سایر منابع:
سایر خبرها
دستگیری عروس پایان جشن ازدواج / داماد در کلانتری اصفهان راز همسرش را فهمید
خانگی رفتم و تمام جهیزیه ام را به قیمت 13میلیون خریدم و چون پولی به همراه نداشتم از خودم چک دادم و فروشنده هم اول قبول کرد که مدتی به من فرصت دهد حتی دو روز مانده بود به عروسیم فروشنده آمده بود وسایلش را جمع کند که با هزار خواهش و التماسی که من کردم صرف نظر کرد. چون پای آبرویم در میان بود و همه خصوصا خانواده همسرم جهیزیه ام را دیده بودند مجبور بودم آنقدر التماس کنم تا آبرویم نرود. بعد از ...
اعتیاد به خاطر داشتن رابطه با زن مطلقه
اینجا نمی کشید. یک زمین 120متری هم دارم که آن را می فروشم و همه اش را به آنها می دهم، اما بیشتر از این برای دیه ندارم که به آنها بدهم. زمین را از کجا آوردی؟ زمانی که در بهزیستی بودم آقای خیری آمد و یک زمین بزرگ را بین بچه های بهزیستی تقسیم کرد و به من 120 متر رسید. چرا بهزیستی بودی؟ 10 سالم بود که بابام ورشکست شد و خودش را در بهارستان آتش زد و مرد. بعد از آن وضع ما ...
التماس می کردم تلفن را قطع نکن!
فکه بروم. آقاصالح با دیگر دوستانش به خدمت مشغول بودند و امکان اینکه حتی در مسیر هم باهم باشیم وجود نداشت. من باید با کاروان دیگری می رفتم و تنها از مراسم استفاده می کردم و برمی گشتم. یادم هست هر دو سال بین کاروان های مختلف جست وجو کرد تا من با بهترین آنها بروم، اما قسمت نشد و صالح تنها می رفت. سال اول محمدحسین را باردار بودم و سال بعد محمدحسین خیلی کوچک بود و ضعیف. نمی توانستم تنهایی از ...
مدافعان حرم برای جنگ در سوریه چقدر پول می گیرند؟
کنید آنجا شما را می خرند. البته من هنوز سعادت نداشته ام این اتفاق بیفتد. دوستانم خیلی تلاش کرده اند(خنده) مثلاً اعراب شعرهایم را دست کاری کرده اند. کاغذهایم را برداشتند حتی رویشان خط کشیده اند اما چون حفظ بودم خراب نکردم. آقای عبداللهی بعد از دوران دبیرستان سراغ طلبگی می رود به قول خودش بعد از چند سال می فهمد که مرد این کار نیست و بیرون می آید بعدها وارد دانشگاه می شود و فقه و حقوق می خواند. در ...
مخالف واژه ممنوع التصویری هستم
.... حالا که از برنامه تحویل سالتان مدتی گذشته و می توان درباره اش حرف زد، چطور بود و از کلیت آن راضی بودید؟ همیشه دوست دارم راحت و ساده و صادقانه صحبت کنم. من برنامه سال تحویل را دوست دارم زیرا یک برنامه فاخر است. اجرای خودم را نمی گویم بلکه اجرای سال تحویل را دوست دارم و این قداست و بزرگی برای من جذاب و دوست داشتنی است اما سختی های خودش را هم دارد و همه چیز مثل زمانی که ...
ادعای یک بازیگر: هیچ هنرپیشه ای از من بزرگتر نیست
اینکه به خاطر فعالیت های هنری و سابقه ای که داشتم با این طیف در ارتباط بودم اما هیچ کدام از من خوش شان نمی آمد و من هم دل خوشی از آنها نداشتم اما هر وقت که مراسم مهمی می شد اول از همه من را صدا می کردند. همان روزها اداره کل هنرهای زیبا من را خواست و گفت که برای یک جشنواره ای به پاریس دعوت شدم. این اولین بار بود که ایران نماینده ای به یک جشنواره خارجی می فرستاد. من که آن سال ها در وزارت ...
بالای گوری گریه می کنید که شهریار دَرَش نیست
کودکی ام را دیدم. بعد از مرگ را هم دیدم. اهالی خانه سیاه پوشیده و ماتم گرفته بودند. موهای مادرم پریشان بود و گریه می کرد اما... اما در عمق وجودم و به شکل عجیبی می دانستم که نمی میرم. مردی که ناجی جانمان شده بود، گفت: من آمدم روانسر ولی دیر رسیدم. روانسر، همان جایی بود که خدمت کرد بودم. نشانه هایی می داد که برایم آشنا بود. خلاصه که وارد منطقه آن ها شده بودیم، منطقه ای درست مثل منطقه سرخ پوست ها ...
راز نگفته ساکن تنهای مسافرخانه شوش
یک هفته پیش در خبرها نوشتند مردی 67 ساله با کت و شلوار خاکستری، طنابی آبی رنگ را به پل میرداماد بست و خودش را حلق آویز کرد. چند لحظه بعد آتش نشانی، اورژانس و نیروی انتظامی جسد مرد را پایین آوردند و از داخل جیب کتش نامه ای را پیدا کردند که با دستی لرزان و خطی نامفهوم روی تکه کاغذی مچاله این جمله ها را نوشته بود: ... میدان شوش، اول شوش شرقی، بهمن میرزایی کرمانشاهی چشم هام آب سیاه دارن هیچ جارو نمی ...
خودم کلنگ زدم و آجر چیدم
روستای کشکو برد. من بچه بازیگوشی بودم و با بقیه بچه ها خیلی شلوغ می کردم و برای اینکه ما را آرام کنند تصمیم گرفتند به ما قرآن یاد بدهند. چند تا خواهر و برادر بودید؟ سه برادر و یک خواهر بودیم. یک برادر و خواهرم از من بزرگ ترند. با آموزش قرآن آرام شدید؟ یک سال که یک معلمی بود که به خانه ما می آمد و درس می داد و بعد یک ملاخانه ای در روستای ما تاسیس شد که به آنجا می ...
پیشنهادهای خواندنی بازیگران
کتاب فروردین 92 به چاپ رسیده است. طرح ابتدایی این نمایش نامه سال 85 نوشته شده و بعد از مدتی وقفه، تکمیل و منتشر شده است. فراموشی ، متنی نمایشی با زمینه ای تاریخی است که به فرهنگ باستان چین ارتباط دارد. یکتا ناصر یکتا ناصر نیز از بازیگرانی است که با کتاب دمخور است. بازیگر فیلم های زندگی جای دیگری است و یکی می خواد باهات حرف بزنه از میلان کوندرا به عنوان نویسنده محبوب خود نام ...
ویکتور هوگو و توصیف پیامبر(ص)
سال نهم هجرت تصویری شاعرانه است از زندگی پیامبر(ص) به روایت ویکتور هوگو. بخش نشر، کتاب و کتابخوانی جوان ایرانی به نقل از تبیان، برای من که نام ویکتور هوگو را همواره همراه بینوایان شنیده بودم جالب بود که بدانم این شاعر و رمان نویس فرانسوی شعری بلند دارد با موضوع واپسین روزهای حیات پیامبر اکرم(ص) ویکتور هوگو بزرگترین شاعر قرن نوزدهم و به نوعی بزرگترین شاعر تاریخ فرانسه ...
رجوی از قرآن سوءاستفاده می کرد - زندگی در یک سلول انفرادی بزرگ
حدود 100 نفر از اعضای سازمان یا خودکشی کردند یا کشته شدند یا دچار بیماری های روانی شدند. * در همان پادگان اشرف؟ بله. * شما از اشرف فرار کردید؟ بله. فرار کردم. چند سال بود که از نظر فکری جدا شده بودم ولی بروز نمی دادم. تا این که مجالی برای فرار پیش آمد. * آیا با واسطه فرد دیگری فرار کردید؟ نه. تنها خودم. چون در آن جا کسی جرات نمی کرد ...
گذری بر زندگی دو فینالیست خندوانه
بودم و قرار بود سه ماه بعد به ایتالیا بروم. دو سال زحمت کشیده بودم و با فیلم های ای کی دو توانسته بودم بورسیه شوم. بچه های دیگری را سراغ داشتم که به ایتالیا می رفتند و تازه دنبال این بودند که چگونه بورسیه شوند ولی من از ایران بورسیه شده بودم. به پیمان گفتم می خواهم سه ماه دیگر به ایتالیا بروم و دوست ندارم که گارسونی کنم و می خواهم از همان ابتدا در محیط ورزشی باشم. گفت سه ماهه بدلکار ...
بن کتاب با طعم پیراشکی!
همه ی ما یک جورهایی شپش ته جیبمان سه قاب می انداخت و زیاد بحث پول توجیبی مطرح نبود! البته مانوئل هم بود که یک کَمَکی وضعش از بقیه بهتر بود و گاه گداری که گربه ی پیرزن همسایه را می شست یک چند یورویی گیرش می آمد. هرچند جای پنجه های گربه روی دست ها و گاهی هم روی صورتش همه چیز را لو می داد و مانوئل اصلاً فرصت کلاس گذاشتن بابت پول توجیبی پیدا نمی کرد. این ماجرای پنجه ...
دو روایت از زندگی دو زن با سرطان پستان
؟ چون می دانستم به زودی این اتفاق می افتد، از برادرم خواسته بودم دو تا پوستیژ برایم از خارج بفرستد، یکی موی کوتاه بود و یکی هم بلند. کم کم از جلسه سوم ابرو ها و مژه هایم را از دست دادم، کچلی به من می آمد، به خاطر گر گرفتگی بعد از استفاده از پوستیژ، دیگر از آن استفاده نمی کردم. در مهمانی ها همان طور بدون مو حاضر می شدم. البته همسرم و یکی از دوستان صمیمی ام، من را در این وضعیت همراهی کردند و ...
اسیری که بعد از تیر باران زنده ماند
شهادت : العماره؛ مفقودالجسد . یک لحظه عین برق گرفته ها خشکم زد. این ماجرا برای من خیلی جالب بود. چند روز بعد دو باره رفتم پپایگاه یک نسخه از پوستر را بگیرم اما هر چقدر گشتند پوستر را پیدا نکردند. همیشه افسوس می خوردم که چرا آن روز یک نسخه از آن پوستر نگرفتم. آخرین حضور خیلی دوست داشتم باز بروم جبهه اما هنوز حالم خوب نبود. وقتی عملیات مرصاد پیش آمد ، دلم را زدم به دریا و رفتم ...
فرهنگ در رسانه
می کنند هنر نان و آب نمی شود بگیریم، باید نگاه وسیع تری داشته باشیم و ببینیم تلقی جامعه نسبت به آثار هنری چیست. در سال های اخیر بحث فرهنگ سازی پررنگ تر از گذشته مطرح می شود، کمااینکه به باور برخی، همه چیز مثل کتابخوانی، حفظ محیط زیست و... باید در درجه نخست از خودمان شروع شود و انتظار از دولت در مراحل بعد قرار می گیرد، با این حال خود شما فکر می کنید ارتقای فرهنگ عمومی باید به دست شهروندان ...
جای برخی میهمانان خالی بود/ برای این که دعوت ما را قبول کنند دعای توسل خواندیم!
معطل کنیم. با گل زدن به ماشین عروس، مخالف بودیم و آن را خرج اضافه می دانستیم البته یکی از همسایه ها به اصرار دوستان چند شاخه گل به ماشین عروسمان زد. در راه آرایشگاه به تالار، زندگیمان را با شنیدن کلام وحی آغاز کردیم. یادم می آید چون نزدیک اذان مغرب بود، آقا مرتضی آن قدر با سرعت رانندگی می کرد که فیلمبردار به او تذکر داد. در ماشین به من می گفت: نماز اول وقت مهم تر است تا فیلمبرداری! و وقتی ...
دعا میکردم شهید بشوم/ در جبهه بین من و معشوقم هیچ فاصله ای نبود
از خوانندگان خوب ما است. چگونه از شروع جنگ باخبر شدید؟ تنها خاطره ای که از سال 59 در ذهن ها مانده، زمانی بود که صدای انفجار آمد. من رفتم بالای پشت بام منزل. تپولف را دیدم به سمت فرودگاه مهرآباد که دیدی زد و بعد هم دور زد که برگردد. مردم، یک هراس توأم با تعجب داشتند و آمادگی چنین جنگی را نداشتند، اما خیلی زود دست و پایشان را جمع کردند. درایت امام(ره) تأثیر زیادی روی مردم داشت ...
برخورد زننده عضو هیئت مدیره نهاد صنفی حامی خبرنگاران با خبرنگار خاورستان
عکسبرداری و فیلمبرداری داشته باشم . این روز ها همه خبرنگار شده اند . همه از پیر و جوان گوشی به دست از خودشان و فضای جلسه عکس و فیلم می گرفتند . شاید اطراف خودم حداقل 4 -5 نفری بودند که عکس سلفی و فیلم می گرفتند . پس از نیم ساعتی از شروع مراسم یک باره با برخورد زشت و زننده آقائی مواجه شدم که حدودا یک ساعت بعد فهمیدم ایشان همان عضو هیئت مدیره آن نهاد صنفی مربوط به خبرنگاران هستند . " شما ...
رمز "یا زهرا "گره گشای مشکلات حسین/29 سال زندگی روی ویلچر
مرادمان رسیدیم. به اهواز رفتیم شبی که رسیدیم علی کیخا معاون عدوات ثارالله جهت یارگیری برای اعزام به خط مقدم آمده بود چند نفری از ما را انتخاب کرد و همان شب به لشکر 41 ثارلله پیوستیم و اعزام شدیم؛ به نهر ابتر که رسیدیم بچه ها در سنگر ها مستقر شدند و من و اقای کیخا برای فراهم کردن مایحتاج به سمت نهر علی شیر حرکت کردیم و پس از تهیه به محل بازگشتیم و روز بعد از اروند رد شدیم و وارد فاو ...
نوشتار جاری
خود بوطیقای تازه ای به همراه می آورد: فوران کلمات، سیالیت عبارات، پیوستگی بیان ها و آزادی مسیر که موتور محرکه همگی آن ها نوعی پویایی درونی است. این ادبیات باید کلمات و عباراتش را بی وقفه و بدون مکث پرتاب کند. اما چگونه؟ دوراس توضیح می دهد: پیرزن سرایداری را می شناختم که به سبک نوشته های من حرف می زد، گاهی می رفتم به دیدنش، با هم حرف می زدیم، همه خانواده ام را می شناخت، من حکم دخترش را ...
عاشقانه های سربازان ابوالفضل ع
مریض این خانواده، دو رکعت نماز می خواند و دعا می کند. نمی دانم چرا این حرف را گفت. من و همسرم اصلا خبر نداشتیم که آنها مریض دارند. چند روز بعد برای تشکر به مادر خانواده ای که به ما کمک کردند زنگ زدم و گفتم که اکبرآقا 2رکعت نماز خوانده، ان شاء الله که بیماری از خانواده شما دور باشد. آن خانم شروع کرد به گریه کردن و گفت که دخترش به تازگی به خاطر عوارض پس از جراحی دچار مشکل نخاعی شده و نمی توانسته ...
پایی که در اسارت 14سانت کوتاه شد!
هنوز پایم مشکل داشت و استخوان آن جوش نخورده بود. تا سوراخ های آن ها پر شود و استخوان بگیرد، چند ماهی طول می کشید. در همین فکر بودم که در آسایشگاه باز شد و طلال وارد شد. آمار دیگری گرفت و از همان آخر آسایشگاه صدا زد: عظیم، بگو بیجان بلند شه! عظیم، مسئول آسایشگاه بود. رو به من کرد و صدا زد: بلند شو بیجان! من نیز عصاهایم را برداشتم و بلند شدم. چه خیالی خامی؛ فکر می کردم او همه چیز را در طول ...
وجودم آماده شنیدن فرمان رهبر است/ حضور در کنار حاج قاسم سلیمانی برایم افتخار بود
راهپیمایی ها داشتند تا طعم شیرین پروزی را در بهمن 57 بچشند و هنوز روحیه در صحنه بودن مردم حفظ شده است. در سال 58 همزمان با تاسیس سپاه به فرمان رهبر کبیر انقلاب، وارد این ارگان انقلابی شدم و شروع خدمتم در سیستان بلوچستان بود تا بتوانم هم پا با دیگر پاسداران کمک مردم مناطق محروم باشیم. بعد از آن به لشگر 14 امام حسین(ع) اصفهان آمدم و چند سال در لشگر بودم و پس از آن اوایل سال 64 ...
اشعار ویژه ولادت امام زین العابدین (ع)
تا مست باشیم انتهای جاده ها را بعد از دو رکعت عشق بازی باز خواندند در رکعت سوم همان دلداده ها را امشب به سمت خانه ی سجاد انداخت دست ارادت های ما سجاده ها را خاکیم و مشتاقیم تا دامانی امشب آنی بگیرد دست این افتاده ها را بعد از پدر حالا پسر می آید از راه خدمت کنید آقا و آقازاده ها را این ...
آیا تهران شهر دانشمندهاست؟
ایران آنلاین /این جاده ها چقدر زیباست و خیال انگیز. از هر طرف که نگاه می کنی درخت های با برگهای سبز روشن می بینی، درختچه های کوتاه و بزرگ، درخت هایی که نامش را می دانی یا نمی دانی. اینجا نامش بوستان کوهسار است. تا همین چند وقت پیش اصلاً نامش را هم نشنیده بودم و پا به آن نگذاشته بودم. آن موقع ها هر وقت هوس پارک جنگلی به سرم می زد از غرب می کوبیدم و به شرق تهران می رفتم، به پارک جنگلی لویزان. نمی ...
قند نیست غم است که ساییده می شود از زیر سقف
...، این خبرها نیست. در سکوت از او فاصله گرفتم. راهی نبود، باید کارم را به نتیجه می رساندم، در راه از سه نفر آقا و دو خانم دیگر هم آدرس دفتر طلاق را جویا شدم، البته آنها لطف کردند و همان طور که آدرس دادند، از گوشه چشم فقط نگاه تأسفباری نثارم کردند و از نظر کلامی مثل آن پیرمرد نوازش گفتاری ام نکردند! در هر حال با یک آدرس پرسیدن ساده چه با نگاه چه با حرف همه آن شش نفر مورد قضاوت قرارم ...
شب های شعبان، شب های شماس شامی!
، رفتم به سراغ دوست سمسارم. درخواست کردم کتابی را که از آن حرف می زد به من نشان دهد. قبول کرد، اما به این شرط که کتاب را از مغازه خارج نکرده و در کنج همان مغازه مطالعه کنم. قبول کردم. چند ساعتی با کتاب کلنجار رفتم. کتاب به زبان لاتین نوشته شده بودم، نام کتاب را اتفاقات بین النهرین گذاشته بودند. دیدن ورقه های زرد و کهنه کتاب؛ نشت جوهرهای گونه گون بر کاغذها، ترکیب جملات، رنگارنگی جوهرها که ...
ناصحی: دنبال تبانی بودم، پنالتی می دادم!
هایی را گلر راحت در اختیار می گیرد. من نسبت به این حرف ها خنده ام می گیرد. سال ها است در لیگ ایران بازی می کنم و همه مرا می شناسند. کسانی که این حرفها را می زنند، دنبال چه هستند؟ تبانی کرده بودم، پنالتی می دادم مدافع باسابقه پدیده در بخش دیگری از صحبت هایش تاکید می کند: من به قدری شرایطم خوب است که نیازی به تبانی ندارم. در این فصل آمار خیلی خوبی داشتم و با 31 سال سن عملکردم ...