سایر خبرها
تیم ملی فوتسال فقر تاکتیکی دارد
الشریعه از چه زمانی وارد فوتبال و فوتسال شد؟ - ناظم الشریعه: من از سال 63 فوتبال را شروع کردم. آن زمان در مدارس فعال بودیم و بازیکن تیم مرصاد شیراز هم بودم و در لیگ دسته دو حضور داشتیم تا سال 72 که با افشین پیروانی به خدمت سربازی رفتیم. افشین به من گفت به ژاندارمری بیا ولی به خاطر مشکلاتی خانوادگی در شیراز ماندم. بعد از آن کارمند وزارت مسکن و در شیراز ماندنی شدم. سال 75 اولین دوره ...
مادرم مرا در اختیار مرد صاحبخانه قرار می داد / مادرم مرد خبیث را ترغیب می کرد و گریه هایم هم اثری نداشت
...> دوستان 110 مدتی بود به همسرم مشکوک شده بود /در خانه ام ضبط صوت کار گذاشتم و ... دوست دخترم به خانه مان آمد / در اتاق خواب موضوعی را با او مطرح کردم که او به شدت عصبانی شد عمل بسیار زننده و زشت زن جوان با برادر زاده اش / من در آن زمان به شدت مست بودم +عکس پدری که به خاطر بالش اضافه مدعی آزار و اذیت به دخترش بود +عکس زمانی که سوار ...
مادرم دوست پسرداشت / پای من هم به خانه مرد همسایه باز شد
اقرارها به اتهام سرقت تحویل دادسرای مشهد شد تا دادیار تصمیم قضایی را بگیرد. خراسان 110 مدتی بود به همسرم مشکوک شده بود /در خانه ام ضبط صوت کار گذاشتم و ... دوست دخترم به خانه مان آمد / در اتاق خواب موضوعی را با او مطرح کردم که او به شدت عصبانی شد عمل بسیار زننده و زشت زن جوان با برادر زاده اش / من در آن زمان به شدت مست بودم +عکس پدری که ...
تازه داماد داخل جهیزیه میکروفون جاسازی کرده بودم تا مدرکی شوم علیه عروس جوان به دست بیاورم که ... + عکس
این فکر مرا رها نمی کرد. این متهم که به سختی صحبت می کرد گفت: آن روز غذا درست کرده بودم و در آشپزخانه بودم که بار دیگر بحث سوءظن به فاطمه را پیش کشیدم. او که عصبانی شده بود کارد آشپزخانه را برداشت و من در یک لحظه کنترل اعصابم را از دست دادم و چاقو را از او گرفتم اما چیزی از ماجرای قتل به خاطر ندارم. وی در پاسخ به سوال رییس دادگاه درباره اینکه چند ضربه به فاطمه زدی که پزشکی ...
پدری که به خاطر بالش اضافه مدعی آزار و اذیت به دخترش بود +عکس
دخترم به خانه مان آمد / در اتاق خواب موضوعی را با او مطرح کردم که او به شدت عصبانی شد عمل بسیار زننده و زشت زن جوان با برادر زاده اش / من در آن زمان به شدت مست بودم +عکس زمانی که سوار موتور دوست پسرم بودم پدرم ما را دید و .. زن مطلقه را به عقد موقتم در آوردم / روزی او ادعایی کرد که خیلی وحشت کردم! معجزه دیگر از کاروان پیاده روی زائران امام رضا (ع) +تصاویر مادرم مرا در اختیار مرد صاحبخانه قرار می داد / مادرم مرد خبیث را ترغیب می کرد و گریه هایم هم اثری نداشت ...
ماجرای تک پسر خانواده که به داعش پیوست +تصاویر
دوباره تماس می گیرد. شصت وچهار روز گذشت. خانواده رشید با عذاب و نگرانی زندگی می کردند. تا اینکه در روز چهارم اوت، ساعت 12.30 ظهر رشید با مادرش تماس گرفت. نیکولا به شدت عصبانی بود. اما می دانست اگر با عصبانیت با او حرف بزند، ممکن است برای همیشه پسرش را از دست دهد. می دانست اگر ارتباطش با رشید قطع شود، دیگر هیچ راه برگشتی برای او وجود نخواهد داشت. چند هفته قبل از این تماس، نیکولا یک کارشناس آلمانی ...
مانی مانستر ، وقتی پول باعث شهرت و فساد می شود
به رابرتز] واقعا 22 سالت بوده؟ یا خدا! هرکدامتان، اگر بخواهید به زمان گذشته بروید و به آدم 22 ساله ای که بودید توصیه ای بکنید، آن توصیه چیست؟ کلونی: می گفتم آن پشت موهای مولت را کوتاه کن، و این که بعدا از این اپل هایی که گذاشته ای پشیمان می شوی [می خندد]! فاستر: من همیشه خیلی نگران بودم. اضطراب به جانم می زد و فکر می کردم آیا می توانم از پس زندگی خودم بربیایم؟ آیا کارم خوب خواهدبود؟ آیا مردم دوستم خواهندداشت؟ کاش همان موقع می دانستم که همه چیز قرار است خوب پیش برود و اضطراب کمکی نمی کند. رابرتز: من می گفتم صاف بشین و یه نصف بسته بیسکوییت که غذا نمی شه . ...
روایتی از سرگذشت چند زن زندانی در قرچک
.... مادرم هی می گفت کرایه خانه نداریم. پدرم هم 12 سال است که فوت کرده. من عشق بازیگری بودم، خیلی دوست داشتم پی اش را بگیرم و بازیگر شوم ولی مجبور شدم بروم توی تولید کیف و کفش کار کنم. یک روز طبقه بالا بودم که صاحبکارم از پشت خودش را به من نزدیک کرد، هرچی جیغ و داد کردم فایده نداشت. همه فروشنده ها را بیرون کرده بود و کسی نبود که به دادم برسد. همانجا بهم تجاوز کرد. 9 ماه این داستان ادامه داشت و ...
به ارتفاع یک متر در خانه ام سناریو دارم/ برخی برای رونق تجارت خانه سینما فیلم می سازند
. نفر دوم معلمم به اسم آقای اقبال بود که در دوره دبیرستان مرا تشویق می کرد. همچنین دوستی به نام خسرو هوشیار که دانشجوی ادبیات بود و به خاطر حضورش ادبیات خواندم و بعد به خاطر علاقه خودم به سمت رشته تاریخ رفتم و آنجا شاگرد دکتر شریعتی شدم. معلوم است ایشان بزرگترین تاثیر را در نگاه، دید و نحوه رفتار من داشت و من تنها شاگرد غیر سیاسی ایشان بودم. چون همه شریعتی را آدم سیاسی می داند و ...
امیدوارم سرنوشت سیستان و بلوچستان برای خوزستان رقم نخورد
تفصیلی با وی پرداخته تا چگونگی کسب این عنوان و نیز نظرات این پژوهشگر مطرح در عرصه جهانی را نسبت به موضوعات روز تشریح کند. بخشی از مهمترین نکته های این گفت وگو را در زیر می خوانید؛ *مسئولان نتایج علمی را در تصمیم هایشان به کار ببرند. *با از بین رفتن رودخانه کارون منابعی را از دست می دهیم که قابل برگشت نیستند. *امیدوارم سرنوشت سیستان و بلوچستان برای خوزستان ...
به دنبال رؤیای کودکی ام می گردم
داشته و 20 میلیون هم قرار بوده که مرکز هنرهای نمایشی کمک کند که تاکنون 10 میلیونش را کمک کرده و من تا ریال آخر دستمزد گروه را داده ام و خودم و همسرم هم در آن حضور داشته ایم و خودم تهیه کننده، کارگردان، نویسنده و بازیگر کار بودم و سه، چهارماه هم برایش وقت گذاشته ام. بازیگران و عوامل که دستمزد گرفته اند؛ چرا از شما دلخورند؟ زیاده خواهی... به آنها بیش از حدشان دستمزد داده ام. با آنکه از ...
عماد افروغ: پدرسالار نیستم
.... دستم بسته است و نمی توانم وارد مصادیق شوم. افروغ که در جوانی و اوج محرومیت سیستان و بلوچستانبه این استان رفته بود در این باره گفت: من زمانی که از انگلستان اخراج شدم به رغم این که امکان جذبم در بسیاری از وزارت خانه ها بود و خیلی از دوستانی که همراه ما اخراج شدند جذب وزارت خانه ها شدند، من تصمیم گرفتم به مناطق محروم و سیستان و بلوچستان بروم. وی درباره این که چرا بعد از 37 ...
پسر افغانستانی جسد مادر خود را آتش زد
؛ زمانی که وارد خانه شدم، فرهاد مرا به بالای سر جنازه مادرش برد و آنجا بود که متوجه شدم، مادرش را با چاقو کشته است. به درخواست او ابتدا آثار خون را از روی زمین پاک کرده و جنازه مادرش را داخل یک چمدان قرار دادیم تا آن را به محوطه سبزی کاری در همان نزدیکی محل زندگی فرهاد ببریم. در بیرون از منزل، یکی از همسایگان برای قرار دادن چمدان بر روی چرخ دستی به کمک ما آمد و پس از آن جنازه را به محل مورد نظر ...
زندگینامه دکتر غلامحسین صدیقی، پدر جامعه شناسی ایران
، دکر صدیقی از جانب دولت مامور شد شاه را در این سفر همراهی کند. پس از بازگشت از آبادان، شاه که به شدت تحت تاثیر شخصیت دکتر صدیقی قرار گرفته بود با شگفتی به اطرافیانش گفته بود: " در این سفر من نفهمیدم کی رفتم و کی برگشتم. صحبت های این مرد مرا سخت مجذوب کرده بود. من حرف های محققانه ای درباره ی ایران و مفاخر ایران از او شنیدم که تا به حال از هیچ کس نشنیده بودم و در هیچ کتابی نخوانده بودم". ...
دوست پسرم 8 سال از من کوچکتر است / انگشت نمای خاص و عام شده ام!
گرفت به خاطر آینده ام خیلی نگران شد و از پدر ارژنگ خواست صیغه عقد رسمی بین ما جاری شود ولی پدر نامزدم که در پی بهانه ای برای رهایی از شر من بود با خفت و خواری مرا از منزلش بیرون کرد. حالا هم متوجه شده ام که آن ها به خواستگاری دختر دیگری رفته اند و اکنون... اخبار زیر را از دست ندهید:
شکایت شوهر از همسرش بخاطر عکس های مبتذل تلگرامی
نخواندم و به انتظار آمدن یک خواستگار در خانه نشستم. 17 ساله بودم که روزی بدلیجات پشت ویترین یک مغازه توجهم را جلب کرد در حالی که گردنبند بدل چشمانم را خیره کرده بود ناگهان متوجه لبخند فروشنده جوان شدم که با نگاهش مرا به داخل فروشگاه دعوت می کرد. آن روز من هم لبخند بی معنی زدم و پا به داخل فروشگاه گذاشتم. چند تکه از بدلیجات را قیمت کردم و سپس با این بهانه که پول خرید آن را ندارم از مغازه ...
آرزو داشتم مجری تلویزیون شوم/رشد فوتبالیست های مطرح سنندجی در فضایی تاریک/شاهد خبرنگاران کارت هدیه ای ...
...، جذب کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان شدم. اتفاقا در سنندج در منطقه فیض آباد قرار داشت والان هم نمی دانم آنجا مانده یا نه، اما در کانون یادم می آید که یک سری مسایل را یاد می گرفتیم. نسبت به خانه ما هم فاصله اش دور بود اما من می رفتم. اتفاقا دقیقا کنار کانون، باشگاه توحید سنندج که تیم فوتبال خوبی هم داشت، فعالیت می کرد و آنجا هم می رفتم و خلاصه کنار کانون، فوتبال هم بازی می کردیم. ...
از روزی که سهیلا را صیغه ای کردم | او می خواهد زندگی ام را به فنا دهد
آن روز او را با ماشین تا نزدیکی خانه شان رساندم. لبخندهای شیطانی اش دلم را لرزاند و اسیر هوا وهوس شدم. سهیلا می گفت مطلقه است و از من می خواست از نظر عاطفی بیشتر هوایش را داشته باشم. او را به عقد موقت خودم درآوردم. به طورپنهانی در ارتباط بودیم.من در یک شرکت دولتی استخدام شدم و مجبور بودم به خاطر شرایط شغلی ام از مشهد بروم. سهیلا هر دو پایش را توی یک کفش کرده بود و می گفت باید او را ...
مادر شهید: جوانان منتظر حکم جهاد هستند
.... از سوی دیگر ساواک به مدرسه غلامرضا رفت، اما هیچ مدارکی از او پیدا نکردند. در هیاهوی انقلاب با وجود بارداری خودم هم به تظاهرات می رفتم. آن زمان در منطقه سبلان زندگی می کردیم و از آنجایی که این خانه یادگار فرزندان و همسرم است، همچنان در این خانه سکونت دارم. یک شب، برادر و فرزندانم به خانه نیامدند. تمام شب چشم انتظار آمدنشان بودم، تا اینکه غلامرضا با لباس های خونی به منزل آمد. وحشت زده ...
گفتگوی خواندنی با نوه مدرس
نسخه و دارو دادند. بیمار موقعی که می خواست برود، یادم هست که پنج تومان گذاشت روی میز و رفت. من این پول را برداشتم و رفتم و با بخشی از آن برای خودم چیزی خریدم. بعد پدرم مرا تنبیه کردند و گفتند، حق نداری به پولی که می بینی دست بزنی. بقیه پول را هم از من گرفتند و بعد هم پنج تومان دادند به مستخدم منزل و گفتند ببر بده دمِ در خانة فلانی. بارها از خانه ثروتمندان که بیمار پدرم بودند، برای ایشان هدیه می ...
خدا را شکر که زنده ام
... در هوا که معلق شدم، ضربان قلبم تند شد، ریتم نفس کشیدنم تغییر کرد، خنده ام گرفت. مواقعی که استرس می گیرم این حالت خاص به من دست می دهد، می خندم، در همان حالت پرسیدم می شود برگردم؟ و گفت: نه! رفتم و چه رفتنی... سخت بود. خیلی سخت. سخت بود و دلم می خواست زودتر تمام شود، عضلاتم درد گرفته بود و هیجانش... بیش از آن بود که بتوانم تحمل کنم. اصولاً آدم کم طاقتی نیستم، اما شغلی را تجربه کردم که تحملش آسان نیست، مجبور بودم به روی خودم نیاورم و ادامه بدهم، ولی خب آدم تا یک جایی طاقت می آورد، اتفاقاتی افتاد که بقیه اش را هم خودتان در قسمت جدید برنامه و اینستاگرام مان ببینید! ...
فکر نمی کردم مقتول با یک ضربه به قتل برسد
برویم و من هم قبول کردم. وقتی وارد خانه لقمان شدیم از من پذیرایی کردند که ساعتی بعد به شدت خوابم گرفت و از هوش رفتم. وقتی به هوش آمدم، احساس کردم علی و لقمان به من تجاوز کرده اند. پس از آن من از هر دوی آنها کینه به دل گرفتم و این موضوع همیشه آزارم می داد تا اینکه روز حادثه علی را داخل پارک دیدم و به خاطر همین موضوع با هم درگیر شدیم و من با چاقو او را زخمی کردم. پس از حادثه به خانه مان رفتم که ...
از آرزوی مرگ تا سودای قهرمانی + تصاویر
روز از آنها می خواستم که مرا بکشید اما آنها قبول نمی کردند. تصور اینکه آینده و زندگی ام چگونه خواهد بود، برایم غیر قابل تصور بود. نا امید و افسرده بودم و فقط آرزوی مرگ می کردم. تا 2 سال نمی توانستم حرکت کنم و از نظر روحی روانی بسیار شرایط بدی داشتم. همه چیز برایم زجرآور بود. باورم نمی شد تا دیروز سالم بودم و امروز حتی نمی توانم ساده ترین کارها را انجام بدهم؛ تا اینکه روزی یکی دو تن از ...
می گفت جاذبه ای مرا به میدان رزم فرا می خواند
بود گفت حتماً چشمتان کرده اند. به نیت محمد صدقه دادم. بعداً که خبر شهادتش را دادند متوجه شدم لحظه زمین خوردن ما و شهادت محمد یکی بوده است. صبح روز جمعه 30 مهر که من دعای ندبه رفته بودم در مراسم اعلام کردند تشییع جنازه شهید مدافع حرم است و این شهید خواهر و مادر ندارد. با خودم گفتم امروز هرجوری است من تشییع جنازه این شهید شرکت می کنم. آن روز دخترانم را در خانه پیش آبجی ام تنها گذاشته بودم و با ...
اعتراف جدید عامل جنایت لویزان در صحن دادگاه+تصاویر بازسازی صحنه جنایت
، بازپرس مدیر روستا از شعبه 6 دادسرای ناحیه 27 تهران برای تحقیقات بیشتر علی را دراختیار مأموران اداره دهم پلیس آگاهی تهران قرار داد. مهدی به بازپرس گفت: چند روز پیش از این حادثه در پارک نشسته بودم که حمیدرضا در پارک به من گفت برویم خانه ناصر تا قمار بازی کنیم. --- وقتی به آنجا رفتم احساس کردم که بیهوش شده ام چون قبلاً سابقه بیهوشی در بیمارستان را داشتم در این مدت که ...
گفت وگوی تفصیلی با سید محمد علوی
فوتبالم را از محلات خرمشهر شروع کردم. یادم هست وقتی کودک بودم و فوتبال بازی می کردم چندین بار معلمان دبستانم به درب خانه ما آمدند و به پدرم گفتند که "محمد آینده خوبی دارد و فوتبالیست خوبی می شود و روی او سرمایه گذاری کنید" البته آن موقع پدرم این حرف ها را خیلی جدی نمی گرفت. من بعد از آن وارد تیم منتخب خرمشهر شدم و وقتی 13، 14 ساله بودم نیز به عضویت تیم عقاب خرمشهر در آمدم. هر روز علاقه ام به ...
ماجرای قاتلی که مدعی اذیت و آزار توسط مقتول بود + تصاویر
کردیم که من ناگهان احساس بی هوشی کردم و پس از مدتی دوباره به هوش آمدم و پس از به هوش آمدنم از آنجا رفتم، در طول این چند روز، تصوراتی به ذهنم خطور کرد که گمان می کردم در مدت بی هوشی توسط حمید و دوستش سعید مورد آزار و اذیت قرار گرفته ام تا اینکه بعد از ظهر دیروز (24 اسفند) زمانی که در پارک بودم، حمید سراغم آمد و به دلیل بدهی که به من داشت، با وی درگیر شدم؛ در حین درگیری حمید ناگهان دست خود را گرفت ...
چند روایت از قصۀ بی قراری یک کارگر ساده...
حرفی نزدم که چرا این پول را دادی. تا اینکه یک روز در عین اینکه خوشحال بودم ناصر به همسایه کمک کرده ولی از اینکه می دانست خودمان نیاز داریم و به دیگری داده کمی ناراحت شدم. ناصر که مرا گرفته دید خودش آمد و به من گفت بیا تا برایت تعریف کنم. می دانم که خانم هستی، خودت کار می کنی، زحمت می کشی و توقع داری اما بگذار یک چیزی بهت بگویم. ما نباید فقط برای این دنیا خود کار کنیم. درست است من به این آقا سید ...
سرفیلم صادق هدایت خیلی فحش خوردم/ کارگردانی که هنر موسیقی اش پنهان مانده است
دادم و با بهترین نمره قبول شدم؛ اما چند روز بعد متوجه شدم به علت اشکالی که در پروژه داشتم باید امتحان شفاهی هم بدهم؛ بدترین خاطره دوران تحصیل من این امتحان بود؛ پروفسور با سه سؤال فهمید که من به صورت اساسی درس نخوانده و سؤال های امتحان کتبی را حفظ کرده بودم و به من گفت نه تنها باید دوباره امتحان بدهی، بلکه تمام پروژه های عملی را هم باید از اول انجام بدهی و همه اینها به خاطر آن سه میلی متر بود. در ...
از توافق تاریخی در اوپک تا التهاب چهارراه استانبول و کارت تحریم جمهوری خواهان
میانه راه نیز آب می رفت! نمونه اش پول هایی که از یکی از کشورهای خلیج فارس با هواپیما به ایران آورده شد. مهم تر اینکه ایران بخشی از بازار نفت خود را از دست داده بود و بخش های دیگر نیز تحت نظر و اجازه ای که دولت امریکا به خریداران می داد، فروخته می شد. حالا در چه وضعی هستیم؟ مثل پیش از تحریم. سهمیه خود را در اوپک گرفته ایم. ظرفیت تولید بهبود یافته، بازارهای از دست رفته تقریبا بازگشته است. فروش ...