سایر منابع:
سایر خبرها
سرقت طلاهای همسایه در لباس مأمور آب/ سارقان ،زن صاحبخانه را به شدت کتک زدند
برایم باقی نمانده بود توانستم طناب ها را باز کنم و از اهالی محل کمک بخواهم. پس ازاین اظهارات، کارآگاهان با حضور در محل سرقت به تحقیقات میدانی پرداختند و با توجه به شیوه و شگرد سرقت اطمینان پیدا کردند که سارقان با شناسایی دقیق خانواده و داشتن اطلاعات کامل از نحوه رفت و آمد و حضور همسرش، نقشه سرقت را طراحی و اجرا کرده اند. آنها با تحقیق از اهالی روستا، اطلاع پیدا کردند که جوان 30 ...
قتل پدرخوانده دختر جوان به دست خواستگار
دختر جوان با من تماس گرفت و گفت جایی گرفتار شده و از من خواست کمکش کنم، من هم قبول کردم و به آنجا رفتم و دختر جوان را به خانه اش رساندم؛ آنجا بود که متوجه شدم او دو روز است به خانه نرفته و خانواده اش اعلام مفقودی کرده اند؛ بعد از اینکه دختر جوان را به خانه رساندم، برگشتم. فردای آن روز با من تماس گرفت و گفت مادرش قصد دارد از من تشکر کند و من را به خانه اش دعوت کرد. من هم رفتم؛ وقتی رسیدم ...
علی جرایه نوجوان ترین رزمنده شهید کشور
سپرده بودم که او را به مرخصی بفرستند تا بتوانم او را ببینم. مادر از زبان یکی از همرزمانش می گفت وقتی شهید می خواسته برای اولین بار به مرخصی بیاید، سوار خودرو شده بود اما از آمدن به خانه پشیمان شده بود و گویی خاک جبهه او را به خود جذب کرده بود. مادر شهید در ادامه افزود: پس از چندماه به مرخصی آمد و در همان دیدار اول، گفت مادرم اگر شهید شدم ناراحت نشوید چون در راه اسلام شهید شدم اما شیرت را ...
داستان زندگی دختری که پسر بود/مصائب جراحی معصومه برای سیاوش شدن!
. یکی، دو سال طول کشید که من فکر کنم. با چند دکتر صحبت کردم و گفتند بعد از در آوردن اندام های تناسلی ام می توانم پدر شوم، ازدواج کنم، وقتی این حرف ها را شنیدم و ماجرا برایم مسجل شد، تصمیمم را گرفتم که از قالب معصومه بیرون بیایم... می دانی؟ به خیلی چیزها فکر می کردم...؛ به اینکه از اولش به خاطر این تفاوت ها چقدر اذیت می شدم. من سرپرست خوابگاه بودم، چون زور داشتم. برایمان نگهبان نمی گرفتند و می گفتند ...
شهید مدافع حرمی که به 5 زبان مسلط بود + عکس
... یاد دارم روزی خسته از کلاس خیاطی بر می گشتم زمانی که به خانه رسیدم نزدیک ظهر بود و باید سریع ناهار را آماده می کردم. همیشه از شب قبل تدارکات ناهار فردا را می چیدم اما آن روز هیچ کاری نکرده بودم و با نگرانی کلید خانه را روی در انداختم و وارد خانه شدم. همین که پا را داخل گذاشتم بوی خوش غذا به مشامم رسید. حبیب همه کارها را کرده بود. این خاطره عاشقانه های زندگی اش را تازه می کند. نماز ...
طراحی نقشه پیچیده برای سرقت طلا و جواهرات همسایه
...: مردی که با همدستی دوستش به خانه همسایه خود دستبرد زده و با ضرب و جرح زن مال باخته طلاهای او را غارت کرده بود، به دام افتاد. به گزارش خبرنگار ما ساعت 8:30 روز بیستم شهریور سرقت از خانه ای در روستای ابراهیم آباد به کلانتری فشافویه اعلام و با حضور مأموران در محل و انجام بررسی های اولیه مشخص شد دو سارق در پوشش مأمور اداره آب به درِ منزل یکی از اهالی روستا مراجعه و در ادامه با ضرب وشتم شدید ...
تحقیر رئالیسم، ادبیات ما را الکن کرده است
...، از قبل می شناختم و آثارشان را خوانده بودم. اما گلشیری، احمد محمود و دولت آبادی و مهشید امیرشاهی از جمله نویسندگانی بودند که کتاب سپانلو به من معرفی کرد و بعد از آن بود که رفتم و تمام کارهای شان را به تدریج خواندم. به شوق معصومانه ای اشاره کردید که در مانیز مردمی هستیم هم نمودش هست. وقتی کتاب محمود دولت آبادی شما را می خوانیم می بینیم که چون فاصله زمانی اش با ما نیز مردمی هستیم زیاد است ...
ایرج طهماسب: من آقای مجری نیستم
دیگران بگویند. گفتن من بیخودی است. تک تک این قصه ها خیلی عناصر مشترک دارند. حتما علاقه مند بودم دیگر. دست خودم هم نبوده. خیلی تصمیم نمی گیرم. وقتی موضوعی به من رجوع می کند، خودم را رها می کنم و می نویسم و می گذارم که بعدا بررسی اش کنم. شاید جالب باشد بدانید که بعضی از این قصه ها در یک جلسه نوشته شده اند؛ یک شب تا صبح. بعد هم دیگر دست نخورده اند. برای چاپش هم وقتی دوستانی از نظر نگارشی ایراد ...
یک داستان؛ یک واقعیت
از والدینش دور باشد و آنچه باید در اولویت قرار بگیرد، فرزندشان است. یا آقایی بود که می گفت: وقتی فیلم را دیدم از همسرم خواستم تا او هم بیاید و فیلم را ببیند؛ چون به نظرم آمد یکی از کاراکترهای فیلم رفتارش شبیه همسرم است. او می گفت همسرش بعد از دیدن فیلم رفتارش عوض شد و روند تازه ای را در پیش گرفت. من با موارد زیادی روبه رو شدم که پدر و مادرها خودشان در قالب کاراکترها دیده بودند و از داستان تابستان ...
مهندس مکانیک اخراجی با فروش طلای زنش کارآفرین شد
مهندس مکانیک اخراجی با فروش طلای زنش کارآفرین موفق پرورش مرغ شد خبرگزاری آریا - مهندس مکانیک اخراجی که در ساوجبلاغ کارگاه پرورش مرغ بومی راه اندازی کرده می گوید: ای کاش من در روستا بودم اما تعجبم از جوانان روستا است که با این همه ظرفیت ها و پتانسیل برای کارکردن باز می گویند کار نیست و به شهر می آیند و مشغول مشاغل کاذب می شوند. به گزارش تسنیم، مرغ بومی یا همان مرغ های محلی ایران، نوعی نژاد بسیار ...
خوابی که به واقعیت پیوست
برادرم پیام دادم و گفتم به ایشان بگویید به منزل ما بیاید و نکته جالب اینجاست که بعدها که باهم صحبت کردیم فهمیدم ایشان در همین شب به کربلا مشرف شده بودند و روبه روی گنبد حضرت عباس نشسته بودند. یکی از همراهان شان به ایشان پیشنهاد می کند که حالا که همه دوستان همسن و سالت ازدواج کردند و زن و بچه دارند تو هم دعا کن یک سروسامانی بگیری. ایشان هم همانجا این دعا را می کنند و چند دقیقه بعد برادرم با ایشان ...
هدفم کشف زندگی رازآلود علی آقا بود
سازیان را جز در دیالوگ ها با نام علی نمی بینیم؟ من خیلی مراقب بودم تا این پیشوند همواره حفظ شود. چون اثرم را بارها و بارها می خوانم تا اگر لغزشی در این مورد اتفاق افتاده برطرف کنم. بعد همسر شهید همواره از شهید با نام علی آقا یاد می کرد. در کنار ایشان یک لشکر هم به شهید چیت سازیان علی آقا می گفتند و شهید را همه در جبهه ها به این اسم می شناختند. من دقت می کردم ابهت این اسم حفظ شود و باقی بماند ...
عمار هر کجا که باشد حق به دور او می چرخد
السّلام ده هزار سپاه، و برای قیس بن سعد ده هزار سپاه، و برای ابو ایّوب ده هزار سپاه قرار داد، و برای دیگر فرماندهان نیز سپاهی مُعیّن کرد، و آماده بازگشت به صفّین بود که قبل از جُمعه، ابن ملجم ملعون به آن حضرت(ع) ضربت زد، و لشکریان به خانه ها باز گشتند، و ما چون گوسفندانی بودیم که شبان خود را از دست داده و گرگ ها از هر سو برای آنان دهان گشوده بودند.(3) تفکّر در این موضوع برای ما بسیار حائز اهمیّت ...
جیرانی جلوی عوامل فیلم تحقیرم کرد
خانم هاشمی به منزل من آمدند تا فیلمنامه را بخوانیم؛ حتی من به منظور تمرین صدای فیلمنامه خوانی آقای جیرانی را نیز ضبط کردم و هنوز دارم. جیرانی گفت: پاشا بازیگر اصلی است و درباره بقیه نقش ها نظر دهید. دوماه بعد بازهم همه به خانه من آمدند و جیرانی تاکید کرد که من نقش اصلی کار هستم. فریدون جیرانی برای نقش زن نظرش روی خانم بهاره رهنما بود. حتی تست گریم هم گرفته شد اما نهایتا نقش مشرقی به خانم الناز ...
چهار شکل اصلی استرس و راه های مقابله با آن
اتاق خبر 24 : هر روز ساعت 7 صبح از خواب بیدار می شوم، دوش می گیرم، صبحانه می خورم و راس ساعت 7 و 40 دقیقه از خانه بیرون می آیم. به این ترتیب می توانم قبل از ساعت 8 و نیم پشت میز کارم باشم. اما امروز یادم رفته بود ساعت را کوک کنم. ساعت 8 از خواب بیدار شدم. دوش نگرفته و صبحانه نخورده زدم بیرون. قرار بود امروز یک جلسه مهم داشته باشم و از این بابت احساس اضطراب می کردم. سوار تاکسی شدم ...
روایتی تلخ از زندگی دختر فراری که 4 بار خودکشی کرد
، گفتم با محسن می روم اما با پدر نه، این طور شد که از خانه پدری فرار کردم و حدود 5 روز را در خانه محسن بودم. خودکشی کردم و آسیب اش را امروز دیدم این دختر جوان همچنین در بخش دیگری از این گفت وگو با اشاره به آسیب های خودکشی،تأکید کرد: سه بار را در خانه پدری خودکشی کردم، هر بار دو برگه 20 تایی از قرص های مختلف مصرف می کردم، در آن زمان نگذاشتند که پدرم متوجه این موضوع شود، امروز هم ...
فروش دختر 10 ساله به پیر مرد و...
همرا پدرم دیده بودم. بعد از اینکه رفت در حالی که با دخترعمویم مشغول بازی بودم مادربزرگم آمد و گفت آخر این هفته از این خانه می روی و در جای دیگری زندگی می کنی، من پیر هستم و دیگر نمی توانم خوب از تو مراقبت کنم، وضع پدرت را هم که می بینی. تو دیگر بزرگ شده ای خانم شده ای و باید زندگی مستقلی داشته باشی. خودت خوب می دانی که باید مثل بقیه ازدواج کنی. غرق در بهت و تعجب بودم. دختر عمویم با خنده گفت داری ...
همه خاطراتم از خورشید ...
مرحوم حجتی در محله مسجد صفی بود همین خانه ای که من در آن بزرگ شده ام چون بعد از مرگ آقا دایی برای اینکه آن خانه هم چنان محل رفت و آمد مردم باشد پدر بزرگم (آیت الله شیخ ابوالقاسم حجتی) که خود ساکن قم بود تصمیم گرفت تا ما از منزل پدری در آفخرا به آن خانه در محله مسجد صفی برویم که بعدها این خانه به عنوان دفتر نمایندگی مراجعات مردمی من، محل رفت آمد مردم شد... اتفاقاً همین دفتر که یک ساختمان ...
قتل پایان رابطه عشقی با زن شوهر دار
... با تشکیل پرونده مقدماتی با موضوع قتل عمد و به دستور بازپرس شعبه ششم دادسرای عمومی و انقلاب شهرری، پرونده برای رسیدگی در اختیار اداره دهم پلیس آگاهی تهران بزرگ قرار گرفت و شاهد صحنه جنایت در اظهاراتش به کارآگاهان گفت: در خانه نشسته بودم؛ ناگهان متوجه صدای درگیری از داخل کوچه شدم؛ خودم را به مقابل پنجره رساندم؛ یک موتور سوار را دیدم که به سرعت در حال دور شدن از محل بود؛ یک دستگاه خودرو پراید نیز ...
مادر اهورا صد در صد مقصر است/ همه آزار جنسی را تایید می کردند و این خانم انکار می کرد/ یک هفته قبل به من ...
قبل حادثه به من گفت آدمهای زیادی به مجتمع می آیند و بوی مواد مخدر و تریاک و شیشه در ساختمان میپیچد. من این مسائل را به پدرو مادر این خانم گفتم که چنین اتفاقی می افتد و جلوی این کار را بگیرید. ولی آن ها می گفتند به ما مربوط نیست و ما نمیتوانیم جلوی آن ها را بگیریم. وی افزود: من شکایتنامه خودم را برای عدم صلاحیت مادر در اختیار قاضی قرار داده بودم. چون طبق قانون بچه تا هفت سالگی باید در کنار مادرش باشد ...
حدیثه مثل آتنا شد + عکس
Escape کردم و مقابل در خانه پدر حدیثه رفتم. اما من امیر را در آن حوالی ندیده بودم. دومین شاهد نیز گفت: پسرم برای آوردن آب به نزدیکی چشمه رفته بود که هراسان به خانه برگشت و گفت با یک جنازه سوخته روبه رو شده است. چون از همسرم شنیده بودم حدیثه ناپدید شده است ماجرا را به عموی او گفتم و همگی با هم به محل کشف جسد رفتیم. افراد زیادی آنجا جمع شده بودند. من امیر را هم در میان جمعیت دیدم اما نمی دانم ...
گرامیداشت روز نوجوان و بسیج دانش آموزی در کتابخانه های کشور
سرویس اندیشه جوان ایرانی به نقل از مهر ؛ بخش نشر و کتاب: به گزارش جوان ایرانی، برنامه کتابخانه های عمومی کشور در هفته دوم آبان ماه توسط نهاد کتابخانه های عمومی کشور برای استفاده اعضاء و علاقه مندان کتاب و کتابخوانی اعلام شده که می توان بین آن ها، نشست هایی با محوریت سالروز شهادت محمدحسین فهمیده، گرامیداشت روز نوجوان و بسیج دانش آموزی، روز پدافند غیرعامل و همچنین برنامه های متنوع فرهنگی ...
پدرم مقصر مرگ مادرم بود
خانه بیرون می بردم همه متوجه ماجرا می شدند، مانده بودم با جسد پدرم چه کار کنم. موکت و فرش را که خونی شده بود پاک کردم. جسد را با پتو کشاندم تا نزدیک کمد دیواری و داخل آن گذاشتم. آن شب خوابیدی؟ نه، از شدت ترس و نگرانی و کاری که انجام داده بودم خواب به چشمانم نیامد. تا صبح بیدار بودم. بعد ساعت 8 صبح رفتم و همه رختخواب ها را آوردم و روی پتویی که جسد پدرم در میان آن بود گذاشتم ...
جوان ترین شهیدمدافع چه کسی بود+عکس
خواستم خودم را جبران کنم، خودم از قافله عشق جا مانده ام، در دوران دفاع مقدس به جبهه رفتم و شهید نشدم و لیاقت شهادت نداشتم، اما پسرم این لیاقت را داشت. من خودم چون در جبهه بودم و همیشه برای مصطفی از جنگ صحبت می کردم، از زمانی که خودش را شناخت با این روحیات آشنا بود. او یک سال و نیم آموزش می دید اما به خاطر سن و سالش او را اعزام نمی کردند. مصطفی یک هفته و 10 روز خانه نمی آمد، می گفت: نمی خواهند من را ...
تصویرگر تأثیر مصایب جنگ بر زندگی زنان و کودکان
بعد می خواهی برگردی به یک روز قبل از جنگ... در سکوتی مرگبار تنها اما میان دیگران رونده، راسته خاکی بین چادرهای آوارگی و کانکس ها را در کمپ پناهندگان می روی و برمی گردی، می روی و برمی گردی... می خواهی برگردی به یک روز قبل از شروع جنگ، به امنیت همه روزمرگی ها... این توصیف مریم از سفر است. جملاتی که خود زمانی آنها را زندگی کرده. او شاید در نگاه بی قرار بچه های هفت هشت ساله کمپ های آوارگان موصل که با ...
از معصومه بودن تا سیاوش شدن!
فایده نداشت... قبولم نکردند. می گفتند می خواهی آبروی ما را ببری، روستا هزار نفر جمعیت بیشتر ندارد و همه می فهمند. بعد از 20 سال دخترمان پسر بشود، جواب مردم را چه بدهیم... بندوبساطم را از روستا جمع کردم و به بهانه دانشگاه به ایلام برگشتم، درسم را ادامه دادم. در حین آن کارهایم را انجام می دادم. آزمایش ها را می دادم و راه را برای انجام عمل جراحی هموار می کردم. برای ادامه زندگی به خوابگاه رفتم ...
نمایندگان مجلس به اردکانیان و غلامی اعتماد کردند
دوران جناب آقای خاتمی هم مرتب پیگیری می کرد و حتی در دوره بعد هم که خیلی امیدوار نبود کارها پیش برود باز پیگیری می کرد و به من که در دبیرخانه مجمع بودم می گفت که چه شد. آقای اردکانیان می داند که مرحوم هاشمی برای آبادانی ایران مخصوصا برای آب، حفظ خاک، کشاورزی، صنعت و ساخته شدن ایران شب و روزش را گذاشته بود. هاشمی بعد از نماز صبح، همه فکر و ذکرش در طول روز و تا وقتی که به خواب می رفت آبادانی کشور ...
شهیدی که دست در شناسنامه اش برد + عکس
جواب دادم چون از خانه شان بود. وقتی گفتم الو دیدم دختر حسین بدون هیچ مقدمه ای گفت: برای بابای من چه اتفاقی افتاده؟ گفتم: هیچی. الان بیرون است ... گریه افتاد و گفت: نه! راستش را بگویید، بابای من چی شده؟ من بابام رو میخوام. گفتم: چیزی نشده عزیزم، بابا اومد میگم بهت زنگ بزنه. به چند دقیقه نکشید که دومرتبه باز زنگ زد. وقتی حسین آمد، گفتم مهندس چرا آنقدر این بچه ها را به خودت وابسته کردی؟ دخترت زنگ زده و ...
سرنوشت شوم رییس کمپ اعتیاد زنان
هم عاشقش بودم اما یکی، دو سال بعد که به خاطر مواد بچه دیگرم هم مرده به دنیا آمد، این بار خودم از جواد طلاق گرفتم و برای این که دوباره با او ازداوج نکنم، همسر مردی به نام مصطفی شدم. فکر می کردم او مرا از این زندگی نکبت بار نجات می دهد. شوهر دومت چطور مردی بود؟ بدتر از جواد. او نیز درگیر هرویین بود. ازدواج من باعث شد جواد خودش را خلاص کند. مرگ جواد باعث شد من دوباره اعتیاد را ...
زبان فارسی چه دارد بر سرش می آید
طبیعتا به کانون هم سرایت می کرد. برای من که جوان 20ساله ای بودم، خیلی آموزنده بود. من احتمالا تا سال ها بعد جوان ترین عضو کانون بودم، جایی که برای من حکم یک کلاس درس را داشت، چون چهره های خیلی موثر ادبیات مثل شاملو، ساعدی، گلشیری، به آذین و همه اینها در آن جا حضور داشتند و این برای من فرصت مغتنمی بود. به دعوت چه کسی عضو کانون شدید؟ در واقع ناشر دومین کتابم، انتشارات رواق بود. مؤسس رواق هم ...