش را تعریف کند. پسر جوان این بار گفت که روز گم شدن مادرش برای خرید شیر از خانه بیرون رفته بود. پرسیدم برای چه کسی شیر خرید و جواب داد که خودش. شکم به او بیشتر شد. می دانستم اعتیاد شدیدی به مواد مخدر دارد و این را هم می دانستم که افراد معتاد شیر مصرف نمی کنند که اثر مواد از بین نرود. شکم به او ...
به خانه مجردی او رفتم و سه روز او من را روی تخت انداخت و ... /از من فیلم سیاه گرفته بود
به پرونده را به بیراهه بکشند ، وقتی فهمید ماموران در بررسی فیلم ضبط شده در دوربین مداربسته ساختمان همسایه دریافته اند وی آخرین نفری بوده که خانه محسن را ترک کرده ، لب به اعتراف گشود و به قتل مرد پولدار اعتراف کرد . تشریح قتل مرد تنها پرستو34ساله گفت : من چند سال قبل از همسرم جدا شدم و همراه دخترم در خانه اجاره ای زندگی می کردم. مدتی قبل در خیابان با محسن آشنا شدم.او به من ...
اکران فیلم سینمایی آویختگی به نویسندگی و کارگردانی مهدی رضائی در سینما سوره اصفهان
گیری اختلال در احساسات وادراکات در فرد مصرف کننده روانگردانها (گل ،حشیش و.شیشه..)را پس از مصرف ودرشرایط خماری بخوبی به تصویر بکشد. وزنگ خطر را بصدا دراورد.من اگر جای شخصیت یلدا بودم از عشق و علاقه استفاده می کردم و او را به سمت روان پزشک و یا پزشک هدایت می کردم و راه حل تنها ورود به کمپ نیست. نرگس آلمال روان شناس بالینی ادامه داد: مادر هم سیگار می کشید که حالت مادر هم که در خانواده غیر ...
متهم به قتل فراری با پای خود به کلانتری رفت
ردیابی ها ادامه یافت تا اینکه با گذشت سه ماه از این ماجرا مرد میانسال روز گذشته به اداره آگاهی رفت و خود را تسلیم پلیس کرد. این مرد 53 ساله در تحقیقات گفت: 24 سال است که به تریاک و شیشه اعتیاد دارم و مدت هاست در کارگاهی که مانند گرمخانه است به عنوان خدمتکار کار می کنم. یک سال قبل با دختر جوانی که در صحنه درگیری حضور داشت آشنا شدم او هم معتاد به شیشه بود و جا و مکانی نداشت هر وقت کاری ...
زنان خیابانی، پدیده افزایش فقر و نبود شغل
. اوایل شوهرم سرکار می رفت و زندگی مان بد نمی گذشت. اما به محض این که فهمیدند معتاد است، اخراجش کردند. بدبختی ما هم از همان روز شروع شد. شوهرم در خانه نشست. هر روز چند نفری می آمدند خانه ما پول می دادند تا موادشان را بکشند. من هم شدم کلفت شان. چایی نباتم همیشه به راه بود و و خانه را مرتب می کردم که مبادا خانه را نپسندند و جای مواد کشیدنشان را عوض کنند. باید هر نوع سرویسی به آنها بدهم. گاهی شوهرم مجبورم ...
وقتی دیوید بکهام هم سارق می شود | ماجرای عجیب فوتبالیست سابقی که با پولهای دزدی زندانی آزاد می کرد
تیم های مطرح اروپا بازی می کنم. هافبک تیم بودم و مربیانم همیشه از استعدادم در بازی فوتبال می گفتند. دست کمی از دیوید بکهام ندارم! ما را کنار هم بگذارند شاید حتی بازی من بهتر از او باشد! فوتبالیست حرفه ای چرا باید تبدیل به دزد شود؟ یک اشتباه؛ یک حماقت. یک روز دوستانم مرا دعوت کردند و به من حشیش و گل دادند. نخواستم جلوی آنها کم بیاورم و مصرف کردم. بعد به خودم که آمدم دیدم ...
زن30ساله: از دوره راهنمایی با پسرها تریاک می کشم
نه چندان مناسب آشنا شدم. آن ها مرا با تریاک آشنا کردند و چند بار که مصرف کردم از این که مرا بی خیال می کرد لذت می بردم و روز به روز مصرف من بیشتر می شد. پدر و مادرم هم به کار من کاری نداشتند و سرگرم زندگی شان بودند. البته من هر روز که برای کشیدن مواد به خانه دوستانم (دوست پسر) می رفتم شب ها را به خانه برمی گشتم تا این که مردی به خواستگاری من آمد و من هم چشم بسته جواب دادم ولی چند ماهی ...
قتل شوهر خیانتکار به دست زن معتاد در مشهد
دوست پسرم می رفتم تا اینکه در خانه یکی از دوستانم با برادرش هادی آشنا شدم و کم کم به هم علاقه مند شدیم و او به خواستگاری من آمد و خیلی سریع مقدمات ازدواجمان فراهم شد و خیلی ساده به خانه خودمان رفتیم. در ادامه حتما بخوانید انگیزه جوان 20 ساله از قتل شوهرخواهرش در مشهد چه بود؟ + عکس اوایل زندگی خوب بود، هم من و هم هادی مواد مصرف می کردیم تا اینکه بعد از دو سال خدا فرزند دختری به ...
مرگ اسرارآمیز دختر معتاد در خانه یک سارق I بلایی که مصرف زیاد مواد سر این دختر آورد
من سرقت بود. از کیف قاپی گرفته تا سرقت منزل. مدتی قبل به جرم سرقت دستگیر شدم و یک سال زندان بودم تا اینکه با وثیقه آزاد شدم. وی ادامه داد: چون به رد مال محکوم شده بودم، پس از آزادی سراغ سهم الارثم رفتم و 900 میلیون تومان تهیه کرده و به عنوان رد مال به شاکیانم دادم. از طرفی اعتیاد شدیدی به مواد مخدر داشتم و در زمانی آزادی ام از زندان بود که با دختر جوان(متوفی) آشنا شدم. البته او را قبل می ...
قتل خونین پسر جوان در مغازه سمساری
بازداشت شد و به درگیری خونین اعتراف کرد. وی در تشریح جزییات قتل گفت: من اصلا مقتول را نمی شناختم و آن روز برای اولین بار او را در مغازه سمساری دیدم. من آن روز برای فروش مقداری از وسایل دست دوم که در خانه داشتیم به مغازه سمساری دوستم رفته بودم. پیمان بعد از من وارد مغازه شد و بی دلیل به من متلک انداخت. او اسم یک هنرپیشه خارجی را به من نسبت داد.به او گفتم مگر با تو شوخی دارم که ...
شوخی بی جا باعث قتل شد
قضات ایستاد و گفت: من حاضر به گذشت نیستم و برای قاتل پسرم قصاص می خواهم. وقتی متهم در جایگاه ویژه ایستاد گفت: من خیلی اشتباه کردم و یک سوء تفاهم باعث شد هم زندگی خودم را نابود کنم و هم جان یک بی گناه را بگیرم. آن روز در مغازه سمساری مقتول مرا با اسمی خطاب قرار داد که اول فکر کردم بازیگر خارجی است، اما بعد متوجه شدم او مرا با نام یک دانشمند ایرانی صدا کرده است. من از برخورد او عصبانی شدم و ...
اعترافات تلخ زن جوان که شوهرش را کشت
بچه اش این جنایت را مرتکب شده است. بیشتر بخوانید سرگذشت زنی که قاتل شد! بعد از آن که در دوران نوجوانی به مصرف مواد افیونی آلوده شدم دیگر پدر ومادرم نیز کاری به کارم نداشتند و من مدام برای مصرف مواد به منزل مجردی دوست پسرم می رفتم تا این که گرفتار شیشه وکریستال شدم و با مرد معتادی ازدواج کردم که ... بیشتر بخوانید شوخی بی جای مقتول باعث جنایت شد مرد جوان ...
رسوایی زن جوان با دوربین مخفی خانه آقای مدیر/متوجه تغییر رفتار همسرم شده بودم+جزییات
به گزارش 361 درجه ایران به نقل از فرتاک نیوز؛ زن 37 ساله که به اتهام سرقت طلا دستگیر شده بود در حالی که بیان می کرد قدر اعتماد و محبت را ندانستم درباره سرگذشت خود و ماجرای سرقت هایش به کارشناس اجتماعی کلانتری احمدآباد مشهد گفت: بعد از آن که دیپلم گرفتم و نتوانستم وارد دانشگاه شوم در کنار مادرم به امور خانه داری مشغول شدم. پدرم نیز اگر چه یک کارگر ساده ساختمانی بود و درآمد مناسبی نداشت اما تلاش می کرد تا نان حلال سر سفره خانواده اش بگذارد ولی او هر سال که بر سنش افزوده می شد نگرانی در چشمانش موج می زد چرا که می ترسید من نتوانم شوهر مناسبی پیدا کنم و با این شرایط در خانه بمانم به همین دلیل وقتی در 22 سالگی پسر همسایه مرا خواستگاری کرد پدرم با خوشحالی وصف ناپذیری مقدمات مراسم خواستگاری و عقدکنان را فراهم آورد. با آن که او نظر مرا درباره سعید نپرسیده بود اما حس نگرانی او به من هم تلقین شده بود به گونه ای که احساس می کردم نباید این فرصت ازدواج را از دست بدهم. خلاصه خیلی زود سر سفره عقد نشستم و با سعید ازدواج کردم. او پسر بدی نبود ولی شغل درست و حسابی نداشت به همین دلیل گاهی به عنوان شاگرد در یک تعمیرگاه خودرو یا صافکاری کار می کرد و گاهی هم در کارواش یا تعویض روغنی مشغول کار بود. اگر چه در اوایل زندگی با همین درآمد اندک روزگارمان را می گذراندیم اما با به دنیا آمدن اسماعیل مخارج زندگی ما بیشتر شد و در تنگنای مالی قرار گرفتیم. آن زمان سعید شاگرد مکانیکی بود و از صبح تا شب در تعمیرگاه خودرو کار می کرد ولی برای آن که بتواند درآمد بهتری کسب کند به ناچار شب ها را نیز به عنوان نگهبان در یک مجتمع مسکونی در حال ساخت مشغول کار شد. هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که با تغییر رفتارهای همسرم متوجه شدم او در دام اعتیاد افتاده است چرا که به همراه افرادی که به تازگی با آن ها دوست شده بود به بهانه بیدار ماندن در سرکار و در همان اتاقک نگهبانی مواد مخدر مصرف می کرد. اعتیاد همسرم به جایی رسید که از محل کارش اخراج شد و بساط استعمال مواد مخدر را در خانه پهن کرد این در حالی بود که فشار مالی شدید زندگی ما را سخت تر کرد و من مجبور شدم برای تامین بخشی از هزینه های زندگی به امور نظافتی در منازل مردم بپردازم و هفته ای چند روز سرکار بروم. با وجود این درآمدم کافی نبود چرا که همسرم بعد از اخراج از کار مواد مخدر صنعتی مصرف می کرد و من هم آرام آرام استعمال مواد مخدر را تجربه می کردم به همین دلیل در پی شغلی بودم که بتوانم برای درآمدزایی بیشتر همه روزهای هفته را کار کنم . در این وضعیت روزی یکی از افرادی که امور نظافتی منزل آن ها را انجام می دادم به من پیشنهاد کرد پرستاری از فرزندش را به عهده بگیرم آن زوج میان سال مدیر بودند و نمی خواستند دخترشان را به مهدکودک بفرستند این بود که در کنار امور خانه داری و نظافتی، مراقبت از دختر خردسال آن ها را نیز در حدود 20 ماه به عهده داشتم با آن که آن زوج میان سال با شیوه های گوناگون به من کمک مالی و غیرنقدی می کردند اما من که نتوانسته بودم اعتیادم را کنار بگذارم همواره با خودم فکر می کردم چرا آن ها که تمکن مالی خوبی دارند حقوق ماهانه مرا اضافه نمی کنند. با آن که همواره در این افکار غوطه ور بودم اما به دلیل لطف و محبت زیادی که به من داشتند جرئت نمی کردم این موضوع را ابراز کنم و به کارم ادامه می دادم تا این که یک روز هنگام مرتب کردن اتاق خواب، چشمم روی جعبه طلا و جواهرات درون کشوی میز خیره ماند وقتی داخل جعبه را نگاه کردم برقی از چشمانم پرید اما خیلی زود در جعبه را بستم و نگاهم را از آن دزدیدم ولی وسوسه عجیبی بر وجودم حکم فرما شده بود و نمی توانستم بی خیال آن همه طلا بشوم. چند بار دیگر به درون جعبه نگاه کردم و آن را بستم فکر سرقت طلاها مانند خوره به جانم افتاده بود در مدت دو روز بارها طلاها را بیرون کشیدم و نگاه کردم بالاخره همه اعتماد و محبت های آن زوج را زیر پا گذاشتم و یک زنجیر طلا به همراه یک حلقه انگشتر را سرقت کردم و بقیه طلاها را درون جعبه قرار دادم چند روز بعد وقتی فهمیدم کسی متوجه سرقت نشده است. دوباره مقدار کمی از آن ها را ربودم همه چیز خیلی طبیعی بود تا این که برای سومین بار یک پلاک و انگشتر دیگری را برداشتم اما عصر همان روز وقتی صاحبکارم به منزل آمد با حالتی پرخاشگرانه از من خواست طلاها را سرجایش بگذارم اما من با بیان این که تحمل تهمت های ناروا را ندارم با او درگیر شدم که دقایقی بعد پلیس از راه رسید و فیلم دوربین مدار بسته را مقابل چشمانم گذاشت تازه فهمیدم صاحبکارم به طور مخفیانه در اتاق دوربین مدار بسته نصب کرده بود و حالا در برابر یک رسوایی بزرگ قرار گرفته بودم که ... با توجه به سرقت های مشابه در منازل شهروندان و با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد علی عسکری (رئیس کلانتری احمدآباد مشهد) بررسی های بیشتر درباره این ماجرا به افسران ورزیده دایره تجسس سپرده شد. ...
همسرم را کشتم چون با این فرد که به خانه ام راهش داده بودم...
دوستش مهناز، به دستور بازپرس شعبه پنجم دادسرای امور جنایی پایتخت، متهمان بازداشت و در اختیار کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار داده شدند. گفت وگو با همسر مقتول با شوهرت چطور آشنا شدی؟ 7 سال قبل با دختر خاله ام برای تعمیر تلفن همراهم به پاساژی رفتیم. با شوهرم آنجا آشنا شدم او برنامه نویسی می کرد. بعد از 4 سال دوستی باهم ازدواج کردیم و صاحب دختری دو سال و نیمه ...
پیدا کردن گمشده ها،تخصص خانم کارآگاه
جمله را با لحنی عجیب به من گفت. تا قبل از این تردید داشتم که آیا او قاتل است یا نه، اما پس از گفتن این جمله دیگر مطمئن شدم و حتی به افسر بازجو گفتم که شهلا چنین جمله ای را نزد من بر زبان آورد. سرانجام بعد از چند روز شهلا به قتل همسر ناصر محمدخانی اعتراف کرد و من از اینکه توانسته بودم در بدو ورودم به اداره آگاهی با چنین پرونده مهمی مواجه و متوجه قاتل بودن وی شوم، احساس غرور و رضایت می کردم. ...
دوستم آمد در خانه ما زندگی کند اما شوهرم... | او گلوی فرزندم را گرفته بود و می خواست خفه اش کند | روایت ...
بچه طلاقم و در دوران کودکی پدر و مادرم از هم جدا شدند و مادر بزرگم از من نگهداری می کرد. تهران زندگی نمی کردم و ساکن شهرستان بودم. چند سال قبل از به خانه دختر خاله ام در تهران آمدم و برای خرید تلفن همراه به مغازه موبایل فروشی رفتیم که با کیوان آشنا شدم. او فوق دیپلم برنامه نویسی داشت و در آنجا کار می کرد. 7سال با او دوست بودم و سه سال قبل با هم ازدواج کردیم. وی ادامه داد: کیوان هم بچه ...
دلتنگ مادرم بودم، مرد معتاد را کشتم
شده است و عدم کنترل خشم باعث این اتفاق شد. متهم می گوید: ماده مخدر گل من را به تباهی کشاند و موجب شد تبدیل به قاتل شوم. دو سال قبل معتاد شدم، اما چند ماهی بود که مصرف نمی کردم تا اینکه روز حادثه دوباره گل کشیدم و آن اتفاق افتاد. من به صورت حرفه ای تنیس بازی می کردم و حتی در مسابقات هم شرکت کردم؛ اما جای خالی مادرم همیشه عذابم می داد و فکر می کنم همین موجب شد تا به مصرف مواد مخدر روی بیاورم. وقتی 5 ...
می خواستم به معتادان کمک کنم، اما قاتل شدم
شد دست به قتل زدی؟ ناخواسته این اتفاق افتاد. چند روزی بود مقتول را برای ترک به کمپ آورده بودند، اما با ما همکاری نمی کرد و داروهایش را نمی خورد. او معتاد به شیشه و گل بود. من یاد گرفته بودم در این جور مواقع باید آرامش خودم را حفظ کنم، اما آن روز حالم خیلی بد بود. چند ساعت قبل از قتل به مادرم زنگ زدم، او از شهرستان به تهران آمده بود و خوشحال بودم که مادرم را بعد از مدت ها می بینم، اما مادرم ...
زن داداشم با مرد غریبه به ترکیه فرار کرد!
. پدر و مادرم خیلی غصه می خوردند. آن ها حتی فکرش را نمی کردند که من معتاد شده باشم. تمام فکر و ذکرشان برادرانم بود. وقتی برادرانم در کمپ یا زندان به سر می بردند، دوران خوشی من بود تا صبح بیرون بودم و در پارتی شبانه شرکت می کردم؛ انواع و اقسام دوست های مختلف هم داشتم مواد می کشیدم و مشروب می خوردم. به خیال خودم می خواستم انتقام بدرفتاری برادرانم را بگیرم. همیشه فکر می کردم دنیا ...
پلیس مشهد، خواب دزد خمار را آشفته کرد!
سال بعد احساس کردم همسرم فریب مردی در فضای مجازی را خورده است که با این سوءظن، زندگی ام متلاشی شد و من دوباره مصرف مواد مخدر را آغاز کردم. همسرم طلاق گرفت و در خانواده پدری ام نیز جایی نداشتم. به همین دلیل شب ها را در بیرون از منزل می گذراندم و با سرقت های خرد هزینه های اعتیادم را تامین می کردم اما شب قبل در حالی که به شدت خمار بودم یک دستگاه پراید را سرقت کردم تا قطعات آن را به مالخران بفروشم ...
نعیم جلوی همسرانش به من تعرض کرد /به هوش که آمدم برهنه بودم
افغانستان بروم .به همین خاطر فریب حرف های نعیم را خوردم و در حالی که دو همسرش در خانه بودند به آنجا رفتم. آنها در حیاط در حال مصرف مواد مخدر بودند که به من هم تعارف کردند و من نپذیرفتم. اما وقتی اصرار 2 زن نعیم را دیدم جلو رفتم و یک دم گرفتم. اما همان موقع بیهوش شدم و وقتی به هوش آمدم که در اتاق برهنه بودم و دو همسر نعیم بالای سرم ایستاده بودند .آنها از من خواستند تا لباس هایم را بپوشم و به خانه بروم ...
یا ایها الرئوفِ سر راه مانده ها
. بلند می شوم. استخوان هایم تیر می کشند. دَمَرم. شال گردن را می پیچم و آیه کهف دوباره توی سرم می چرخد. وَکَلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیْهِ بِالْوَصِیدِ . فقط چند ساعت وقت دارم. شب باید دل بکنم از این شهری که از روز ازل، انگار خدا گِلَم را از آن سرشته. اما با خودم لج کرده ام. نه، نمی روم داخل. و کلبهم باسط ذراعیه بالوسیط . باید در همان آستانه آستان بنشینم بدون ورود. اصلا چطور جرات کرده بودم این ...
روایت رسول نجفیان از برو برو گفتن نوه ناخلفش
های یلدایی را اجرا کردم. یادتان هست از چه زمانی مردم شما را شناختند و به اصطلاح معروف شدید؟ سال 1364 که تلویزیون فقط 2 شبکه داشت، در سریال آسانسور که خودم کارگردانش بودم، در نقش فردی به نام امیر نجاتی بازی کردم، تکیه کلامم این بود که هر جا می رفتم می گفتم نجاتی هستم... امیر نجاتی . یادم هست از فردای آن روز همه در خیابان به من می گفتند امیر نجاتی. اما اوج این قضایا به شعر رسم ...