سایر خبرها
نمی دانم شما بسیجی ها چگونه 8 سال در مقابل ارتش عراق مقاومت کردید؟
.... سرنگهبان بیرون درِ زندان مرا تحویل دژبان دیگری داد. دو دژبان کلاه قرمز مرا بردند. مرا از سالنی طولانی به عرض دو متر عبور دادند. طول آن بیشتر از پنجاه متر می شد. از درهای آهنی که هرکدام کمتر از نیم متر با دیگری فاصله داشت، فهمیدم زندان انفرادی است. وارد یک سلول مانده به آخر شدم، سلول فقط جای خواب یک نفر را داشت.ب یش از شش، هفت ساعت کسی سراغم نیامد. گرسنه بودم و تشنه، بیشتر تشنه بودم. فکر می کنم ...
قرار بود بعد از شب هفت شوهرم به شهر دیگری برویم و با هم ازدواج کنیم ولی ماجرا لو رفت و ...
می شد بفروشد، مخفیانه برمی داشت و می فروخت. دیگر طاقت نداشتم. حتی با این وضع حاضر نمی شد مرا طلاق دهد. آن شب با شوهرم درگیر شدم و دعوایمان بالا گرفت. چاقوی آشپزخانه را برداشتم و تا جایی که توان در بدنم بود به او ضربه زدم. می خواست به بچه هایم آسیب بزند. آن شب فقط این چند سال سیاه بختی و بدبختی ام مقابل چشمانم بود که شوهر معتادم برایم فراهم کرده بود. زمانی که به خود آمدم او غرق در خون ...
بگذار که این جاده خطر داشته باشد
اما می گفت مادر من دنیا را نمی خواهم و می خواهم راه پدر را ادامه بدهم. مرگ ممکن است همه جا سراغ ما بیاید؛ ممکن است در تصادف جان خودم را از دست بدهم اما هیچ مرگی شیرین تر از شهادت نیست. من نباید اجازه بدهم سنگر پدرم خالی بماند. مادر ناراحت نباش و تصور کن مرا بزرگ نکرده ای. 16سال بیشتر نداشت و روزی که به جبهه می رفت به من گفت مادر مرا حلال کن، دیدار ما در بهشت. آن روزها خیلی بی تابی می کردم. ...
روایتی تلخ از وداع پدر با فرزند شهیدش/ تلاش برای پیروزی شهید رجایی در انتخابات تاحد بی هوشی
اینکه یک شب در خواب دیدم در کنار یک خیابان نشسته ام و حسین با یک لباس عربی خون آلود به سمت من آمد و به من گفت: پدر جان از من راضی هستی، گفتم: اگر از تو راضی نبودم اجازه نمی دادم به منطقه بروی، گفت: در هر صورت حلالم کن و رفت. از خواب بیدار شدم ساعت حدود 2.5 بامداد بود وضو گرفتم و نماز خواندم، کاملاً به من الهام شد که حسین شهید شده است اما درباره این خواب به کسی چیزی نگفتم، دو روز گذشت و ...
نام تو عشق است
دیگر هرچه می آورند، بقایاست . بعد از این همه سال، فقط مو و استخوانی مانده که آن هم نه کامل و تمام. شاید بقایای پیکر یک شهید، فقط یک دندان باشد یا تار مویی یا بند انگشتی از استخوان قوزک پا. فرمانده شون حتی کروکی هم کشید. اینکه بچه ام کجا بود، کدوم سنگر بود، بالای سرش درخت بود. گفت رفتیم برانکارد بیاریم، دیدیم همه رو دارن می زنن. گفت فکه ماسه های ریز داشت و نمی تونستیم راه بریم. گفت این ...
داغ فرزند چقدر تلخ است؟
آرزوی دیدن پدر را روی بالش هایشان می گذارند تا شاید فردا صبح که چشمان پر امیدشان باز می شود، دستان محکم پدر باشد که با لبخند همیشگی اش از روی تخت بلندشان می کند. مادر اما آشفته تر از بچه هاست. حساب او حساب پدر و فرزند نیست. او معشوق دیرینش را به سمت کشتارگاه نامردان فرستاده. او حالا دلش را روی ماشه ای گذاشته که در دستان شوهرش می غرد و نفیر گلوله اش یک به یک بدن کثیف حرامیان را پاره می ...
به خاطر خودم ساز می زنم/ مدیون پدر و مادر هستم
باعث می شود که برخی مسائل را بپسندیم و از برخی مسائل خوشمان نیاد. من از اولی که فهمیدم ساز و موسیقی چیست به دست یک درامر نگاه می کردم. الگوی من هم از ابتدا یکسری درامر های خارجی معروف بودند. مثل اریک مور و لارس . پدرم زمانی که نوجوان بود به این ساز علاقه داشتند ولی خودش نتوانست دنبال آن برود. و چون این علاقه را در من دید مرا به این سمت تشویق کرد. مثلا زمانی که بچه بودم و هیات می رفتیم به دست پدرم ...
شهیدی که پای رفاقت جان داد +تصاویر
دارم . روزی که قرار بود از پادگان کرخه به منطقه اعزام شوند مادرم و خواهرم به همراه همسرش برای خداحافظی رفته بودند ولی مرا به دلیل این که فرزند کوچک داشتم اطلاع ندادند، شوهرم که معطلع شد به خانه آمد و گفت: امروز قرار است نیروها را به منطقه اعزام کنند ، سوار موتور شدیم و با سرعت بسیار زیادی راه افتادیم و خودمان را به پادگان کرخه رساندیم. یک سیم خاردار بین ما و عبدالرضا فاصله بود ...
عملیات والفجر4 و جانفشانی نیروهای بهداری در دره شیلر
...> آن روز در همان حال که جستجو را ادامه می دادیم، صدای تانک به گوشمان رسید، یک آن فکر کردم محاصره شده ایم، سریع سنگر گرفتیم .بیشتر که دقیق شدیم متوجّه شدیم که یک دستگاه تانک ایرانی اشتباهی وارد منطقه شده است، وقتی متوجه شد مسیر را اشتباهی آمده است، سریع دور زد و برگشت. در حال عبور از کنار رودخانه بودیم که ناگهان صدای ناله یک نفر به گوشمان رسید، یکی از نیروها که از اهالی سمنان بود، کنار ...
واکنش جامعه به ترور انقلابی رزم آرا چه بود؟
، قرار شد هر نفر تعدادی اعلامیه را زیر لباسش پنهان کند و به تظاهراتی که گفتم برود و آنها را بین جمعیت پخش کند. به فاصله 30، 40 متر از یکدیگر این کار را کردیم و همه متوجه شدند این تظاهرات با تظاهرات های قبلی جبهه ملی خیلی فرق دارد. رزم آرا هم تازه ترور شده بود و همه مردم داغ بودند. بعد هم که پیام شهید نواب خوانده شد و مردم حسابی به هیجان آمدند. پیام شهید نواب شاید یک صفحه هم نبود، اما کل برنامه های ...
روایت خانواده 8 نفره ای که تمامی آنها رزمنده دفاع مقدس هستند/بچه ها را رها کردیم و یواشکی رفتیم جبهه
موتور که می رفت من خیلی دلم شور می زد همش دم در می نشستم تا او بیاید می گفتم این همه بچه ام شب و روز آن جا در جبهه است نکند بیاید این جا تصادف کند یکی دو تا هم در این فاصله در آن زمان تصادف کرده بودند از جبهه آمده بودند، همش می نشستم او بیاید و بخوابد. یکبار از جبهه که آمد انگشتش قطع شده بود و در بدنش خیلی ترکش بود و نمی گذاشت من بفهمم. ما خانه مان قدیمی بود مستقیم می رفت در زیرزمین، حمام ما ...
بهارانه(1) / سهراب سپهری نویسنده مشهورترین نقد فوتبالی ایران
و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت نمود. او به فرهنگ مشرق زمین علاقه خاصی داشت و سفرهایی به هند، پاکستان، افغانستان، ژاپن و چین داشت. مدتی در ژاپن زندگی کرد و هنر حکاکی روی چوب را در آنجا فراگرفت. همچنین به شعر کهن سایر زبان ها نیز علاقه داشت؛ از این رو ترجمه هایی از شعرهای کهن چینی و ژاپنی انجام داد. در مرداد 1336 از راه زمینی به کشورهای اروپایی ...
احترام به والدین درسی از مکتب شهدا
ندری و ناصرندری و شاهرضا یوسفوند در خط مقدم جبهه در سنگری واقع در تپه دوقلو مامور می شوند و به علت مشکلات زیاد جنگ در آن زمان مدت دو ماه بدون آذوقه می مانند و حوادث بسیاری بر آنها می گذرد البته ایشان هیچگاه در این مورد و در موارد دیگر جبهه برای ما نقلی نکردند. وی افزود: برادران همراه می گفتندکه روزها در زیر دید مستقیم دشمن بودیم و نمی تو انستیم از سنگر بیرون بیاییم و شب ها را عراقیها عقب ...
تداوم راه شهدا در زیارت با بصیرت
شدن جان را در بازار عشق و راه وصال، درک کنم. باید چیزی بالاتر از جان و زندگی باشد که بسیجیان، بی پروا دست و پا و حتی جان را فدایش کرده اند؛ دلم می خواهد بالاتر از جان و زندگی را خود تجربه کنم. می خواهم بفهمم هیچ شدن را برای همه چیز شدن و فنا شدن را برای هست شدن. سرزمین نور انگار از جهان دیگر و ترکیب دیگری است؛ اینها را از مرور خاطرات مسافران آن خطه هم می توان فهمید. با نزدیک شدن به این سرزمین ...
برای سلامتی پسرش قرآن خواند و شهید شد
تا من با شما باشم. هر دو پشت تلفن گریه می کردیم که من باز خودم ایشان را دلداری دادم گفتم توکل بر خدا راضی ام به رضای خدا. سید احسان یک ساعت بعد تماس گرفت گفت نگران نباش یک جز قرآن به نیت سلامتی بچه خواندم و مطمئن هستم که بچه سالم است. دقیقا همان شب از روی فیلمی که برایم فرستاده بودند متوجه شدم روحانی آن جمع گفته بوده یک جز قرآن برای سلامتی خودتان بخوانید... همسرم آن قران را به سلامتی بچه ...
درباره علامه حاج ملا اسماعیل فدایی کزازی، از علمای قرن سیزدهم هجری علامه ای اهل شعر و عمل در قرن سیزدهم ...
نداریم که نمونه آن را به ویژه عکس رخ یار را در اشعار دیگران و به ویژه حافظ می بینیم که می گوید: ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما یا قصیده شه لافتی: کند عطر دان همه جوف هوا، دل نافه خون کند از جفا اگر عطری از سوی تو صبا به ختن برد ز ره خطا که از جامی استقبال کرده در شعر: چه شود به چهرة زرد من نظری برای خدا کنی ...