سایر منابع:
سایر خبرها
آقای نخست وزیر گریست!
متوالیا صدا می کرد. بعد نطق میراشرافی و مهدی پیراسته را شنیدیم. در این وقت گفتند حال آقای نخست وزیر به هم خورده. جمعا به اتاق ایشان رفتیم و دیدیم به شدت گریه می کنند. گفتیم: چیست؟ معلوم شد به ایشان تلفن زده اند که مخالفان، دکتر فاطمی و دکتر کریم سنجابی را دستگیر کرده و کشته اند. من گفتم: آقای دکتر فاطمی اینجاست و دکتر سنجابی هم دستگیری اش به همین قرینه قطعا دروغ است و این اخبار برای آزار شماست. ...
افتخاری: احمدی نژاد به زندگی ام آتش انداخت
قلبم رفتم. در این برنامه قرار بود مدیر برنامه های من چند کودک سرطانی را به سالن بیاورد و من قول اخلاقی داده بودم که برای شادی دل آن ها این برنامه را اجرا کنم . اعضای گروه با قطار رفتند و به من هم گفتند با قطار بروم. اما من گفتم در دل شب می خواهم تنهای تنها با خدای خودم خلوت کنم و تا بناب رانندگی کردم و اشک ریختم. من به خاطر این بچه های سرطانی معصوم به این برنامه رفتم و اگر کمی انصاف داشته ...
امتیازهای علمی و عملی در عصر کوتاه امامت امام جواد(ع)
.[19] ابا صلت می گوید: بعد از شهادت حضرت رضا(ع)، مطرود مأمون عباسی شدم و به زندان افتادم و چون امیدم به مأمون و سرکردگان و امیران و دیگر دست اندرکاران حکومت بود، یک سال زیر غل و زنجیر ماندم. شبی توسل به خدا یافتم و خدا را به اهل بیت قسم دادم. امیدم را از همه قطع کردم و به او پیوستم. ناگهان جوادالائمه(ع) را در زندان دیدم. چون چشمم به ایشان افتاد، گریه کردم؛ گله کردم که چرا به داد من نمی ...
امام جواد علیه السلام غریب بغداد
می گذشت. (12) مرحوم کلینی می نویسد: محمد بن علی علیهما السلام در حالی که 25 سال و سه ماه و دوازده روز از عمرش می گذشت، در روز سه شنبه، 6 روز قبل از ذی حجه سال 220 ه. ق شهید شد و بعد از پدر ده سال (منهای بیست روز) زندگی کرد.. (13) ایشان با محمد امین بن هارون تا سال 198 ه. ق (قبل از امامت) معاصر بود. از آن پس با مامون بن هارون (از 198 تا 218 قبل از امامت و 218 تا 203 ...
روایتی از زندگی یک زن در خانه گلها
نقاشی اش را کشیدم، خوشحال رفتم که تابلو را به او بدهم، دیدم نیست. یکی از همان روزهایی که من غرق در کشیدن نقاشی بودم، اماکن به جرم اینکه مشت عباس با گاری هندوانه اش، سد معبر می کند، گاری اش را وارونه کردند و خیابان پر شد از هندوانه های شکسته، مثل دل مشت عباس. بعد از آن روز دیگر ندیدمش. هر بار به تابلو نگاه می کنم، به عرقچین سفید روی سرش و دستمال یزدی دور گردنش، انگار هنوز هم اینجاست. هر بار به منوچهری ...
آزادی تلخ و دوری از خدای اسارت
بود که آسمان پر از ستاره را می دیدم، فردای آن روز ما را به کسانی که روز گذشته برده بودن اضافه کردند و حاج مهدی نظری هم دو روز بعد از ما راهی شد. آزاد که شدم، فهمیدم که بدبخت شده ام. رسیدیم لب مرز، صبح شده بود، آن روز، نماز صبح را نیم ساعت بعد از اذان خواندیم و اول وقت نبود. در اسارت، نیم ساعت قبل از اذان صبح بلند می شدیم. به بعضی از بچه ها گفتم که آزاد شدیم اما خدا توفیقاتی را هم از ما ...
نگاهی به زندگی مصدق ، رهبر ملی صنعت نفت ایران
دخالت کرد و شاه متقاعد شد که مصدق به احمدآباد بازگردد. چند ماه بعد هم تهاجم روس و انگلیس و آمریکا به سلطنت رضاشاه پایان داد، اما این بار او پیر و دل شکسته تر بود. روز عید سال 1341 آرزویش همین بود: روزی نیست که از خدا مرگ نخواهم، آن هم چون مقدر نیست به سراغم نمی آید و مرا در این زندان ثانوی واله و حیران گذاشته است . مرگ همسرش در 1344 ضربه ای دیگر بر روح آزرده او بود، اما این غم یک سال ...
قالیباف: رسانه ها مرا به باد انتقاد گرفتند اما ایستادگی کردم/با این وجود برخی تهران را شهر سوخته نام ...
حالا این روزها، این حرف را می زنند. شهردار تهران گفت: خیلی جرات می خواهد یک نفر بایستد و بگوید این تصمیم باید اجرا شود و بعد از 15 روز همه بفهمند چقدر خوب شد. همه آنهایی که مخالفت می کردند وقتی پشت تریبون قرار می گرفتند، می گفتند شهرسازی و انسان ها خیلی مهم است اما حاضر نبودند دو میلیون انسانی که به مرکز شهر می رفتند را از زیر موتور سیکلت ها و ماشین ها نجات دهند. وی با اشاره ...
دختر قاتل: بابام می گفت دعا کن آتنا پیدا بشه!
بعد از این ماجرا ، زن داداشم که برایم زن پیدا کرده بود، فوت کرد. این بود که ما دیگر عروسی نگرفتیم و من بدون عروسی، زنم را به منزل آوردم. البته علاوه بر مساله فوت زن داداشم، مریضی پدرم هم بود و من می ترسیدم که پدرم هم فوت کند و این ازدواج به سرانجام نرسد. به همین دلیل ما بدون عروسی به خانه پدری من رفتیم. آن موقع من خودم بیکار بودم و هر سه ما ، یعنی من، پدرم و همسرم با حقوق بازنشستگی پدرم که 200 ...
روایتی از آداب تعلیم نورچشمی در ایران قدیم
مفارقت از پدرم دلتنگی می کردم الاغ سفیدی خریدند که عصرها با نوکر بکنار زاینده رود و تخته فولاد بگردش روم. یکروز که الاغ در مدخل خانه برای سوارشدن مهیا و نوکر بدرون حیاط رفته بود من بر سکو جسته و بر الاغ نشستم... هرچه تقلا کردم از عهدة نگاه داشتن الاغ برنیامدم و کسی نیز به فریادم نرسید تا بالاخره نقش بر زمین شدم و گریه را سردادم. نوکر فرارسید و مرا بخانه برد. جده ام پس از نوازش بسیار متوجه شد که ...
مادر قاتل آتنا: اسماعیل، کل طایفه را بدبخت کرد
به گزارش جام نیوز ، وقتی وارد خانه مادر اسماعیل می شوم، دو تن از پسرانش را هم آنجا می بینم. یکی دیگر هم که مرا همراهی می کرد. مادرشان هم گوشه ای از پذیرایی نشسته است. چادری مشکی در سر دارد و چشمانی گریان. بعد از سلام و علیک با اشاره به نان تازه ای که یکی از پسرانش خریده، تعارف می کند تا از آن نان میل کنم و سپس بدون هر مقدمه و طرح سوالی، شروع به حرف زدن می کند. من چند روز پیش برای خرید ...
روایت اسناد از وضعیت حقوق زنان در عصر پهلوی
شخص دیگری برای او فرستاد، بدون اینکه نفقه، مهریه و پولی به او پرداخت نماید.5 مورد دیگر، مربوط است به زنی از اهالی اَهَر آذربایجان که به خاطر شغل همسرش همراه او به تبریز آمد. او بعد از حدود پنج سال زندگی، به دلیل پرداخت نشدن نفقه و ضرب وشتم در وضعیت دشواری قرار گرفته است: گفتم کسوت و نفقه مرا بدهد وگرنه مهریه را داده و طلاقم دهد، گفت: امکان مهریه دادن ندارم؛ اگر می خواهی مطلّقه شوی، باید مهرت را ...
قواعدی که زنان برای برنده شدن به آن نیاز دارند
که آنها تا حدود زیادی به حاشیه رانده شوند. او می افزاید: در طی سالهایی که مشغول مشاوره روابط همسران و موفقیت فردی هستم به هزاران زن برخورده ام که اغلبشان احساس سردرگمی می کردند زیرا در محیط خانه یا کار عموما مردها حاکم بودند و زن ها مطیع. همیشه در برخورد با اینگونه زن ها تلاش کرده ام تا به بهترین شکل ممکن آنها را راهنمایی کنم ، یکبار که به دعوت یک دانشگاه برای دانشجویان و فارغ ...
شبی که دانشجویان ایرانی خادم افتخاری حرم سقا شدند
العسل در بعثه مقام معظم رهبری در کربلا شنیدم. بعد از آن، خانم معینه کاروان از ما خواست که برای خدمتگزاری در حرم اسم بدهیم. نماز صبح را که خواندم، نذر کردم. گفتم نکند پارتی بازی کنند و من خادم نشوم! ولی آن ها گفتند هر کس زودتر به حرم برسد، همان خادم می شود. این حرف های او مرا یاد شعر معروف بس که دویدم عقب قافله/ پای من از ره شده پر آبله می اندازد؛ روضه حضرت رقیه سلام الله علیها و درددل های ...
شهیدی که سنگ مزارش سنگ حرم اباعبدالله(ع) است /خواندن نماز شکر بعد از شنیدن خبر شهادت رسول
. من در تشییع جنازه این شهید صحبت کردم و همان شب حاج قاسم سلیمانی به همراه برخی دوستان و مسئولین به منزل ما آمدند و از ما سوال کردند که اطلاع داشتید مسئول تخریب ما بود، گفتم خیر و ایشان توضیح دادند و هم اکنون سه روز است که شهید شده ما نگران هستیم و فردی را نداریم، جایگزین کنیم و گفتند که از صحبت های بنده در مراسم تشییع روحیه گرفته اند. خاطره ای از اولین اعزام شهید به سوریه دارید ...
اختلاف علما در مشروطه در مفهوم آزادی بود
ربطی ندارد. یکی احکام کلیه شرعیه است. یکی هم مقوله قضا است. مرحوم محلاتی نمی گفت که وقتی رفتم پیش سید محمد طباطبایی سخن از عدلیه و تاسیس عدلیه گفتم، گفت تنها قضا برای ما آخوندها مانده بود که این هم از ما گرفتید. و چنان که می دانید، بعد از مشروطه اصلا دیگر به امر قضا چنان که باید به علما هم اعتنا نکردند. بحث قضا هم دیگر رونق سابق را نداشت. علمای ما، اختلاف در مصداق آیات نداشتند. اختلاف در مفهوم آزادی ...
پدیده ی خندوانه، از مسافرکشی تا استندآپ کمدی!
بیرون بودم و گوشی ام زنگ خورد. به من گفتند از خندوانه تماس می گیریم می خواستیم بگوییم شما جزو 100نفر اول شدید! آن لحظه با بی ذوقی تمام گفتم خب باشد چی کار کنم؟ گفتند باید بیایی تهران! گفتم هزینه بلیتم را چه کسی می دهد؟ گفتند خودتان. گفتم پول بلیت ندارم تا یکی دو ساعت دیگر خبر می دهم. بعد هم تلفن را قطع کردم. وقتی دوستم فهمید کلی با من دعوا کرد که چرا خوشحال نیستم. گفتم خب پول ندارم. ولی انگار این ...
کسانی که بافت تاریخی را گنج می دانند بیایند در آن زندگی کنند
...: درباره این معضل چندین گزارش به شورای شهر ارسال کردم و جریان را با برخی اعضاء توضیح دادم، تا حتی الامکان دیواری جلو این خرابه ها کشیده شود و از مزاحمت جانوران و سر و صدای آنها در امان باشیم، ولی متأسفانه هنوز اقدامی نشده است. وی با اشاره به اینکه بچه هایی که به این محل رفت و آمد می کنند، از صدا و زوزه حیوانات می ترسند، گفت: پیشنهاد ما این است که خود میراث این خانه ها را بخرد و مرمت ...
ترک اعتیاد در پناه خانه خدا
.... گفتم تو با خدا قراری گذاشتی و من هم برایت استخاره کردم اگر بروی برایت بد می شود. مجاب شد و برای ترک رفت، بعد از حدود یک سال یک روز جوانی در خیابان جلوی مرا گرفت و گفت مرا می شناسی. گفتم نه. گفت من همانی ام که آن شب برایم استخاره گرفتی. هنوز هم در کلاس های بعد از ترک شرکت می کند و خیلی با هم دوست شده ایم. حاج آقا خودش دنبال کارتن خواب ها می رود از ساکنان قدیمی همین شهرک است ...
من ناهید ؛ سه سال است که پاکم!
.... تصمیم گرفتم هرچه زودتر ازدواج کنم، با اولین خو استگاری که برایم آمد جواب بله گفتم و ازدواج کردم. خانواده ام نیز که از ازدواج قبلی ام خاطره خوشی نداشتند ریش و قیچی را دست خودم سپردند. من سرو سامان گرفتم و پا به خانه شوهر گذاشتم. اما دیری نگذشت که متوجه شدم چه اشتباه بزرگی کرده ام. شوهرم به اعتیاد داشت و عاقبت ازدواج بدون تحقیق از این بهتر هم نمی شد. نمی توانستم چیزی بگویم و از ...
فضائل امام جواد (ع)
حیرت زده و درمانده شد تا جایی که همه حضار از رنگ باختن چهره اش شکست او را به وضوح دریافتند. آنگاه امام از یحیی بن اکثم پرسید: مرا از مردی خبر بده که زنی در اوایل صبح بر او حرام بود، روز که بالا آمد آن زن بر وی حلال شد و در هنگام ظهر دوباره بر او حرام گردید و در موقع عصر حلال شد و در موقع عشاء حلال و در نیمه شب باز بر او حرام و در هنگام طلوع آفتاب حلال شد؛ مسأله این زن چیست؟ و چگونه بر او حلال و حرام ...
علم و عدالت خدا با فرج، ظهور می کند/ وقتی دچار انتظار تخیلی می شویم!
امیرالمؤمنین(ع) چون نجف بودیم که آقا عنایتی بکند که من هم بتوانم بفهمم. تا این که در خواب امیرالمؤمنین(ع) یک بسم الله الرحمن الرحیم در گوش من گفت. فردا اون روز که بلند شدم وقتی وارد درس شدم دیدم خوب می فهمم. یواش یواش این شاگرد شروع کرد اشکال کردن و سؤال پرسیدن و جلو نشستن. مدتی گذشت: شاگرد شیخ نقل کرد که در صحن امیرالمؤمنین(ع) بودم که دیدم شیخ انصاری; از دور در حال آمدن است و عبا را بر سر کشیده است. به ...
مهریه لاکچری در دوران قاجار
روحانیون مطلع و دوم آشنایی ایرانیان با فرهنگ های غیر ایرانی و ارتباط با مردمان عثمانی، عراق عرب و حتی غرب. فکر می کنید مهریه یک عروس خانم از طبقه معمولی و متوسط شهری حدود صد سال پیش چه قدر بوده؟ چشم ها را ببندید و خودتان را در یک خانه با نرده های چوبی تصور کنید؛ خانه ای که دیوارهای حیاطش هم کاهگلی است و داخل خانه پر از مهمان است؛ امروز بله بران دارند. حرف ها تمام شده و سر همه چیز به ...
رضا اخلاص از حضرت زینب(س) برات شهادت گرفت
بودم کی دوره اش تمام می شود تا دوباره ببینمش... بعد از یکی دو سال که دوره دانشگاه افسری تمام شد، دوستانش برگشتند اما او برنگشت. پرسیدم از آقای الوانی چه خبر؟ چرا او نیامده!؟ گفتند محمدرضا برای دوره صابرین انتخاب شد و همان جا ماند. به نظرم دوره صابرین را اصفهان بود. پیش خودم گفتم آخر آن جوان محجوب و نحیف به چه درد صابرین و آموزش های سخت آن می خورد...!؟ بعد از مدت ها دوباره سراغش را از فرمانده پایگاه ...
افتخاری: احمدی نژاد به زندگی ام آتش انداخت
برنامه های من چند کودک سرطانی را به سالن بیاورد و من قول اخلاقی داده بودم که برای شادی دل آن ها این برنامه را اجرا کنم. اعضای گروه با قطار رفتند و به من هم گفتند با قطار بروم. اما من گفتم در دل شب می خواهم تنهای تنها با خدای خودم خلوت کنم و تا بناب رانندگی کردم و اشک ریختم. من به خاطر این بچه های سرطانی معصوم به این برنامه رفتم و اگر کمی انصاف داشته باشیم، حتما متوجه این موضوع می شویم که رفتن من ...
پیامک بازی های آزیتا با شاگرد مکانیک باعث شد زنم را به زندان بندازم ولی ...
آفتاب نیوز : از قدیم گفته اند خود کرده را تدبیر نیست ؛ امروز هم زندگی من مصداق همین ضرب المثل شده است چرا که سال ها قبل چشمانم را بسته بودم و تنها به ازدواج با دختری می اندیشیدم که برق نگاهش دیوانه ام کرده بود اما همین عشق ظاهری چنان زندگی ام را به نابودی کشاند که امروز ... مرد 40 ساله ای که مدعی بود همسرش با کتک کاری و فحاشی، او و دو فرزندش را از خانه بیرون انداخته است در حالی که ...
درگیری را قبول دارم؛ قتل را نه!
... مادرت چند سال بودکه با هوشنگ(مقتول) ازدواج کرده بود؟ حدود 11، 12سالی می شد. تو با آنها زندگی می کردی؟ نه. من یک دفتر کار در منطقه دیباجی دارم که بیشتر وقت ها آنجا بودم و گاهی به دیدن مادرم می رفتم و برخی از وسایل هایم که داخل خانه مادر و ناپدری ام بود را بر می داشتم. خانه آنها حوالی ونک است، خیابان شیخ بهایی. با ناپدری ات اختلاف داشتی؟ نه ...
در فیلم ها صحنه قتل دیده بودم
کرد همراه سایر دوستانش، بلا سرم می آورد. خیلی ترسیدم اما به کسی چیزی نگفتم. روز بعد ماجرا را برای دو نفر از دوستانم تعریف کردم. آنها هم گفتند وحید و دوستانش با چاقو و ساطور می آیند. خیلی ترسیدم. به خانه برگشتم و چاقویی را که از مدت ها پیش در انباری داشتیم برداشتم و در جیبم گذاشتم. با خودم گفتم اگر زمانی به من حمله کردند، با چاقو آنها را می ترسانم و مانع درگیری می شوم. سعید ادامه داد: روز ...
خواننده رپ متهم به قتل:نمی دانم ناپدری ام را چطور کشتم
این دادسرا آورده شد. متهم وقتی در برابر این سؤال قرار گرفت که اتهام قتل ناپدری اش را قبول دارد، گفت: من او را نکشتم و این اتهام را قبول ندارم.حمیدرضا در توضیح روز حادثه گفت: من در دفتر کارم زندگی می کردم و گاهی برای دوش گرفتن یا عوض کردن لباس هایم به خانه مادرم می رفتم. مادرم سال ها پیش با هوشنگ ازدواج کرده بود و با هم زندگی می کردند. آنها همیشه با هم اختلاف داشتند، هوشنگ اقامت آلمان را داشت و خیلی ...
دیدار با یار غار آمریکایی مائو
داشته باشم. می توان تکه به تکه پیاده شان کرد، آورد اینجا و بعد هم دوباره سوار کرد؛ البته باید پارچه شطرنجی اسکاتلندی هم داشته باشم تا با داشتن چنین قلعه ای جور باشد. بدون بردن قلعه هم، با روی خوش دم در خانه شان از من استقبال کرد. سنش به حول وحوش 70 سال می خورد. در زندان های چین گرسنگی کشید اما هیچ وقت تحت شکنجه جسمی قرار نگرفت؛ فقط شکنجه روحی. طی انقلاب فرهنگی در اواخر دهه 1960 اوضاع بد تر ...