سایر منابع:
سایر خبرها
امام خمینی (ره ) از شیخ عباس قمی (ره ) می گوید!
با او باشم ، هر چه من پافشاری می کردم ، او نهی می کرد، دست آخر گفت فلانی راضی نیستم تو اینجا بمانی . وقتی این حرف را از او شنیدم دیدم که اگر بمانم بیشتر او را ناراحت می کنم تا خوشحال کرده باشم ، برخلاف میلم از او خداحافظی کرده سوار ماشین شدم ... بعد از مدتی که او را دیدم جریان آن روز را از او پرسیدم؟ گفت : وقتی شما رفتید خیلی برای ماشین معطل شدم ، برای هر ماشینی دست بلند می کردم نگه ...
مسئله بانک ها حل نشود مجمع ورود می کند
که ما دیدیم اگر این مسائل مطرح شود معلوم نیست به کجا برسد از این رو دوباره یادداشت کتبی دادم و هم سرپا بلند شدم و گفتم آن یادداشتی که بنده درباره توصیه امام(ره) در خصوص رهبر آینده داده بودم الآن وقتش است که آن را بگویید، مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی که جلسه را اداره می کرد -گرچه مرحوم آیت الله مشکینی نیز حضور داشتند- به اعضای خبرگان گفت که پیشنهاد آقای شبستری این است که اشاراتی که امام(ره) درباره ...
روایتی همسرانه از مسیح بلوچستان +تصاویر
می کرد و می گفت: چشم هایت رو ببند، احساس کن پدرت همین جا نشسته. گذشته ها گذشته. هرکسی به یک عنوان سختی کشیده. من هم مشقت های زیادی کشیدم. گذشته ها رو رها کن. الحمدلله امروز بچه های خوبی داریم. با اینکه نبودم بچه های خوبی تربیت کردی. می گفتم: باوجود سایه شما بچه ها خوب تربیت شدن. به نصیحت هایش اعتماد داشتم، با نوازش دستش آرام می شدم و گذشته ها را رها می کردم. شهریور سال 1388 باوجودی که پادرد ...
طنز راز فال حافظ
کرده و خندان لب و باقی مسائل زندگی رو می گذروندم. هر چند بعدش دیدم حافظ هم دست کمی از سعدی نداره و اونم گاهی غرِ ریز میزنه و میگه عمر عزیز رفت... و استرس میندازه به جون آدم و احساس لوزری رو در ما تقویت می کنه. دیگه از اون به بعد بود که نگاهم رو به حافظ تغییر دادم و نگاهی کاملا ابزاری بهش داشتم. مثلا سالی که داشتم برای کنکور می خوندم هر شب می رفتم سراغ حافظ و به جون شاخه نباتش قسمش می دادم و می گفتم ...
7 روز اغما در سردخانه!
آن را بپوشم. چند روزی بود که به خانه عمویش رفته بود. به او گفتم: برگرد دلم برایت تنگ شده. گفت: بگذار یک روز دیگر هم اینجا بمانم. شما طاقت چند روز خانه عمو ماندن من را هم نداری؟ و بعدش جمله عجیبی گفت. گفت: ممکن است هفته بعد، دیگر پیش شما نباشم. خدا شاهد است که عین جمله خود شیواست و دوست ندارم چیز دیگری به آن اضافه شود و دقیقا همان اتفاق هم افتاد. 21 رمضان سال 61 ساعت 2 و نیم بعد از ظهر ...
معجزه سه شهید در زنده کردن مادر
مصطفی توسل پیدا کردم و گفتم ما هنوز به عزیز احتیاج داریم، خدا شاهد است به اتاق برگشتم مادری که 45 دقیقه مرده بود و رویش پارچه کشیده بودند دست برادرم را گرفت. دکترها آمدند و دستگاه هایی که یک ساعت پیش کنده بودند را وصل کردند. حال مادر که کمی بهتر شد دکتر به او گفت من 70 سال است همه چیز دیده ام تو آنطرف چه دیدی؟ مادر تعریف کرد آنطرف بیابانی بود. رسیدم به منطقه ای که خانه های خرابه ای ...
سردار نمره یک مناطق عملیاتی غرب
ساختمان لشکر دیدمش گفت: شما کارت هنوز انجام نشده چرا؟ گفتم نمی دونم ولی می خوام جای خوبی برم. گفت: منظورت از جای خوب یعنی کار اداری و کم خطر، گفتم نه برادر من دانشگاه رو رها کردم بیام اینجا کنار برادر کاوه جهاد کنم، می خوام موثر باشم. گفت: احسنت، خدا خیرت بده. بعد فردی رو صدا کرد و گفت: برادرمون رودر یگان های رزمی سازماندهی کنید. پاسدار حرفی زد که دهانم از حیرت باز ماند. اوگفت: چشم برادر کاوه! ...
علی نصیریان: برای استقبال از مصدق تا مهرآباد دویدم
رهانیده اند و مهم تر اینکه قبل از بحران در چه سطح و مرتبه ای قرار دارند و بعدش در چه جایگاهی هستند. جناب استاد خیلی خوشحالم که امشب در محضر شما هستم. اسم این برنامه هزار داستان و شبیه به هزاردستان شماست. با فاصله حدود 40 سال از ساخت این دو اثر. به نظرم از هزار دستان حال و احوال خوشی دارید، این به خاطر داستان است یا به خاطر مرحوم علی حاتمی؟ علی نصیریان در پاسخ پرسش شهیدی فرد، به مخاطبان ...
دیوار شبانه، حصر روزانه
و همان چیزی است که به شما گفتم. یعنی قاضی دادگاه باید زمانی که قصد داشت این حکم را صادر کند، برآورد می کرد آیا این افراد دسترسی از محل دیگری دارند تا به آنها خروجی دهیم یا کلا دیوار بکشیم و مردم در آن چهاردیواری بمانند. این می تواند مصداق بازداشت غیرقانونی باشد و جرم محسوب می شود. یعنی کسانی که داخل مانده اند، می توانند بروند از آن قاضی اجرای احکام یا مجریان اجرا شکایت کنند، چون بازداشت غیرقانونی ...
خصایصی که سبب می شود انسان همیشه در عافیت باشد/ ذکری که یک عارف برای فرد مغرور داد
انسان درگیر همین مطالب می شود که این را که خوب هم بلدم، اینها که پیش پا افتاده است و ...). ناراحت شدم، دست آقا را بوسیدم و رفتم، همین که از در می خواستم بیرون بروم، فرمودند: یادت نرود این ذکر را جلی و بلند بگو. لذا بر این مطلب مجدّد تأکید کردند. من داخل حجره رفتم، دوستم یک کتابی به من داده بود، از بس که ناراحت بودم، همان کتاب را همینطوری باز کردم که بخوانم. دیدم آن کتاب، فضائل صلوات بر ...
پادشاه در سرزمین جذامی ها!
صندوق عقب عکاسی می کرد؟! چه می کرد. 10 دقیقه ای می شد که سکوت کرده بود. یعنی آن پشت چه خبر بود؟ راننده مدام می گفت بیا برامون شر میشه ها! ناگهان خودرویی با صدای بلند از کنار ماشین رد شد. یوسف بازصدا زد باز نکنی ها! و راننده تق! در را باز کرد... - نه! نه! نه! ببند! ببند! هیچ استدلالی قانعم نمی کرد. یوسف چه می کند؟ جوان خوش سیما و پاکدلی به نظر می رسید و اما آیا دور از چشم حاج ...
بزرگ مرد شریف و دوست داشتنی طایفه ناصروی ایل سرخی کوهمره
یادم هست، در مراسم جشن 22 بهمن سال 1367 که به همت سپاه ناحیه قدس کوهمره در کنار چشمه خونه حاجی برگزار شد، عمو حاج حسین به همراه تنی چند از اهالی خبره و مورجان مسیر طولانی سفر را پیموده بود و خود را به این مراسم رسانده بود. عمو حاج حسین با دستان خالی و اندک سرمایه حاصل از دسترنج کشاورزی، آهنگ سفر به خانه خدا کرد. زمزمه هایی از گوشه و کنار به گوش می رسید. چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام ...
ماجرای استعفای آیت الله مهدوی کنی
جمهوری شویم. در آن ایام که ما به حسب ظاهر نامزد ریاست جمهوری شدیم از برادران نهضت آزادی؛ آقای مهندس بازرگان و آقای صباغیان به دفتر نخست وزیری آمدند و گفتند اگر شما جداً نامزد هستید ما آماده ایم برای شما تبلیغ کنیم. من گفتم اولا نامزدی من صوری است و جدی نیست و ثانیاً اگر جدی هم بود من علاقه ای به تبلیغ و تأیید شما نداشتم. بالاخره یک روز قبل از انتخابات چون به حسب ظاهر من نیز نامزد شده بودم ...
لباس شهادت تک سایز است!
خواهد دیگران فکر کنند حسین و اخلاقش به دور از بقیه و عادت دیگران بوده است. پدر تکرار می کند که حسین من مثل خیلی از جوان های شهر بود. جوان و شاداب با همه شیطنت ها و عادت های یک جوان. پدر می گوید: وقتی حسین شهید شد در مراسم ختمش بلندگو به دست گرفتم و به اهالی محله و همه مهمانان گفتم فکر نکنید حسین من با بچه های شما فرق داشت. شما باید به فرزندانتان ببالید. همین قدر که عشق اهل بیت(ع) در سینه ...
برنامه ساواک، خرد کردن خانواده زندانیان سیاسی بود
. حاج آقا دیدند که در آن مسجد، جا برای کارهای سیاسی، اجتماعی وجود دارد و این مهم ترین عامل بود. عامل دوم هم من بودم، چون دوری از خانواده خیلی اذیتم می کرد، البته حاج آقا می توانستند مرا راضی کنند و در قم بمانیم، ولی اصل این بود که حاج آقا پایبند مسجد جلیلی شدند. چون عرصه فعالیت در تهران باز بود. *پدر شما یا هم مباحثه های ایشان، جایگاه علمی آقای مهدوی را در آن دوره در چه سطحی می دانستند ...
اعتدال واقعی
انتخابات ایشان چند بار پیغام دادند که می خواهم بیایم شما را ببینم. گاهی زنگ می زدند که می خواهیم شما را ببینیم، با هم صحبت کنیم و از این حرف ها. من هم می گفتم حالا ان شاءالله زیارتتان می کنیم. البته عرض شود که در مجالس همدیگر را می دیدیم. همیشه ایشان محترمانه با من برخورد می کردند. برخورد تندی با هم نداشتیم. ایشان هم می دانستند که من واقعاً در این جریان سوءنیت نداشتم، نظر شخصی نداشتم. شاید هم ...
لطفا در را هم پشت سرتان ببندید آقای بیرانوند!
به ثمر رسانده بود و اینبار به لطف اشتباهات مدافعان، خصوصا شجاع خلیل زاده و سنگربانی چون علیرضا بیرانوند کار آنچنان سختی در پیش نداشت که آقای گلی آسیا را بدست بیاورد. کاش امروز هم علی کریمی بود تا پیراهن "عمرخربین" را برای شما بگیرد آقای بیرانوند. از این فوتبال متنفرم. حالم از همه به هم می خورد. می خواهم بمیرم تا این بی شرمی ها را نبینم . اینها بخشی از صحبت های تکان دهنده دیگو مارادونا ...
شهید شوشتری دغدغه ای جز آبادانی و امنیت نداشت/ تداوم وحدت شیعه و سنی بزرگترین آرزوی همسرم بود
نورانی شده بود، شهید دستم را گرفت، تکان داد و احوال همه را جویا شد، همه اعضای خانواده دور هم بودیم. پس از استراحت کوتاهی به کنگره شهدا رفت. موقع ناهار بود که برگشت و گفت: "چه غذای بلوچی خوبی درست کرده ای"! گفتم: همین طوری درست کرده ام وهر دو خندیدیم. در تمام این سال ها همچون مهمان برایم بود وی اذعان داشت: من در سال 1333 در منطقه سرولایت نیشابور متولد شدم و در سال 1348 و در سن ...
آرایش بازیگران روشن فکر
این جا یا مشکل صحبت های شماست، یا ذهن ماست یا اون شخص خاص. خب اون شخص خاص که بنده خدا جز ماتیک نزدن و خط چشم نکشیدن، هیچ گناهی نکرده. ذهن انسان هم که سیاله و همیشه در حال گردش. منتظره یه چی بگی بره بچسبه به یه شخص خاص. می مونه صحبت های شما. حالا که این طور شد، برای این که این داستان ها کمتر پیش بیاد، طوری صحبت کنید که ذهن آدم به سمت چند تا شخص خاص بره. این طوری نه برای شما مشکلی پیش می آد نه برای ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (452)
...، همه اش صحبت از انار و انجیر و میوه است، از گوشت و کله پاچه خبری نیست انگار. 15. لامصب صبح پا میشی خوابت میاد، ظهر خوابت میاد، بعد از ظهر خوابت میاد، عصر خوابت میاد و ... حالا شب که میشه قراره بخوابی، سه تا سور به جغد میزنی. وقتی سر صبح، استاد اسمتو صدا میزنه تا حضورتو بزنه 16. خدایا اوضام جوری شده میترسم بگم شکرت فکر کنی دارم مسخرت میکنم ناراحت شی. ...
مشکلات کودکان دبستانی، راه مدارا
هم کتابی بخوانید یا به پیاده روی بروید. اگر باز مخالفت کرد، خودتان تنها بروید – فقط برای آرام شدن. این کار شما نه تنها مثالی خوب برای او خواهد بود، بلکه برای خودتان نیز فرصت استراحتی ارزشمند پدید خواهد آورد. آنگاه که هر دوی شما احساس آرامش کردید، زمان صحبت کردن در مورد رفتار مناسب فرا رسیده است. به کودک دبستانی خود قدرت و اختیار بدهید. سعی کنید برای فرزند خود فرصتی برای بروز ...
طنز؛ کلاس درس برجام خوانی
بنده با یکی صحبت می کردم که گفت: برجام مایه ننگ بشری است و هیچ توافقی تا امروز بدتر این نبوده است . گفتم: چه عرض کنم. دولت و اصلاح طلبان که برجام را فتح الفتوح می داند و همه موفقیت های دنیا را به برجام نسبت می دهند. گفت: گنده گویی می کنند. همه می دانند که برجام به طور مفتضحانه ای شکست خورده. دانشجو: ببخشید استاد ایشون کیه که همیشه و هر روز شما باهاش حرف می زنید ...
ما هم می خواهیم دخترانگی کنیم
ساختمان به پدرم زنگ می زد و می گفت چه طور این رو تنها بیرون می فرستید یا مثلاً کلاس جهت یابی می رفتیم باید در خیابان مسیرمان را پیدا می کردیم ولی مردم نمی گذاشتند همه با معلم دعوا می کردند. مردم همیشه به خانواده هایمان می گویند ان شاءالله که خدا شفا بدهد معصومه: من وقتی کسی ازم می پرسید چرا چشمات این طوریه اوایل از این سؤال ها ناراحت می شدم ولی کم کم به خودم گفتم که من نباید ...
عاشقانه ای در روزهای بی آینه
که دنبالمون بودند نذاشتن اون چیزایی رو که دلم می خواد برات بخرم. امروز با سلیقه خودمون خرید می کنیم. چند تا پیراهن و چند جفت کفش امتحان کردم. دو دست لباس برایم خرید با یک جفت کفش و یک کیف. ظهر رفتیم رستوران ناهار خوردیم و بعدازظهر رفتیم پارک و سینما.... *** حسین راحت حرف می زد؛ انگار چند سال بود که من زنش بودم. وقتی می گفتم شما ، می گفت: ای بابا! وقتی می گی شما، من قاطی می کنم ...
خاطره ای جالب از برخورد با کارمند صدا و سیما
می گوید: یکی از کارمندان استودیوی ما، همواره می گفت، عذر آقای قرائتی رو بخواه برنامه نیاد! که به او گفتم چرا این قدر با ایشون لجی و می خواهی برنامه نیاد؟ در پاسخ گفت: به خاطر اینکه چند بار جواب سلام من رو نداده! وی ادامه می دهد: پس از پایان یکی از برنامه ها و هنگام خروج آقای قرائتی از استودیو، با نشان دادن اتاق همکارم، موضوع دلخوری اش را به ایشان مطرح کردم. آقای قرائتی برگشتند و از همان ...
علی نصیریان: برای استقبال از مصدق تا مهرآباد دویدیم
... در سال های میانی زندگی که همه جا مورد توجه بودید برای همسرتان دشواری نداشت؟ همسرم خیلی درک خوبی از کار من دارد و خیلی خوب با من مدارا کرده است و در تمام این سال ها مواقعی بود که بیشتر از خانواده در کنار گروه بودم همسرم تحمل می کرد. بسیار زن خوبی است و من بسیار از او راضی هستم. خدا ان شاءا... شفایش بدهد. اگر من توفیقاتی داشتم بخشی از آن به خاطر صبر و تحمل همسرم بوده است. ...
حسن کسایی در جهان بی نظیر بود/با شجریان دعوا کردم و دیگر به تهران نرفتم
نداشت و آقای شاه زیدی و آقای افتخاری هم افزوده شدند. آقای شاه زیدی 15 سال بعد از من وارد آواز شد. من زیاد دنبال این نبودم که موسیقی را بعنوان شغل ادامه دهم و وارد میدان شوم و خودی نشان بدهم ولی هرجا می رفتم به احترام سنی که داشتم همه از من می خواستند بخوانم. مثلاً آقای شاه زیدی اگر جایی بودم به احترام من دهان به آواز باز نمی کرد. دربین این افراد، آقای افتخاری موفق تر بود چون شرایطش با من و شاه ...
بعد از قلیان کشیدن ، ترامادول پدیده جدید فوتبالیست ها
...: علم بدنسازی در ایران نسبت به کشورهای پیشرفته عقب تر است. چند دلیل برای این مسئله وجود دارد. بدنسازان شاغل در تیم های ورزشی در تمام دنیا افراد تحصیل کرده ای هستند که کاملا به علم روز ورزش اشراف دارند. این وضعیت در چند سال گذشته بهتر شده است. اگر خودم را بخواهم مثال بزنم. در رشته تربیت بدنی تحصیل کردم مدرک a فوتبال دارم و در این ورزش به عنوان بازیکن نیز حضور داشتم و همین طور مدرک عالی بدنسازی ...
شهید شدن افتخار است اما من رفتم که بُکشم
شلوار جین و کفش کالج. بعد وقتی می خواستند من را برای سخنرانی صدا بزنند تا گفتند جانباز مدافع حرم حمید شیرمحمدی و من از روی صندلی بلند شدم. نگاه متعجب همه را دیدم که انگار با چشم هایشان می گفتند که این به همه چی می خورد الا جانباز و مدافع حرم. اما این ظاهر قضیه است. کاش ما یاد بگیریم که دل آدم ها را ببینیم نه ظاهر شان را. اتفاقا من عکسی هم از شما دیده ام که در مراسم اربعین با لباس نیروهای ...
تفسیرآیات 196 تا 203 سوره بقره
مایه رضای خدا است می خواهند، که اینگونه افراد از آخرت هم نصیب دارند و خدا سریع الحساب است ، در حساب آنچه بنده اش می خواهد به زودی می رسد، و آن را بر طبق خواست ه اش به او می دهد، و بنابراین پس ای مسلمانان شما با یاد خدا جزء نصیب داران در آخرت باشید، و از آنها مباشید که به خاطر ترک یاد خدا در آخرت بی نصیب شدند، و در نتیجه شما هم ناامید و تهی دست شوید. واذکروااللّه فی ایام معدودات ...