آشنایی با غلامحسین درکتانیان، از شهدای خوزستان
سایر منابع:
سایر خبرها
وقتی عماد مغنیه همسرش را از صبح تا عصر در ماشین نگه داشت! /نخند! خب یادم رفت که با زنم رفته بودم پادگان!
...> در راه درباره وضعیت آموزش نیروها حرف می زدیم. نزدیکی میدان امام حسین(ع) بودیم و صحبتمان گل انداخته بود. یک دفعه عماد مکثی کرد و با تعجب گفت: ای وای! من صبح با ماشین رفتم پادگان. وایسا ... وایسا ... زدم زیر خنده. صبح با ماشین رفته پادگان و یادش رفته بود با ماشین خودش برگردد. به حرکتم ادامه دادم که داد زد: نگه دار ... نگه دار... گفتم: خب مسئله ای نیست. ماشینت توی پارکینگ پادگانه. فردا صبح هم با هم ...
آدم ربایی ساختگی دختر جوان برای و اخاذی 40 هزار دلاری از پدرش
به گزارش راهبرد معاصر؛ چندی قبل، خانواده دختری 21 ساله قدم در اداره پلیس تهران گذاشتند و درحالیکه بسیار مضطرب بودند خبر از ربوده شدن دخترشان دادند. پدر این دختر گفت: دخترم چند روز قبل برای رفتن به دانشگاه از خانه خارج شد، اما دیگر برنگشت. درحالیکه به شدت نگران وضعیت او بودیم، پیامکی به گوشی من ارسال شد با این مضمون که دخترتان را گروگان گرفته ایم و اگر 40 هزار دلار تهیه نکنید، جانش را می گیریم ...
ملاقات پنهانی محسن رضایی با آمریکایی ها در آتن/ زیباکلام: خودم رابط ومترجم آنها بودم
کالیفرنیا شرکت می کردم، آمریکایی ها گفتند ما شنیدیم شما نزدیک به هاشمی رفسنجانی هستید، ما تمایل به گفتگو با ایران داریم، این زمانی بود که آمریکایی ها در مواردی نظیر بمب های کنار جاده ای، داعش، قبایل اهل سنت عراق، ارتش عراق و... دچار مشکل شده بودند، از این رو هدف آمریکا این بود که به نحوی با ایران کنار بیاید، من هم رابط (محسن رضایی با آمریکایی ها )شدم، خودم هم مترجم آن جلسه پنهانی بودم، این خاطره را هم در کتاب نوشتم. کدخبر: 997090 1403/02/24 11:28:43 لینک کپی شد ...
بازسازی صدای هولناک دایناسورها و پرندگان ماقبل تاریخ + فیلم
اگه خوب بودم با همه، جز با تو جز با تو هی نمی دونم باهات بد شدم کی انگار تو رو باختم حیف ازت دورتر می شم هیاگه یه وقتا تحقیرت کردم کاری کردم از خودت بدت بیاد تو رو اگه دست کم گرفتم وقت نذاشتم واسه تو زیاد منو ببخش که ندیده گرفتم آرزوهاتو آره منو ببخش ...
تجاوز هولناک این پدر شیطان صفت تهرانی به دختر 10 ساله اش ! | او 4 سال به دختر کوچکش تجاوز می کرد !
سیاهش دارد و از اشرار بد سابقه منطقه کهریزک است بازداشت شد. وی سعی داشت دخترش را دروغگو نشان دهد ولی وقتی با فیلم سیاه روبه رو شد لب به اعتراف گشود. محاکمه پشت درهای بسته مرد شیطان صفت در شعبه ششم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد و دخترش برای وی اشد مجازات خواست. این مرد گفت تحت تاثیر مصرف مواد روان گردان دست به جنایت سیاه زده است. در پایان جلسه قضات وارد شور شدند و با توجه به مدرک های موجود در پرونده پدر آزارگر را به اعدام محکوم کردند. ...
نقشه نافرجام دختر جوان برای اخاذی از پدرش
دختر جوان سناریوی آدم ربایی دروغین را طراحی کرده تا از خانواده اش اخاذی کند. شیلا که دستش رو شده بود در تحقیقات گفت: من به میلاد علاقه داشتم اما زمانی که به خواستگاری ام آمد پدرم به او گفت دخترم در پر قو بزرگ شده و همیشه بهترین زندگی را داشته، تو چطور می خواهی با این وضع مالی ات زندگی او را تأمین کنی؟ حداقل باید یک ماشین مدل بالای شاسی بلند داشته باشی که جلوی مردم بتوانم سرم را بلند کنم ...
زیباکلام چند ساعت قبل از بازداشت: اوین رفتن را افتخار نمی دانم / برای نظام نمی ارزد که بگویند صادق ...
...، از این رو هدف آمریکا این بود که به نحوی با ایران کنار بیاید، من هم رابط شدم، خودم مترجم آن جلسه پنهانی بودم، این خاطره را هم در کتاب نوشتم. همچنین وقتی سال 1401 در جریان زن، زندگی، آزادی بنده را اخراج کردند، هم نوشتم. در نهایت همه این موارد حدود 300 صفحه شد. منتهی ضمن اینکه بنده این موارد را می نوشتم آن دو سوالی که ابتدا اشاره کردم، مطرح شد. هر کسی بنده را در خیابان می ...
مصاحبه زیباکلام یک روز پیش از زندان: مسئولان امنیتی بگویند کاری انجام نده، انجام نمی دهم
گفتند ما شنیدیم شما نزدیک به هاشمی رفسنجانی هستید، ما تمایل به گفتگو با ایران داریم، این زمانی بود که آمریکایی ها در مواردی نظیر بمب های کنار جاده ای، داعش، قبایل اهل سنت عراق، ارتش عراق و... عراق دچار مشکل شده بودند، از این رو هدف آمریکا این بود که به نحوی با ایران کنار بیاید، من هم رابط شدم، خودم مترجم آن جلسه پنهانی بودم، این خاطره را هم در کتاب نوشتم. همچنین وقتی سال 1401 در جریان ...
تکنوکرات سیاست گریز
من هم نیستم. گفت: کیست؟ گفتم خداداد فرمانفرماییان. مثل اینکه یک دوش آب سرد ریخته باشند روی سرش. گفت: مگر ممکن است؟ گفتم آخه چرا ممکن نیست؟ آخر خداداد مغضوب بود دیگر. گفت: نمی شود. گفتم خب، من هم نیستم. نشان به آن نشان که تازه بعد از اینکه من شدم رئیس بانک، تا سه ماه اینها قائم مقام را تعیین نکردند؛ درصورتی که من همان روز اول نوشتم و معرفی کردم. سه ماه گذشت تا خداداد را تایید کردند. بالاخره به این ...
شهیدنامه ایرنا استان سمنان؛ جاویدنام حمیدرضا ناظری صوفی
...> ساعت 12 شب که آمد خانه تا صبح بیدار بود. متوجه نگرانی اش شدم. علت را که پرسیدم، گفت: بابا! می خواهم فردا بروم جبهه، شما رضایت دارید؟ گفتم: بله باباجان! برو اشکالی ندارد. اگر اشتباه نکنم دفعه سومی بود که می رفت جبهه، فردای آن شب بدرقه اش کردیم و رفت. مدتی گذشت، از او خبری نشد، من هم که راننده بودم رفتم بسیج و اعزام شدم منطقه. سراغش را گرفتم و دنبال نشانی ها رفتم. وقتی دیدمش خیلی چیزها ...
زن زیبای پژمان جمشیدی و خواهر حاشیه سازش + عکس و بیوگرافی
، دیگر کلا از فوتبال دور شد. ورود به بازیگری زمانی که بازیکن بودم، وقتی به سوپرمارکت می رفتم فروشنده اصلا نمی گذاشت دست به هیچ چیزی بزنم و خودش همه چیز را می آورد. اما وقتی فوتبالم تمام شد دیگر به من محل نمی گذاشت و خودم باید همه چیز را بر می داشتم و از این دست موارد تا دلتون بخواد داشتم. اینها را به پیمان قاسم خانی تعریف می کردم که او می گفت از اینها یک خط ...
می گفت هر کسی را دوست دارید دعا کنید شهید شود
.... شوکه شده بودیم. نمی خواستیم بپذیریم. برای خودش خوشحال شدم که در بستر از دنیا نرفت، اما برای خودمان که ایشان را دیگر در کنارمان نداریم، ناراحت بودیم. معراج و حرف های آخر حرف های همسرانه اش به معراج شهدا می رسد، به لحظه وداع. برای دیدار با پیکرش به معراج رفتم. به او گفتم خوشحالم که به آرزویت رسیدی، به شما تبریک می گویم، امیدوارم بهترین مقام را به تو بدهند، اما ما را از یاد نبری ...
راجرکورمن به روایت کاپولا، اسکورسیزی، باگدانوویچ و دیگران
فیلم سازی مستقل در هالیوود به ترجمه مریم امینی است. همه می دانستیم که هر وقت راجر برای ساختن فیلمی به اروپا، هاوایی یا پرتوریکو می رفت، فیلم دومی هم با سرمایه خودش می ساخت. از من پرسید آیا صدابردار خوبی می شناسم که به اروپا بیاید. گفتم خدایا، آره، خودم صدابرداری می کنم. بلافاصله ضبط صوت ناگرا را از قفسه دفتر بیرون آوردم و به خانه رفتم تا طرز کارش را مطالعه کنم. در دانشگاه ...
همسر شهید حاجی رحیمی: از لباس محمدهادی فهمیدم چطور شهید شده
بودند برگزار شد. بالا مردانه بود و زیر زمین خانم ها بودند. همه دارایی شهید حاجی رحیمی یک موتور بود. زندگی مشترک را هم در منزل پدر شوهرم شروع کردیم. خانه ای قدیمی که دو طرفش اتاق داشت و ما در دو اتاق آن سمت حیاط بودیم. مهریه ام هم کم بود چون خانواده خودم هم مذهبی و انقلابی بودند و این مسائل برایشان اهمیت نداشت. یادم هست با اینکه ده ساله بودم خانواده ام در تظاهرات ها شرکت می کردند. خانم ...
برای دخترم، برای تمام دختران
می داد، آن روز هم تکرار کرد: شرح حال گرفتن، بررسی جواب آزمایش خون، وزن گرفتن و... به اندازه گیری فشارخون که رسید، مکث کرد. دوباره و دوباره و دوباره... . نگرانی را در چشم هایش خواندم. پرسید: سرگیجه نداری؟ سردرد؟ دوبینی؟ گفتم: نه. چطور؟ عددش بالاست؟ گفت:خیلی متأسفانه، خیلی زیاد. برای خودم نترسیدم. اصلا نگران خودم نبودم. گفت: باید وضعیت بچه را هم بررسی ...
تولد فرشته ها
، هنوز نم نم باران ادامه داشت. چراغ های یک طرف خیابان روشن شده بود. آسمان را نگاه کردم، آه بلندی کشیدم. دلم نخواست بگویم ای کاش! به خودم هم گفتم: مریم! حق نداری بگویی ای کاش! از این کلمه بدم می آمد. خیلی سال بود دلم را خراش داده بود، همین ای کاش لعنتی! همین یک کلمه. برای منی که هیچ وقت طعم خوش مادرشدن را نفهمیده بودم. بغضم را آرام خوردم و فقط گفتم الحمدالله. زنگ در خورد. خودم را با عصا تا ...
از ماشین مان می کَنیم و می خوریم!
حرف زدن و سفارش های خریدش حدس زدم بین 5 تا 10 سال باشد. پدر چشم، چشم کنان خداحافظی کرد و باز رو به من ادامه داد: بچه ن دیگه! چی می شه گفت؟ دو سفر بیشتر می زنم امشب براش می خرم. مدتی بود راننده های تاکسی های اینترنتی که سوار ماشین شان می شدم را سوال پیچ می کردم تا از حساب و کتاب کارشان سر دربیاورم. این یکی اما هم داستان جالب تری داشت و هم چانه گرم تری برای تعریف کردن. همین طور داشت از ...
طلاق به خاطر رفتار توهین آمیز شوهر
. همین طور داشت ادامه می داد که از خجالت آب شدم و شوهر خاله ام هم عصبانی شد و آنها از خانه مان رفتند. من که آبرویم رفته بود همان جا گفتم می خواهم طلاق بگیرم. قاضی رو به مهران کرد و گفت: پسرم چرا این رفتار را انجام می دهی؟ مهران با لحن حق به جانبی گفت: من اینجوری بزرگ شده ام و پدرم هم همین طوره. شوهر خاله این خانم داشت آبروی ما مردها رو می برد، منم خواستم به او بفهمانم که مردی ...
این پسربچه شجاع برای کار دزدی ربوده شده بود / امیرحسین با فرار از اسارتگاهش رازگشایی کرد
تهران گفت: من بعد از خروج از بازار در حال بردن وسایل برای پدرم بودم که با دو مرد رو به رو شدم آنها من را به زور داخل ماشین کردند و بعد از چند ساعت وقتی چشمانم را باز کردم دیدم نزدیکی تهران هستیم و دوباره بیهوش شدم . وقتی برای بار دوم به هوش آمدم خودم را در یک کلبه جنگلی دیدم و 2 مرد غریبه مرا داخل سرویس بهداشتی این کلبه زندانی کرده بودند. امیرحسین درباره درخواست گروگانگیر ها گفت: من را ...
این پسربچه شجاع برای کار دزدی ربوده شده بود / امیرحسین با فرار از اسارتگاهش رازگشایی کرد
به گزارش اختصاصی خبرنگار زیرنویس، امیرحسین بزی 14 ساله روز جمعه 14 اردیبهشت ماه حوالی ساعت 19 بعد از خروج از بازار محلی گرگان به طرز ناگهانی ناپدید شده بود بامداد پنجشنبه 20 اردیبهشت ماه در تهران پیدا شد. امیرحسین که بعد از 6 روز در آغوش خانواده قرار گرفته بود بعد از تحمل 6 [...]
بی زحمت دو پاکت مارلبرو
چه سیگاری می کشید؟ علومی گفت: پولش رو شما می دین؟ رئیس گفت: خواهش می کنم این چه حرفیه، اصلا قابل شما رو نداره شما فقط بفرمایید چه سیگاری می کشید؟ علومی گفت: اگه پولش رو خودم می دادم بهمن کوچیک ولی حالا که شما پولش رو می دهید مارلبرو. رئیس آقایی را صدا زد و گفت بی زحمت یک بسته مارلبرو برای آقای علومی بگیرید که علومی پرید وسط حرفِ طرف و گفت: بی زحمت دو بسته مارلبرو! من از شدت خشم داشتم دیوانه می شدم ...
متهم: ناراحت نیستم!
بد نمی زنم. متهم در پاسخ به اینکه چرا به سراغ خانه پدرت رفتی، مدعی شد که می خواستم از پدرم حلالیت بگیرم، چون او از اول با این ازدواج مخالف بود اما چون سه صبح بود و می دانستم پدر و مادر پیرم خواب هستند، منتظر بودم تا صبح شود که دستگیر شدم. بعد هم می خواستم خودم را با تیغ بکشم.
شهیدی که می خواست با نحوه شهادتش، نزد حضرت ابوالفضل (ع) سرافراز باشد
مردم شرکت کرد و جزو اولین سربازانی بود که به دستور امام خمینی (ره) از پادگان فرار کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید حاجی بابا جزو اولین نفراتی بود که در خلع سلاح مراکز نظامی و انتظامی محل خود، وارد عمل شد و همچنین به دستور آیت الله امامی کاشانی به انجام وظیفه پرداخت و در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی منطقه، همراه افرادی همچون شهید علیرضا موحدی کرمانی و استقرار امنیت در منطقة پیروزی نقش ...
مسعود پیش بهار ؛ شهیدی که جوان ترین فرمانده دفاع مقدس بود
شهرستان بهبهان متولد شد. پدرش کارگر شرکت نفت بود. وقتی مسعود به سن دو - سه سالگی رسید پدرش را از دست داد. از آگاهی و معلومات بالایی برخوردار بود. با بچه های هم سن و سال خودش بسیار فرق داشت. بعد از اتمام دوران راهنمایی وارد هنرستان آیت الله سعیدی شد و در رشته برق، تحصیل خود را شروع کرد. در تعطیلات تابستان با وجود این که دستش شکسته بود و در آن پلاتین به کار برده بودند، به کارگری می رفت. هم ...
فاطمه معصومه(س)؛ خانمی که گره های بزرگ دنیا به دستش باز می شود
. مشکلات طلاب بسیار بود و با اینکه شهریه ها تقسیم می شد، همان مبلغ کم وجوهات هم به دفتر نمی رسید و از بازار قرض گرفتم. ناگهان متوجه شدم 12هزارتومان بدهکار هستم و گفتم دیگر نمی توانم شهریه بدهم. طلاب جمع شدند و یکی از آن ها گفت ما در چنین شرایطی شب ها مخفیانه درس می خوانیم، اگر همین شهریه هم قطع شود، چه کنیم؟ گفتم تا فردا صبر کنید خبر می دهم. آن ها که رفتند، غم عالم بر قلبم نشست که فردا به آن ها چه بگویم ...
وکیل اتفاقی
زمان زیادی را در خارج از کشور گذرانده بودم و تجربه ای هم در کار دولتی داشتم؛ چون تابستانی را پس از سال سوم دانشگاهم با کار کردن برای سناتور کلیفورد پی.کیس از نیوجرسی، ایالت خودم، سپری کرده بودم. در آن زمان، اجازه دسترسی به طبقه سنا را داشتم و توانستم نزدیک شخصیت های مهمی مانند جان اف.کندی و لیندون بی.جانسون قرار بگیرم. تا زمان فارغ التحصیلی ام، همه امتحانات خدمات خارجی آمریکا را پاس کرده و برای ...
سرنوشت تلخ دختر 16 ساله در خانه مجردی
دختری به نام سمیرا دوست بودم که آن موقع او کلاس نهم بود. پدر و مادر سمیرا از هم جدا شده بودند و او با عمه و مادربزرگش زندگی می کرد. او همان موقع با پسری دوست بود و گاهی سیگار می کشید و مادرم که این موضوع را می دانست، حرف زدن با او را قدغن کرده بود ولی ما، همچنان دور از چشم مادرم با هم دوست بودیم. این دختر آهی کشید و ادامه داد: سال که تمام شد، سمیرا از آن مدرسه رفت و ما دیگر ...
من مادرش هستم
این بین در نقشش به عنوان یک مادر و همسر کوتاهی نمی کرد . او می گوید آقا حبیب به کارهام راضی بود ولی همیشه نگران بود و می گفت مراقب خودم باشم. در خانه آنقدر از انقلاب و امام حرف می زد که پای حبیب آقا را هم در تظاهرات باز کرده بود. در زیرزمین خانه شان برای محمد کارگاه خیاطی برپا کرده بودند ، پسر 13 ساله ای که خیاطی مستقل بود و یک پایش در مسجد و پایگاه بسیج بود. برای بار اول با پدرش به جبهه ...