سایر منابع:
سایر خبرها
کاش برگردی به چاپ چهاردهم رسید
همه مادران شهدای سرزمین ماست. بخشی از کتاب: دستش را که گرفتم، یخ کرده بود، پاهایش می لرزید، رو به من گفت: عزیز، نمی تونم راه برم، من و بغل می کنی؟ یک دستی فاطمه را بغل کردم و با دست دیگرم دوچرخه اش را گرفتم و راه افتادم. فاصله زیادی تا خانه نبود، ولی آن چند دقیقه خیلی سخت گذشت. فاطمه محکم دستانش را دور گردن من انداخته بود و آرام اشک می ریخت و من مجبور بودم مثل همیشه نقش مادری را بازی ...
روزگار سودابه نقد و بررسی می شود
... باید مواظبش باشی! باید مواظبش باشی! مگر من مادرش هستم؟ غر زدم. عصبانی بودم. مادر حرف هاش را با لبخند و در کمال خونسردی می زد. من نمی توانستم مثل او باشم. خواستم از اتاق بیرون بروم که سیاوش دستم را کشید: بیا سودی! بیا همه پنجره ها مال تو. بیا. آن شب، تمام شیشه ها را با انگشت نقاشی کردیم. ولی نقاشی ها قطره شدند و روی شیشه سرخوردند. از میان راه راه قطره ها، چشمم به مش مرتضی ...
یادداشت های علم، چهارشنبه 3 اردیبهشت 1348: به نوه چرچیل گفتم با پدربزرگت دوست بودم
آیند تا تصمیم قاطع راجع به اختلافات نفت بگیریم، حرف های او مثل شمشیر برنده در دست ما خواهد بود. ماشاء الله بخت شاهنشاه بلند است وضع عراق که به آن صورت حل شده، و عراقی ها جا زدند. انشاء الله وضع نفت هم به فتح و فیروزی ایران تمام می شود. بعد از ظهر شرفیاب شدم. دو ساعت طول کشید، زیرا شاهنشاه خاطرات کسی که درباره پدرشان اعلیحضرت فقید، مطالب جالبی نوشته بود می خواندند. خیلی لذت بردند. رضاشاه ...
ژاوی عذرخواهی کرد: دست خودم نبود
سنگین خانگی برابر ویارئال او را منقلب کرد و شرایط به گونه ای شد که در نشست خبری بعد از آن بازی سفره دلش را خالی کرد و خبر از استعفا داد. ژاوی رو به بازیکنانش گفت: من از شما عذر می خواهم چون سزاوار این بودید که قبل از همه از تصمیم من مطلع شوید. شرایط به گونه ای شد که حس کردم باید حرف دلم را آنجا بزنم. دست خودم نبود ولی بدانید که ما مثل یک خانواده ایم. از شما می خواهم در ادامه فصل ضرب شست محکمی به رقبا نشان دهید تا همه متوجه شوند بارسلونا نمرده است. ...
هاجر خاتون آرامش قلب کردستانی ها + عکس
بلند شدن و آمدن کنار ضریح دستم را گرفته بود نگاهم به نگاهش گره خورد لبخند گرمی مهمانم کرد کمکش کردم و جای خود را به ایشان دادم و از دور نظاره گر راز و نیازش با خاتون شدم. به گوشه ای رفتم و به دیوار سنگی سرد تکیه دادم. نگاهم سمت زایرانی بود که عده ای از آن ها کنار ضریح نشسته مشغول عبادت و درد دل با بانو هاجرخاتون و عده ای دیگر هم در گوشه ای از حرم ذکر و نماز می خواندند. ب ...
عجیب ترین اتفاق در دنیای فوتبال؛ مسی پیراهن این دروازه بان را گرفت!
. بنابراین من کلا امیدم را از دست داده بودم و با خودم گفتم که می توانم پیراهنم را با امیلیانو مارتینس عوض کنم. او دروازه بانی در سطح جهانی است. بنابراین مسی را فراموش کردم. در طول بازی چند سیو مقابل مسی انجام دادم و در بین دو نیمه با هم به سمت رختکن می رفتیم. به او گفتم پیراهنت را به من می دهی؟ او گفت باشه بعد از بازی این کار را می کنیم. با خودم فکر کردم که حتما این حرف را به خیلی ها می زند بنابراین باز ...
مدودف: اشتباه بدی مرتکب نشدم، فقط سینر بهتر از من بازی کرد
وجود خواهد داشت که بازنده آن ها خواهم بود. وقتی در ست ها 2 بر صفر پیش بودم، ناگهان بازی را متوقف کردم، مثلاً پشت خط عقب رفتم. هیچ اشتباه بدی مرتکب نشدم و فقط یانیک سینر بهتر بازی کرد، کمی متفاوت از نظر تاکتیکی. این تنیسور روسی خاطرنشان کرد: از نظر بدنی کمی خسته بودم اما در مسابقات قبلی حریفانم نتوانستند از این فرصت استفاده کنند یا خودشان هم خسته بودند. در ست پنجم هم مثل تمام مسابقات دیگر ...
رشیدوف: قهرمانی در جام یاریگین به من اعتماد به نفس داد/ باید در سال المپیک خودم را ثابت کنم
بعدی چندان دور نیست، بلاتکلیفی نیز وجود داشت، حالا فهمیدم که زمان کافی برای کسب روحیه قهرمانی وجود دارد. به هر حال من مجدداً تمریناتم را شروع کردم تا اعتماد به نفس لازم را به دست آورم و نتیجه داد، اگر چه شروع کار آسان نبود. وی در پاسخ به این سوال که آیا قبلاً با تولگا تومور اوچیر از مغولستان کشتی گرفته بود یا خیر، گفت: خیر، او در جهان و المپیک به من نرسید، اما در سال های اخیر خودش را به ...
مرد پشت آیفون به بازار کتاب ملحق شد
فرهاد کشوری تقدیم شده است، می خوانیم: تصمیم گرفتم برای به دیت آوردن روحیه و اقتدارِ از دست رفته، طبق مقاله عمل کنم به خصوص که حقوق مستمری چند ماهه ای را که طلب داشتم یکباره به حسابم ریخته بودند. بعد از صاف کردن قرض وقوله ها و پرداخت لیست عریض و طویل ستاره و بچه ها، خوشحال از پولی که از این پس هر ماه در جیب خواهم داشت، برای اولین بار به فکر خودم افتادم که به جای به دست آوردن دل این و آن، طبق توصیه ی ...
جمهوری اسلامی نوشت: درد را با دارو درمان می کنند نه با حرف!
شفقنا- روزنامه جمهوری اسلامی در مطلبی با عنوان درد را با دارو درمان می کنند نه با حرف! به قلم غلامرضا بنی اسدی این گونه آورده است: این روز ها از شنیدن صدای زنگ تلفن می ترسم چنان که از دیدن نگاه های سرگردان، هراسان می شوم. می شکنم وقتی یک نفر با ساک به طرفم می آید. همین دیروز بود که هر سه را تجربه کردم. سرم را روی دست هایم گذاشته بودم که دست همکارم را روی شانه ام حس کردم که با صدایش ...
مرد حفاظت مشارکتی و سرنوشت مبهم پارک ملی گلستان !
به گزارش سلامت نیوز الهه موسوی روزنامه نگار محیط زیست درباره تغییر احتمالی مدیریت "ذخیره گاه زیستکره و پارک ملی گلستان" و آسیب های جدی آن برای پارک، در یادداشتی برای "سلامت نیوز" نوشت: نخستین بار که مهندس تیموری را دیدم اواخر بهار 1397 بود و حدود 6 ماه پس از آمدنش به پارک. خودش دعوتم کرده بود که بروم و برای پارک قدمی برداریم. با اینکه می دانست از مخالفان "استقلال پارک" بوده و هستم؛ اما کمک خواسته بود. این نشان می داد که منافع ملی و ضرورت حفاظت برایش از مسائل شخصی کوچک، مهم تر است و نشان می داد دلی بزرگ دارد که "خود"ش در آن خیلی بزرگ نیست؛ نگذاشته بُت درونش در آن بزرگ شود؛ بت را شکسته است. در همان برخورد اول، آدمی دیدم بسیار بی شیله وپیله و صمیمی؛ نه اهل جر و بحث های بیهوده که درگیر کارهای بزرگ. ...
عجیب ترین اتفاق در دنیای فوتبال؛ مسی پیراهن این دروازه بان را گرفت!
در بازی دوستانه مارس سال گذشته، آرژانتین با تیم ملی کوراسائو دیدار کرد و آنها را 7-0 شکست داد. دروازه بانی که در آن بازی 7 گل دریافت کرد پیراهن لیونل مسی را با خود به خانه برد. الوی روم، دروازه بان 34 ساله در عین حال به همین تعداد سیو انجام داد تا از گلهای بیشتر [...]
ماجرای بوسه رهبر انقلاب بر لباس خادمی شهید حدادیان
. خودش با دست لباس خادمی اش را می شست. هر دفعه هم با وسواس اتو می زد. این فقط هیأت رایت العباس بود. توی فرمانیه هم می رفت داخل چایخانه هیأت ماءالفرات. افتخار می کرد به چای ریزی و شستن استکان های روضه امام حسین (ع). شب های چهارشنبه هم سرش می رفت، هیاتش ترک نمی شد. همه می دانستند محمد حسین باید برود هیأت احباب. روزهای عاشورا توی آشپزخانه شان کار می کرد. *** صبح 15 اسفند، تماس ...
سعید محمد: آنها که در مقابل فسادشان ایستادم، هرجا بخواهم ورود کنم جلوگیری می کنند /به وزیر اقتصاد فشار ...
کردند که دور و بر من را خالی کنند، مثلا در همان شب های آخر نزدیک به ثبت نام حدود 300 پیج اینستاگرام که بچه ها خودشان دلی درست کرده بودند را زدند، ما ابتدا فکر کردیم از خارج کشور بوده اما بعد متوجه شدیم از داخل کشور اینها را زدند. نمی خواهم وارد این موضوع شوم، اما موضوع دیگری که وجود داشت این بود که وحشتی درباره من به راه انداخته بودند درحالی که من فقط از روی وظیفه آمده بودم چون آن زمان بحث ...
نگاهی به صحبت های ابوالفضل پورعرب در “برمودا”؛ از قهر و آشتی های نوید و شهاب تا افشای یک حقیقت
دیگری ببینم، بچه پایین شهر هستم و تعصبات خاص خودم را داشته و دارم؛ ورود به دنیای خصوصی آدماست که آزاردهنده است، دل آدم از این مسائل می گیرد، با این همه تلاش فقط متهمی، با حدس و گمان و حسادت های عجیب و غریب آدم را آزاد می دهند. پورعرب در اینجای صحبت هایش مثل خیلی از پیشکسوتان دیگر سینما و تلویزیون دغدغه اش را درباره آموزشگاه بازیگری مطرح کرد: آموزشگاه های زیاد بازیگری هم داستانی جداست ...
حسینی: دوست دارم عضو تیم ملی ایران باشم/شرایطش باشد به اروپا هم می روم
شروع کن. جنگ شما را به اینجا کشاند؟ بله همین طور است. البته که من در ایران متولد شدم و با خانواده ام در تهران زندگی می کنیم. حضور ما در ایران قانونی است و کارت اقامت داریم. اما چون ریشه و تبار ما به افغانستان بر می گرد و من عرق خاصی به خاکم دارم، دوست داشتم، زیر پرچم کشورمان ورزش حرفه ای کنم. برای همین به افغانستان رفتم و قایقرانی را آنجا شروع کنم. دو سال عضو تیم ملی کایاک بودم، اما چون ...
تلفیق طلبگی و نویسندگی
با هم متفاوت است. به نظرم اینجا عرف بیشتر مطرح است، این که عرف درباره روحانیت چگونه فکر می کند و گاهی احساس می شود برخی از روحانیان هم سعی می کند خودشان را با همین عرف تطبیق بدهند در حالی که روحانیت باید خودش را با دین تطبیق دهد. تلاش من این بود که داستان خودم را بنویسم و این گونه نبود که پیام هایی در دست داشته باشم که می خواهم آنها را به هر طریق وارد داستان کنم و چهره خاصی از روحانیت نشان دهم یا ...
رسیدن به سکوی المپیک دست یافتنی است / کمبود اسپانسر در رشته ی تیراندازی /منتظر تجهیزات به روز هستیم
...، دائم در اردوهای آماده سازی حضور داشتم و علاوه بر تمرینات تیراندازی تلاش می کردم از نظر جسمی و روحی هم خودم را اماده کنم. با اینکه از خانواده ام دور بودم و اتفاقات خوب و بد زیادی را در این مدت تجربه کردم ولی تمام سعیم در پذیرش شرایطم بود تا فقط روی هدفم متمرکز باشم و واقعا خداراشکر می کنم که تلاش هایم نتیجه داد و توانستم سهمیه المپیک را بگیرم. دقیقا بزرگترین هدف هر ورزشکاری قهرمانی ...
مردی که بخاطر پسر خردسالش سارق شد
قبول کردم که وارد دنیای سارقان شوم. اما من تخصصی در این زمینه نداشتم و خوب یادم است که وقتی برای اولین بار راهی سرقت شدم از شدت ترس، مثل بید به خودم می لرزیدم و نتوانستم سرقت را انجام دهم. حتی تا چند روز بیمار بودم و شب ها نمی توانستم بخوابم. رفته رفته توانستم بر ترسم غلبه کنم و سرقت را انجام دهم. البته حدود 6 ماه آموزش دیدم و با افراد مختلف راهی سرقت می شدم تا اینکه باند خودم را راه اندازی کردم ...
روایت رسول نجفیان از برو برو گفتن نوه ناخلفش
های یلدایی را اجرا کردم. یادتان هست از چه زمانی مردم شما را شناختند و به اصطلاح معروف شدید؟ سال 1364 که تلویزیون فقط 2 شبکه داشت، در سریال آسانسور که خودم کارگردانش بودم، در نقش فردی به نام امیر نجاتی بازی کردم، تکیه کلامم این بود که هر جا می رفتم می گفتم نجاتی هستم... امیر نجاتی . یادم هست از فردای آن روز همه در خیابان به من می گفتند امیر نجاتی. اما اوج این قضایا به شعر رسم ...
ماجرای حمله ناظم به دختر 11 ساله به خاطر افتادن مقنعه
عذرخواهی کرد. آن شب از گردن دخترم عکس گرفتم در گروه مدرسه اش گذاشتم و زیر عکس نوشتم که ناظم مدرسه این کار را کرده و من حتما شکایت خواهم کرد. فردای همان روز به کلانتری 163 ولنجک رفتم و ضرب و شتم دخترم از سوی ناظم مدرسه اش را به پلیس اطلاع دادم. پلیس به پزشکی قانونی نامه نوشت. به پزشکی قانونی مراجعه کردم. کارشناسان پزشکی قانونی گفتند یک درصد دیه انسان کامل را برای دخترتان در نظر می گیریم، اما ...
مردی شده ام برای خودم
.... گفتم: امشب شب عیده. در دلم رفع القلمی گفتم و همزن را روی میز گذاشتم. زرده و سفیده های تخم مرغ ها جدا شده بودند؛مثل ما و مردهای خانه مان. محمدحسین را بلند کردم و دست های کوچکش را که دور پاهایم حلقه زده بودند، زدم توی کیسه آرد. دست هایش را بلند کرد و آرد پاشید روی گل های رومیزی. خندید. این بار محکم تر کوبیدشان توی آردها. همزن بین دست های دخترها دست به دست می شد. باز هم قوانین را دور زده ام. روی کیک پر شده از شکلات چیپسی. از همان هایی که فاطمه جانش برایشان درمی رود. حالا من مانده ام با فاطمه و زینب و محمدحسین، تنها مرد خانه مان، که تازه راه افتاده است. ...
اعتکاف با دل های پاک نوجوانان چه می کند + فیلم
با همان شوخی های دوران نوجوانی به نماز می ایستند و با خدا راز و نیاز می کنند. هنوز تا اذان ظهر 15 رجب که آخرین روز اعتکاف است، بیش از یک ساعت مانده و برخی از معتکفان که شب زنده داری آخرین شب اعتکاف را غنمیت شمرده و تا سحر به دعا و عبادت مشغول بودند، همچنان استراحت می کردند. به سراغ یکی از همین نوجوانان رفتم و بیدارش کردم و گفتم چرا تا الان خوابیده ای؟ و او با نگاه معصومانه اش گفت دیشب ...
چند فریم از تیر خلاص به سیاست های غرب / وقتی مسجد جبهه دهه هشتادی ها شد
...> # اعتکاف_دهه_هشتادیها # روزهای_سفید اعتکاف، عاشقان را به طواف حرم امن الهی یعنی دل می برد “القلب حرم الله” و نفس را با اسم “حافظ حق” نگهبان دل قرار می دهد “وَ لا تُسکِنْ حَرَمَ الله غَیرَ الله” انگار این همه دهه هشتادی هایی که امسال رفتن اعتکاف میخوان به قولی که می گفتن "قول می دم، مثل سربازای گمنام توی دل تو جا بشم " عمل کنن حضور برجسته جوانان دهه هشتادی در ...
عطر دم نوش های خانم لندی در جاده زندگی
تورهای گردشگری لغو شد. اما باید کاری می کردم. هیچ سرمایه ای هم بجز همین لندرور قدیمی نداشتم. یک گاز پیکنیک، چندتا استکان و چیزهای دیگری که لازم بود، داخل همین ماشین گذاشتم و زدم به دل کوه. جاهایی که مردم بیشتر می رفتند، می ایستادم و با هیزم و یا پیکنیک، برایشان چای ، قهوه و دمنوش های گیاهی درست می کردم. هم خودم از طبیعت لذت می بردم و هم می توانستم درآمدی کسب کنم. همانطور که لیوان ها را ...
عروجی عاشقانه با بال های بسته
سنگینی می بارید. سردترین شب بود. در طول هفتادودو سال سنی که دارم، تاکنون شبی به سختی آن شب یاد ندارم. ماهی های کنار دریای خلیج فارس مرده بودند. آب داخل کوزه ها یخ بسته بود. حدود ساعت دو نصف شب مادرم گفت: من کاری می کنم یا بچه بهتر می شود یا از بین می رود. بعد مقداری حنا خیس کرد و روی سرش گذاشت. انگار صورتش کوچک شده بود، رنگش زرد بود. چشم هایش بسته بود و نفس نمی کشید. همه بالای سرش ...
همدردی با رزمندگان عملیات کربلای 4 از تلویزیون آلمان + فیلم
دارم موقع انتخابات یا هر وقت کارشان گیر است، جانبازان و خانواده شهدا عزیز می شوند. دوست من 35 سال روی ولیچر بود زمانی که به شهادت رسید در همان روز هم یکی از فوتبالیست ها فوت کرد برای او فقط در شبکه خبر یک زیر نویس نوشته شد که فلان سردار به شهادت رسید اما همه شبکه های صدا و سیما برنامه هایی در خصوص فوت آن فوتبالیست پخش کردند. جانبازان و خانواده شهدا نسبت به آن فوتبالیست قهرمان تر هستند ...
از اعتکاف تا بی نهایت
. این همه شور و هیجان برای آمدن و فکرها و سؤالات درون ذهنم را چه کنم؟ ناامید بر روی یکی از چهار پله ای که جلوی در مسجد بود نشستم. چند دقیقه گذشت و با خود گفتم بهتر است دوباره امتحان کنم. شاید این بار یک نفر صدای من را بشنود. با دو دست خود محکم و پی درپی به در ضربه زدم. ناگهان صدای یک دختر آمد و من که چنددقیقه پشت درهای بسته منتظر بودم. شنیدن صدای آن دختر برایم شبیه به کسی بود ...
حاج صادق اصلا اهل مصاحبه نبود!
به گزارش اصفهان زیبا ؛ مأموریت آن روزم سنگین تر از همیشه بود. بین همه مصاحبه هایی که برای مهدی، پسر شهید رسول حیدری گرفته بودم، این یکی با همه فرق می کرد. مهدی 28 سال بود که ماجرای مجروحیت پدرش را فقط از روی دست نوشته های پدرش خوانده بود و غیر از یکی دو نقل قول پراکنده از رفقای پدرش، هیچ اطلاعات دیگری درباره اش نداشت. حاج صادق تنها کسی بود که لحظه مجروح شدن رسول کنارش بود و من قرار بود ...
ایستادگی پای عهدی جوانمردانه تا رسیدن به مقام والای شهادت
...، خوانده بودم: وای به حال فرزندان آخرالزمان از دست پدرانشان ، نگران نسلی بودم که از من و همسرم به جا می ماند پس اگر اشتباه انتخاب می کردم جفا در حق نسل ما بود. چیزی که موجب شد تصمیم نهایی را بگیرم و مصمم شود صحبتی بود که از او شنیدم: هرآنچه دارم حتی اگر کم باشد، انفاق می کنم، بخشی از آن مال مردم است و باید در راه خدا داده شود. این جمله به دلم نشست، در حرف هایش صداقت بود، هر آنچه می گفت ...