سایر منابع:
سایر خبرها
خلیلی: آثار گلعلی اعجاب انگیز است/ قرایی: ادبیات مقاومت و دفاع مقدس را جدی نگرفته ایم
انگیز برشمرد و گفت: در روزگار ما دغدغه ها زیاد بود، من پزشک لشکر 25 کربلا در مازندران بودم، اول پزشکی می خواندم، اما به جبهه رفتم و به شدت مجروح شدم. پدرم هم مدام می گفت پزشک نمی شوی، آخر هم همینطور شد. وی به تلاش جوانان و نوجوانان در بحبوحه جنگ برای تغییر سن خود جهت حضور در جبهه ه اشاره کرد و گفت: از این موارد بسیار بود، اما من با نام گلعلی بابایی بزرگ شدم. او هم سن و سال ما بود و هست ...
بنیاد در آینه مطبوعات
عاقله مردی رفتار میکند و حرف میزند که دهان من از تعجب باز می ماند. یک روز مشغول نماز بودم و بچه هایم مدام شیطنت میکردند. بعد از تمام شدن نماز گفتم آنقدر حرف زدید، نفهمیدم چه خوانده ام محمدهادی گفت خواهرجان! اگر موقع نماز به معنای چیزی که میگویی دقت کنی، اشتباه نمیکنی. این حرف یک بچه هشت ساله بود. اینها را نرگس خانم، خواهر بزرگ شهید میگوید تا برسد به نوجوانی برادر؛ راهنمایی را در مدرسه ...
قتل عام خانوادگی به خاطر ارثیه
همسایه مان شنیدم. پسر خانواده که بتازگی از هندوستان بازگشته بود، با خانواده اش دعوا می کرد. او پیش از این هم با پدر و مادرش درگیر شده بود. بعد از ساعتی درگیری پایان گرفت. مقابل خانه ایستاده بودم که پسر جوان را دیدم که سراسیمه سوار بر خودروی سمند از خانه خارج شد. رفتار او باعث شک من شد. به مقابل خانه شان رفتم و زوج همسایه را صدا زدم که پاسخگو نبودند. وارد خانه شده و با جسد زوج سالخورده و نوه شان ...
زندگی سخت بتول و مریم در یاسوج/دختران جوانی با ده ها درد و رنج/ هیچکس به داد این دختران یتیم نمی رسد + ...
فکر کردم اشتباه آمده ام و یک قدمی عقب رفتم که کفش هایم را بیرون بگذارم اما گفتند نه بیرون خیس می شود و داخل بگذارم. وارد خانه شدم خانه ای بسیار ساده، ساده تر از چیزی که حتی فکرش را هم نمی کردم قبلا شنیده بودم که خانه شان اجاره ای است اما دیگر فکر نمی کردم این خانه که می گویند تنها یک آشپزخانه باشد و یک حالا نمی دانم اتاق بود، پذیرایی یا حال اما هر چه که بود سقفی داشت که در زیر این باران ...
گاو شیرده را دادم و دوتار خریدم
را که دوست داری بده و دوتار بخر. گاو شیرده را دادم و یک دوتار خریدم. هنوز هم آن ساز را دارید؟ بله؛ آن ساز هدیه مادرم است و آن را همیشه نگه می دارم، اما بعدها سازهای دیگری هدیه گرفتم که مجبور شدم برای تامین هزینه زندگی، آن ها را بفروشم. آق مراد چاریف سازنده و نوازنده بزرگ عشق آباد نیز یک ساز به من هدیه داد که هر جا برای نواختن می روم، آن را با خودم می برم. بعد از آن ...
شهیدی که با فتح فاو فاتح قلب همگان شد+عکس
یکی از دوستان بودیم. صبح که به فاو اومدم محمد خیلی بیتابی میکرد،بچه ها تعریف کردند که تو این چند روز و خصوصا دیروز مهدی حال و هوای عجیبی داشت خیلی تو خود و کم حرف شده بود . شب که قرار شد خودش برای ماموریت به خط بره ما تو اتاق عملیات نشسته بودیم که یک مرتبه مهدی با یه هیبتی تو چهار چوب در ظاهر شد، حمام رفته بود وچهره زیباش در کنار موهای سیاه پرکلاغیش وبادگیر سورمه ای که به تن داشت جذابیت خاصی بهش ...
شهید سجاد حبیبی: تک تیرانداز مدافع حرم
ناراحت شدم، ولی به روی خودم نیاوردم و گفتم: ان شاالله سالم و سلامت باز می گردی، من خودم هشت سال جبهه بودم ولی قسمت نشد شهید شوم. پدر این شهید بزرگوار می گوید: شهید سجاد دوباره تکرار کرد: ولی بابا من شهید می شوم فقط الان چیزی از رفتن من به سوریه به مادرم نگویید، شاید نتوانم ناراحتی شان را تحمل کنم وقتی رفتم به ایشان اطلاع دهید. پدر شهید حبیبی در ادامه به جریانی که چند روز قبل ...
از پولدارها کمک خواستم؛ مرا ریپورت کردند!
. آنها هم لطف کردند و مرا ریپورت کردند . فقط یک خانمی از بین آنها قبول کرد که هزینه کتاب کمک درسی بچه ها را تامین کند که وقتی فردای آن روز دوباره پیام دادم ایشان هم مرا ریپورت کرد و تا مدتی نمی توانستم پیام بدهم. بعد از آن در اقوام به فکر جمع آوری کمک شدم که مقدار کمی جمع شد . دوباره سایت دیوار رفتم و این بار خودم آگهی دادم و بازهم اتفاقی نیفتاد. بعد رفتم در داخل کانال های مذهبی و به ادمین هایشان ...
خودکشی زنان نمایشی است
چهار ده تجربه و مرحله را پشت سر گذاشته ایم. آمار انتقال مسمومین به این بیمارستان نسبت به سال های گذشته چند برابر شده است؛ هم اکنون میزان مراجعه کنندگان از پنج تا شش هزار اواخر دهه 60 ، 35-40 هزار در سال رسیده است. عمده مسمومین بیمارستان لقمان شامل چه کسانی است؟ همه مراجعه کنندگان به بخش ما خودکشی شان به صورت جدی نیست که بخواهند ریشه حیات و زندگی خودشان را خاتمه دهند یعنی ...
گفت وگو با قاتل پشیمان، پیش از قصاص
نمی کردم. هیچ گاه اسیر این حادثه ویرانگر نیز نمی شدم. چند تا کلمه می گویم. تو احساست را درباره آنها بگو. قصاص: کابوسی که هر شب تکرار می شود. زندان: عبرت زندگی. مقتول: بی گناه. قتل: بزرگ ترین فاجعه زندگی ام. چاقو: هیچ وقت حمل نکنید. زندگی: برای من تلخ بود. مدرسه: دلم برایش تنگ شده . عاشقی: بنویس آه. فقط بنویس آه. مادر: خوشبخت نیست. پشیمانی: تمام نشدنی است. قشنگ ترین شعری که در زندان خواندی، چیست؟ من آن خزان زده برگم /که باغبان طبیعت / برون فکنده ز گلشن / به جرم چهره زرد ...
بازگشت برای نجات/مادری که پس از 24 سال پسرش را در زندان ملاقات کرد
ها از فرزندانتان بی خبر بودید؟ بله؛ من وقتی از همسرم جدا شدم، بچه هایم را هم ندیدم. ولی تلفنی با دختر و پسر بزرگم در ارتباط بودم. البته این چند سال اخیر هم به لطف شبکه های مجازی ارتباط با دخترم راحت تر شد. چه شد که از همسرتان جدا شدید؟ داستان مفصلی دارد که به سال های دور برمی گردد. من سال 61 با همسرم ازدواج کردم. 13ساله بودم که پدر و مادرم به زور من را به برادر زن دایی ام دادند ...
حرف های من و روح الله ماند به قیامت!
.... تا اینکه فتنه ای در سوریه شروع شد. مدام اخبار سوریه را دنبال می کرد، در حالی که من هم از اعزام نیرو از ایران به سوریه بی خبر بودم. 27 فروردین سال 92 بود؛ گفت: برای مأموریتی تهران می رود. یکی دو روز بعد تماس گرفت و گفت: سوریه است و من از رفتن به سوریه بی خبر بودم... وقتی با خبر شدم که سوریه است، زدم زیر گریه. گفت: نترس و گریه هم نکن، حضرت زینب(س) هوای ما را دارند. گریه اجازه نمی داد حرف بزنم ...
مهناز مرا در دام مرد 40 ساله انداخت / در بیمارستان دنیا روی سرم خراب شد!
به خانه بازگردم او دستش را به سمتم دراز کرد و من که تا به حال با هیچ مرد غریبه یی دست نداده بودم، با او دست دادم... آن شب تا صبح نتوانستم بخوابم. حس غریبی داشتم. از یک طرف به خودم نهیب می زدم که اگر پدر و مادرم از این ماجرا بویی ببرند من چگونه می توانم به چشم های آنها نگاه بکنم؟! پدر و مادرم خیلی برای من که تنها فرزند آنها بودم زحمت کشیده بودند و به من خیلی اعتماد داشتند و من همیشه ایّام ...
تراژدی مرگ در کوهستان یخ زده
تحقیقات آغاز شد. ازآنجا که مرد یخ زده ناشناس بود مأموران احتمال دادند او همان راننده کامیونی باشد که 17 روز پیش در دره مبارک آباد زیر بهمن مانده وهیچ ردی از او بدست نیامده بود. اما همان موقع پرسشی عجیب در ذهن شان نقش بست. این ویلا تا محل سقوط 800-700 متر فاصله داشت! پایان تلخ چشم انتظاری ازسوی دیگر برادر و بستگان راننده کامیون مفقود شده که در تمام این روزها در کنار تیم های امدادی ...
ادبیاتِ بدون تخیل ما
فرزانه از عشق در روزگار وبا را، چون برای رونمایی اش رفته بودم و باید درباره اش حرف می زدم، خوانده بودم و با متن اسپانیایی که خود ناشر همان موقع در اختیارم گذاشته بود مقابله کرده بودم. نظرتان درباره آن ترجمه چیست؟ به نظرم ترجمه ای متوسط است از یک متن عالی و همان موقع که آن را با متن اصلی مطابقت می دادم به نظرم رسید که این رمان به یک ترجمه جدید از متن اصلی نیاز دارد. گفتید ترجمه کیومرث ...
خوشحالم مهماندوست در هر شرایط به فکر من است
تمرین بود، باید بگویم اگر تمرین نباشد، نتیجه ای هم به دست نمی آمد. نتایجی که در مسابقات جهانی و آسیا کسب شد، به خاطر تمرین، نظم، دیسیپلین و همدلی بین بچه ها بود. شاید غرور این تیم را به خاطر کسب نتایج و تعدد افتخارات بود. آنها فکر کردند اگر تمرین مستمر هم نداشته باشند، می توانند افتخار کسب کنند اما این طور نشد. توقع این را نداشتید از شما بیشتر حمایت شود و مسئولان پشت پرده هایی که شما هیچ وقت ...
قتل شوهر به خاطر ارتباط با مرد غریبه
برابر برنامه علیرضا، من به اتوبان آزدگان رفتم؛ به مرتضی زنگ زده و به دروغ عنوان کردم که لاستیک خودرو پنچر شده است؛ مرتضی از من درخواست کرد تا داخل ماشین بنشینم، درهای ماشین را ببندم و منتظر او بمانم؛ بعد از گذشت حدوداً 20 دقیقه، مرتضی از محل کارش در منطقه قرچک ورامین به محل رسید و در حالیکه قصد تعویض لاستیک خودرو مرا داشت، علیرضا از پشت یک تپه خاکی خارج شد و طی یک درگیری و با شلیک چند گلوله، مرتضی ...
آیت الله یزدی: بازرگان آخوندی فکر نمی کرد/ هاشمی مجتهد نبود
این پرچم مقدس تر است یا اسلام. گفت این پرچم. من بلند شدم و به دوستان گفتم که اسلحه هایشان را می گیرید و همه شان را بیرون می کنید. آن زمان موقعیتی در قم داشتیم که ظرف 24 ساعت با آن ها برخورد شدید کردیم که حاج غلامی بود و همراهی می کردند. آنجا را از آن ها گرفتیم. سلاح های زیادی را از آن ها گرفتیم. در عین حال برخی را در فاصله هایی جابه جا کرده بودند. بعد دیگر من علیه شان بودم تا جایی که یک نفرشان که ...
کابوس دهشتناک زن اعدامی27 ساله
دختر کوچولو از یک ماهگی همراه مادرش پشت میله های زندان روزها و شب های دلتنگی را تجربه کرده است. اما آن روز قرار بود خاطره تلخ دیگری در دفتر زندگی این مادر و دختر ثبت شود. کودک هراسان به اطراف می نگریست. با دیدن ماموران و چند نفر دیگر احساس غریبی می کرد، خودش را در آغوش مادر پناه داد و انگار دوست نداشت از او جدا شود. سرش را روی قفسه سینه مادر گذاشت، چشم های معصوم خود را بست و به خواب ...
روایت عفت مرعشی از آخرین گفت وگو با آیت الله
سایت خبری تحلیلی هنگام Hengamnews.com: ... پاسدار ما نیز در حیاط بود کنار حوض. غروب بود و هوا تاریک شده بود. پاسدار از پشت شیشه می بیند که آقای هاشمی با یک نفر دیگر گلاویز شده اند. من در را که باز کردم و این صحنه را دیدم. رفتم داخل. آن مرد چند بار به صورت آقای هاشمی زده بود و صورت او سیاه شده بود. بعد نفر دوم منافقین با اسلحه وارد اتاق شد. اول فکر کردم که یکی از پاسدارها برای کمک آمده. اما ...
گفت وگو با مردی که شوهر دختر دلخواهش را کشت - بازیگر هستم و قرار بود در یک سریال بازی کنم
نشان دهد پنچر کرده است. اما موفق نشد لاستیک را پنچر کند. درنهایت من باد لاستیک جلوی ماشین را خالی کردم. المیرا با همسرش تماس گرفت و گفت پنچر کرده است. حدود 20 دقیقه بعد از آن مرتضی-مقتول – سوار بر خودروی پرایدی خودش را به المیرا رساند. به طرف صندوق عقب رفت و خواست لاستیک زاپاس را بردارد که من به طرفش رفتم. در فاصله 4 یا 5 متری اش بودم که تیر اول را شلیک کردم که به پایش خورد. مقتول دهانه اسلحه را ...
دست راست اصغر وصالی با دست خالی به جنگ تانک ها می رفت
...> دوستی با شیرودی شخصیت دوست داشتنی علی باعث جذب اطرافیانش می شد. او و رزمنده هایی مثل اصغر وصالی چنان شهید شیرودی را جذب کرده بودند که ایشان در بعضی از مواقع پیش ما می آمد و همراه شهید وصالی و شهید تیموری و سایر بچه ها چای می خوردند و گپ می زدند. خود شهید تیموری هم اولین نفری بود که بالای پیکر شهید شیرودی حاضر شده و پیکر او را به عقب منتقل کرده بود. علی تیموری پشت جبهه و با دوستان مصداق بارز ...
مهدی برام مثل نور بود/ سوریه از حضرت زینب خواستم بهم صبر بده
همرزمای دیگه اش هم شهیدشده بودند. شب خوابیده بودم خواب دیدم توی حیاط مراسم عروسیه. حیاط پر از همسایه و فامیل شده. حجله سبز بستیم عروس نشسته داماد نیست. گفتم چراکل نمی زنید. خودم چندتاکل زدم. یکدفعه از خواب بلندشدم دیدم هیچ خبری نیست. دوباره خوابیدم دیدم سیم یخچال آتش گرفت وتارسیدبه کنتور که توی آشپزخانه است و ترکید. دوباره ازخواب بیدارشدم رفتم تو آشپزخانه دیدم هیچ خبری از آتش نیست. همه جا ...
علت اصلی حادثه قطار خطای انسانی غیرعمد بود
آن روز من در مسیر تهران به دامغان بودم و در مسیر دود غلیظ این آتش سوزی را دیدم و سریعا به فرماندار دامغان زنگ زدم ایشان گفت همین الان هم اکنون به ما اطلاع دادند که دو قطار تصادف کردند سریعا به منطقه رفته و از نزدیک شاهد انجام اقدامات بودم متوجه شدم که وقتی قطار تهران به تبریز عبور می کند ورودت هوا سبب یخ زدگی ترمزهای قطار می شود و به همین علت با قطار تهران به سمنان تصادف می کند. وی ادامه ...
حمید مصدق
فعال و عاطفی بار می آید . آقای محمد حقوقی در باره فعالیت های دوران دبیرستانی او می گوید: من در سال 31 به دبیرستان رفتم و مصدق هم از سال 34 به همان دبیرستان آمد و در هر حال من تا 36 فارغ التحصیل شدم و عقب افتادم و مصدق هم در سال 38 فارغ التحصیل شد . در آن دبیرستان ما چند تا چهره ی شاخص داشتیم که الان همه از مشاهیرند . بهرام صادقی بود ، منوچهر بدیعی بود ، هوشنگ گلشیری بود .این مدرسه انجمن ...
مثلث عشقی، پشت پرده جنایت در بزرگراه آزادگان
...، من به اتوبان آزدگان رفتم و به مرتضی زنگ زده و به دروغ گفتم که لاستیک خودرو پنچر شده است. مرتضی از من خواست تا در ماشین نشسته و درهای ماشین را بسته و منتظر او بمانم و بعد از گذشت حدودا 20 دقیقه، مرتضی از محل کارش در منطقه قرچک ورامین به محل رسید و در حالیکه قصد تعویض لاستیک خودرو مرا داشت ، علیرضا از پشت یک تپه خاکی خارج شد و طی یک درگیری و با شلیک چند گلوله ، مرتضی را به قتل رساند و فرار ...
زیباکلام: خاطرخواه هاشمی رفسنجانی بودم
آورد و قبل از فوت آیت الله هاشمی در مصاحبه ای گفتم که رای روحانی در 96 ریزش دارد، اما اکنون بعد از فوت ایشان معتقدم که با فوت هاشمی سبد رای روحانی بالا رفت و آن چیزی که در زمان تشییع پیکر آیت الله هاشمی جلوی دانشگاه تهران دیدم، متوجه شدم ایشان چه جایگاهی را به وجود آورده است.
رسیدن به عشق سابق با شلیک گلوله
بزرگراه آزادگان حوالی پل شهید کاظمی برود و از آنجا با شوهرش تماس بگیرد و بگوید که لاستیک خودرو پنچر شده است که قبول کرد. مطابق نقشه مرتضی در محل حاضر شد. او صندوق عقب خودرو را باز کرد و مشغول بیرون آوردن چرخ زاپاس شد. من هم از مخفیگاهم خارج شدم و اولین گلوله را به پهلویش شلیک کردم. مرتضی در همان وضعیت با من درگیر شده بود که روی زمین افتاد. در حالی که بالای سرش ایستاده بودم، اسلحه را روی صورتش ...
بازیگر تیزر تبلیغاتی چگونه شوهر دختر مورد علاقه دوران نوجوانی اش را کشت / المیرا از سختی هایش گفت و من ...
...، ای کاش شوکر خریده بودم. من فقط قصدم این بود که مقتول را گوشمالی بدهم تا دیگر همسرش را اذیت نکند. از روز حادثه بگو. آن روز طبق قراری که با الناز گذاشته بودم، با هم به محلی در بزرگراه آزادگان رفتیم. لاستیک خودرو را با میخ پنچر کردم و گفتم به شوهرش زنگ بزند و درخواست کمک کند. خودم همه پشت یک تپه پنهان شدم. وقتی شوهرش رسید، من پشت تپه بودم. کمی آن طرف تر هم یکی از شاگردانم با موتور ...
مرتضی را زنش سر قرار کشاند و من تیر خلاص را شلیک کردم/ گفتگو با خواستگار سابق المیرا +عکس قربانی و 2 متهم
. به من گفته بود که می خواهد از او زهر چشم بگیرد و بترساندش . زمانی هم که تیر اندازی شد من جلوی ماشین داشتم با مادرم صحبت می کردم. بچه ام را نزد مادرم گذاشته بودم و داشتم از او در رابطه با پسرم می پرسیدم که صدای تیر را شنیدم. روز حادثه کجا بودید؟ از صبح حدود ساعت 6:30 از خانه خارج شدم و به آرایشگاهی رفتم که در آنجا کارآموزی می کردم. بعد از آن به چندین آرایشگاه سر زدم تا ببینم می ...