سایر منابع:
سایر خبرها
گفت وگو با مارکوپولوی فوتبال ایران که 45 روز در پارک خوابید
همان شاغلام به من گفت که قدر خودت را بدان فوتبالیست بزرگی می شوی. فنی ترین بازیکن شدم. برای تست جوانان به نوشهر رفتم درحالی که پدرم به من بی اعتنا نبود. روز اول با یونس گرایلی به تست رفتیم ولی گفتند که باید به جوانان بروم و بعد به امیدها و بعد بزرگسال بروم. یونس توضیح داد که من با بقیه فرق می کنم تا بالاخره مرا صدا کرد. اما من اصلا بازی شان را نگاه نمی کردم و به خودم مطمئن بودم که بازی خوبی دارم. قد ...
روایت زنی که کودک مبتلا به سندروم داون را به فرزندخواندگی پذیرفت/ نوشین در بیمارستان رها شده بود
. فرقی نمی کند نوزاد باشه یا نوپا. وقتی آنجا بودم هیچی به اندازه محیطش و کنار بچه ها بودن مرا آرام و خوشحال نمی کرد. همه غم و غصه هایم را با بودن در آنجا فراموش می کردم. اول با سه روز در هفته کارم را شروع کردم بعد شد چهار روز و بعدش... تا اینکه هر روز می رفتم سر کار. صبح تا ظهر می رفتم ولی طاقت نمی آوردم و تا 9 شب وقتی کار بچه ها تمام می شد خسته به خانه برمی گشتم. روز تولد حضرت علی (ع) بود که نوشین را ...
بازیگر زن:برچسب خوردم که ایدز دارد! +عکس
اعتماد آمدند تا از بازیگر ان جوان انتخاب کنند. تست و عکس گرفتند و خانم آدینه هم تأیید کردند و رفتم برای ایفای یک نقش کوچک. اما انگار آن سیاست و شم کاری که بتوانم برای خودم برنامه ریزی درستی بکنم و هر نقشی را قبول نکنم در من وجود نداشت. بعد از آن عشق طاهر بود و سینما سینما که در آن نقش یک منشی صحنه را داشتم که خیلی فعال بود، اما اصلا دیده نشد. شما برای نقش تان در خانه ای روی آب یک سیمرغ ...
محمدرضا زائری: از این جا مانده و از آن جا رانده ام!
سبک حوزه است و هم نظام آموزشی جدید در آن اجرا می شود، برو آنجا درس بخوان. مطمئن هستم اگر امروز هم بود باز همان مسیر را می رفتم. فرزندتان این گرایش های شما را دارد؟ چون به هرحال سبک تربیتی شما و پدرتان نباید خیلی متفاوت باشد. شاید سبک تربیتی خیلی تفاوت نداشته باشد، البته من در مدیریت خانواده و تربیت واقعا هیچ وقت مثل پدرم نبودم؛ یعنی از این جهت خودم به این قصور اعتراف می کنم، اما ...
خانواده تهرانی که در یک شب، 9 شهید داد + عکس
رسیده اند. به اینکه خواهر سه شهید و فرزند شهید هستم افتخار می کنم همیشه به همه بچه هایم که آن موقع نبودند می گویم این آزادی و امنیتی که در کشور برقرار است؛ مدیون شهدا هستید. سعی کنید هیچگاه شهیدان را فراموش نکنید. اگر الان هم مشکلی پیش بیاید حاضرم که هم همسرم برود و هم دو پسری که دارم. خودم هم هرکاری از دستم بر بیاید انجام می دهم. آن روز شما چند ساله بودید و دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ ...
دیداری شورانگیز با یک همسر جانباز
کربلا منتقل شده بود. در آخرین ماموریتش که در 23 آبان همان سال بود، در حین بازگشت از یک ماموریت دچار سانحه تصادف شد و به کما رفت. البته در بدو حادثه وقتی بالای سرش رفتم، هوشیاری داشت و من با او حرف می زدم و تا شب پیشش بودم و بعد حتی از او اجازه گرفتم که سری به بچه ها بزنم و دوباره برگردم. وقتی برگشتم، گفتند: غلامعلی به کمارفت! معنی کما را نمی دانستم. شوکه شده بودم و بی تاب؛ اما حقیقت ...
از هرکسی عکس می گرفتم شهید می شد
شروع کردیم به فوتبال و گل کوچک بازی کردن. من 17 ساله بودم، سال سوم دبیرستان، و در مدرسه ی ستارخان درس می خواندم که انقلاب پیروز شد. در نوجوانی به سینما هم می رفتید؟ من از نوجوانی به سینما علاقه مند بودم. خیلی فیلم می دیدم. البته پدرم سخت مخالف سینما رفتن من بود، اما باز تا وقت پیدا می کردم می رفتم سینما. وقتی نوجوان بودم بیش تر سینما جی را انتخاب می کردم ...
افروز کربکندی: به خاطر پدرم دروازه بان شدم
زود به تیم ملی راه یافت و بسیار حرفه ای در این عرصه وارد شد. وی تصریح کرد: افروز از همان اول یک بچه پرانرژی و پرنشاط بود و پشتکار خوبی داشت به طوری که روحیه اش از من قوی تر است و کلا نسبت به من روحیه جنگنده تری دارد؛ اینطور بگویم روحیه اش خیلی با ورزش جور بود؛ وقتی برای تمرینات می رفتم با من می آمد در جریان مسابقات لیگ برتر و سفرهای ورزشی بیشتر وقت ها همراهم بود، محیط و دوستانم را می ...
تنهاتر از همیشه...
چند ثروتمند نبودیم اما دستمان به دهانمان می رسید و خدا را شکر هشتمان گرو نه مان نبود. از همان بچگی توی صحرا دنبال گوسفندها بودم. صبح ها آفتاب نزده بلند می شدم و گوسفندها را هِی می کردم و در دشت و صحرا می چرخاندم. 7-6 ساله بودم که رفتم مدرسه اما در مدرسه هم همه فکر و ذکرم گله بود و گله... آن موقع ها با پدر و مادرم ییلاق و قشلاق می کردیم. کلاس پنجم بودم که درس و مشق را بوسیدم و گذاشتم کنار ...
علت علاقه ویژه بازیکن پرسپولیس به حضرت رقیه
... امام حسین(ع) چه کمکی به شما کرده است؟ اهل بیت(ع) یک نور واحد هستند.سه ساله بودم که پدرم فوت کرد. روزهای سختی را پشت سر گذاشتم اما همیشه توکلم به خدا بوده است و تا اینجا که آمدم بعد از لطف خدا، لطف اهل بیت(ع) شامل حالم شده است. امیدوارم بعد از این هم لطف شان پشت سرم باشد. چرا اینقدر به حضرت رقیه(س) علاقه دارید؟ من سه سالم بود که پدرم را از دست دادم. نمی خواهم روضه ...
استقلال به معنای تمرد از حرف والدین نیست!
سر سوزن استعدادی هم داشته باشی که من داشتم مسلما وارد حرفه فرهنگ و هنر می شوی! معمولا هنرمندان در همه دوره ها وضع مالی چندان خوبی ندارند، شما که در کودکی و نوجوانی با آنها از نزدیک معاشرت داشتید این بعد از زندگی آنها شما را جذب هنر نکرده است. من دندانپزشکی خوانده ام. اگر دنبال پول بودم، دندانپزشکی رشته پولسازی است، اما دنبالش را نگرفتم.در کودکی، آدم زیاد دنبال مادیات نیست. ...
حاج قاسم گفت باید آقامرتضی را از گمنامی دربیاوریم
گفتند باید برگردی. گفت فاطمه باید ساک مان را ببندیم و برویم. کمی بعد یکی دیگر از بچه ها زنگ زد. مرتضی رفت مقرشان و برگشت. گفت ساکم را می بندم با شما می آیم اما بعد یک هفته برمی گردم اینجا. خیلی خوشحال بود. گفتم چرا اینقدر خوشحالی؟ گفت آنچه که از دستم برمی آمد، خدا برایم مقرر کرده است. بعد ها فهمیدم که منظورش فرماندهی عملیات حیدریون بوده است. مرتضی برای هر مشکلی راه حل داشت. هیچ وقت فکرش را هم نمی ...
تفحص پیکر شهید زیاری با رویای صادقهء پدر
. گفت: حالا چرا این تنم باشد؟ گفتم این یک نشانی برای تو است. وقتی از خاک بیرون آوردمش دیدم همان پیراهن قرمز تنش است. پشت اورکتش هم نوشته بود احمد زیاری بسیج ساری. روی زبانه پوتینش نوشته بود احمد زیاری بسیج ساری. بعد او را بغل گرفتم و بوسیدم و زیارتش کردم. بعد پتو را پهن کردیم و پیکرش را روی پتو گذاشتیم. نماز شکر خواندم. عکس را چه کسی از شما انداخت؟ یکی از بچه هایی که آنجا بود از این ...
انکار قتل پدر و نامادری
پدرم رفتم و چند روزی آنجا بودم که متوجه بداخلاقی های پدرم شدم. او همسر و فرزندانش را کتک می زد. این صحنه ها مرا یاد دوران کودکی ام انداخت به همین خاطر به فکر انتقام افتادم. او در خصوص قتل گفت: برای کشتن پدرم یک اسلحه بادی که برای شکار بود را برداشتم و یک تیر به سر پدرم شلیک کردم. همان لحظه نامادری ام به هواخواهی از پدرم وارد درگیری شد. من که وجودم را خشم گرفته بود با قنداق تفنگ یک ضربه ...
اعترافات تکان دهنده پدر بی رحمی که فرزندش را کشت
... یعنی او را به کنار دریا نبردی؟ نه! من خودم به شهرستان رفتم ولی پسرم را نبردم! اما او (مقتول) خیلی لجباز شده بود. از نظر روانی به هم ریخته بود به اندازه ای که دیگر خسته شده بودم. همیشه تکرار می کرد که چرا طلاق گرفتی! البته قبول دارم کاری که من کردم در شأن یک انسان نبود، خودم قبول دارم!نحوه قتل پسرت علی را توضیح بده. آن روز بعدازظهر در خانه بودم ابتدا تصمیم گرفتم پسرم را با موتورسیکلت به سمت ...
لذت شاهنامه
...: مصاحبه ای از شما خواندم که در آن گفته بودید روزی 10ساعت کار می کنید. درست است؟ بله، مسلما. از کارم لذت می برم. به داستان نویسی مثل کار نگاه نمی کنم چون احساس می کنم پسربچه ای هستم که تمام مدت دارد با اسباب بازی هایش بازی می کند. موقع نوشتن آثار غیرداستانی، حس کار کردن دارید؟ نه. الان دارم داستان می نویسم. اکثر اوقات ذهنم سرگرمِ ابداع ایده ها است تا چسبیدن به واقعیت ...
عبدخدایی: نواب صفوی شرایط زمان را نمی شناخت
دکتر فاطمی را ببینم. یک نان سنگک خریده بودم اسلحه را لای نان سنگک گذاشته بودم. دکتر فاطمی نبود، شب در روزنامه ها خواندیم آقای دکتر فاطمی سر قبر محمد مسعود به خاطر سالگرد او سخنرانی خواهد کرد. جمعه با آقای گل دوست نامی که الان فوت کرده است با اتوبوس سوار شدیم رفتیم ظهیرالدوله. آقای دکتر فاطمی شروع به سخنرانی کرد من رفتم روی قبر، نیکپور نائینی رئیس بانک پارس بود، گفت بچه بیا پایین. من آمدم پایین ...
مهمانیِ لهستانی ها در نصف جهان/پیام صلح ما را به گوش دنیا برسانید
تازه عاشق عکاسی شده بودم و گاهی اوقات عکس می گرفتم و فیلم هایم را به آقای جلا می دادم تا ظاهر کند . وی به یکی از خاطرات تلخش اشاره می کند و می گوید: آن موقع برای عکاسی شیشه استفاده می شد، یادم هست لئون آبکاریان یکی از عکاسان اصفهان بود که بعد از مرگش نزد پسرش رفتم و گفتم که من آرشیو پدرتان را می خرم، اما پسرش گفت که همه آرشیو لئون را در چاه خانه ریختند و چاه را پر کردند و خانه را فروختند ...
هدایتی گفته بود بعد هر بازی یک ماشین می دهم!
ویسی دادند ولی من چون خوب بازی کردم با دعوت آقای دایی به تیم راه آهن رفتم. بعد پیکان رفت لیگ یک دوباره آقای کاظمی را آوردند و من دوباره برگشتم پیکان و بعد تیم را با زحمت به لیگ برتر آوردیم ولی به قول هایی که داده بودند عمل نکردند و دوباره آقای ابراهیم زاده را به جای آقای کاظمی آوردند. دیگه خیلی دلزده شدم و به تایلند رفتم. سه سال تایلند بودم و شش ماه از این سه سال را میانمار بودم. خیلی ...
اظهارات مرد مشهدی که پسر 9 ساله اش را از پل عابر به خیابان پرت کرد
دنبال دیه هستند من با پدر و مادرم زندگی می کنم و فرزندم نزد من بود. یعنی او را به کنار دریا نبردی؟ نه! من خودم به شهرستان رفتم ولی پسرم را نبردم! اما او (مقتول) خیلی لجباز شده بود. از نظر روانی به هم ریخته بود به اندازه ای که دیگر خسته شده بودم. همیشه تکرار می کرد که چرا طلاق گرفتی! البته قبول دارم کاری که من کردم در شأن یک انسان نبود، خودم قبول دارم! نحوه قتل پسرت علی را توضیح ...
اعتراف نامزد دانشجوی پیراپزشکی به قتل همسرش
مادرم به محل قرار رفتم. وقتی رسید دوباره شروع کرد به غر زدن و اینکه چرا برایش خانه نمی خرم و سند خانه را به نام او نمی کنم. هر بار سعی می کردم او را آرام کنم تا از هم جدا نشویم.ولی زیبا دست بردار نبود. یک دفعه عصبانی شد و با چنگ به جانم افتاد، من هم او را هل دادم و گردنش را گرفتم. چند لحظه بعد که گردنش را رها کردم متوجه شدم او حرکت نمی کند. نمی دانم زنده بود یا مرده اما خیلی ترسیده بودم. زمانی که ...
جزییات قتل دختر دانشجو به دست همسر
این اتفاق افتاد، در جاده قدیم بودیم و دیدم بیابان های حوالی شهریار بهترین و راحت ترین جایی است که می توانم از جسد خلاص شوم. برای همین، در جایی که احساس کردم خلوت است، جسد را از ماشین بیرون انداختم و به تهران بازگشتم. البته آن موقع مطمئن نبودم مرده باشد و چون ترسیده بودم، نمی دانستم چه می کنم. او درباره دلیل معرفی خود نیز گفت: وقتی به تهران آمدم، پس از مدتی، خانواده همسرم به من زنگ زدند تا سراغ او ...
شهید مدافع حرمی که سنگ مزار ندارد
مشکل روحی را حل کرد. الان اما خدا را شکر خیلی بهتر شده است و مطمئنم به برکت شهادت پدرش و صحبت هایی که مرتب با او می کنیم، کامل رو به راه می شود. فاطمه چهارساله مان هم دائم می گوید بابا شهید شده و از آسمان پیش خدا دارد نگاهمان می کند و نباید ناراحت باشیم. خانم فروغی البته آن قدر که نگران بچه ها و آینده شان است، نگران پیگیری شهادت همسرش توسط نهادهای مسوول و بنیاد شهید نیست: پیگیر که هستم؛ اماخانواده ام ...
ادعای تازه عروسی که شوهر و مادربزرگ شوهرش را کشته:همسرم می گفت با دوست دخترش دریک خانه زندگی کنم
. من هم در را قفل کرده بودم. چرا؟ چون دوست نداشتم با شوهرم روبه رو شوم. او دست بزن داشت و از این موضوع می ترسیدم. شوهرت می دانست که میلاد با تو در خانه است؟ نه نمی دانست... تو در را باز نکردی که شوهرت با میلاد روبه رو شود درست است؟ نه آقای قاضی من از ترس در را باز نکردم. بعد چه اتفاقی افتاد؟شوهرم با پیچ گوشتی تقلا کرد تا قفل در را باز کند و من همان لحظه رفتم از پشت آینه اتاق ...
درحال سقوط آزاد در موسیقی هستیم
خوبی داری. گفت رو به پنجره بایست. پشت پیانو نشست کج ومعوج می نواخت و من همه را گفتم. تعجب کرد. بعد دوصدایی می زد بازهم گفتم. سه صدایی زد... هرچه زد من درست گفتم. گفت شما خارق العاده هستید ما با شما کاری نداریم. گروه خونی شما با بچه های دیگر فرق دارد. زمانی که به کالیفرنیا رفتم، در محوطه دانشگاه زیر درختی نشسته بودم و پارتیتور می نوشتم که به معلمم تحویل دهم. احساس کردم کسی بالای سرم ایستاده. دیدم ...
خدا عزیزش کرد و شهید شد
شهید امام قلی زاده، پدر و مادر ایشان به رحمت خدا رفته بودند و گفت وگوی ما با برادران و خواهر شهید صورت گرفت. محمدرضا امام قلی زاده شما برادر بزرگ تر شهید بودید؟ علی اکبر متولد چه سالی بود؟ بله من برادر بزرگ ترش هستم. علی اکبر فرزند چهارم خانواده بود. متولد سال 46 که سوم دی ماه 1365 در ام الرصاص در عملیات کربلای4 به شهادت رسید. آن زمان 19 ساله بود که به عنوان پاسدار وظیفه از ...
انکار قتل پدر و نامادری در جلسه دادگاه
به گزارش جام جم ، 8 اسفند 89، مردی با پلیس بومهن تماس گرفت و از قتل دو عضو خانواده اش خبر داد. او گفت: امروز خواهرزاده 10 ساله ام زنگ زد و گفت برادر ناتنی اش رحمان با شلیک گلوله پدر و مادر او را کشته و جسدشان را در حیاط دفن کرده است. با حضور پلیس، اجساد کشف و چند روز بعد رحمان 35 ساله نیز در حالی که به دلیل اصابت گلوله در یکی از بیمارستان های تهران بستری بود، دستگیر شد. او ...
دستانی که می بیند و چشمانی که لمس می کند
اینکه چشمانم نابینا بود اما رنج پدر و مادر از معلولیت مرا بخوبی می دانستم و آنرا از دستان نوازشگرشان حس می کردم! **توانمندی شغلی مرهون عاطفه ای مدبر پدرم دستفروش بود و از این راه خرج خانوار 9 نفره اش را در می آورد تا اینکه یک روز مرا با خودش به بازار برد تا کمک کارش بشوم و از بیکاری و گوشه گیری خانه در بیایم، آن موقع 15 سال داشتم، چند روزی کنارش بودم تا اینکه بعد از مدتی پدرم ...
چک سفید امضاء در برابر سرقفلی همه تلاوت های پدر و پسر
دوست داشتم. در سن 7 سالگی به همراه پدرم و شیخ مصطفی اسماعیل و شیخ نصرالدین طوبار در یک محفل شبانگاهی مذهبی در شب 27 ماه رمضان در استراحتگاه رئیس جمهور وقت مصر در اسماعیلیه شرکت کردم. زمانی که افطار کردیم شیخ مصطفی اسماعیل از من خواست در مقابل رئیس جمهور قرآن بخوانم. من نیز سوره نصر را تلاوت کردم. او از تلاوت من خوشش آمد و به من 5 پوند مصری داد. از آن به بعد من در مسجد روستا اذان می گفتم و سوره جمعه ...
زن صیغه ای: شوهرم برای 3 فرزندم شناسنامه نمی گیرد تا مدرسه بروند
آفتاب نیوز : زن میانسال با مراجعه به یکی از کلانتریهای مشهد، زندگی تلخش را بازگو کرد. وی گفت: بعد از مرگ مادرم من کنار پدر پیرم زندگی می کردم. پدرم درآمدی نداشت و ما در روستا با کمک های دیگران و مراکز خیریه روزگار می گذراندیم اگرچه تا کلاس دوم ابتدایی درس خوانده بودم اما وقتی بزرگتر شدم همان آموخته ها را نیز فراموش کردم. به گگزارش روزنامه خراسان، وی گفت: دو خواهر دیگرم ازدواج کرده ...