سایر منابع:
سایر خبرها
عباس دست زد روی شانه ام و گفت باید مرد باشی
تیمسار هلی کوپتر را فرستاده اند. الآن تشییع جنازه شهدای مکه است و همه خیابان ها بسته است. بعد از این که 10 دقیقه ای معطلشان کردم، سوار شدم. هلی کوپتر که بلند شد دلم مثل سیر و سرکه می جوشید. چند تا از دوست های عباس هم در هلی کوپتر بودند. همه شان مثل آدم های عزیز از دست داده بودند. چشم هایشان از زور گریه باد کرده بود. به یکی شان گفتم: دیگر بس است. هرچه شده به من بگویید. گفت: قول می دهید گریه نکنید؟ قول ...
جغد پررو
جوری که موقع حرف زدن زل می زنم بهشان. زمانه بدی شده، آدم دیگر نمی تواند حتی رسم ادب و احترام را به جا بیاورد. من هم باید می شدم یکی مثل این همه آدم کم شعور که موقع گوش دادن به مخاطبشان، سرشان توی گوشی موبایل است یا این ور و آن ور را نگاه می کنند. یک وقت هایی شک می کنم به این که نکند این نامگذاری به خاطر نقش فعالم در رساندن خبر مرگ ومیر اعضای خانواده به دیگر اقوام بوده باشد. احتمالا برای همین ...
ناگفته هایی از ترور بانکدار ایرانی تبار در مالزی
بین المللی سیدنی به شانگهای برود. سرانجام قول می دهد ایمیل های پدرش را چک کند تا شاید سرنخی پیدا کند. توصیه مشاوران امنیتی روس در ایمیل بعدی، پاسکال سه فایل می فرستد و می نویسد: اطلاعات پیوست، از طریق فردی قابل اعتماد به من داده شده است. من همه چیز را چک کردم. پدر من هیچ ارتباطی بعد از فروش مجوز بانک با بابک نداشت. پدر من واسطه میان فروشنده و خریدار بوده و هیچ ارتباط دیگری با ...
زندگی شهدا هر روز بهتر از دیروز است
95 در منطقه درعا سوریه به شهادت رسید. آنچه می خوانید حاصل همکلامی ما با خانواده شهید است که پیش رو دارید. محمد زال نژاد پدر شهید خود شما در جبهه های دفاع مقدس حضور داشتید؟ بله، من متولد سال 1337 در آمل هستم و موقع جنگ جوانی بیست و چند ساله بودم. چند بار داوطلبانه به جبهه اعزام شدم. برادرم حسین زال نژاد هم در عملیات والفجر8 به شهادت رسید. حسین آن موقع 16 ساله بود. وقتی حسین ...
داستان مردی که از زنش مخفیانه فیلم میگرفت و بجایش مواد میگرفت
اعتیادم را ترک نکردم، به خانه باز نگردم. تنها خواسته مرد معتاد آشتی زن با او همسرم باید به من فرصت بدهد و تنها خواسته زندگی ام آشتی زنم با من است چرا که دیگر تحمل دوری از آنها را ندارم. همسرم به غیر از انجام ندادن کارهایی مانند شست و شو و پخت و پز، مرا به خانه راه نمی دهد و این امر مرا عذاب می دهد. یک سال است که همسرم دیگر نمی خواهد حتی برای یک ثانیه مرا ...
مردی که زنش را فروخت
نوآوران آنلاین - یکسال بعد از آن در حالی که سومین سال ازدواجمان نیز گذشته بود از یکی از دوستان همسرم فهمیدم که اوبه دلیل اعتیاد به کراک مدت دوماهی است که از محل کارش اخراج شده است. خیلی برایم سخت و ناگوار بود چرا که از سویی همسرم رابسیار دوست داشتم واز سویی دیگر فرزند دوم مان نیز در راه بودواین برایم بسیار سخت و ناگوار بود. اوایل به روی خودم نیاوردم اما کم کم مسائل مالی ومشکلات آن به ...
زن داداش شوهرم می خواست شوهرم را بقاپه که ...+عکس
عکس باعث شد که پسرخاله ام قید ازدواج با من را بزند و برای همین پسرعمویم با پیش دستی از من خواستگاری کرد تا مثلاً معرفت خودش را نشانم دهد. یک سال بعد نامزد شدیم و با تمام شدن دوره دبیرستان سر سفره عقد نشستم و با مهریه 12 میلیون تومانی عروس خانواده عمویم شدم. اما کم کم متوجه شدم پسرعمویم مرا دوست نداشته و تحت فشار مادرش با من ازدواج کرده است. بداخلاقی هایش هم به خاطر همین بود. خواستم طلاق بگیرم ...
بازیگر سریال عقیق : سر صحنه اشک میریختیم
... نه. من آذری نیستم، اما تعدادی از هنروران آذری زبان سریال بعد از این که با زبان آذری در این سریال صحبت کردم، فکر کردند واقعا آذری هستم و با من به زبان آذری حرف می زدند و زمانی که به آنها می گفتم آذری نیستم، فکر می کردند شوخی می کنم. ضمن این که یک نفر از گروه کارگردانی که اهل میانه است هم به من کمک زیادی کرد. در مجموع تلاشم را کردم تا دیالوگ ها را درست ادا کنم. شخصا خودم آهنگ کلام آذری را ...
طعمه قرار دادن زنان توسط سارق تهرانی
شده بود در اظهاراتش به کارآگاهان گفت: برای فروش دستبند و انگشترهای خود به بازار بزرگ رفته بودم. آقایی حدودا 40 ساله با التماس و اصرار و قسم خوردن مرا راضی کرد تا برای خرید طلا برای مادرش که مدعی بود پیر و ناتوان است و امکان خروج از منزل را ندارد، او را همراهی کنم. با یکدیگر به مغازه طلافروشی که گویا قبلا توسط وی شناسایی شده بود رفتیم، چون مغازه فاقد دوربین مداربسته بود. حالا که فکر می کنم متوجه شدم ...
این دختر 70 سانتیمتری، یک کارآفرین نمونه است
گرفت از من قدردانی کند. وقتی از من پرسید چه چیزی می خواهم، درخواست بلیت هواپیما برای سفر به مشهد را مطرح کردم و چند روز بعد با پدر و مادرم به مشهد سفر کردیم. هیچ وقت روزی را که به زیارت بارگاه امام هشتم(ع) رفتم، فرامو ش نمی کنم. مادرم نمی توانست راه برود و پدرم در حالی که مرا در کالسکه قرار داده بود به مادرم کمک می کرد. در حرم به دلیل ازدحام نتوانستم وارد بخش بانوان شوم و پدرم سعی کرد تا از قسمت ...
آواره های خیابان چهارم
بیرون رفته بودم. می خواستم برای خانواده ام صبحانه بخرم. همسرم از خواب بیدار شده بود. داشت مهرشاد را که 9ساله است، آماده می کرد تا با هم به مدرسه بروند. چند دقیقه بعد از رفتنم با من تماس گرفتند. همسایه ها بودند. گفتند بیا که خانه ات خراب شد. خیلی شوکه شدم و به سرعت خودم را به خانه رساندم. وقتی به خانه رسیدید با چه صحنه ای مواجه شدید؟ از خانه و زندگی ام فقط خاک باقی مانده بود ...
زیباکلام: علوم انسانی خریداری ندارد/ گلشنی: زمینه را آماده کنیم
...، وزیر علوم و سایرین می دانند هر چه از آنها بپرسیم، می دانند و وقتی همه چیز را می دانند چه دلیلی دارد که دیگر به دانشگاه ها روند و از اساتید تحقیق بخواهند. می دانند چرا داعش به وجود آمده یا چرا جنگ و صلح شده است. یکبار از زبان مسئولان ما شنیدید که بگویند این مسئله را دانشگاهیان ما باید حل کنند یا حوزه ها. پورحسن: آقای خسروپناه من فکر می کنم خیلی خوش بینانه باشد بدون یک فرضیه ای بیاییم ...
تلاش آقا محمد را برای رسیدن به شهادت می دیدم
خدا آقا مقداد را به ما هدیه کرد. یک سال و یک ماه بعد ما صاحب فرزند سوم مان آقا میثم شدیم که وجود دو کودک کم سن و سال در شهر غربت و دست تنها واقعا شرایط روحی مرا تضعیف کرده بود. به همین خاطر از آقا محمد خواستم که به اندیمشک برگردیم تا از نزدیکانم کمک بگیرم. ایشان با نهایت ناراحتی راضی شدند ولی خودشان در قم ماندند برای ادامه تحصیل و به ما سر می زدند. در این اثنا واحدی را که با قرض و قوله حوزه به ...
دغدغه غلامعلی فقط امام حسین(ع) بود
بسیاری استفاده می کردند. شعر معروف: قربون کبوترای حرمت/قربون این همه لطف و کرمت از نمونه این اشعار است.غلامعلی با انتخاب شغل معلمی راه پدر بزرگوارش را ادامه داد و در مدت عمر کوتاهش توانست تأثیرات بسزایی بر اطرافیان خودش به ویژه جوانان بگذارد. تربیت نسل جوان در محیط مسجد و مدرسه، شهید غلامعلی رجبی را از حضور در جبهه های حق علیه باطل باز نداشت و سرانجام در 5 مرداد سال 1367در سن سی و چهار سالگی در ...
سقوط امپراتوری انشا در نظام آموزشی
کلاس ها نیست. اما یک سوال؛ آیا سیستم آموزشی، معلم و دانش آموز دلیل این فعالیت را می داند؟ کاری به هدف اجرای این زنگ ها و کلاس ها توسط سیستم آموزشی ندارم. حرف خودم را می زنم و انتظار هم نیست که گفته من کامل باشد. پس ارزش حداقل یک بار خواندن را دارد. در مورد زنگ املا: هدف از املا نباید تنها در درست نوشتن کلمه خلاصه شود. هدف از املء باید یک هدف بزرگ تر و همه جانبه تر ...
کاریکلماتور : فرهاد، از خواب “شیرین” پرید!
سازنده ای بود، روزی چند بار خودش را می ساخت! 36- زبان بازی می کرد، تا لال از دنیا نرود! 37- به سبب نداشتن نمک، دست ام شکست! 38- برای پیوند بالقاءالله، با یک پراید صیغۀ موقت خواندم! 39- و خدا جهان را آفرید و آدم ندیده ها، خراب اش کردند! مطالب مرتبط : کاریکلماتور : آنقدر زیر سوال رفت، تا کمرش شکست! کاریکلماتورهای ابوالقاسم صلح ...
قصه قهرمانی بانوی 57 ساله در عرصه ورزش
با توجه به اینکه در این مسابقات از همه کشورهای دنیا حضور پیدا می کنند، سطح مسابقات بسیار بالا است. قبل از اعزام به رقابت های چین به خاطر عمل جراحی شبکیه، چشم پزشک 6 ماه به من استراحت داده بود و نمی توانستم تمرین کنم اما بعد از دوران نقاهت تمرینات فشرده ای را پشت سرگذاشتم و برای رقابت های گرجستان آماده شدم. در این رقابت ها که نزدیک به سه هزار دونده در گروه های سنی 16 تا 80 سال حضور داشتند، دونده ها ...
درد دل ساکنان سلیمانیه: سیاست ما را هلاک کرد
کرمانشاهی ها هم درست مثل زبان خانقینی هاست. می گوید: راستی؟ چرا پس کردی نمی خواند؟ می گویم خوانده و اتفاقاً کاستی که با تنبور خوانده، در ایران خیلی محبوب است. انگشتش را به پیشانی می برد و گوشه ذهنش می نویسد. از اینکه ناظری کردی خوانده باشد، آن هم با زبانی نزدیک به خانقین، حسابی ذوق کرده. بی هوا می گویم کاک رزگار نظرت در مورد درگیری های بعد از همه پرسی چیست؟ همسایه اش کاک توانا که مغازه ...
فقط به فکر خودمان هستیم نه به فکر شهر و کشور
اینکه دانشم اکتسابی باشد. روش خودم را دارم. یک بار یکی می گفت تو مثل هرمان هسه فکر می کنی. از همسرم که اتفاقا زیاد کتاب می خواند پرسیدم هرمان هسه کیست؟ کتاب گرگ بیابان را داد که بخوانم، نتوانستم؛ چیزی سر درنیاوردم. خب پس باید کتاب بنویسید. اتفاقا من کتابی دارم به اسم همه دوران کودکی من در یک چمدان گذشت . جالب است بدانید که همان سال که منتشر شد کتاب سال هم شد. تماس گرفتند که بیا ...
چند روایت از مصیبت دیدگان خطای پزشکی
عنوان یک بیماری ساده نام برده بود، شد علت مرگ. رضا دو روز در کما بود و بعد برای همیشه رفت و الهه ماند و دختربچه اش؛ دختری که هنوز بعد از گذشت یک سال نتوانسته از شوک مرگ پدر بیرون بیاید. الهه لحنش پر از درد است. یک جوری که توصیفش سخت است: پزشکان اصلا قائل به توضیح دادن نیستند اما همراه بیمار هم حق دارد درباره بیماری عزیزش بداند. زمانی همسرم را بستری کردیم که چهار روز تعطیلی رسمی در کشور ...
از آق قلا تا سوته همراه با سختی های تبلیغی یک طلبه (بخش دوم)
برای فوتبال و خودم هم با لباس ورزشی سر زمین آماده بودم . بچه های روستا تا به حال ندیده بودند که روحانی برای فوتبال لباسش را در بیاورد. بچه ها مثل همه جا پاک و بی آلایش و با قلب هایی خالی از هرنوع کینه و نفرت و هزار جور چیزهای دیگر بهترین محل برای کاشتن بذرمحبت و ارتباط با خدا هستند و جوان های سوته و روستاهای اطراف خیلی بیشتر از جاهای دیگر این خصوصیت را داشتند. بعد از مدتی متوجه شدم که اهالی روستا ...
هفت سکانس مرگ از هفت اردوگاه مرگ + تصاویر
بدون برداشتن لباس یا پول یا چیز دیگری، مثل وقتی زلزله می آید و فرار می کنی."، می گفت "فقط یک لحظه برگشتم پشت سرم را نگاه کردم دیدم با ساتور به شکم پدرم زدند و او را کشتند". بیشترببینید:تصاویر اردوگاه آوارگان میانمار-از نوزاد مرده در آغوش پدر تا زندگی کودکان و زنان با هیچ روایات دردناک از جنس مرگ، گرسنگی، یتیمی و بی سرپناهی که گذشت، تلخی های دست بشری است در سال 2017 و در قرن پیشرفت و ...
چطور از شر بی شعورها و بی شعوری خلاص شویم؟
است در زندگی پیروز شوند اما با این وجود به عنوان انسان می بازند. ساتن: چه جالب، من هرگز ارتباط دیدگاه خودم را با دیدگاه افلاطون نشنیده بودم. این پرسشی نیست که من انتظار شنیدن آن از یک روزنامه نگار را داشته باشم، اما حدس می زنم که این همان نظریه پرداز سیاسی سابق است که سخن می گوید. باید بگویم که من این ارتباط را دوست دارم. ما می دانیم که بی شعورها دارای تأثیری مخرب بر افراد پیرامون خود ...
معلمی از زبان یک معلم موفق بازنشسته
بود که نویسنده کتاب معلم هم هست یا نه. یکی، دو تابستان را در کلاس های تقویتی تجدیدی درس دادم. متوجه شدم نمی توانم با بچه های ابتدایی خیلی خوب ارتباط برقرار کنم، چون من نیتم از رفتن به سر کلاس بیشتر تربیت بود تا تعلیم. بعد فکر کردم معلم دبیرستان هم نمی توانم بشوم چون بچه های دبیرستانی شخصیتشان تقریبا شکل گرفته و من نمی توانم تغییری در آنها به وجود بیاورم، البته آن زمان تصورم این بود و الان این نیست ...
فاطمه14سکه مهریه اش را هم بخشید
خودم تمام کارهای تان را انجام می دهم و روزی که دیدید من از پس انجام کارهای شما بر نمی آیم فقط یک کلمه به من بگویید تا بروم . این تنها شرطی بود که برای حسین آقا گذاشتم.برای این که هیچ مانعی سر راهشان نباشد مهریه ام را هم بخشیدم .او بعد از مکث کوتاهی ادامه می دهد: یک عده با زبان عقل، عاشق می شوند و من به صدای قلبم گوش دادم.نمی گویم همه چیز روبه راه است ،نه ما هم سختی هایی داریم، مشکلاتی مثل خراب ...
ماجرای لحظه شهادت نورمحمد و دلتنگی ها برای ابراهیم
ابوحامد هم چند باری بعد از ازدواج به منزل ما آمده بود. اولین باری که زخمی شد ابوحامد به دیدارش آمده بود. حاج آقا افضلی هم می گوید: در شجاعت و شهامت در جبهه زبانزد بود. اولین باری که ترکش خورده بود همه فکر می کردند شهید شده است. آخرین باری که به حلب رفته بودم به او اصرار می کردم به جای رفتن به خط مقدم، با من به قسمت تدارکات و جابه جایی نیروها بیاید اما اصلا راضی نمی شد و می گفت من کسی نیستم که سوار ...
هشتاد سال مشق فرهنگ در باغ ملی
دو نسخه خطی را دیدم. با آن که شنیده بودم خیلی سخت گیر است و کتاب را به هر کس در هر شرایط نمی دهد، اما نخستین برخوردش با من این گونه بود. در سال های بعد نیز بارها به کتابخانه رفتم، اما دیگر آن مرد بزرگ را ندیدم. دانشجویی جوان از تبریز و حس خوب کتابخانه ای در بازار ژاله آموزگار نویسنده و پژوهشگر فرهنگ و زبان های باستانی خاطره من از حاج حسین آقا ملک، با روزگار جوانی ...
خواب نوزاد کنار جسد مادر
ها در خیابان راه رفتم و در نهایت وقتی خسته شدم به خانه یکی از دوستانم رفتم. تقریبا یک شبانه روز از جنایت گذشته بود که به مادر منیر زنگ زدم و ماجرا را گفتم. بعد هم از ترس دستگیر شدن به تهران رفتم، اما از آنجا که خون مقتول همیشه دامن قاتل را می گیرد، پلیس مرا دستگیر کرد. من مطمئن بودم اگر به آن طرف دنیا هم فرار کنم باز هم دستگیر می شوم. همسرم زن خوبی بود و هر چند گاهی اوقات به او حق می دادم، اما پولی نداشتم که بخواهم به او بدهم. من قاتل شدم چون پول کافی نداشتم تا خواسته های زنم را برآورده کنم. سرهنگ مداحی – رئیس پلیس سابق آذربایجان شرقی ضمیمه تپش جام جم ...
منبع در آمدهای مفت
کتاب علامه دو هزار دلیل بر ولایت امیرالمومنین آورده است. او در حاشیه یکی از این ادله می نویسد: اینجا خواب مرا گرفت در خواب پدرم را دیدم. عرض کردم پدر چه مصیبت ها که از این مردم دیدم. پدرم با صدای بلند گفت خاموش! مگر نمی خواهی بدون زحمت سود ببری! در روایت است فردی از امام صادق(ع) غیبت کرده بود، حضرت یک طبق خرما به ایشان فرستاد و گفت تشکر می کنم از اینکه حسنات خود را به دفتر اعمال من ...
نواد در آغوش مادر رده پیدا شد
در خیابان راه رفتم و در نهایت وقتی خسته شدم به خانه یکی از دوستانم رفتم. تقریبا یک شبانه روز از جنایت گذشته بود که به مادر منیر زنگ زدم و ماجرا را گفتم. بعد هم از ترس دستگیر شدن به تهران رفتم، اما از آنجا که خون مقتول همیشه دامن قاتل را می گیرد، پلیس مرا دستگیر کرد. من مطمئن بودم اگر به آن طرف دنیا هم فرار کنم باز هم دستگیر می شوم. همسرم زن خوبی بود و هر چند گاهی اوقات به او حق می دادم، اما پولی نداشتم که بخواهم به او بدهم. من قاتل شدم چون پول کافی نداشتم تا خواسته های زنم را برآورده کنم. ...