سایر منابع:
سایر خبرها
مثل ماتم زده ها برای سلامتی امام دعا می کردیم
.... زیر سایبان غربی سوله نشسته بودم که کنارم حاضر شد و گفت: ها! ناصر، استخباراتی، تو منو نفرین کردی، من هم تصادف کردم! فکر کردم الآن بخاطر تصادفی که کرده با کابل به سرم بکوبد. از اینکه کتکم نزد خوشحال شدم. آن روزها فکر می کردم شاید تغییری در رفتارش به وجود آید ولی روزهای بعد فهمیدم ولید آدمی نیست که به خودش بیاید و عوض شود. قبل ازظهر آیفای نظامی تدارکات وارد اردوگاه شد. اسرا برای ...
اجازه نداریم تماشاگر را تحقیر کنیم/کار هنری یعنی قدم زدن با مخاطب
نمایش کابوس حضرت اشرف همه داشته های خود اعم از صبوری، تجربه، دانش و تخصص را به همراه آورد و ما را مهمان شرایطی کاملا بسامان کرد. کار گریم ماریا حاجیها باعث شد نمایش جلوه کند. اگر هر کدام از بازیگران گریم دیگری داشتند، شاید اینگونه روی صحنه جلوه گر نمی شدند. به نظر من ماریا حاجیها تنها چهره و ظاهر بچه ها را گریم نکرد بلکه درون بازیگران را هم گریم کرد. حمیدرضا نعیمی: من سؤالی از خانم حاجیها ...
خواننده ای که برنامه های متفاوتی برای موسیقی پاپ ایران دارد
همایون) گفتم درِ جعبه گیتار الکتریک خودت را می بندی و یک چسب هم دور آن می زنی. کما اینکه هر وقت هم ببینم سازهای های فرکانس در استودیو وجود دارد آنها را مینوت می کنم. می دانید چرا؟ چون جامعه ایرانی با مجموعه سازهای های فرکانسی مشکل اساسی دارد. جامعه ما دارای اصواتی است که هر روز گوش همه را اذیت می کند و حال مخاطب ایرانی وقتی موسیقی می شنود دوست دارد آن صداها را نشنود. به همین دلیل من دنبال موسیقی ای ...
چشم انتظار آزادی
شیشه خانه را شکسته بود. وقتی پسربچه برای گرفتن توپش وارد ساختمان این مرد شد مرد خشمگین او را بلند کرد و به نزدیکی پنجره برد. او پسربچه را از پنجره بیرون برد و شروع به تهدیدش کرد که اگر بار دیگر چنین کاری کند او را از پنجره بیرون می اندازد. درست در همین لحظات مادرِ پسر بچه از کوچه عبور می کرد. او با دیدن پسرش بین زمین و آسمان شوکه شد و ناگهان روی زمین افتاد. هرچند دقایقی بعد امدادگران اورژانس به محل ...
با قاشق و چنگال عقیق ناهار می خورم!
خوبی دارد. این شد که تصمیم گرفتم در این زمینه فعالیت کنم. فهمیدم با فرآوری عقیق می توانم درآمد خوبی کسب کنم. آمدم تهران و 600 کیلو سنگ عقیق به قیمت 700هزارتومان خریدم. وقتی پول دادم به مشتری گفت من تا الان بیشتر از نیم کیلو نفروخته ام. ایده ام این بود با عقیق دکمه لباس بزنم. یک خانه اجاره کردم و یک دستگاه خریدم و 4 ماه تمام در خانه صبح تا شب دکمه تولید می کردم. طوری مشغول بودم که پدر و مادرم فکر ...
سه پیغام مدیر ارشد فیس بوک برای زنان
به دختران مان چه پیامی بدهیم؟ من جواب درست و صحیح را ندارم. حتی برای خودم هم این جواب را ندارم. من محل زندگی ام در سانفرانسیسکو را برای قراری کاری ترک می کنم، سوار هواپیما می شوم و دختر من که سه ساله است، زمانی که او را به کودکستان می بردم، پای مرا بغل کرد و گریه می کرد که مامان، سوار هواپیما نشو. این وضعیت دشوار است. گاهی احساس گناه می کنم. هیچ زنی، چه خانه دار باشد چه جزیی ...
من از همه شکایت می کنم - به پرسپولیس کمک کردم اما همه چیز علیه من شد - خوشحالی علی کریمی از هر چ
برای این تیم زحمت کشیدیم از طرفی باید بگویم که آنها سال گذشته و امسال اینگونه تیم داری کردند و مشخص نیست که سال آینده هم چطور می خواهند تیم داری کنند. وقتی بازیکنی مشکل لباس، آب، محل تمرین و مسائل دیگر دارد چطور می تواند با تمرکز فوتبال بازی کند؟ * به نظرت تکلیف چیست و در این شرایط چطور می توانید به پول تان برسید؟ - باور کنید من از همه شکایت می کنم، از مسئولان باشگاه و حتی ...
وقتی در خانه تنها بودم کامران با چرب زبانی به خانه ام آمد و ... / انتقام وحشتناک مهسا او را پشت میله های ...
می گذشت و من دراین مدّت توانسته بودم که هم به تحصیلم ادامه داده وهم این که در یک کارخانه بزرگ تولیدی لباس مشغول به کارشده و تا حدودی از لحاظ مادی مستقل از مادرم باشم. تا اینکه حدود یک سال پیش با پسر دانشجویی به نام کامران که از شهری دور برای تحصیل به تهران آمده بود آشنا شدم و او با ابراز عشق و علاقه فراوان به من و چرب زبانی های پیوسته، توانست بسیار خودش را در دل من جا کرده و محبّت و عشق ...
دردسر توبه یک تبهکار / اشک های مادرم را سر سجاده دیدم و...
بود و هیچ پس اندازی نداشت. وقتی درسم تمام شد و نتوانستم به دانشگاه بروم، به جای پدرم سر ساختمان رفتم. کار بنایی بلد بودم، اما احساس می کردم نباید کارگری کنم. وقتی مامان زهرا شنید همه طلاهایش را فروخت و از صندوق مسجد محله مان وام گرفت و توانستم پرایدی بخرم. از آن روز به بعد مسافرکشی می کردم، راضی هم بودم و آخر هفته ها با دوستانم خارج از شهر رفته و گردش می کردیم. گاهی هم مادرم را به اماکن زیارتی می ...
خیلی زود روابط تلفنی ما به دیدارهای حضوری و پنهانی انجامید / نمی توانم با این آبروریزی به چشمان شوهمرم ...
....آن روز هرچه التماس کردم که حال مادرم خراب است کسی به حرفم گوش نمی کرد. وقتی دیدم عجز و ناله و التماس هایم فایده ای ندارد با دلی شکسته نگاهی به چهره مادرم انداختم و دست او را گرفتم تا به خانه بازگردیم. هنوز چند قدم از آن جا دور نشده بودم که یکی از خدمه بیمارستان نزد من آمد و در حالی که شماره تلفنش را به من داد گفت با من تماس بگیر تا برایت از پزشک متخصص مذکور وقت بگیرم. با این کار او خیلی ...
زن متاهل پسر جوان را به خانه اش کشانده بود و .. / موقعی که شوهرش زنگ زد خشکم زد! + عکس
فرستاد که شوهرش می خواهد شکایت کند و باید هر طور شده جلوی این کار را گرفت وگرنه دود این کار به چشم من می رود. خیلی ترسیده بودم و هراس داشتم که پدرم از این ماجرا بویی ببرد و آبرویم در خانواده برود، بنابراین با آن مرد تماس گرفتم و از وی خواهش کردم از شکایت صرفنظر کند و با هزار خواهش و تمنا وی قبول کرد در مقابل 5 میلیون تومان حق السکوت از شکایت بگذارد. روز بعد 5 میلیون به حسابش ریختم ولی این پایان ماجرا ...
وقتی لاغر شدن به قیمت آبرو تمام می شود!
دقت نگاه کرد و وقتی مطمئن شد کسی در اتاق نیست اشک ریزان گفت: پدرم مخالف درس خواندن دخترهایش بود. به همین دلیل من را مانند خواهرهایم در 19 سالگی شوهر داد. همسر و زندگی ام را خیلی دوست داشتم. چند ماه بعد از ازدواج(Marriage) باردار شدم و به فاصله کوتاهی خدا دو فرزند به ما داد. آنقدر درگیر زندگی و بزرگ کردن بچه ها بودم که خودم را فراموش کرده بودم. وقتی به خودم آمدم متوجه شدم مانند یک زن سن و ...
یک زن زندانی: می خواستم کار کنم و موفق باشم، حالا در زندانم
ای از زندگی ما را در اینجا تصور کنید. می پرسم چه شده که کارش به زندان، به پشت این میله ها و دیوارهای بلند رسیده است؛ برای جواب دادن آماده است، روزی هزار بار همین جمله ها را به خودش و اطرافیانش می گوید تا باور کند به جای موفق شدن، کارش به اینجا رسیده: چند بار خرید و فروش خانه کرده بودم و موفق بودم. این بار هم خواستم قدم بزرگی بردارم و موفق تر باشم که اینطور شد. وقتی کار خرید و ساخت یک ...
راه وارد نشدن وحشت قبر از لسان امام جواد(ع)
ها کوکبه مأمون را دیدند، پا به فرار گذاشتند. امام جواد(علیه السلام) از جای خود حرکت نفرمود و بی آنکه وقار و آرامشش را از دست بدهد، در جای خود ایستاده بود؛ تا این که مأمون نزدیک ایشان رسید. از جلالت و متانت آن حضرت تعجب کرد. مرکب را نگه داشت و گفت: تو چرا مثل بچه های دیگر از سر راه من کنار نرفتی؟ حضرت فرمود: ای خلیفه! راه تنگ نبود که لازم باشد آن را برای تو باز کنم. خلافی هم مرتکب نشده بودم که ...
اعتکاف فرصتی برای دل کندن از زندگی دنیوی است
که فرشته ها به روی من آب می پاشند، گفتم انگار خواب می بینم ! گفتند: نه تو در خانه خدایی و او تو را به دوستی پذیرفته است و چند صباحی به خاطر تو بزمی برپا کرده است. سعی کن نهایت استفاده را بکنی چون وقت تنگ است تا چشم به هم بزنی وقت تمام می شود. به سوی گمشده ام پر کشیده بودم سه روز از همه بریدم و فقط به او فکر کردم و برای خدا بود آنچه که انجام می دادم خوردن و آشامیدن بوی بهشت می داد حتی ...
تمرین زندگی با زبان ریاضی
ساده شرح داده بود. بعدها متوجه شدم ریاضیات و ادبیات خیلی از هم دور نیستند؛ چون نظمی که در اشعار ادبی وجود دارد، دور از منطق ریاضیات نیست. چرا برای آموزش ریاضی به مناطق دورافتاده و محروم سفر می کنید؟ آیا با توجه به فقر و بیکاری که در این مناطق هست، این بچه ها دغدغه فراگیری ریاضیات را دارند؟ شاید یکی از دلایلش این است که چون خودم نمی دانستم چه چیز جالبی در ریاضیات وجود دارد ...
رامبد جوان، به دنبال کشف فرمول جوان ماندن!
کردم هیچ پاسخی به او ندارم بدهم! انگار این بچه ها وارد بازی ای شده اند که باور کرده اند هیچ پایانی ندارد! این وضع پسران بود. در مدرسه دخترانه پرسیدیم بزرگ ترین ترس شما چیست؟ غالبا پاسخی نداشتند تا اینکه یکی دستش را بلند کرد و گفت: از دست دادن خانواده ام گفتم چرا باید در این سن به این ترس فکر کنی؟ خواستم به این موضوع فکر هم نکند، اما وقتی پرسیدیم این دغدغه چند نفر شما است، تقریبا همه دست بلند کردند ...
آداب و سنن قوی نقطه قوت برند یزد
...> واقعیت این است که که در استان ما بسیار بودند اشخاصی که از کم و شاید صفر شروع کردند اما یک روند ثابت و پایدار را در پیش گرفتند، این موضوع که جوانان یزدی و غیریزدی از این مردان ثابت قدم قدیمی می توانند یاد بگیرند، این بوده که در راه رسیدن به هدف بلند خود سختی ها را به جان می خریدند. مرحوم آقای گرامی که آن برند معروف چای را به وجود آورد کسی بود که خودش برای من تعریف می کرد که ما روزهای اول که به تهران ...
درخواست شرم آور پیرمرد ثروتمند از زن آرایشگر
Prisoner بود و آنها هر روز 3 وعده وی را کتک می زدند. چندی پیش مردی در حالی که سر و صورتی باندپیچی داشت خود را به دادسرای ناحیه 10 تهران رساند و ادعا کرد 10 روز در خانه یکی از برادرزن های سابق خود زندانی بوده و آنها هر روز 3 وعده وی را کتک می زدند. این مرد 43 ساله به بازپرس پرونده گفت: 12 سال پیش با زهرا که آرایشگر زنانه است ازدواج کردم و از همان روز نخست با وی اختلاف داشتم. زهرا به ...
ساکنِ کویر
.... طناب روی طناب. بسته به سوابق و رتبه چادر می دادند. خیلی ها تا چهار سال با زن و بچه توی چادر زندگی کردند. بین چادرها توالت عمومی ساخته بودند. من بزرگ شده بودم. 15ساله شده بود محمدزید که در شرکت نفت استخدامش کردند. اداره مستغلات. شاگرد بنا شده بودم. توی گاری و فرغون بتون می کشیدیم. چندتا سیم هم به فرغون بسته بودیم که دینگ دینگ صدا می داد. بچه بودیم و خوشمان می آمد. این همه بتون می کشیدیم اما خسته ...
راهنمای خرید از بازارهای سنتی ایران
در شهر هم بگردید، در خیابان اصلی شهر می توانید بعضی از مغازه های فروش صنایع دستی را پیدا کنید. بازار روس های گنبد: این بازار در ورودی شهر گنبد کاووس از سمت آزادشهر و رو به روی دریاچه مصنوعی قرار دارد. علاوه بر لوازمی که در بازار همه شهرها می توانید پیدا کنید، در این جا باید به دنبال پارچه و لباس، روسری و چارقدهای معروف ترکمنی باشید؛ لوازمی که با طراحی و رنگ متفاوت از راه دور هم می ...
این رستوران را زنان زجر کشیده اداره می کنند
ندیده بود، در آوردند او تنها 16 سال داشت. به فاصله کمی از عروسی، شوهر و مادرشوهرش شروع به لت و کوب وی کردند. او این خشونتها را با امید به اینکه اوضاع بمرور زمان بهتر شود تحمل کرد؛ اما اوضاع بدتر شد. تا متوجه شود که رابطه زناشویی اش نامناسب است سه فرزند آورده بود. یک روز بعد از اینکه شوهرش به سرکار رفت، آرین کبودی هایی را که شوهرش بر روی صورتش بجا گذاشته بود، بررسی کرد و سپس چمدانش را بست و بچه ...
هدیه روز پدر
هم حضور داشتند. مستخدم مدرسه هم با یک تاج گل بزرگ که روی آن نوشته شده بود برای عرض تبریک و تسلیت آماده همراه شدن با ما بود. مینی بوس که از چند کوچه و خیابان گذشت آقای ناصری که در صندلی کنار راننده نشسته بود از جا بلند شد و روبه روی بچه ها قرار گرفت و گفت: ببینید بچه ها من از طرف خودم و مدیر و مسئولان مدرسه میلاد امام علی(ع) رو به شما تبریک میگم. همانطور که میدونید امروز روز پدر هم ...
سلطنت اشرار کجا و سلطنت افکار کجا؟!
: قوه غالب باید این کارها را بکند و تا سه روز مجاز است! پس از استقرار در حکومت، به قزاق و نظمیه امر کرد: به هر وسیله ممکن، مرحوم خیابانی را زنده یا مرده پیدا کنند. بنابراین روز بیست و نهم ذیحجه پس از آنکه خانه فقید مرحوم را غارت و خراب کردند، دو نفر قزاق با راهنمایی یک سگ بچه، محل اختفای فقید شهید را که در منزل آقا شیخ حسن میانجی بود کشف کردند و آن مرحوم را با چند تیر تفنگ کشتند و بدان هم ...
این بازی حکم مرگ و زندگی را برای ماشین سازی داشت
.... بچه های ما امروز عملکرد خوبی داشتند و با تمرکز بالا و شرح وظایف به این تیم موقعیت ندادیم. مهاجری تصریح کرد: تیم ما خسته به این بازی آمد و می دانستیم از دقیقه 60 به بعد دچار مشکل می شویم اما این را هم بگویم که ما در خانه حریف بازی کردیم و به آنها موقعیت ندادیم و از موقعیت هایمان استفاده کردیم شاید یک گل ما خطا بود که من نمی دانم اما ما موقعیت های دیگر هم داشتیم. این را هم در نظر ...
مهاجری: اگر مدیریت قبلی درست بود، الان پدیده شرایط بهتری داشت
.... بچه های ما امروز عملکرد خوبی داشتند و با تمرکز بالا و شرح وظایف به این تیم موقعیت ندادیم. مهاجری تصریح کرد: تیم ما خسته به این بازی آمد و می دانستیم از دقیقه 60 به بعد دچار مشکل می شویم اما این را هم بگویم که ما در خانه حریف بازی کردیم و به آنها موقعیت ندادیم و از موقعیت هایمان استفاده کردیم شاید یک گل ما خطا بود که من نمی دانم اما ما موقعیت های دیگر هم داشتیم. این را هم در نظر ...
اصولگرا هستم اما مدیر سیاسی نیستم - هیچ جریان رسانه ای ندارم
...> * فعالیت مطبوعاتی تان که اشاره کردید، با کدام نشریه یا رسانه بود؟ اولین همکاری من با خبرگزاری جمهوری اسلامی و صداوسیمای مرکز خلیج فارس بود. بعدها با روزنامه های ایران و کیهان نیز همکاری کردم و متعاقب آن خودم در شهر رودان هفته نامه ای محلی به نام دریا راه انداختم که من هم قائم مقام مدیرمسئول و هم سردبیر آن بودم. البته دریا امروز تبدیل به روزنامه شده است. اینها همه مربوط به زمانی بود ...
برومند: فقط مراقب بخش سیاسی تلویزیون هستند
بدی که انجام دادند، نابود کردن گروه های کودک شبکه های مختلف بود. بنابراین با وجودی که خیلی درگیر جشنواره عروسکی بودم، گفتم چشم کمک می کنم و سعی می کنم یکسری برنامه طراحی کنم که خیلی گران نباشد و زودبازده باشد. بچه های جوان بیایند و خون جوان ها به برنامه های کودک بیاید و با این شیوه کار شما هم راه بیفتد و در ضمن گروه کودک هم فعال شود. با این که خیلی گرفتار بودم به کمک بچه های دیگر که ...
شهید صدر نظریه پردازی زبردست/ آرمان او تبدیل مرجعیت به یک نهاد بود
عبور می کردند و دور دیگری می زدند و بعد وارد مسجد می شدند. معلوم می شد که هنوز مطلب را به طور کامل مرور نکرده اند. برخی از دوستان که با ایشان بودند تعریف می کردند که گاهی این طرف و آن طرف را نگاه می کردیم و شهید صدر اعتراض می کردند که چرا قدر لحظاتی را که در هنگام راه رفتن در اختیار شماست نمی دانید؟ از این فرصت برای حل یک معضل اجتماعی، فکری و یا فقهی استفاده کنید. نکته دیگر اینکه شهید صدر به هیچ ...
سفرنامه ماجراجویانه به هند (قسمت سوم)
هیچ اطمینانی نداشتم چون با عقل جور نمی آمد که در یک پرواز غیرمستقیم، مسافران نه از همان جایی که توقف کرده اند بلکه از یک جای دیگر پرواز کنند و مجبور باشند تاکسی بگیرند! اصلا گوآ مگر خارج از هند است که بین المللی باشد؟ ساعت 8 به فرودگاه پروازهای بین المللی بمبئی رسیدیم و من خودم را آماده کرده بودم که مامور امنیتی فرودگاه ما را راه ندهد و بگوید اشتباه آمدید! ولی درست بود. مشکل بعدی اینجا بود که ...