سایر منابع:
سایر خبرها
اخبار حوادث
محل وقوع حادثه اعزام شدند. وی افزود: با حضور ماموران انتظامی در محل، مردی جوان به ماموران انتظامی مراجعه و طی اظهاراتش بیان داشت هنگامی که به منزل پدرم رفتم مشاهده کردم که وی خود را در حیاط خانه به دار آویخته و فوت کرده است. فرمانده انتظامی شهرستان کرمان گفت: ماموان تجسس کلانتری تحقیقات خود را در این رابطه آغاز کردند و با انجام یکسری اقدامات اطلاعاتی و پلیسی دریافتند که مقتول به دست ...
الگوی رفتار فاطمی در خانواده
ابیطالب که پرسیدند به چه می اندیشی؟ فرمودند: به حال و سرنوشت خویش می اندیشم به یاد پایان زندگی و غروب لذت ها و فرود به قبر افتادم، همان طور که امروز از خانه پدر به خانه شما آمدم روزی دیگر از خانه شما به سوی خدا می روم، پس از این رو برخیز تا به نماز بایستیم و زندگی مان را با عبادت شروع کنیم. در این فرمایشات مادر گرامیمان دو مطلب به خوبی پدیدار می گردد اول آنکه شروع هر کاری به خصوص کارهای بزرگ ...
زندگی شرافتمندانه بهای کارگری در خانه های دیگران/شب ها از درد دست هایم کلافه می شوم
توانمند ضمن درخواست ازمسئولان بابت حمایت از زنان سرپرست خانوار و بد سرپرست، افزود: یک زن در برابر سختی های زندگی خیلی بی پناه می باشد و ممکن است برای تهیه خرج زندگی اش دست به هر کاری بزند. این مادر سخت کوش گفت: اگر تا به حال در برابر همه ی سختی های زندگی دوام آورده ام و زندگی ام را محکم ادامه دادم تنها به خاطر امیدم به خدا و عشقی است که به فرزندانم دارم. وی در خاتمه خاطرنشان کرد: کاش فراموش نکنیم همین روزهای پایان سال که با فرزندانمان به خرید می رویم و اساس خانه هایمان را نو می کنیم عده ای در همین شهر به سختی زندگی می گذرانند و محتاج یاری هستند. انتهای پیام/ ...
شاعر آئینی کشور غزل خداحافظی را سرود
مهاجرت می کند و همزمان فعالیت مطبوعاتی اش را با همکاری با روزنامه جمهوری اسلامی آغاز می کند. وی مدتی را نیز در شهرستان نور اقامت داشته است. احمد عزیزی به معنویت و عرفان اسلامی در اشعارش علاقه نشان می دهد و نوآوری های شعری وی باعث می شود که در میان شاعران بعد از انقلاب به عنوان شاعری صاحب سبک شناخته شود. از وی آثار متعددی به جای مانده است که از میان آنها می توان به کفش های ...
چشم هایی که نگران پر طاووس اند
کرده و در خیابان پرهیاهوی جمهوری از میان جمعیت برای خودش راهی باز می کند؛ طاووسی در خیابان جمهوری. کت چرمی سیاه پوشیده و زیپش را بالا کشیده. ریش و موی جوگندمی دارد. 25 سال قبل، از هرات آمده و الان نمی داند وطنش اینجاست یا افغانستان اما وقتی با آن لهجه شیرین هراتی از افغانستان می گوید نم اشکی در چشمانش برق می زند. در این سالها همیشه دوست داشته به وطن بازگردد اما وطن هیچوقت امن نشده، همیشه جنگ بوده و ...
شایع ترین خطرهای خانه تکانی
تکانی خود را نشان می دهد. آنها مواد شوینده را شبیه جعبه های اسباب بازی می بینند. اخبار مرگ آنها با خوردن مواد شوینده یا سقوط از ارتفاع بارها در رسانه ها منتشر شده است. مدتی قبل پسری پنج ساله از پشت بام خانه شان در منطقه پردیسان قم سقوط کرد. پدر او نیز که برای نجات فرزندش شتافته بود از بام پایین افتاد و جان سپرد. ضروری است خانواده ها مواد شوینده را از دسترس کودکان دور کنند و از آنها در پشت بام و ...
فاصله 40 میلیونی دخترک 3ساله تا آغوش پدر +تصاویر
موضوع را فهمیده که دیگر ماشین گُنده نمی خواهد. مادر ریحانه، زنی 30 ساله است که در آغاز دهه چهارم زندگی اش، تلخی های روزگار حسابی او را آب دیده کرده و بیشتر از سنش نشان می دهد. از وقتی که شوهرش زندانی شده، برای ریحانه هم حکم مادر را دارد هم پدر؛ بدون اینکه دستش را پیش مرد و نامرد دراز کند، دختر 3 ساله اش را زیر بال و پر گرفته و با کار در خانه، خرج و مخارج زندگی را کج دار و مریز تأمین می ...
چگونه همسرتان را با دیگران مقایسه نکنید؟
تان دقت کنید، خیلی زود خانه تان همان بهشت پر آرامشی می شود که دوست دارید. در مورد مقایسه همسرتان نیز بهتر است این نکته را رعایت کنید. آیا دلتان می خواهد مدام شوهر شما از زن های دیگر تعریف کند و کاستی هایتان را به رخ تان بکشد؟ مثلا بگوید همسر دوستم چقدر دستپخت خوبی دارد اما تو نمی توانی مانند او آشپزی کنی. به سر انگشت های خود خوب دقت کنید. انگشتان شما آنقدر منحصر به فرد است که در دنیا ...
17 اسفند زن در قرآن: آسیه همسر فرعون
نشده؟ آسیه گفت: تو فرمان کشتن کودکانی را صادر کرده ای که امسال به دنیا آمده اند و این کودک، بیش از یک سال دارد نقش دیگری که آسیه در داستان موسی برعهده گرفت وساطت در رساندن مادر موسی به فرزند خویش بود. اگرچه این وساطت ناآگاهانه وبی اختیار انجام شد اما در هر حال، تأثیر زیادی در زندگی کودک از نیل گرفته شده داشت. وی علیرغم اعتراض فرعون، مادر موسی را به عنوان ...
شوالیه های مرگ
به گزارش شفاف، و خروجی روز، مرگ است و ارمغان شب، مرگ؛ که روز، هر لحظه مرده می آورند، با بدن های تکه تکه، دست و پای سوخته، گوشت های پخته، استخوان های سیاه، چشم های از حدقه درآمده و شب، برای آنها، برای شوالیه های قدرتمند مرگ با خیال مرگ و کابوس آن می گذرد ... با آوازی غمناک، غمناک خروجی آن ... به گزارش شفاف، و خروجی روز، مرگ است و ارمغان شب، مرگ؛ که روز، هر لحظه مرده می آورند، با بدن های تکه تکه، دست و پای سوخته، گوشت های پخته، استخوان های سیاه، چشم های از حدقه درآمده و شب، برای آنها، برای شوالیه های قدرتمند مرگ با خیال مرگ و کابوس آن می گذرد ... با آوازی غمناک، غمناک خروجی آن روزها هم برای شناسندگان مرگ که در همسایگی مردگان تهرانی خانه دارند، مرگ بود؛ وقتی تن های سوخته و استخوان های جداشده آتش نشان های شهید را آوردند و گفتند: شناسایی کنید. آنها گفتند شناسایی کنید و آن 9 نفر دست به کار شدند؛ 9 پزشکِ پزشکی قانونی استان تهران که دو هفته نخوابیده بودند و حالا کم کم داشت آماده باش شبانه روزی شان تمام می شد. و چه چیز سخت تر از باز کردن لباس های آتش نشان هایی که هیچ ازشان نمانده بود؟ وقتی زیپ لباس هایشان را باز می کردیم، اسکلت ها و گوشت های پخته شان می ریخت. جمجمه هایشان هم کاملا از بین رفته بود ولی پودر نشده بود. یک سری دیگر هم از همان اول که آوردند، استخوان بودند. و چه چیز سهمناک تر از دیدن تن های تکه تکه آتش نشان های ناجی پلاسکو، بعد از آن همه سروصدا، بعد از شنیدن شیون تازه عروسان مردان آتش زده، بعد از آن همه عکسی که شاید کمترین شان، صورت گریان و تکیده مردی بود که جفتش، قُل همیشه یاورش، زیر خروارها خاک و آتش، خُرد شده بود. همین سختی ها هم بود که بغض 15ساله عباس ساداتیِ 50ساله را شکست؛ بغض او را که معاون سالن تشریح پزشکی قانونی تهران است و حالا چسبیده به دیوارهای سرد ساختمان قدیمی کهریزک، زیر آن نور سفید، وسط ویزور چشم های زن جوان کنجکاو تازه از راه رسیده، از روزهایی می گوید که شبانه روز آماده باش بود و وقتی یکی، یکی اجساد آتش نشان ها را برای شناسایی آوردند، اشک، گلوله سهمناکی شد که ریز ریز و پنهانی از چشم های دنیادیده اش به بیرون پرتاب شد. درست است که ما به این کار عادت کرده ایم ولی باز هم خیلی وقت ها موقع کار، احساساتی می شویم و گریه می کنیم. مثلا این حادثه پلاسکو خیلی ما را ناراحت کرد؛ اصلا قبل این که جسدها را ببینیم، اشک ما را درآورده بود. نمی دانم چه مظلومیتی در این بچه ها بود که قبل از این که بدن هایشان پیدا شود، اشک همه را درآورد؛ شاید مظلوم بودنشان و این که از قشر ضعیفند و همیشه با مردمند. حادثه حله و قطار هم ما را بسیار ناراحت کرد. عباس ساداتی یکی از قدیمی ترین هاست؛ یکی از شناخته شده ترین پزشکان سالن تشریح، آن جا که به قول خودش، هر روز کالبد دست کم 30 مرده را می گشایند، در جست وجوی یافتن حقیقت، برای زبانِ دفاع شدنِ بی زبان های دست از دنیاکوتاه. آن روزهایی هم که آتش نشان های معروف تهرانی را می آوردند تا نامشان مشخص شود و هویتشان، دکتر ساداتی مثل همیشه خط مقدم بود، با بغضی سنگین در گلو و زبانی آرام بخش برای هشت دکتر سالن تشریح و تکنیسین های سالن که خودشان به آنها پروسکتور می گویند. چند روز اول منتظر بودیم که جسدی نیاوردند. بعد از آن من یک شب این جا کشیک بودم که یک نفر را آوردند و خود بازپرس کشیک هم آمده بود. موقعی که آمد، داشت تلوتلو می خورد. می گفت چند روز است که نخوابیده ام ولی می خواهم ببینم زمان مرگ این فرد کِی بوده است. اجساد اولیه ای که آوردند همان هایی بودند که می گفتند در موتورخانه گیر کرده بودند. درست است؟ درباره زمان مرگ آنها حرف و حدیث های زیادی بود. بله، اما زمان مرگ با همان زمان وقوع حادثه جور درمی آمد، چون فاسد شده بودند. آنها همان روز اول فوت کرده بودند. یک وقت سنگ به سر آدم می خورد و درجا می میرد، یک وقت زلزله می آید و زیر آوار، جایی هست که بتواند پناه بگیرد و برای یکی، دو ساعت زنده باشد ولی در مورد پلاسکو، بعضی از این افراد جا در جا مرده بودند و بعضی دیگر هم که جا در جا نمرده بودند، بعد از چند ساعت فوت کردند، در همان روز حادثه؛ یعنی این طور نبود که دو، سه روز کسی زنده مانده باشد. ما اجساد را دیدیم، آنها فساد نعشی داشتند و بررسی هایمان نشان داد که روز حادثه فوت کرده بودند. ساعت مرگشان دقیقا به همان روز می خورد. بقیه را هم که روزهای بعد آوردند، بدنشان متلاشی شده بود و از آنها دی ان ای گرفتیم. آمار فوت شده ها هم همانی بود که مراجع قضائی اعلام کردند. نفر آخری را هم که آوردند و گفتند کارگر بوده، من خودم دیدم، اعضای بدنش کاملا متلاشی شده بود. و غم یادآوری، لبخند گشاده و ملایم ساداتی را چنگ می زند و قورت می دهد: تمام فیلم های پلاسکو را در تلفن همراهم ذخیره کرده بودم؛ آن آتش نشانی که در پنجره بود، نتوانسته بود وارد سبد نجات شود و فوت کرد. جمجمه او شکسته بود و ما سرش را دوباره درست کردیم. فیلم او را در گوشی ام داشتم، می گفتند یکی، دو ماه مانده بود تا خدمتش تمام شود، خب، این برای ما خیلی ناراحت کننده بود. مرده ها نقش اول زندگی دکتر ساداتی اند؛ زندگی کسی که از نگهبان های ساختمان پزشکی قانونی در کهریزک که بامعنا به بهشت زهرا چسبیده است تا منشی ها و حراست و تکنیسین ها، او را زبان گویای تاریخ پزشکی قانونی می دانند. حالا هم او که در یک صبح سرد و بعد از یک شب تا صبح شیفت، نشسته در اتاقش و با صورتی خندان و بشاش، از روزهای پرتلاطم حادثه پلاسکو می گوید، اشاره اش مدام به نقش مرده ها در زندگی اش است، در کارش و روحیه اش: خب، لحظاتی هست که کم می آورم و حتی می زنم زیر گریه. مثلا در قضیه حادثه حله باز توانستم خودم را جمع و جور کنم با این که حدود 40–50 نفر را این جا آوردند که بدن هایشان متلاشی شده بود، ولی در حادثه پلاسکو گریه کردم، به نظرم این آتش نشان ها هیچ فرقی با شهدای غواص ندارند با این فرق که شهدای غواص می دانستند که دارند به سمت شهادت می روند ولی این بنده خداها نمی دانستند که قرار است بمیرند و آن روز با بقیه روزها فرق می کند. آنها بیرون آمده بودند و باز به داخل ساختمان رفتند تا مردم را نجات دهند. بعد از پلاسکو، من خودم را بارها جای خانواده های آتش نشانان قرار می دادم و گریه می کردم تا خودم را خالی کنم. من خانواده های آنها را می دیدم که برگه به دست در راهروهای این جا می رفتند و می آمدند و گریه می کردند. گریه خیلی خوب است، خیلی بد است که می گویند مردها نباید گریه کنند، آدم هایی که گریه نمی کنند، یک دفعه می ترکند. و اینجاست که زنگ قدیمی تلفن اتاق رنگ و رورفته معاون سالن تشریح، حس او را به هم می ریزد؛ صحبت از یک جسد یخ زده است، جسدی که آن را از خارج کشور آورده اند و گذاشته اند بدنش نرم و جواز برایش صادر شود و حالا این دکتر ساداتی است که باید مهر دفن شدن او را برای زیر خاک منتظر پذیرنده گورستان بزند پایین پرونده اش. جواز مرگ صادرکردن برای مرده ها سال هاست در سرنوشت اوست؛ مثل سرنوشت محمدجواد هدایت شده ، رئیس تالار تشریح پزشکی قانونی که وقتی پیراهن سفید دکتری اش را می پوشد و جا می گیرد پشت میز رنگ و رورفته اتاقش، دستی به چال چونه ته ریش دارش می کشد و حرف هایش را مثل معاونش از پلاسکو شروع می کند؛ از آن روزها که سخت ترین شدند در یادش برای سال های سال. اولین آتش نشانی که آمد از بیمارستان مطهری به این جا منتقل شد و قابل شناسایی بود؛ چون چهره اش سالم مانده بود. هر چه یافتن پیکرها با تأخیر اتفاق افتاد، شناسایی از طریق چهره ها سخت تر شد. شناختن کسانی که در روزهای اول از زیر آوار پیدا شدند، از چهره راحت تر بود ولی بعد از آن به دلیل حجم آوار و میزان حرارت، دیگر پیکرها از روی ظاهر قابل شناسایی نبودند. البته متعلقاتی اطرافشان بود ولی مشخص نبود که مال آن شخص باشد. با آن وضعیت، ما برای این که ضریب اطمینان را بالا ببریم، آزمایش دی ان ای انجام دادیم. نکته مهمی که وجود دارد این است که در این حوادث دسته جمعی، حضور پزشکی قانونی در صحنه الزامی است؛ در صورتی که در مدیریت بحران ما چندان نقش پزشکی قانونی را در آن مرحله پررنگ نمی بینند، یعنی فکر می کنند که خب ما پیکرها را پیدا می کنیم و بعد می فرستیم که شما بقیه کارها را انجام دهید. آمار جانباخته ها همانی بود که اعلام شد؟ بله، 16 آتش نشان بودند که شناسایی شدند؛ 5 تا هم جانباخته غیرآتش نشان؛ کلا 21 نفر. هنوز هم از بین نخاله ها قطعات و تکه های اجساد را برای شما می فرستند؟ بله، برای ما می فرستند و ما هم می فرستیم آزمایش ژنتیک، هنوز جواب قطعی به دست ما نرسیده است. آمار ما همان آمار قبلی است. یعنی در نخاله ها کسی پیدا نشده است؟ مثلا آن نگهبان؟ آن نگهبان، پنجمی بود که پیدا کردند. مابقی که برای ما فرستادند، قطعات استخوان کوچک و بزرگ بود که هنوز جواب قطعی آنها نیامده است. از نگهبان هم قطعاتی از بدنش به این جا آمد؟ یک پیکر نیمه کامل بود، با آزمایش ژنتیک تطبیق دادیم و احراز هویت قطعی انجام شد. آن روزها همه پزشکان و تکنیسین های پزشکی قانونی استان تهران در ساختمان کهریزک هر دقیقه منتظر بودند که کسی را بیاورند برای شناسایی، تا جوابی داشته باشند برای گفتن به خانواده های چشم انتظارشان؛ محبوبه عسگری 42ساله، زن تر و فرز و باتجربه کادر پزشکی هم یکی از آنها بود. او یکی از سه زنی است که در کادر پزشکان پزشکی قانونی کار می کند و حالا با ناخن های لاک زده و صورتی ریز و قشنگ و با پلک هایی که خستگی شیفت از شب تا صبح دیروز، آنها را با شیب ملایمی روی حدقه هایش چشمش انداخته، از نیمه دوم امسال می گوید که یکی از سخت ترین تجربه های کاری اش بود؛ نمونه اش همین حادثه پلاسکو. او یکی از شناسندگان آتش نشان های شهید و سوخته بود. مرگ آتش نشان ها خیلی ها را جریحه دار کرد، همه آماده باش بودند. در سالن تشریح بالای سر آنها بودم و با همکارانم، جواز دفن می دادیم، خیلی تأسف آور بود. لباس های آتش نشان ها نسوخته بود ولی وقتی آنها را باز می کردیم، فکر می کردیم که جسد سالم است، در حالی که کامل از بین رفته بود، برخی تبدیل به استخوان شده بود. و حال و روز او هم آن روزها مثل بیشتر همکارهایش بود. خب خیلی تأثیر منفی روی ما می گذاشت، خیلی متأثر می شدم اما با دقت هر چه تمام تر، برای تعیین دی ان ای، کارشان را انجام دادیم، فرستادیم برای بخش دی ان ای، پیگیری های لازم انجام شد، کالبدشکافی خوب انجام شد و حنجره ها را خوب نگاه کردیم آنهایی که عضله مانده بود و استخوان هایی که سالم بود به دی ان ای فرستادیم. به هر حال مردم منتظر بودند و چشمشان به نظر ما. این که آن روزها می گفتند بدن هایشان به پودر تبدیل شده بود، درست نبود؟ نه پودر نشده بودند ولی بعضی استخوان ها به طور شدیدی از بین رفته بود به طوری که فقط قسمت هایی از استخوان مانده بود. برای بعضی دیگر هم حرارت زیاد، باعث شده بود فساد اتفاق بیفتد. مهم ترین فاکتور فساد جسد، حرارت بالاست، چون حرارت محیط بالا بود، میکروب هایی که باعث فساد می شوند، در داخل ریه و روده بزرگ هستند و شروع به فعالیت می کنند. در روز تشییع جنازه، حستان چطور بود، وقتی دیدی که آن جمعیت زیاد به بدرقه آنها آمده بودند. آن روز این جا غم عجیبی داشت. اسامی شان را که اعلام می کردند، مدام با خودم می گفتم اینها را از زیر دست ما با آن وضعیت بردند، آنها را ما شناسایی کردیم، من همه شان را دیدم. و دنبال حرف های محبوبه عسگری را نیکو دهقانی زاده ، دیگر پزشک زنی که جزو اصلی ترین شناسندگان اجساد در پزشکی قانونی است، پی می گیرد؛ زنی با صورتی تپل، چشم هایی روشن و با تجربه و صدایی نازک که حس، اولین نکته بیرونی آن است. او تازه از سالن تشریح آمده با دستکشی سفید روی دست های گوشتالو و ماسکی سفیدتر که به اعتقاد همکارهایش عبور می دهد میکروب هایی را که باید سدشان شود؛ تا بیاید دستکش ها را دربیاورد و امضاهای لازم را برای اجساد تر و تازه امروز بنشاند پایین پرونده های سبز، فرصت، خودش را نشان می دهد برای حرف زدن درباره آن روزهای خون و آتش: من جزو کسانی بودم که آن روزها از این ماجرا خیلی تحت تأثیر قرار گرفتم؛ خیلی، خیلی، خیلی. واقعا خیلی. این ماجرا خیلی فرق می کرد. یادم است سقوط هواپیمای آنتونوف که اتفاق افتاد هم همین حال را داشتم. همه جسدهایی را که بررسی می کردم، با خودم می گفتم که خب هر کدام اینها عازم جایی بوده اند و حالا این جا خوابیده اند؛ مدام گریه می کردم. برای پلاسکو هم در خود سالن تشریح گریه می کردم. همکارها خودشان را کنترل می کردند ولی من همین طور کار می کردم و حین کار گریه می کردم. موقع در سالن تشریح کارکردن، وقتی بدانی که آن ماجرا یک اتفاق بولد است، خب برایت خیلی تأثیرگذار است. در آن چند روز عکس هایشان را دیده بودیم و وقتی آنها را برای شناسایی آوردند، خیلی سخت بود، واقعا سخت بود. وقتی جسد به سالن تشریح می آید، نباید وارد حواشی آن بشوی، این که بستگانش چه کسانی بوده و چه اتفاقی افتاده است، وگرنه خیلی اذیت می شوی. روز تشییع آتش نشان ها این حس را داشتم که اینهایی که با آن شکوه روی دست مردم تشییع می شدند، ما بالای سرشان بودیم و تشخیص شان دادیم. خیلی حس عجیبی بود. اما مرگ، چطور خودش را به آنها نشان می دهد، وقتی که هر روز. . . گرداگرد آنها را مردگانی زیبا فراگرفته اند آنها 9 نفرند؛ با حدود 20 نفر دستیار که مسئول اصلی شکافتن بدن مرده هایند؛ با گله ای همیشگی که چرا همه فکر می کنند ما بدن های اجساد را تکه و پاره می کنیم؟ آنها 9 نفرند با ماهی حدود سه تا چهار میلیون حقوق و یک دنیا سختی؛ 9 نفر و دستیارانی که در طول سال، 10 تا 11 هزار جسد، ماهانه بین 900 تا 1000 و روزانه بین 30 تا 35 جسد را در سالن تشریح پزشکی قانونی تهران بررسی می کنند. هیچ کدام از پزشکان پزشکی قانونی را سرنوشت به سالن تشریح نکشاند؛ همه شان انتخاب کردند. مثل دکتر ساداتی که هر چند عجیب ولی انتخابش درنهایت کارکردن با مرده ها شد: این را شنیده اید که می گویند هر کس از چیزی بدش بیاید، ناخودآگاه به سمتش می رود؟ من بچه که بودم و حتی بزرگتر که شدم، مدرسه ام را یک بار به این دلیل که کنار بیمارستان بود، عوض کردم؛ یک بار به این دلیل که کنار قبرستان بود و جالب است که اگر یک بار در خیابانی بودم که تابوت و جنازه ای را از آن می بردند، من دیگر از آن خیابان رد نمی شدم. اما زندگی هر روز، مرحله ای را جلوی پای آدم ها می گذارد که خودشان فکرش را هم نمی کنند. در زمان پزشکی عمومی، با وجود همه اینها باز هم وقتی یک جسد را در بیمارستان می دیدم، خیلی کمتر تحت تأثیر قرار می گرفتم تا مثلا وقتی در قبرستان می دیدم که تابوتی را می بردند، حسش کاملا متفاوت بود ولی وقتی وارد پزشکی قانونی شدم، همان ماه اول وارد تالار تشریح شدم. جسد هم انواع و اقسام داشت؛ یک وقت هایی جسد تر و تمیز است، ولی جسد فاسد، جسدی که زیر خاک بوده آن را درآورده اند و برخورد خانواده ها و مسائل احساسی هم مطرح بود؛ اینها مسائلی بود که اوایلش روبه رو شدن با آنها سخت بود و کم کم به آن خو گرفتم. او یادش می آید آن اول که در تالار تشریح پارک شهر کار می کرد، همکار آذری زبانش همیشه حرف شیرینی به او می زد: او به من می گفت دکتر ساداتی از مرده ها نترس، از زنده ها بترس؛ می گفت امروز داشتم می آمدم در اتوبوس مردم داشتند من را له می کردند، این مرده ها که کاری به کار ما ندارند. این جمله او برای من قشنگ بود، دیدم واقعا راست می گوید و مرده هایی که ما با آنها کار می کنیم، بی ضررترین و بی خطرترین آدم ها هستند ولی به هر حال این کار سخت است، آلودگی و بیماری دارد ولی باز هم بیماری هایی که از طرف آدم های زنده ما را تهدید می کند، خطرشان خیلی بیشتر از این مرده های بی آزار است. منظور از بیماری ها، اچ آی وی و هپاتیت و سل ریوی است، کافی است زمان خونگیری سوزن به دست ما فرو برود، این موضوع ما را خیلی تهدید می کند. همه اش اما این انواع و اقسام بیماری ها نیست؛ ساداتی از تجربه هایی می گوید که در این سال ها، زندگی او را پر و پرتر کرده است؛ تجربه هایی خاص از مرگ: فقط این حوادث جمعی نیستند که ما را ناراحت می کنند؛ مثلا من معمولا شب های سال تحویل این جا کشیک هستم. آن لحظه ای که عید می شود و مثلا پدری می آید که نیم ساعت پیش بچه هایش تصادف کرده اند و دو سه تایی با هم مرده اند، نمی توانید تصورش را کنید که چقدر برای ما سخت است. همین الان هم که دارم درباره اش صحبت می کنم، بغض کرده ام یا مثلا نیم ساعت مانده به سال تحویل، جسد یک پیک موتوری را می آورند که چیزی را جایی می برده تا خرج زن و بچه اش را دربیاورد و حالا با مغز ترکیده در تصادف، او را برای شناسایی می آورند؛ خب اینها ما را خیلی اذیت می کند. و راست می گوید، بغض مانعی می شود برای ادامه دادن. یا مثلا صبح های زود می آییم و می بینیم که یک کارگر شهرداری یا سوپوری را که در خیابان ها کار می کنند با همان لباس کارشان آورده اند، چون در خیابان ماشین به آنها زده و کشته شده اند. کلا سوپورها به دلیل این که لباس شبرنگ تنشان است، کمتر دقت می کنند و فکر می کنند راننده ها آنها را می بینند ولی راننده ها خیلی راحت آنها را می زنند. خیلی وقت ها صبح ها در راه سازمان، ما آنها را می بینیم که خیابان ها را تمیز می کنند و بعد دو ساعت می بینیم که جسدشان را با همان لباس کارشان آورده اند. خب اینها ما را ناراحت می کند. کاش به آنها آموزشی داده شود، چون خیلی بی محابا در خیابان کار می کنند. این حرف همه کسانی است که در سالن تشریح پزشکی قانونی کار می کنند؛ نگاه مردم به آنها، ترسشان، کلیشه های معمولی که سال هاست با آنها دست به گریبانند و احتیاط های افراطی که سبک زندگی شان شده؛ محبوبه عسگری ، یکی از سه پزشک زن سالن تشریح هم سال هاست درگیر این حرف هاست. مردم از ما می پرسند از مرده ها نمی ترسید؟ نام پزشکی قانونی که می آید، همه فکر می کنند یک جسد روی دست ماست. اما واقعیت این نیست، من کمیسیون پزشکی برای قصور پزشکی می روم، فوت هایی که در بیمارستان ها رخ می دهد یا درصد ارش و دیه که انجام می شود، آن جا دیگر مرده ای وجود ندارد. به عنوان پزشک جنایی و قتل اگر باشد، سر صحنه فوت می رویم، این جا موارد خاصی می آورند، گلوله خوردگی و چاقوخوردگی یا در مراکز نگهداری می شوند یا از سالمندان و... علت فوت آنها را هم تعیین می کنیم. 5 درصد کار پزشکی قانونی تشریح است. اگر بروید در معاینات، آنها اصلا تشریح نمی بینند، ارش و دیه می بینند، کسی که در کمیسیون کار می کنند، اصلا جسد نمی بیند. شما این جا فقط روی زنان کار می کنید؟ نه؛ در سالن تشریح من فقط روی زن ها کار نمی کنم. مردها هم خانم ها را می بینند ولی اگر خانم جوان باشد، ممکن است خانم ها ببینند، باید نمونه برداری از واژن انجام شود. تعداد زنانی که این جا می آورند نسبت به مردان کمتر است؟ مردان بیشتر هستند چون حادثه کار بیشتر برای مردان است. اوردوز بیشتر مربوط به آقایان است یا سکته های قلبی. خودکشی های اگرسیو، بیشتر برای مردهاست و.... خیلی ها ممکن است تا متوجه شوند شغل تان این است، فکر کنند که تأثیر این کار روی زندگی شما چه می تواند باشد؟ من بابت هر یک موردی که می بینم ناراحت می شوم مثلا جوانها را که می بینم، قتل و گلوله ای. نگرانی در من ایجاد می شود، اما این که هیچ حقی ضایع نشود، قتلی صورت گرفته، وضعیتی ایجاد شده، این که این قتل بوده یا خودکشی و... برای من مهم است که حقش ضایع نشود. وقتی استراحت می کنم یا در خواب، می فهمم که این کار رویم تأثیر می گذارد، در خانه که به این مسأله فکر می کنم، احساس می کنم چه تصادف سختی بود یا مثلا در برنامه های تلگرام می بینم، کسی که خودکشی کرده، همه ابراز تأسف می کنند، من آن روز آن جسد را دیده ام اما نمی توانم حرف بزنم، چون اینها اسرار پزشکی به شمار می رود. در خانه هم کسی از من سوالی نمی پرسد، عادتشان دادم. امروز چند تا جسد دیده اید؟ من دیشب کشیک بودم، امروز از ساعت 6:30 تا 8، 10 تا جسد دیدم. دیروز هم سر یک صحنه احتمال قتل رفتم، هم بیمارستان رفتم و هم خانه رفتم صحنه دیدم، نمونه های بیمارستان را هم دیدم، یک سری موارد در خیابان آمده بودند، مجهول الهویه آورده بودند، آن را هم دیدم. بررسی هر جسد حدودا چقدر طول می کشد تا کار تمام شود؟ بستگی به کیس دارد، اگر مورد جراحی باشد، ممکن است یک ساعت هم طول بکشد، اگر گلوله خورده باشد باید سر تا پایش را عکس بگیرم که ببینم آثار گلوله وجود دارد یا ندارد. و در میان همه این تجربه های معمول، دیدن کدام مرده برای آنها خاص تر از همیشه بوده است؟ چرا که... مرگ، مسخی است دردناک در کوچه های شایعه برای من دیدن جسد یک بچه بسیار سخت است. بارها شده که حتی گریه کرده ام و هیچ وقت برایم عادی نمی شود. مرگ هیچ وقت برای ما عادی نمی شود، درست است که کارمان است ولی نه، آن ترومایی که باید در روح و روان و جسم ما بگذارد، می گذارد. آن حالت محتاط بودن و... را در ما ایجاد می کند؛ مثلا من همیشه نگرانم که برای اطرافیانم و فرزندانم نگرانم. اینها حرف های نیکو دهقانی زاده است؛ دیگر پزشکی که می نشیند به گفتن خاطره های جور و واجورش در این سال های گشایندگی کالبد. مثلا یک پرونده داشتم، موقعی که یزد کار می کردم. از طبس پزشکمان زنگ زد گفت جسدی در خیابان افتاده بوده، تصادفی و له و لورده، گفت خانم دکتر جوازش را بدهم؟ من همیشه در ذهنم این بود که باید به این نوع جسدها خیلی حواست جمع باشد چون ممکن است او را به قتل رسانده و برای اختفای موضوع، او را به حالت تصادف در خیابان رها کرده باشند. خلاصه به دکتر گفتم ببین اگر علایم زمان حیات دارد و واقعا تصادفی است، جوازش را بده، اگرنه به هیچ وجه. گفت دادستان خیلی اصرار دارد که جوازش را صادر کنیم، خلاصه فردایش جسد را فرستادند مرکز و رفتم بررسی کردم، هیچی از جسد نمانده بود یعنی نمی شد فهمید سرش کجاست و تنش کجا، به همکارها هم گفتم و آنها گفتند تصادفی است. بعدش به پروسکتورمان که جسد را باز می کند، گفتم پشتش سه تا سوراخ کوچک است، گفتم پشتش را باز کن، سوآپ زدیم دیدیم رفت تا قفسه سینه، گفتم وای خاک عالم، یک وقت این گلوله نباشد؟ بعدش فرستادیمش رادیولوژی، دیدیم گلوله است. بعدش همکارم گفت واقعا که تو شوالیه ای، چطوری فهمیدی؟ اینها ولی همه خاطره های خاص نیستند؛ جالب ترین خاطره ها را شاید دکتر ساداتی، معاون سالن تشریح می گوید با آن شوقی که برای گفتن و گفتن دارد: اجساد هنرمندان و ورزشکاران بارها شده که به این جا منتقل شده؛ مثلا اولادی و خدابیامرز هادی نوروزی را که بازیکنان پرسپولس بودند، برای کالبدشکافی این جا آوردند. من پرسپولیس دوآتشه ام، خودم بالای سر اولادی بودم موقع کالبدشکافی. روزی هم که هادی نوروزی فوت کرد، من شیفت بودم، زنگ زدم به بچه ها گفتم برای هادی خیلی مواظب باشند. مثلا همین اولادی را خودم کالبدگشایی کردم. بچه مازندران بود و من هم بچه مازندرانم و وقتی دیدم پدرش در برنامه 90 صحبت و گریه می کرد، یک ساعت گریه کردم. ما خیلی از این هنرمندان را می شناسیم و اجسادشان را می آورند و ما بررسی شان می کنیم. و حالا نوبت گفتن از تلخ ترین خاطره است: ما این جا همکاری داشتیم که پنجشنبه ها می آمد و به ما کمک می کرد. یک روز صبح که آمدم سر کار، دیدم یک پرونده ای آمده و اسم همین آقا که همکارمان بود روی آن است، به خودم گفتم حتما اشتباه است یا اسمش شبیه همکارمان است ولی بعد یکی از همکارها گفت که همان است و دستور قضائی بر کالبدگشایی بود. هیچ کس حاضر نبود که کار را انجام دهد، خلاصه همه کنار کشیدند و رئیس تالار گفت دکتر ساداتی شما سابقه ات از همه بیشتر است، شما زحمت را بکش. دلیل مرگش عارضه قلبی بود و خب آن روز خیلی به من سخت گذشت. این روز و شب های سخت اما کم نیستند: شب هایی که این جا کشیک هستیم، صبح ساعت 6 که از خواب بیدار می شویم، وارد سالنی می شویم که حدود 30 جسد را کنار هم خوابانده اند؛ شما حساب کن بیشتر صبح های ما این طوری شروع می شود. این اجساد هم انواع و اقسام دارند؛ مثلا یکی را می بینی با کت و شلوار و کراوات روی تخت است، بعد می بینیم که مثلا با کیف سامسونت در فرودگاه بوده و داشته می رفته خارج کشور اما سکته کرده و مرده است. این جا به ما آموخته است که زندگی واقعا همین است؛ طرف با کت و شلوار و آمال و آرزو دارد می رود مثلا سواحل بارسلونا، یک دفعه سر از پزشکی قانونی درمی آورد یا مثلا یک بار استاد دانشگاه خودمان را که 70سالش بود در سالن تشریح دیدیم و یکی، دو نفر از پزشکانمان تا ظهر در شوک بودند. و آخرین حرف ها از زبان محمدجواد هدایت شده ، رئیس تالار تشریح است. او از اجساد مجهول الهویه می گوید و مومیایی کردن بعضی از آنها. تعداد اجساد مجهول الهویه زیاد است؟ تعدادشان خیلی زیاد نیست. شاید در روز، متوسط دو تا سه نفر باشند که ممکن است فردی در اماکن عمومی فوت کرده باشد و کارت هویت همراهش نباشد. این جا کاری که انجام می شود عکس و فیلم گرفته می شود. با هماهنگی با پلیس آگاهی داریم این عکس ها را در اختیار آنها قرار می دهیم. کسی که گمشده ای دارد، اول به پلیس مراجعه می کند. پزشکی قانونی روالش این است که اگر بخواهد عکس های ما را ببیند باید از مراجع انتظامی و قضائی نامه ای داشته باشند. به همین دلیل افراد ابتدا به کلانتری و آگاهی مراجعه کنند و آن جا عکس ها را به خانواده نشان می دهند و بعد ما در جریان قرار می گیریم. با این روند، 90 درصد افراد مجهول الهویه هویت دار می شوند. آنهایی که نمی شوند، با هماهنگی قوه قضائیه دفن می شوند، البته اینها طی یکی، دو ماه شناسایی می شوند. در ماه مشخص است که چه تعداد اصلا شناسایی نمی شوند؟ شاید زیر 10 نفر باشند. جای خاصی این اجساد را دفن می کنند؟ احتمالا؛ ما در تهران این اجساد را به بهشت زهرا منتقل می کنیم. چون به هرحال هم سردخانه ما محدودیت دارد و هم این که جسد بعد از مدتی فاسد می شود. سردخانه نقش کُند کردن فساد جسد را دارد نه متوقف کردن آن. جسدی که سه روزه فاسد می شود، در سردخانه دو هفته ای فاسد می شود. ما نمونه برداری و مستندسازی می کنیم. بعد از دستور قضائی جسد دفن می شود، مثلا بعد از 6 ماه اگر خانواده آمدند، ما با نمونه برداری که کردیم، مطابقت می دهیم و به این ترتیب جسد هویت دار می شود. درخواست مومیایی کردن جسد هم می شود؟ معمولا از طرف چه کسانی و چقدر هزینه اش می شود؟ مومیایی کردن اجساد، برای اجسادی است که از کشور خارج می شوند، چون اینها باید در هواپیما قرار گیرند. دلیل این کار هم جلوگیری از فاسد شدن جسد و انتقال بیماری است. این کار را ما با درخواست اولیای دم با مواد تثبیت کننده ای انجام می دهیم که مانع از فساد جسد می شود. چون به هرحال این جسد قرار است در بار مسافر و داخل هواپیما قرار گیرد، هزینه آن هم براساس تعرفه های دولتی که مصوب قوه قضائیه است، تعیین می شود. هزینه آن چقدر است؟ الان فکر می کنم حدود دو میلیون تومان است. درِ بزرگ و سفید پزشکی قانونی نزدیک ظهر بسته می شود؛ با سروصدایی که به صدای خودرو بزرگ حمل اجساد درمی آمیزد، خودرو بزرگی که بدن های امروز را آورده برای پزشک های منتظر تا شناسایی شوند، دلیل مرگشان مشخص شود و... و آنها زبانی بشوند برای بی زبان ها، در برزخ مرده ها. مهمترین نکات حرف های پزشکان تالار تشریح به گفته این پزشکان بیشتر پیکرهای آتش نشانان حادثه پلاسکو به کلی از بین رفته و از آنها تنها قطعاتی باقی مانده بود پزشکان سالن تشریح پزشکی قانونی می گویند همه زیرآوارماندگان حادثه پلاسکو همان روز اول جانشان را از دست داده بودند در طول سال، 10 هزار تا 11 هزار جسد، ماهانه بین 900 تا 1000 و روزانه بین 30 تا 35 جسد برای بررسی به سالن تشریح پزشکی قانونی تهران می آیند در حال حاضر در پزشکی قانونی استان تهران 9 پزشک، مسئول شناسایی و تشخیص علت مرگ اجسادند از این 9 پزشک، 6 نفر مرد و 3 نفر زن هستند پزشکان پزشکی قانونی هرماه بین سه تا چهار میلیون تومان حقوق می گیرند بر اساس عرف پزشکی قانونی، حوادثی که بالای 12 کشته داشته باشند، حوادث بحرانی اند هرماه حدود 10 جسد مجهول الهویه وارد سالن تشریح پزشکی قانونی تهران می شوند معمولا هویت 90 درصد اجساد مجهول الهویه تهرانی مشخص می شود هزینه مومیایی کردن اجساد برای خروج از کشور دو میلیون تومان است منبع:روزنامه ی شهروند ...
رقص شمشیر نوبهار
های نوروزی سیستان برگرفته از آیین زرتشت است که از میان آنها می توان به روشن کردن آتش در چهارشنبه سوری اشاره کرد که امروز با آتش زدن پارچه های روغن مالی شده جایگزین شده است. نوید بهار با وزش باد پلپلاسی (پرستو) و باد پنجکه در سیستان حضور پرستوها پس از سرمای زمستان در اوایل اسفند ماه نشانگر اعتدال هوا در سیستان است، پرستوها در اوایل زمستان سیستان را ترک و به نقاط گرمسیر کوچ می کنند و در اسفند هر سال ...
قطعه شعری ماندگار از احمد عزیزی/ حضرت زهرا دلش از یاس بود
احمد عزیزی، از شاعران اهل بیت(ع) آیینی کشور که از سال 86 تاکنون در پی اختلالات کلیوی و تشنج در بیمارستان امام رضا(ع) کرمانشاه در بخش مراقبت های ویژه بستری بود، عصر دیروز دعوت حق را لبیک گفت. به گزارش مهرخانه ، شعر زیر، قطعه ای سروده شده توسط این شاعر آیینی درباره حضرت زهرا سلام الله علیها است. عشق من پاییز آمد مثل پار باز هم ما بازماندیم از بهار احتراق لاله ...
میشایل هانکه از کار، زندگی و نوشتن می گوید
تکلیف معلم پیانو که در سال 2001 از رمان ژلینک اقتباس کردید، چه می شود؟ فیلمنامه اش را خودم نوشتم. این برای من تبدیل به نوعی اصول شده که فقط فیلمنامه خودم را بسازم و حتی در تلویزیون هم این گونه کار کرده ام. البته چند بار در تلویزیون فیلمنامه هایی من را تحت تأثیر قرار دادند و خواستم بسازم شان اما آن قدر تغییرشان دادم که نویسندگان شان شاکی شدند. آن جا بود که فهمیدم من آدم همکاری در زمینه نوشتن ...
یک هفته با مطبوعات7 تا 13 اسفند
لغو گردهمایی انجمن دبیران روزنامه ی آمریکا به دلیل بحران اقتصادی (10 اسفند 1387) - صداوسیما صاحب خبرگزاری شد(10 اسفند 1393) - انتصاب سید مهرداد سیدمهدی به عنوان رییس خبرگزاری صدا وسیما (10 اسفند 1393) - انتشار روزنامه دنیای خودرو با مدیرمسئولی و صاحب امتیازی خشایار نظریان(10 اسفند 1393) - نشست نسبت روزنامه نگاری تحلیلی با جامعه شناسی تفسیری با حضور دکتر ...
بانوان بسیجی به تبیین سیاست های کلی خانواده برای عموم زنان بپردازند
به بخش خاصی از جامعه نشود. وی در ادامه یکی از آسیب هایی که حوزه زنان را تهدید می کند حضور در مشاغل غیرمرتبط و دور از شان آنان برشمرد و گفت: در این راستا درصدد برآمدیم تا اقدام به راه اندازی مشاغل خانگی برای بانوان کنیم تا حوزه خانواده نیز از حضور مادر در خانه بهره بیشتری ببرد. فرمانده سپاه تهران بزرگ افزود: ایجاد مشاغل خانگی برای بانوان به نوعی تحقق اقتصاد مقاومتی در واحد جزئی تر است. بدین منظور به برپایی کلاس های آموزشی در زمینه خیاطی و فناوری IT برای عموم بانوان اقدام کردیم تا بانوان بتوانند پس از دریافت آموزش های مربوطه به صورت شخصی در محیط خانه به فعالیت مشابه بپردازند. ...
به بهانه هشت مارس و روز زن؛ به آن ها حمله نکنید
: ما تمام تلاش مان را می کنیم و دنبال حل مسائل زنان هستیم. به جای اینکه به فراکسیون زنان حمله شود، نیاز است تا هم دولت فعال تر شود و هم مجلس آماده پذیرش همکاری حقوقدانان در مجلس باشد. حتی وقتی تعدادی خاص مورد آزار و اذیت قرار گیرند و همین هویت زن در جامعه اسلامی را مخدوش کند، د رهمان مورد نیز تلاش خودمان را می کنیم و واکنش نشان می دهیم. ما در فراکسیون زنان، نماینده آقای مجلسی که دفتری برای رسیدگی به ...
این را می خواهید - سیزده بدر در دادگاه خانواده؟!
.... مرد خسته از کارهای اداره و شرکت و فروشگاه و زن خسته از خانه تکانی و خرید و رسیدگی به بچه ها. دم رسیدن ساعت سال تحویل که همه هم وسواس داریم همه چیز سر جایش باشد، به مراتب اوضاع بحرانی تر می شود. این است که در یک فضای متشنج و بدو بدو، همه به هم گیر می دهند. آقای خانه اعتراض می کند که چرا همه ٔ کارهای خانه را گذاشتی دقیقه نود و خانم خانه نمی داند چطور توضیح بدهد که هرچقدر هم خانه تکانی کرده ...
واقعیت های پنهان شده آب معدنی
بندی و شکل های بسیار متنوع در دسترس قرار دارد. اما همان گونه که در تحقیقات معلوم شده، این تصور اشتباهی است؛ لذا لازم است حقایقی را در مورد آب معدنی ذکر کرد تا تصویر واقعی این محصول آشکار شود. گفته می شود نوشیدن آب معدنی، تمیزترین آب را برای بدن شما تأمین می کند. اما واقعیت چیز دیگری است؛ مطالعات جدید نشان داده که بطری های پلاستیکی در طول زمان، مواد شیمیایی به درون آب، آزاد می ...
بنیاد در آینه مطبوعات
انجام شده و مورد موافقت بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس استان قرار گرفته و برای تایید نهایی به بنیاد کشور ارسال شده است. تشییع 2 شهید گمنام در خلیل آباد مردم شهرستان خلیل آباد نیز میزبان دو شهید گمنام دوران دفاع مقدس بودند و با حضور باشکوه در مراسم تشییع پیکر مطهر دو شهید گمنام بار دیگر پیوند خود را با آرمان های انقلاب اسلامی نشان دادند. مراسم تشییع پیکر مطهر شهدای گمنام در شهر ...
یادنامه ای برای خالق سووشون
اولین زن نویسنده ایرانی می دانند. دانشور در دوره ای داستان نویسی را آغاز می کند که حضور زن به عنوان نویسنده خرق عادت بود. کاری را که فروغ فرخزاد در شعر انجام داد، دانشور در داستان ترسیم کرد. سیمین دانشور اولین اثر خود، آتش خاموش را در 22 سالگی نوشت و در 27 سالگی چاپ کرد؛ البته این داستان مشق اول او بود. دانشور وقتی که آن را به صادق هدایت نشان داد و نظرش را خواست به او گفت اگر من به تو ...
تغییر شکل خرید و فروش نوزاد به قاچاق
به گزارش دولت بهار، سال گذشته حکایت نوزادانی که از مادران کارتن خواب و معتاد به دنیا آمدند و با قیمت چند صد هزار تومان فروخته شدند در سایه تأیید و تکذیب مسئولان فاش شد. همان زمان فاطمه دانشور به صراحت اعلام کرد که این نوزادان به علت بیماری های مختلف از 100 تا 200 هزار تومان معامله می شوند. وی حتی تأکید کرد که این کودکان حاصل اعتیاد مادرانی هستند که بدون ازدواج، باردار شده اند. به دنبال ...
یک روز با بدهکاران مهریه در اوین
؛ زمانی هم که پدر و برادرم فوت کردند من در زندان بودم. خرج خانواده ام - مادر، زن داداش و فرزندم - را نیز در زندان تامین می کنم. سرخدمات سالن زندان هستم. وی ادامه می دهد: قانونی را در سال 77 تصویب کردند که ناتوانی زوج در پرداخت مهریه، حبس دارد، ولی باید شرایط آن را می گذاشتند. زیرا من خطاکار نیستم. چرا قانون نباید تکمیل باشد که سه سال عمر مرا بگیرد و در زندان باشم. باید استثنائاتی در قانون ...
کارگری شب عید با مدرک لیسانس
می مالد. پوست دست ها قرمز و خشکند. هر روز هفته را کار می کند، بدون تعطیلی. روزهای تعطیل کارشان بیشتر هم هست. امید، ایلامی است؛ 27 ساله. بیشتر کارگرها در همین سن و سال هستند. زیر 30 سال. آنهایی که شب عید آمده اند، 20 نفری می شوند در این خوابگاه. باز هم هستند. بعضی ها خانه قوم و خویش شان می مانند. آنها هزینه شان کمتر می شود. امید ازدواج کرده و یک دختر 2 ساله دارد. فوق دیپلم حسابداری است و ...
زندگی دردناک زنی که ناخواسته به ایدز مبتلا شد
خانواده خودم و نه خانواده شوهر؛ همه چهار میلیون تومانی که داشتم پارسال از دست رفت. یعنی شما تا سال 94 خانه ای داشتید و زندگی می کردید. مساحتش چقدر بوده و شرایطش چه جوری بود؟ آپارتمان خیلی خوبی بود. امسال، محرم تا تاسوعا عاشورا در بیمارستان بستری بودم و شرایطی داشتم که نمی توانستم کار کنم. شرایطم خیلی خاص شد. چند دفعه ای بیمارستان بستری شدم؛ به خاطر همین پول پیش از دستم رفت ...
نقش پدر ان در فرزند پروری
خردسالان توجه ندارند. زنان بیش از مردان در رسیدگی به اطفال تجربه دارند. همین عدم تجربه همراه با توصیه های فرهنگی در رابطه با اولویت دادن به مادران در این امر موجب می شود تا مردان تمایل زیادی به تعامل با اطفال و خردسالان نشان ندهند. به همین دلیل زنان بیش از مردان وقت برای کودکان خود صرف می کنند. حتی وقتی مادر شاغل است، بیش از پدر احتمال دارد مرخصی بگیرد و به فرزندش رسیدگی کند و معمولا مادر مسوول رسیدگی ...
ماجرای خواندنی جادوگر وال استریت
پدر تنها 200 د لار خرج کرد و بقیه را در بانک سرمایه گذاری کرد و این گونه هتی وارد دنیای تجارت شد. سال ها گذشت و مادر هتی بالاخره در سال 1860 درگذشت و برای هتی 8 هزار دلار به ارث گذاشت، مدت کوتاهی بعداز مرگ مادر، خاله هتی نیز درگذشت و برای این دختر جوان مبلغ 20 هزار دلار به ارث گذاشت. هتی با پول های به ارث رسیده همراه پدربزرگ و پدرش زندگی می کرد و در اداره اموال شان به آن ها ...
آشفتگی های نظری در سیاست گذاری خانواده/ نگاه سیاست گذار این است که زنان ناتوان هستند و باید توانمند شوند
می زند و مثال هایی که به عنوان دلیل می آورد مانند تنزل جایگاه پدر در خانواده امروزی و کاهش داغ ننگ بودن بی فرزندی، رشد فردگرایی افسارگسیخته و... است. امروز دیگر رشد یک مقوله جمعی نیست و به یک مقوله فردی تبدیل شده است که بر دیدگاه های زنان تأثیر گذاشته و تحولات را در خانواده رقم زده است. پویایی نهاد خانواده در رویکرد تحول انطباقی نویسنده مقاله "سیاست گذاری خانواده و دلالت های سیاسی ...
زندگی فرزندم با آتش بازی دیگران نابود شد/ ترقه بازی که خودمستند شد
، دقیقا یک سال می دوم اما دیروز که دادگاه بودم، گفته شد که این پول به شما تعلق نمی گیرد. اکنون نمی توانم سمعک بخرم و در شرایط خوبی قرار ندارم... **مستندهای صدا و سیما برایم اتفاق افتاد مهدی روشنی یکی از مصدومان حادثه چهارشنبه سوری سال گذشته بود، کسی که به هیچ عنوان در مورد آتش بازیهای چهارشنبه آخر سال، متنبه نمی شد، عشق به آتش بازی ، عقل و هوش را از او گرفته بود، فیلم و سریال ...
حمله مادر شوهر مهناز افشار به اصغر فرهادی!
.... در “فروشنده” نیز پدر سنتی ،پناهگاه یک خانواده به گونه ای دیگر دچار ضعف شخصیتی استو مادر ،همان زن چادر به سر،منفعل که سال ها با آبرو داری تلاش کرده است تا آنچه را که به او داده اند ببیند ،نه آنچه را که باید ببیند و حس کند . این افراد در مقابل شخصیت های متجددی قرار می گیرند که چه به هنگام “جدایی” و چه به هنگام “تعدی به ناموس” ،کاملا رفتاری آگاهانه ،منطقی ،توام با حس همدردی ...
محسن غرویان: استمرار روحانی به صلاح جامعه و مردم است
که اگر مرد یا زن صالح باشند، اصلاح در هر جایی ممکن می شود. اما اگر مرد یا زنی فاسد باشد در محیط یا فضایی که فعالیت می کند تخلف یا فساد ایجاد خواهد کرد. در واقع نمی توان گفت همه زنان پاک هستند و همه مردان ناپاک. این موضوع را باید به طور نسبی مورد توجه قرار داد. در واقع زنان تحت مقیاس نسبی از ساختار ذهنی- فکری و ظرافت هایی برخوردارند که مردان از این ویژگی ها بی بهره اند. همچنین زنان به ...