روزی که خبر شهادت پدر را به پسر رساندم
سایر منابع:
سایر خبرها
خاطره پسر شهید برونسی از آخرین گفت وگو با پدرش
بود خودش هم خیلی ناراحت است، اما نمی خواست من بفهمم. وقتی رفتیم خانه، از خودم می پرسیدم: چطور شد این بار گریه ام نگرفت؟! رازش را چند روز بعد فهمیدم؛ چند روز بعد از عملیات بدر، روزی که خبر شهادت پدرم را آوردند. آن تلفن، تلفن آخرش بود. همان خاطره، از زبان همسر شهید عبدالحسین برونسی 23 اسفند 1363 در عملیات بدر به شهادت رسید. آن زمان مسئولیت ...
همسفر جاده بی قراری ها
...: کاش! من هم پسر بودم، می توانستم با تو به جبهه بیایم. توجه شهید به مسائل دینی و اعتقادی از کودکی شهید از دوران کودکی به مسائل دینی و اعتقادی توجه داشت بله با وجودی که کوچک بود و هنوز مکلف نشده بود، اما نمازش را می خواند با پدرم به مسجد می رفت؛ روزه می گرفت هر کاری که ما بزرگ ترها انجام می دادیم ایشان هم انجام می داد. نسبت به پدر مادر، خواهر و برادر خیلی مهربان و مؤدب بود ...
اظهارات عجیب یک قاتل؛ کشف جسد مقتول در فاضلاب
27 اسفند سال 1400 پسر جوانی با مراجعه به پلیس آگاهی از ناپدید شدن پدر 55 ساله اش خبر داد. وی در توضیح ماجرا به مأموران گفت: پدرم هر روز ساعت 7 صبح به محل کارش می رفت و عصر هم به خانه برمی گشت، اما روز گذشته ساعتی پس از خروجش از خانه با او تماس گرفتیم که تلفن همراهش خاموش بود و بعد با محل کارش تماس گرفتیم و متوجه شدیم اصلاً سرکار نرفته است. به گزارش همشهری، با این شکایت مأموران ردیابی ...
برشی از کتاب پسران گلبانو نوشته فاطمه روحی
به گزارش گروه سایر رسانه های دفاع پرس ، پدر شهید دفاع مقدس مجید جعفری، تعریف می کند: زنگ در به صدا در آمد. من و مادرش در خانه بودیم. دلمان گواهی داد که همان کسی است که چشم به راهش هستیم. مادرش تا خواست چیزی بگوید، من از جا پا شدم. پله ها را دوتا یکی کردم و خودم را به در حیاط رساندم. در را که باز کردم، در چارچوب در با مجید روبه رو شدم. سلام کرد، جواب سلامش را دادم و سرش را در ...
کوتاه درباره شهید مهدی سامعی | شهیدی که آرزوی شهادت داشت
پدر و مادرند، هنوز هم دلتنگ بابا هستند و وقت تعریف از او بغض صدایشان را می لرزاند؛ فرقی نمی کند کدام یک پای صحبت بیایند. محبوبه خانم که فرزند ارشد است و از همه بزرگ تر، یا حلیمه که وقت شهادت پدر فقط چهار سال داشته است و همین اندازه یادش می آید که روی دوش دایی نشسته بوده و از اینکه از آن بالا جمعیت را می دیده ذوق کرده بوده است، اما نمی دانسته که مراسم تشییع باباست و دیگر هیچ وقت او را ...
میم مثل مادر، مثل محمد حسین
شهادت رسیده است. از او می خواهم که برگردد به سال های کودکی اش تا آرام آرام جلو بیاییم و او که انگار کتاب زندگی اش را به صفحات اول برمی گرداند، چنین اظهار می کند: فاطمه تاجیک، مادر شهید محمد حسین حدادیان هستم؛ سال 1344 در روستایی به نام احمد آباد متولد شدم که جزو ورامین در اطراف تهران است و آنطور که پدر مادرم می گویند، شش ماه داشتم که برای کار پدرم به تهران آمدیم؛ هشت فرزند بودیم و من ...
تنها سؤال پیرمرد 102 ساله از همرزمان فرزند شهیدش
شهیدی بود که ما توانستیم از منطقه خارج کنیم. پدر شهید پس از 36 سال زخم های پیکر فرزندش را نتوانسته بود، فراموش کند و در طول این سالها فکر می کرد پیکر فرزندش پس از شهادت به زیرچنگال و دندان های حیوان های وحشی بیابان افتاده بود. بسیجی شهید حجت الله ایزدی فرزند عباس متولد اول فروردین سال 1345 در شهر نراق استان مرکزی به دنیا آمد. شهید ایزدی در دومین اعزام خود به جبهه، به عضویت سپاه در آمد و سرانجام بعد از چندین بار اعزام به جبهه در اسفند سال 1366 در عملیات والفجر 10، منطقه حلبچه بر اثر انفجار مین به شهادت رسید. ...
زندگی سیاه زن 13 ساله در خانه شوهر معتاد
مادرشوهرم گفتم، او موسی را تشویق کرد تا مرا از دخالت در کارهایش بازدارد و به همین دلیل هم طوری کتک خوردم که روانه بیمارستان شدم. آن جا بود که با تلفن پرستار بیمارستان با پدرم تماس گرفتم و آن ها برای بردن من به شهرستان آمدند ولی بالاخره موضوع با وساطت بزرگ ترها حل شد و من هم با گرفتن تعهد از شوهرم ، گذشت کردم اما خلافکاری های موسی همچنان ادامه یافت و اعتیادش هر روز بیشتر می شد . در این ...
رویای درختی که تعبیر شد
اینکه می دانستم چقدر زیباست ولی انگار بر اساس اجبار باید اینکار را انجام می دادم. داخل خواب یکی از اهالی روستا آمد و خواست مانع این کارم شود و مدام تکرار می کرد حیف این درخت نیست؟ حیف این درخت نیست؟ ولی من اصرار به بریدن درخت داشتم و به او گفتم وقت بریدن آن رسیده است. پدر به اینجا که می رسد دستانش را از استکان جدا و در هم گره می زند و می فشارد، مادر که مات و مبهوت از خواب پدر ...
7 نکته درباره کیلین مورفی؛ هنرپیشه ای که می توانست ستاره دنیای موسیقی باشد
را حفظ بودم اما فکر می کنم آن موقع نمی دانستم این آلبوم چه آلبوم خوبی است. یک سفر را به خوبی یادم هست. با کشتی هایی که اتومبیل ها را حمل می کنند به فرانسه می رفتیم. تا جایی که یادم می آید یک نیسان مدل بلو برد داشتیم. مادر و پدرم جلو نشسته بودند. من، برادر و خواهرم، خواهر کوچکم روی صندلی بچه و مادربزرگم همگی در صندلی عقب بود. نمی دانم چطور همه مان جا شده بودیم. واقعاً آن همه آدم برای آن ...
سرقت های خشن زن جوان با کلاه گیس های رنگارنگ
طلافروشی دستگیر کنند. زن جوان ابتدا منکر سرقت بود اما زمانی که با مدارک پلیسی مواجه شد به سرقت از خانه مرد جوان اعتراف کرد. او گفت: وضع مالی ام خوب نبود و به دنبال راهی برای پولدار شدن بودم. وسوسه سرقت به جانم افتاد. اما به تنهایی نمی توانستم این کار را انجام بدهم. ابتدا می خواستم به شوهرم بگویم اما او خیلی فرد محتاطی بود. زن جوان ادامه داد: اگر این ماجرا را برای او می گفتم بشدت ...
کارآفرینی با دورریختنی ها
.... شرایط جسمی مناسبی نداشتم ولی کار را قبول کردم. از پس کار برنمی آمدم از بس که زیاد بود. برای انجام این کار، مادر و پدرم خیلی کمکم کردند. شستن آنها خیلی سخت بود ولی هر طور بود کار را رساندم و با همکاری دوستانم نقاشی ها را انجام دادم. عید سال سوم، یک پروژه سنگین تخم شترمرغ تحویل دادیم. پسرم که به دنیا آمد تا مدتی کار گرافیکی نکردم تا اینکه سال 90 همراه همسرم برای ادامه کارش به کلات رفتیم ...
رفاقت مادربزرگ و نوه تا پای شهادت
ما روایتی از زندگی شهیده نصرت عرب نژاد خانوکی، مادربزرگی مهربان است که به همراه نوه اش المیرا حیدری نژاد در مراسم گلزار شهدای کرمان حضور داشتند. المیرای 15 ساله که یک شب قبل از شهادتش از پدرش می خواهد در کنار ضریح امام حسین (ع) برایش دعای شهادت کند! خبر شهادتشان بهت آور بود برای آشنایی با زندگی شهیده نصرت عرب نژاد خانوکی با پسرش امیر کاربخش رابری همکلام شدم. اگرچه مصاحبه ما ...
ترانه علیدوستی بعد از مرگ برادرش در چهارشنبه سوری نوشت: به خاطر ما خواهرها ...
که خبر فوت برادرم را سر صحنه فیلمبرداری دادند. همه شوکه شده بودیم. بابا و مامان همیشه نگران برادرم بودند و در آخر هم زورشان به او نرسید. پویان پسر سر سخت و شیطانی بود، مثل خیلی از پسرهای نوجوان. اصلا پسر ساده ای نبود؛ کنترلی که من نمی شدم او می شد، اما جوابی که از او نمی گرفتند را از من می گرفتند. همین کارهای او هم در آخر به این جا ختم شد که این بلا را سر ما و خودش بیاورد. ...
زن غریبه؛ شاهدی برای بی گناهی مرد معتاد در یک جنایت
به پلیس گزارش دادند او گم شده است. خانواده این مرد گفتند: مهران طبق معمول هر روز از خانه بیرون رفت اما دیگر برنگشت. او با کسی دشمنی نداشت و هیچ مساله مشکوکی برایش اتفاق نیفتاده است. پسر مهران گفت: من بعد از اینکه نگران پدرم شدم به پارکی که در نزدیکی محل زندگی مان است رفتم. مردی معتاد همیشه آنجا می نشیند. از او پرسیدم پدرم را دیده است؟ او گفت پدرم امروز به پارک نرفته است. این مساله مشکوک ...
(تصاویر) تیپ و استایل بازیگر نقش بهتاش فریبا در سریال پایتخت به همراه پدرش
افشاری در کودکی بهرام از هم جدا شدند، او در این باره می گوید: مادرم زمانی که من دو سالم بود مرا به همراه پدرم رها کرد و رفت. پدرم هم بعد از مدتی بیمار شد و من دوران کودکی خود را بیشتر اوقات در بیمارستان و صرف مراقبت از پدرم کردم، البته من این را افتخاری برای خود می دانم که توانسته ام نوکری پدرم را کنم و از همه کسانی که پدر و مادرشان در قید حیات هستند می خواهم که بیشتر قدر آنها را بدانند. ...
ضد انقلاب علی را هنگام نماز شهید کرد
صالح آباد در دوران دفاع مقدس عقبه دو جبهه میمک و مهران بود و نقش عمده ای در پشتیبانی از این مناطق ایفا کرد. این شهر در طول جنگ بار ها هدف هواپیمای عراقی قرار گرفت و رزمندگان بسیاری نیز در آنجا به شهادت رسیدند. شهید جمعلی اکبری آری اولین شهید روستای عالمکلا از توابع دهستان لفور شهرستان سوادکوه شمالی بود که در مقاطعی از دفاع مقدس در منطقه صالح آباد غرب ایلام خدمت می کرد. این شهید بزرگوار که متولد ...
مرد معتاد پول نداشت مرد بی گناه را در پارک کشت / جنایتی که همه را شوکه کرد + جزییات
افشای راز ناپدید شدن مرد میانسال آغاز شد. کشف جسد در کانال یک هفته از این ماجرا گذشته بود که پسر مهدی بار دیگر به پلیس آگاهی رفت و اطلاعات تازه ای به ماموران داد. وی گفت: از روزی که پدرم ناپدید شده من و خانواده ام مسیری را که هر روز طی می کرد تا به سر خیابان برسد و تاکسی بگیرد چندین بار گشتیم. هر روز صبح پدرم از یک پارک می گذشت تا به سر خیابان برسد. ما چندین بار به ...
خاطرات خواندنی رزمنده ای از سرزمین دلیران تنگستان و دشتستان
ضریح انداختم. می خواستم بدانم وجود خارجی دارد یا نه. متوجه شدم که بغض گلویش را گرفت و گفت: دخترم ازدواج کرده. گفتم: اگر امکان دارد، شماره او را بدهید تا در این مورد با ایشان صحبت کنم. شماره را داد. زنگ زدم و صحبت کردم. ابتدا خانم دیگری گوشی را برداشت و گفت: با ایشان چکار دارید؟ مریض است. گفتم: می خواهم بگویم، من فلانی هستم. چندین سال پیش نامه ای برای رزمندگان در جبهه فرستاده بود و من آن ...
بابا حسن و ساک های پر از پول!
خیابان افتادم. مردمی که آنجا بودند به بیمارستان خبر دادند و دوباره به بیمارستان برگشتم. تا کربلا راهی نمانده بود اتفاقات و حوادث در ظاهر تلخ اما در باطن شیرین برای رزمنده های دوران دفاع مقدس بسیار است. آن زمان آرزوی همه ی ما آن بود که شهادت نصیبمان شود. از نگاه من، بهترین دوران زندگی ام همان دوران بود. وقتی که قطعنامه خوانده شد و اعلام کردند که ایران قطعنامه 598 را پذیرفته همه ...
فیلم گفتگو با دزد مسلح بانک شهر مولوی تهران ! / شب عید نمی خواستم شرمنده زن و بچه هایم باشم !
برایم پنهان کند، الان نزد پلیس است. فکرش را می کردی یک روز به عنوان یک سارق حرفه ای شناخته شوی؟ واقعیتش را بخواهید من از وقتی 10 سالم بود پدرم را از دست دادم، از آن به بعد مجبور شدم کار کنم تا مخارج زندگی خانواده ام را تامین کنم! هر دو خواهرم به فاصله کمی از هم ازدواج کردند و باید برای آنها جهیزیه می خریدم، همین شد نتوانستم ادامه تحصیل بدهم . این متهم در انتهای صحبت ...
می خواست مدافع حرم شود شهید دفاع از امنیت شد
وقتی به پادگان محل خدمتش رفتیم، همه دوستانش گریه می کردند و از دلتنگی های شان برای مان می گفتند. پویا پسر سربه زیری بود، اگر گاهی حرفی به او می زدیم، سکوت می کرد تا طرف مقابل آرام شود. برای شهادت انتخاب شد مادر شهید در پاسخ به سؤال چگونگی شنیدن خبر شهادت فرزندش می گوید: من خانه بودم، پدرش گفت: پویا حین انجام مأموریت همراه با بچه های نیروی انتظامی با متهم درگیر شده و پایش آسیب ...
روزگار سیاه نوعروس از روز سوم ازدواج؛ شوهرم کتکم می زند
...؛ جلوی همه ایستادم و گفتم: من انتخابم را کرده ام و فقط با کوروش ازدواج می کنم. خلاصه با اصرار و پافشاری من بالاخره نامزد کردیم. حدود شش ماه نامزد بودیم که این مدت بیشتر به تفریح و گشت و گذارگذشت. کوروش مرد خوبی بود، گهگاهی در بین جرو بحث ها متوجه می شدم که خیلی عصبی می شود ولی قابل کنترل بود و حداقل دست روی من بلند نمی کرد بعد از شش ماه تصمیم گرفتیم عقد کنیم، پدرم نیز با صحبت های ...
خدا شهادت را به پسرم و صبر را به من هدیه داد
گفت و گو با مادر اولین شهید روحانی مدافع حرم محمدمهدی مالامیر فاش نیوز - وابستگی من به محمدمهدی طوری بود که حتی وقتی جلوی من راه می رفت، مدام می گفتم آرام جانم. وقتی برای سوریه رفت می گفتم آرام جانم می رود. اما وقتی خبر شهادتش را شنیدم، بی تابی نکردم. این نشان دهنده صبری است که خداوند از قبل می دهد. من شاکر این لطفی هستم که خدا به آقا محمدمهدی کرد و شهادت را نصیب شان کرد ...
گفت وگو با جانباز نخاعی دفاع مقدس، "سید اصغر مسیبی" آیا این عملکرد بنیاد صحیح است؟ مگر شما متولی ...
عملیات بیت المقدس که منجر به آزادسازی خرمشهر شد مجروح شدم. فاش نیوز: اتفاق آن روز را برایمان بازگو می فرمایید؟ - تقریبا ساعت 4 صبح و هوا به اصطلاح گرگ ومیش بود که تیر خوردم. احساس کردم که جریان برق مرا گرفت. خودم متوجه نشدم فقط تکانی خوردم. برگشتم به یکی از همکلاسی هایم که همراهم بود گفتم اسماعیل مرا بگیر! گفت الان مگر موقع شوخی کردن است؟ بنده خدا فکر می کرد من شوخی می کنم. گفتم ...
شوهرم به ایران برنمی گردد؛ طلاق تنها راه چاره است
کردم با او همراهی کنم اما نتوانستم. *یعنی مهاجرت کردی؟ بله. همسرم بورس تحصیلی یک کشور اروپایی را گرفت و با هم به آنجا رفتیم. من هم می توانستم ادامه تحصیل بدهم اما وضع روحی ام به شدت بهم ریخت و تصمیم گرفتم برگردم و دیگر به آنجا نرفتم. *به شوهرت گفتی؟ بله. به پوریا گفتم اگر برگردم افسردگی ام دوباره عود می کند؛ اما قبول نکرد پیش من بیاید. او گفت بهتر است ...
حرکت جنجالی گلر پرسپولیس اوسمار را عصبانی کرد | علیرضا بیرانوند آبروریزی به پا کرد
...> در این مدت با خانواده ات در ارتباط بودی؟ – نه. آن اوایل که به تهران آمدم پدر و مادرم اصلا از من خبری نداشتند. من تمام مواقعی که داشتم کار می کردم خانواده ام فکر می کردند هنوز خانه عمه ام هستم. آنها نمی دانستند دارم کار می کنم. دارم رفتگری می کنم. یک بار وقتی در کارواش کار می کردم یکی از اقوام من را دید و رفت به پدرم گفت شما واقعا فکر می کنید پسرتان دارد فوتبال بازی می کند؟ پسر شما دارد ...
مردی که همسرش را با بنزین آتش زد | دخترخاله ام مرا جادو کرده بود | شهادت 4 فرزند علیه پدرشان
؟ متهم پاسخ داد: من اصلاً چیزی به خاطر ندارم. قاضی گفت: پسرت گفته آن شب با مادرش دعوا کردی و به عمد بنزین را روی سر همسرت ریختی و او را آتش زدی. مرد میانسال گفت: من با همسرم مشکلی نداشتیم که بخواهم او را آتش بزنم. آن شب می خواستم خودم را آتش بزنم تا بمیرم اما ناخواسته این اتفاق افتاد. الان هم فرزندانم از قصاص من گذشت کرده اند، هر چند آنها به چشم قاتل مادرشان به من نگاه می کنند و این برای من خیلی عذاب آور است و آرزو می کنم کاش مرا نمی بخشیدند و اعدام می شدم. در پایان جلسه قضات وارد شور شدند تا رأی مرد آتش افروز را صادر کنند. ...