مردم به افرادی نیاز دارند که بتوانند پاسخگوی شهداء باشند
سایر منابع:
سایر خبرها
بزرگ بشی، خودت می فهمی!
پسرم از شیشه ماشین به بیرون نگاه می کرد. یک دفعه پرسید: اون آقاهه چرا عکسش رو زده روی دیوار های خیابون؟ دیوار خونه خودشون جا واسه عکس زدن نداشت؟ برای اینکه از این سؤال و سؤالات بعدی اش خلاص شوم می خواستم بگویم: حالا خودت بزرگ بشی می فهمی، ولی احساس کردم فرصت خوبی پیش آمده تا دانش سیاسی فرزند کلاس دومی خودم را افزایش دهم. گفتم: آخه پسرم اون کاندیدایه. من فکر کردم کاندیدا اسم ...
استاد صداسازی
اینکه هنگام نماز مغرب و عشا در مسجد او را دید. ایرج در صف سوم نماز جماعت در مسجد امام رضا (ع) ایستاده بود و وحید در صف اول. بعد از نماز وقتی از مسجد خارج شدند ایرج پرسید: اونقدر سرگرم کار شدی که مسجد نمی رسی بیای، امروز ساعت سه تو خیابون دیدمت؛ مرخصی گرفتی؟ - دیگه نمی رم اونجا . یادته روز اول که رفتم گفتم صاحب چاپخونه از اربعین و کربلا خوشش نمیاد کسی هم پیشش از این مسائل صحبتی نمی کنه؟ گفتی ...
اما و اگر تعلق یارانه به ارز مسافرتی
عده ای 18 هزار تومان یارانه بدهیم یعنی روی معادل هزار یورو که به دلار داده می شود حالا می گوییم هزار دلار این هزار دلار یعنی هزار تا 18 هزار تومان یعنی 18 میلیون تومان شما می توانید بروید به استانبول بروید به آنکارا اصلا بروید به کشور ترکیه آن جا فکر می کنم کشور های بدون ویزا 500 دلار است یعنی 500 تا 18 هزار تومان به شما داده می شود قریب به 9 میلیون تومان تور سفر به ترکیه یک چیزی حول و حوش دوازده ...
آینده پر امید با جوانان جست وجوگر
مربوط نیست که خیلی از هنرهای ما به خاطر چنین توجیهاتی به گوررفته، زیرا خود من تلاش می کنم که پیدا بکنم. همراه با عربعلی شروه که شما یادش کردی، به قم می رفتیم تا ببینیم این خرمهره را چگونه می سازند. دوسال با شروه می رفتیم قم ولی اصلا ما را به کارگاهش راه نمی داد. با کلی شیرینی و میوه و چه و چه می رفتیم، می گفت همین دم در بگذار و برو. می گفتم ای بی انصاف همین؟ می گفت بله همین! اصلا ما را به کارگاه ...
من و سلیمون دم بازار ملکی دوزا
سر فلکه بودم و می خواستم بروم خانه. اول بازار ملکی دوزا سلیمون رو دیدم که یه پلاستیک گوشت دستش بود و داشت پیاده می رفت. منو که دید بعد از چاق سلامتی، پلاستیک رو بالا آورد و گفت: به نظرت همین پلاستیک چند؟ حدود یک کیلو گوشت بود. گفتم: خب که چی؟ گفت: هیچی! همین شده 600 هزار تومن؟ گفتم: آره دیگه. شنیدم گرون شده، ولی خیلی برام مهم نیست. ...
جوانی که قبل از شهادت شهید شد!
قبل از آقاسعید داشتم که ساعت ها با آنها صحبت می کردم ولی به تفاهم نمی رسیدیم. وقتی که آقاسعید آمدند انگار مُهری بر دهان من زدند و همان موقع مِهرش بر دلم افتاد و بله را گفتم. این مِهر در این 6 سال هر روز بیشتر و بیشتر می شد. بعد از شهادتش در این چهل روز خیلی دلتنگم و این دلتنگی خیلی اذیت کننده است برای منی که هرجایی که می روم و نبودنش را حس می کنم خیلی سخت است و قلبم را فشار می دهد این دلتنگی ...
مهدی قایدی از همسفرش خداحافظی کرد
بزرگی همسفرم بودن و چقدر خوشبختم که بخش مهمی از زندگیم رو با شخص شما گذروندم آقا فرهاد. دوست داشتم تا ته این راه رو با هم بریم، ولی نشد اونجوری که شما برام مربیگری کردید ، من براتون شاگردی کنم... البته مطمئنم دوباره من و شما همسفر می شیم و اون بار حتما جبران می کنم. می دونم که توی ادامه زندگی و حرفه ای حتما مثل قبل موفق می شید، چون یه مبارز هیچ وقت از نبرد عقب نمی کشه. همیشه تو قلب منی 257 251 ...
آپارتاید باید از بین برود
شما باید متعهد باشید که سلاح ممنوعه استفاده نمی کنید. الگوی هوش مصنوعی که برای جنگ استفاده می کنید، این الگو نباید نقطه های تجمع کودکان را برای تو شناسایی کند. شما باید متعهد باشید که نسل کشی نکنید. شما باید متعهد باشید که اگر شورای امنیت در نسبت با تو قطعنامه ای تصویب کرد آن را نقض نکنید. بله از پنجاه عدد، چند مورد را نقض کن اما باقی را باید پایبند باشید. اینها تعهداتی هستند که یک State باید آن را بپذیرد. ...
خداحافظی تلخ مهدی قایدی از همسفرش
همسفرم بودن و چقدر خوشبختم که بخش مهمی از زندگیم رو با شخص شما گذروندم آقا فرهاد. دوست داشتم تا ته این راه رو با هم بریم، ولی نشد اونجوری که شما برام مربیگری کردید ، من براتون شاگردی کنم... البته مطمئنم دوباره من و شما همسفر می شیم و اون بار حتما جبران می کنم. می دونم که توی ادامه زندگی و حرفه ای حتما مثل قبل موفق می شید، چون یه مبارز هیچ وقت از نبرد عقب نمی کشه. همیشه تو قلب منی ...
مهدی قایدی از همسفرش خداحافظی کرد
طولانی آدمای بزرگی همسفرم بودن و چقدر خوشبختم که بخش مهمی از زندگیم رو با شخص شما گذروندم آقا فرهاد. دوست داشتم تا ته این راه رو با هم بریم، ولی نشد اونجوری که شما برام مربیگری کردید ، من براتون شاگردی کنم... البته مطمئنم دوباره من و شما همسفر می شیم و اون بار حتما جبران می کنم. می دونم که توی ادامه زندگی و حرفه ای حتما مثل قبل موفق می شید، چون یه مبارز هیچ وقت از نبرد عقب نمی کشه. همیشه تو قلب منی ...
حکایت نیروهایی که به اسارت منافقین درآمدند
رویش هم پر از سرباز بود. خیلی حرکت تکان دهنده ای بود. گفتم: یعنی یک لحظه ارتش کشور ما هم سقوط کرد؟! اصلاً وحشت کرده بودم. خدایی خودم را آماده کرده بودم که بروم جلو. خلاصه رفتیم و شب به کاسه گران رسیدیم. من تنها بودم و فقط یک راننده همراهم بود. آقای ذوالقدر با یک ماشین دیگر به آن جا آمده بودند. تعداد نیروی حاضر در پادگان آماده شده بودند. دور تا دور پادگان را سنگر گذاشته بودند و گفته ...
نظرات مشتریان در مورد کولر گازی جنرال گلد
که داره راضی ام. وحید حسین منش: اگه تو مشهد دارید زندگی می کنید و هنوز از این کولرگازی های جنرال گلد استفاده نکردید باید بگم فرصت بزرگی رو از دست دادید. هستی دهقانی: به عنوان ی مشتری قدیمی که هم برای منزل پدر از این کولر های جنرال خریدم و هم خونه خودمون باید بگم هیچ نکته مثبتی تو این چند سال استفاده ندیدیم و من چون گرمایی هستم تو فصل های سرد سال خیلی به کمکم میاد. ...
درایت شهید خرازی در غافلگیری بعثی ها در عملیات طریق القدس
...> آقای سیدباقر رضوی را هم که اهل درچه اصفهان بود، فرمانده کردند. آقای نوروزعلی جعفری هم جانشین ایشان شدند. نیرو ها را تحویل دادم و گفتم: حالا خودم کجا بروم؟ گفتند: شما به شهرک بروید. روز بعد به خط آمدم تا سری به بچه ها بزنم. پرسیدم: حاج حسین خرازی کجاست؟ گفتند: رفته اصفهان. گذشت تا چند روز بعد وقتی تنهایی از جاده اهواز- خرمشهر به سمت شهرک می آمدم، ناگهان به طور اتفاقی در راه ...
پیشرفت چشمگیر مسی: انگلیسی ام خوب شده!
. این اولین باری بود که او با این زبان با من صحبت می کرد و گفت که حالا باید جایمان را عوض کنیم، تو بمان و جوردی بدود! جوردی بیشتر از پشت می دود. من به او گفتم مشکلی نیست و این کار را انجام خواهم داد. در آن زمان بود که او به من گفت زبان انگلیسی ام خیلی خوب است، نه؟ و من گفتم بله، خیلی خوب است، هر حرفی که زدی را به خوبی متوجه شدم. ...
زنم معتاد است؛ عاشقش هستم اما طلاقش می دهم
ماهان وقتی با سحر ازدواج کرد، عاشق او بود اما حالا زندگی آنها به بن بست رسیده است. ماهان که بعد از هشت سال زندگی مشترک تصمیم به جدایی گرفته است، برای اعتمادآنلاین از زندگی اش می گوید: *در جلسه ای که برای طلاق برگزار شد خیلی ناراحت بودی. اگر همسرت را این قدر دوست داری چرا می خواهی طلاقش بدهی؟ من عاشق سحر بودم. به خاطر او هم جنگیدم و زندگی ام را دادم و از همه چیز ...
چار کلوم فرنگی یاد گرفته بری من هُلو، زردآلو می کنه!
نگاهی به او و سپس به من انداخت. - چی چی؟ انگیلیسی؟ قبل از اینکه سوری خانم جوابی بدهد گفتم: - بله بی بی جون، انگلیسی صحبت می کنه سوری خانم... بی بی نگاهش را از سوری گرفت و رو کرد به من... - خُبه، خُبه، هی مُنّه تو بیری کَلاس زبون فرنگی! بعدُشم وقتی میری کلاس زبون، مث آدم بیشین تو خونه تمرین کن. مث ندید بدیدا ای ور او ور ...
تلفن را قطع کرده بودم؛ حوصله هیچ کس را ندارم/ نه قیصر بودم و نه یاغی؛ مجتبی محرمی هستم، همین!/ فقط دم ...
...> می شود نگذریم! چرا جواب تماس های تلفنی را نمی دادی؟ راستش را بخواهی تلفن هایم را بسته بودم چون حوصله هیچ کس را نداشتم! چرا؟ چه فایده ای دارد؟ کاش اصلا این موبایل اختراع نشده بود. راحت تر بودیم و زندگی خودمان را می کردیم. یعنی در این مدت با هیچ کس در ارتباط نبودی؟ چرا یک سری دوستان خوب کنار و همراهم بودند. فقط همین قدر بگویم دم حاجی مایلی و امیر قلعه نویی گرم ...
سروش صحت: مدیری گفت ادای مرغ دربیار + فیلم
من گرفت که هر دو تست هم افتضاح بود. من گفتم می دانم که برای بازیگری آدم نامناسبی هستم. گفت نه اتفاقا بد نیستی فقط نیاز به تمرین داری. گفت جلوی آینه ادای مرغ و خروس را درار من هم همین کار را کردم. وارد کار که شدیم گفتم آقای مدیری من متن ننویسم؟ گفت نه اصلا. ما آن روزها آیتم ضبط می کردیم یک روز از شانس من نویسنده ها نیامده بودند و آقای مدیری گفت چه کاری انجام دهیم، گفتم آقای مدیری من 10 متن آماده دارم. گفت بیار ببینم و 5 عدد از آن نوشته ها را انداخت سطل و گفت 5 نوشته بعدی خوب است و نویسندگی من از آنجا شروع شد. ...
جملاتی که در هنگام عیادت بیمار هرگز نباید به زبان بیاورید
، برایش کاری انجام دهید؛ مثلاً لیوانی آب بیاورید یا او را در خوردن قرص هایش کمک کنید. بدترین چیز، گفتن شنیده های طب سنتی و سوزنی و کوچه بازاری به بیمار بخت برگشته است. اصلاً مگر شما دکتر هستید که گفتن پیشنهادهای غیرعلمی، ذهن بیمارتان را نگران می کنید؟ مگر شما پیشگو هستید؟ بیمار شما، در حالت ضعف و سستی قرار دارد، به یک دستش سرم وصل است و دست دیگرش، به گردنش آویزان است، آن وقت ادعا ...
من رای می دهم، چون پسرم اتیسم دارد!
ولی من رای میدم. چون پسرم اتیسم داره. همین که جمله ام تمام شد با ترمز محکم و ناگهانیِ راننده، همه هُل خوردیم سمت جلو. نمی دانم خشونت توی ترمزش به خاطر تعجب بود یا از مخالفت صریح و قاطعم با حرف هایش جا خورد. مسافران در حال نچ نچ داشتند خودشان را به عقب بر می گرداندند که راننده پنجره اش را پایین کشید تا صدای گوسفند گفتنش به ماشین جلویی برسد. از پنجره باز شده، سوز هوای بهمن می خورد توی ...
قانون شفافیت مالی برای اولین بار در انتخابات امسال اجرا شد
گاه هایی که نقش داشتند در این چهار مؤلفه امیدوارم که نزدیک شده باشیم به مطالبات رهبر معظم انقلاب. سوال: یک نکته ای که وزارت کشور برای آن تمهید کرده وضعیت جوی کشور هستش حالا با توجه به برودت هوا و سرمای هوا استان های بارانی، استان ها برفی مطمئنا در آسیب شناسی هایی که انجام دادید از انتخابات سال های گذشته برنامه ریزی هم برای این موضوع داشتید؟ وحیدی : بله این کار هم به شکل گسترده ب ...
فضای انتخابات در میان مردم تهران | سرد و بی تفاوت
نخواهد جواب بدهد: جمعه؟ خبر ندارم! خانمی محجبه: نه اصلاً، به هیچ وجه، هر وقت وعده هایی که قبلاً دادن رو عملی کردن و انتظارمون برآورده شد اون موقع رأی می دم. از آخرین دوره ی آقای روحانی تصمیم گرفتم رای ندم. از نظر من این دولت دیگه مردمی نیست و تو هیچیش شرکت نمی کنم! زن و شوهری که کنار هم ایستاده بودند در جواب گفتند: زن: نه، به خاطر تورم، شرایط کار و اجتماع که خوب نیستن ...
وقتی عشق نامتعارف شهاب حسینی بعد سال ها زنده شد
سال ها یک کاربر توئیتر تصویری از این فیلم را به اشتراک گذاشته که باعث و در واقع مدخلی برای بحث های فراوان پیرامون فیلم شده است. برخی نوشته اند که کاراکتر شهاب حسینی در فیلم در واقع همان ایده آل ذهنی اصطلاحا قشر حزب اللهی و جوان جامعه است، نزدیک کردن زیبایی به خود و ایده آل های اعتقادی. برخی از شخصیت و نقش آفرینی خسرو شکیبایی در این فیلم یاد کرده اند، البته عده ای هم به واسطه ...
افشاگری عجیب مهاجم استقلالی: گفتند پول بده تا با تو قرارداد ببندیم!
محسن کریمی بازیکنی بود که در اوایل دهه 90 شمسی به استقلال پیوست و جا برای پیشرفت هم داشت اما مصدومیت های متعدد موجب شد نتواند خودش را آن طور که باید نشان بدهد. کریمی نهم اسفند ماه سال 1395 در گفت وگوی اختصاصی با خبرورزشی نکته عجیبی را بازگو کرد و گفت: وقتی 16 ساله بودم پیش از این که به استقلال بیایم، متوجه شدم یک باشگاه برای تکمیل کادر بازیکنانش تست می گیرد. به آن جا رفتم و آماده تمرین ...
ضرورت بازنگری در فقه زنان و ورود آنان به عرصه فقاهت
؟ بله اگر حمایت دولت نباشد، آن وقت یک خانم هم بخواهد فرزندآوری کند، هم بخواهد درس بخواند، هم بخواهد فعالیت کند! خب نمی تواند . من دانشجویی داشتم که رتبه اول دکتری بودند. خب بعد از 12 سال تا دکتری قبول شدند باردار هم شدند. با اضطراب آمدند پیش من گفتند حالا چه کار کنم؟ گفتم اصلاً نگران نباش، هیچ طوری نشده است. گفتند شما می توانید ساعت کلاستان را تغییر بدهید؟ گفتم اصلاً به خاطر تو کلاس را می ...
خلاصه داستان قسمت 116 سریال ترکی زغال اخته
.... سپس خودشون حاضر میشن و به مراسم میرن اونجا پلین سراغ شعله میره و میگه من باهاش دو سال تو رابطه بودم و نمیدونم چیشد یهو تو اومدی تو زندگیش ولی باید بگم که وقتی باهات بود با منم بود شعله میگه ناراحت نباش عشق مردها تا زمانی پیششونه که شعله رو ببینن و به داخل میرن. دوعا با فاتح حرف میزنه و میگه که ازدواج کنن اما فاتح به یاد میاره که وقتی او با وکیل در حال حرف زدن بودن تو کافه آدمش میز کناری ...
رقم باور نکردنی هزینه عروسی امیر کاظمی و همسرش+عکس
...، ولی می توانم جور کنم. گفت:چقدر؟ گفتم 200، 250 هزار می توانم جور کنم. گفت:میلیون گفتم نه. گفت:دلار؟ گفتم نه تومان! گفتند مبارک است! مدتی بعد ما عقد کردیم و 6 ماه اول زندگی مان هم در اتاق 6 متری من در خانه پدری ام زندگی کردیم. یک سال بعد که من کار کرده بودم و وضعم بهتر شده بود، برای سالگرد ازدواجمان همه فامیل و خانواده را به رستوران دعوت کردیم و مراسم گرفتیم. هر سال در سالگرد ...
جزئیات قمه کشی در لیگ امیدها؛ بازیکن از ترس خودش را خیس کرده بود
سرمربی امید تراکتور: بعثتی ها می گفتند افرادی که به ما حمله کردند تبلیغاتچی انتخاباتی بودند از شروع درگیری بگویید. با اتوبوس از هتل خارج شدیم و رفتیم به سمت ورزشگاه، خواستیم بپیچیم به سمت استادیوم آزادی کرمانشاه که گفتند اتوبوس نمی تواند وارد ورزشگاه شود و همینجا پیاده شوید. من به عنوان نفر اول از اتوبوس خارج شدم که دیدم دو نفر جلوی من را گرفتند و گفتند بازیکنان شما در تبریز به ما فحش دادند و ما با آنها کار داریم! گفتم بروید و حاشیه درست نکنید ک ...
یادکردی از شهید امیر حاج امینی/شهیدی که مشهورترین شهادت را رقم زد
بینم و احساسش نمی کنم. اگر چنین نبود، پس چرا مرا به اینجا آورد؟ دوم اینکه قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به تحمل هرگونه رنجی می شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام. پس ای پروردگار من! اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که... برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن ...