سایر منابع:
سایر خبرها
کاش به جای قتل طلاقش می دادم ؛ پشیمانی مردی که همسرش را خفه کرد
به من قول داده بود؛ اما زیر قولش زد و به من خیانت کرد. نمی توانستم این وضعیت را تحمل کنم و تصمیم گرفتم او را بخاطر کاری که کرده تنبیه کنم. چطور همسرت را به قتل رساندی؟ باور کنید که من هیچ قصد و نیتی برای به قتل رساندن او نداشتم. یک روز که در خانه بودم همسرم به آب انبار رفت. کمی بعد من هم پشت سرش رفتم. هنوز خیلی ناراحت و عصبانی بودم. وقتی پایین رفتم او لبه آب انبار ایستاده ...
کلوپ: باید مراقب احساساتم باشم؛ رتبه سوم لیورپول دستاورد بزرگی است
خلق کردند. بیش از حد در محوطه جریمه ما بودند و ما مجبور به تعویض شدیم. در ادامه مرتکب اشتباه شدیم. این اتفاق می افتد، اما در آن لحظه، دروازه را به روی آن ها باز کردیم. حتی نمی دانم چطور گل مساوی را زدند. شخصیت بچه ها امشب در شرایطی که داشتیم فوق العاده بود. البته که دوست داشتم بازی را ببریم. جرل کوانسا اولین گل خود را در لیگ برتر به ثمر رساند. کلوپ در مورد او گفت: کوانسا ...
تصمیم 4 سارق حرفه ای در زندان برای تشکیل باند سرقت از منازل
یکی دو روز بیشتر نشد. ما از همان داخل زندان تصمیم گرفتیم همه که آزاد شدیم سرقت را شروع کنیم. هر چهار نفر قرار گذاشتیم تا آخرین نفرمان صبر کردیم. چهارمین عضو که من بودم آزاد شدم و بعد سراغ سرقت رفتیم. آنها می توانستند زودتر از این ها کارشان را شروع کنند. *یعنی زندان برایتان درس عبرت نشد؟ وقتی می دانی از زندان که بیرون بیایی باید کلی رد مال کنی و اموالی را که در سرقت های قبلی ...
جزئیات یک بخشش عجیب: نذر کردم اگر اولیای دم خواهرزاده ام را ببخشند، من هم قاتل پسرم را ببخشم | آزادی از ...
همشهری آنلاین - حوادث: مادر مقتول شرط گذاشت تا قاتل جهیزیه 5 عروس و هزینه مراسم جشن آنها را تهیه کند. قاتل نیز با کمک خانواده و خیرین شرط مادر مقتول را اجرا کرد و قاتل بعد از گذشت 14 سال از زندان آزاد شد و به آغوش خانواده اش برگشت اما این پرونده چه بود و چطور شکل گرفت؟ شروع این پرونده به یکی از روزهای اردیبهشت سال 89 برمی گردد. آن روز گزارش درگیری خونینی به پلیس یکی از شهرهای شمالی ...
نذری که جان 2 اعدامی را نجات داد
های آرین بود، شناسایی شد و در نهایت مرد جوان مدتی بعد در کلبه ای جنگلی دستگیر شد. هومن در تحقیقات گفت: داخل خانه بودم که صدای گریه پسرم ارشیا را از کوچه شنیدم. نفهمیدم خودم را چطور به خیابان رساندم و پسرم را دیدم که در حال گریه است و پسر همسایه که هم سن وسال او بود، در چند قدمی پسرم ایستاده است. او ادامه داد: با دیدن بچه ام در آن وضعیت ناراحت شدم، اما وقتی فهمیدم پدر آن پسر بچه وارد ...
فتحعلیشاه شاه می گفت الیزابت شیردل اگر زنده بود، سر پاپ را از بدنش جدا می کرد/ فتحعلیشاه از یک شاه زن در ...
و من می خواستم مانند، همراهم از اسب پیاده شوم اما او گفت شاه دستور داده نگذارد من پیاده شوم. تقریباً در همان لحظه صدای خود شاه را شنیدم که دستور می داد جلوتر بروم. وقتی به پنجاه قدمی اعلاحضرت رسیدیم دوباره می خواستم از اسب پیاده شوم که شاه با صدای بلند گفت: ضروری نیست بیا. حال از بخت بد ماتئو - مهتر انگلیسی من - فکر کرده بود باعث اعتبار من و او خواهد بود که مرا سوار بر بهترین و با روحیهترین اسبی ...
اولین گردهمایی فارغ التحصیلان ادوار رشته چاپ هنرستان امام صادق (ع) برگزار شد
می داشتند، یک ساعت ما را سر پا نگاه می داشت و سخنرانی می کرد، یادم هست که یکی از بچه ها از حال رفت. خسته هم نمی شد. جا دارد جهت شادی روح رفتگانی که ما مدیونشان هستیم صلوات بلندی بفرستید. حمیدرضا جواهری مدیر چاپ آرتا از هنرآموزان گذشته بنده خاطره خیلی خوبی از استاد زرین دارم. آن زمان برای اینکه در هنرستان ثبت نام کنیم باید نمره قبولی صنعت را می آوردیم. بنده نمره لازم را آورده ...
قاتل محکوم به مرگ از همسرش به خاطر خیانت شکایت کرد
.... متهم که حالا در جایگاه شاکی ایستاده بود، گفت: همسرم مونا را دوست داشتم و دوست دارم. ما یک دختر داریم و در تمام این سال ها همسرم به تنهایی از دخترم مراقبت کرده است. او زنی 30 ساله و جوان است و من می دانم زیبایی و جوانی اش را به پای من گذاشت اما خیانت کرد. او عکس هایی از همسرش به دادگاه ارائه داد و گفت: همسرم هر هفته به ملاقاتم می آمد و رابطه ما خیلی خوب بود. بعد از چند سال ...
همسر شهید حاجی رحیمی: از لباس محمدهادی فهمیدم چطور شهید شده
.... یکبار که با همان لباس خاکی و با یک ماشین جیپ گل آلوده از جبهه بر می گشتند سری به مغازه پدرم می زنند. پدر من یک میوه فروشی بسیار بزرگ داشت. وقتی شوهر خواهرم شهید حاجی رحیمی را معرفی می کند که از رزمندگان است، پدرم به رسم ادب و علاقه ای که به رزمندگان داشت می رود و بهترین و درشت ترین گیلاسی که در مغازه داشته برای پذیرایی می آورد. نمی دانم دقیقا چه بین آنها رد و بدل می شود اما بعد از این دیدار ...
گفتگو با گروگانگیر کینه ای پالادیوم/ بخاطر مرد کارخانه دار 12 سال زندان بودم
ساعت 5:15 بعد از ظهر پنجشنبه 20 اردیبهشت، صدای زنگ تلفن همراه مرد کارخانه دار بلند شد. با دیدن شماره همسرش که روی صفحه تلفن افتاده بود نگران شد چون همین چند دقیقه قبل همسر و دختر نوجوانش با خودرو از خانه خارج شده بودند. بلافاصله تلفن را جواب داد اما به جای همسرش، صدای مردی ناآشنا را از پشت خط شنید: اگر همسر و دخترت را زنده می خواهی، خیلی سریع هر چقدر دلار و سکه می توانی تهیه کن، دوباره ...
آدم ربایی ساختگی دختر جوان برای و اخاذی 40 هزار دلاری از پدرش
به گزارش راهبرد معاصر؛ چندی قبل، خانواده دختری 21 ساله قدم در اداره پلیس تهران گذاشتند و درحالیکه بسیار مضطرب بودند خبر از ربوده شدن دخترشان دادند. پدر این دختر گفت: دخترم چند روز قبل برای رفتن به دانشگاه از خانه خارج شد، اما دیگر برنگشت. درحالیکه به شدت نگران وضعیت او بودیم، پیامکی به گوشی من ارسال شد با این مضمون که دخترتان را گروگان گرفته ایم و اگر 40 هزار دلار تهیه نکنید، جانش را می گیریم ...
تله سی یژ به جای سرویس مدرسه
حدود 8سال پیش بازمی گردد: بعد از گذروندن جلسات آموزشی، اومدم ایستگاه وایستادم. یک روز دیدم چندتا دختر و پسر بچه دبستانی ریزه میزه بدون بلیت و همراه، اومدن تا سوار تله سی یژ بشن! گفتم بلیت تون کو؟ بزرگ ترتون کجاست؟ اونا هم خیلی عادی گفتن ما اهل روستای پس قلعه ایم و هر روز از همین مسیر می ریم مدرسه و خونه! بلیت و بزرگ تر نمی خواد؛ سرویس مدرسه مونه! حرفش تمام شده و نشده از دور صدای پسران ...
کار خیر، برکت زندگی ماست
علاقه ای ندارید بلکه از اکثر وسایل معمول هم استفاده نمی کنید! من از زمانی که مجرد بودم اهل تجملات نبودم و بعد از ازدواجمان هم همین رویه را حفظ کردم. از خرید وسایل غیرضروری زندگی پرهیز می کنم. اغلب خانم ها به طلا و داشتن لباس های متعدد علاقه دارند، اما من معتقدم این کار اسراف است. مرتضی نبوی: حاج خانم اهل ساده زیستی است و در انتخاب این نوع سبک زندگی هم پیشقدم بودند و برای همه ما جنبه ...
دل نوشته مهرداد اسکویی؛ آقای عیاری خیلی خوشحالیم که سینمای ایران شما را دارد
بودم- مثل سلیمانیه عراق که اگر یادتان باشد یک پسر کچل و بی مو چسبیده بود به شما و رهایتان نمی کرد- بسیار فراتر از سینما آموختم. در همان سفرها به من انسانیت و اخلاق را یاد دادید که چطور می توانم انسان باشم و چطور باید تیماردار انسانیت و سینما باشیم. شما فروتنید استاد و ما همانند یک هنرجوی فیلمسازی عاشق مثل شما سعی می کنیم گام به گام برای کسب عرصه های نو و کمتر دیده شده سینما فعالیت کنیم. ما ...
از ماشین مان می کَنیم و می خوریم!
خبرگزاری مهر ؛ گروه مجله _ علیرضا رأفتی : همین طور که دستش روی فرمان بود و چشمش به خیابان و داشت یک بند با من حرف می زد، تلفنش زنگ خورد. بدون اینکه حرفش را قطع کند و نگاهش را از خیابان بردارد، گوشی را جواب داد و بعد از سلام و علیک ، یک عذرخواهی هم به من تعارف کرد. پسرش پشت خط بود. از سفارش های خریدش فهمیدم پسر است. فکر نمی کنم یک دختر بچه لباس داوری فوتبال و کارت زرد و قرمز بخواهد. باز هم از مدل ...
بچه های من قصه نخوانده اند، قصه ها را دیده اند
...: برایت کاری دارم. من فقط سه روز بود که خبرنگار شده بودم و بین خبرها می گشتم. من از خیلی چیزها می ترسیدم و واهمه داشتم؛ حالا افتاده بودم در یک چالش بزرگ که با بچه هایی که از میدان جنگ عبور کرده اند مصاحبه بگیرم. کمی فکر می کنیم که از آن ها چه بپرسیم که هم به نمایشگاه کتاب ربط داشته باشد و هم فضای جنگ را دوباره در ذهن آن ها پررنگ نکند؛ هرچند که آن ها همیشه با جنگ و تصاویری که بر جای گذا ...
تقاضای جالب مسئولان از مادر 5 قلوهای جنجالی
هستی که برای زایمانت گروه فیلمبردار استخدام کرده ای! این مادر که سوژه مستند ماه آخر شده بود، درباره تجربه بارداری پنج قلو و واکنش دیگران هم گفت: در اولین برخورد همه ابتدا تعجب می کردند، اما بعد بلافاصله خدا را شکر می کردند که هر پنج بچه، سالم به دنیا آمده اند. خودم شخصا هم نگرانی های بسیاری داشتم و حتی تا بعد از زایمان، گرفتار استرس بودم. وقتی اثر دارو های بیهوشی از بین رفت، از هر کسی ...
تولد فرشته ها
قرار رفتن به اولین روز مدرسه است. انگار قرار بود به جایی بروم با هزار دوست صمیمی. خودم را آماده کرده بودم برای یک بی قراری دل انگیز کنار دختران. هرسال دهه کرامت برای من همان اولین روز، گویی ورود به بهشت است؛ همان روز دختر. اما امسال من خانه نشین شده ام.درست توی طبقه چهارم گیر افتاده ام.کاش آسانسور داشتیم و می شد حداقل با این پای شکسته ام جشن می رفتم.کشان کشان خودم را پای پنجره رساندم ...
پای درس ایثار | وقتی در میان مشکلات، معلمی تنها قسمت شیرین زندگی در گلپایگان می شود
های بچه ها تمام نشده بود. باید برای امتحانات پایان ترم آماده می شدند. هر روز عکس و فیلم هایی که خانم مناجاتی از کلاس و بچه ها برایم فرستاده بود، نگاه می کردم. نمی توانستم خودم را راضی کنم دیگر کنار بچه ها نباشم. من هیچ وقت به کنارگذاشتن معلمی فکر نکرده بودم. نمی دانستم اگر معلم نباشم، می خواهم چه کار کنم. همان موقع هنوز صدایم درست باز نشده بود، دختر و پسر خودم را نمی توانستم صدا بزنم ...
این فرد دردناک ترین مرگ تاریخ را تجربه کرده است
تازه حدیثه تهرانی با یک حال و هوای فلسفی چرا بعضی وقت ها زمان زود می گذرد؟ دختر نوجوان بچه مهندس با چهره جدیدش غافلگیرمان کرد توییت کنایه آمیز مجری زن صداوسیما به سرعت اینترنت فال روزانه شنبه 22 اردیبهشت 1403 مردم این 5 استان، امروز منتظر بارش باران باشند میزان مشارکتِ تهران در انتخابات دیروز اعلام شد! بچه مشهدی معروف اینستاگرام ...
مادر بیست ونه دختر
به گزارش اصفهان زیبا ؛ امسال به جای دو دختر، مادر بیست ونه دختر بودم. روزهای اول مهر که سختی و فشار کار ساعت های خوابم را به کمتر از پنج ساعت رسانده بود، با خودم می گفتم عمرا این بچه ها را دوست داشته باشم، عمرا نگران سلامتی آن ها بشوم، عمرا دل تنگ نبودنشان بشوم، عمرا بیشتر از اندازه دلم برای درس ومشقشان بسوزد؛ اما نشد! نشد که بی خیال زخم روی دست دختر افغانم بشوم که مدتی بود خوب نمی شد. نشد ...
آشنایی با غلامحسین درکتانیان، از شهدای خوزستان
توی دستش گرفته و لبخند زنان از من می خواهد که او را برگردانم به دو کوهه از او پرسیدم: چطور پدرت راضی شد؟! لبخندی زد و گفت: نمی دانم! برای من هم تعریف کرد ولی انگار معجزه شده بود خدا کمک کرد و به قولی که به او داده بودم هم عمل کردم و او دوباره برگشت بین نیرو های گردان.
قتل دختر کوچولو به دست دختربچه 10 ساله / این قتل در مسعودیه تهران اتفاق افتاد
را برداشتم. بعد هم به خانواده ام گفتم گوشی را پیدا کرده ام. این دختر خردسال در ادامه حرف هایش گفت: من همیشه فیلم های ترسناک و جنایی می دیدم. دیده بودم که چطور با چاقو آدم می کشند. از یکی از همین فیلم ها تقلید کردم و دوستم را به قتل رساندم. دختربچه 10 ساله در ادامه گفت: دیدن فیلم های ترسناک تأثیر بدی روی من گذاشته بود. حتی گاهی تصور می کردم که اگر خودم تبدیل به یک قاتل زنجیره ای شوم چه می ...
کتاب های کانون روح بچه ها را بزرگ می کنند
. آن روزها کتاب های نسرین ثامنی و فهیمه رحیمی دور از چشم مدیر و معلم های مدرسه بین نوجوان ها دست به دست می شد. برادرم وقتی یک شب یکی از همان کتاب ها را که بین کتاب درسی ام گذاشته بودم که پدر نفهمد بجای ریاضی دارم داستان می خوانم دید، کتاب را ورق زد و اخم کرد. دلم لرزید. توضیح داد که این کتاب ها مناسب سن تو نیست و از تو بعید است این ها را بخوانی. روز بعد به واسطه آقای احمد گلزاری که سیرجانی بود و ...
سید مجید ایافت ؛ حسن باقری دوم
.... صبح با هلیکوپتر مجید را به ارومیه رساندم؛ اما هماهنگی برای بیمارستان انجام نشده بود و مجبور شدیم با استیشن سپاه به قرارگاه برویم و همان شب دوباره با یک استیشن دیگر به تهران رفتیم؛ ولی بیمارستان خلیج هم جایی نداشت و حاجی گفت جواد بیا برویم مشهد . با همان سری که اندازه یک عمامه بزرگ باندپیچی شده بود، بدون رفتن به بیمارستان راهی مشهد شدیم و چند روز بعد مجید بخیه هایش را کشید و دوباره با من به ...
نیم ضریح در قلب البرز+تصاویر
بعد از تایید طراح اصفهانی، سقف اصلی ساخته شود و به جای الگو بنشیند. از آقای میدانی می شنوم که اینجا همه بدون دستمزد کار می کنند. مگر می شود یک عده از کار و زندگیشان بزنند و بی مزد و مواجب کار کنند؟! از مرتضی بهرامی، یکی از جوان ها می پرسم؛ چطور شد اومدین؟ می خندد و می گوید: دلی آمدم. افتخاری است که نصیبم شده.با آقا مشهدی از قبل آشنا بودم. برای نیم ضریح هم از همان اوایل خرید چوب تا حالا همراه گروه ...
حتی در زندگی خصوصی، نوشتن مقوله ای عمومی است
شرم با این جمله آغاز می شود: بعدازظهر روز یکشنبه ای در ماه ژوئن پدرم می خواست مادرم را بکشد . جمله چنان کوبنده و سرد است که مثل صدای پتک در سر خواننده می پیچد. ما شرح مختصری از واقعه می خوانیم و بعد یکباره طنین این صدا خاموش می شود. مثل صدای قطعه ای گوش خراش که اوج گرفته فرود می آید. اینجا همان نقطۀ آغاز خلأ است، لحظه ای که نوشتن از آن، گفتن از آن، تا خود این لحظۀ نوشتن کتاب امری ممنوعه بوده است، حتی در دفتر خاطرات، آن لحظه که خدایان کودکی به زمین می افتند ، زندگی ناگهان به دونیم می شود. ...
عشق و جنگ بزرگ ترین سوژه های تاریخ هستند
تلخ بود. کام آنها ازحرف های شما تلخ شد؟ نمی دانم ولی تلخ ترین روز من بود. کتاب من قاتل پسرتان هستم را دوست داشتم و جنگیدم. ولی در جشن جنگ به جایی رسیده بودم که واقعا حس کردم دلم شکسته است و نمی دانم چه اتفاقی برای من افتاد! چیزهایی از کتاب درآورده بودند که من اصلا آن طور فکر نکرده بودم. من داستان انسانی می نویسم و از ابتدا گفته بودم این گونه داستان ها را دوست دارم. اما دیگر به ناشر ...