سایر خبرها
لوریس چکناواریان، ناخدای 80 ساله ی صحنه
سال ها برای اولین بار رفتم بروجرد حس عجیبی داشتم و احساس می کردم در قلب وطنم هستم. آدم های معمولی هم وقتی مهاجرت می کنند، شاید زندگی شان از خیلی جهات بهتر شود، اما اگر پای حرفشان بنشینی می بینی دلشان می خواهد در وطنشان باشند. حالا به هنرمندان که برسیم بحث خیلی بیشتر فرق می کند. سخت معتقدم اهالی فرهنگ و هنر باید کنار مردم خودشان باشند تا بتوانند اثر خلق کنند. هنرمند یک گل خوب است و این دست ...
اربعین حسینی در شعر آئینی/ دلا خون گریه کُن چون اربعین است ...
...؛ پریدنی که مپرس رسیده ام سر خاکت؛ رسیدنی که مپرس اگرچه خم شدم اما کشید شانه ی من به دوش، بار غمت را، کشیدنی که مپرس نفس بریده بریدم امان دشمن را به ذوالفقار حجابم، بریدنی که مپرس به طعم کعب نی و سنگ و تازیانه شان چشیده ام غمِ غُربت؛ چشیدنی که مپرس غروب بود و رمیدند بچه آهوها ز چنگ گلّه گرگان، رمیدنی که مپرس مپرس از چه نماز نشسته می ...
این مردم حرف نمی زنند، روضه می خوانند
که در مرز چذابه هستم هشت سال است به اینجا می آیم. روزانه، صبحانه، میان وعده، ناهار و شام به زوار می دهیم. 70 نفر هستیم که شیفتی کار می کنیم آمده ایم به زوار اباعبدالله(ع) خدمت کنیم؛ عشق به امام حسین(ع) ما را به اینجا کشانده است. سلامتی رهبر و نابودی دشمنان اسلام را از خدا می خواهیم. از خدا می خواهم سربازان گمنام و تمام نیروهای امنیتی و انتظامی ایران را حفظ کند. بچه هایمان را ...
مادر آبستن ایران به چه می اندیشد؟
آرامش بچه ام موسیقی بی کلام گوش می دم. مادر شدن کار سختیه. باید حواست به همه چیز باشه. مترجمی زبان خوانده و در موسسه ای مشغول به کار است. همسرش در شرکتی سمت مدیریت دارد و از زندگی مشترک راضی است. با برنامه بچه دار شدم. تمام آزمایشات را انجام دادم تا مطمئن شم مشکلی ندارم. قراره یک انسان به دنیا بیاد، شوخی نیست باید همه چیز رو سنجید. زیبا، دست به کمرش می برد و کمی می ایستد تا نفسی تازه کند ...
من عثمان، پسر دین محمد، فرزند کویرم
دیدند به او می گفتند: خدا بچه کثیفی بهت داده، چرا باید پسر تو ساز بزند و مطربی کند؟ مادرم دو دختر قبل از من آورده بود، اما آن ها فوت شده بودند و دعا کرده بود که بعد از آن ها خدا یک پسر بهشان بدهد. پدرم همیشه به مادرم می گفت: حاجت و مرادی که از خدا می خواستی همین بود؟ بلایی آسمانی! دیگر خسته شده بودم. تا این که یک شب همه چیز تغییر کرد. خواف معدن سنگ آهن دارد. یک آقایی مواد معدنی ...
غم دوری از مادر این خانواده یک ساله شد
بابای پرهام هشت ساله و هستی 9 ساله، 67 سال دارد و همین آنها را نسبت به رنج پدر حساس تر کرده است. آبان سال 95 را شاید همه با نخستین تگرگ سیل گونه آن به یاد بیاورند؛ شبی که کف خیابان های تهران سفید شده بود از تگرگ؛ اما آن شب برای خانواده زاهدی تنها خاطره ای محو و پر از ابهام است. آقای زاهدی یک سال دوندگی کرده؛ اما هنوز اثری از جنازه همسرش پیدا نکرده است. زنی که 23 سال سابقه کار داشت، حالا بچه هایش ...
مادرها و پدرهایی که بوی “نا” می دهند!/ بررسی آزار کودکان در برخی خانواده های ناتنی
گفت که دلم بسوزد مهریه را ببخشم و مسئولیت حافظ را هم قبول کنم. از بس ناراحت بودم یک روز حافظ را جلوی خانه پدرش گذاشتم در را زدم و رفتم. دو ساعت بعد مادر رضا زنگ زد که بچه بی قراری می کند. رفتم و حافظ را آوردم خانه.” بعد از این اتفاق الهام تصمیم می گیرد تا به جای آن که جوانیش را وقف حافظ کند، بیشتر به خودش برسد: "جوان بودم، درخواست دوستی و ازدواج داشتم. یکی از خواستگارهایم رئیس شرکت بود ...
مهندس بازرگان معتقد بود که شاه بماند و سلطنت کند
. بعد از 75 روز ما را بردند پیش تیمسار آزموده و تیمسار کیهان خدیو و سرهنگ وزیری در دادستانی نظامی . سرهنگ وزیری عادتی داشت و آن هم اینکه یک ریز فحش ناموسی می داد! من یک طلبه جوان بودم و 21 سال بیشتر نداشتم. همه حرف وزیری این بود که: چرا همه دنبال آیت الله بروجردی می روند و تو دنبال نواب صفوی افتاده ای؟ ماآن زمان تنها و انگشت نما بودیم. چرا شما برای بازجویی به حضیره القدس -که ...
آقای جیرانی! کسی در آسانسور دچار خفه گی نمی شود+ تصاویر
...> چرا.........؟ و از این چراها در فیلم آقای جیرانی بسیار است که بی جواب می ماند، چرا که اصولا فیلمساز جوابی برای آن ندارد. در انتهای این بررسی کارنامه باید افسوس خورد که شوالیه ها و شهسواران سینمای ما امروز فیلمسازانی هستند که بعد از دست کم 36 سال حضور در سینما هنوز معلومات ابتدایی درباره سوژه های فیلمسازی خود ندارند. بگذریم از آن که حتی درباره ژانر سینمایی که قصد کپی کردن از روی ...
دلنوشته های زائر اربعین
چهار خانم بودند، درست طبق برنامه، ساعت پنج و 30 دقیقه صبح رهسپار سفر کربلا شدم. صبحانه را در بم، ناهار را در سیرجان، ساعت هفت و 30 دقیقه شب به شیراز، رسیدیم، مهمانسرای جهاد پر بود، در یک منزل سازمانی اسکان یافتیم، استراحت کردیم و صبح زود، به زیارت حضرت شاهچراغ رفتیم و به سمت شلمچه حرکت کردیم. ناهار را در موکبی واقع در اول شهر گچساران(بی بی حکیمه) خوردیم و نماز اقامه شد و از ...
لباس شهادت تک سایز است!
حسین جان. به قولش عمل کرد، مثل عمویش شد برای خانواده معز غلامی دفاع از وطن و پوشیدن لباس رزم یک رسم خانوادگی و یک ارثیه ماندگار است. پدر شهید ذاکر الحسین کربلایی حسین معز غلامی می گوید: سال ها به عنوان تکنسین هواپیماهای شکاری در نیروی هوایی ارتش فعالیت کردم. اگرچه کارم پشت جبهه بود و باید هواپیماها را برای دفاع آماده می کردیم ولی نمی توانستم خودم را از حال و هوای جبهه دور کنم. ...
طالع نحس در مستطیل سبز
، وقتی آن تیم بازی داشت می آمد و می پرسید که کدام بازیکن خطرناک تر است؟ من اسم یک بازیکن را می گفتم و بعد او اسم آن بازیکن را می گفت و در یک پلاستیک فوت می کرد و پلاستیک را می بست و در کل کارهایی از این دست انجام می داد. باورکردنی نبود اما در چهار بازی با همین شیوه برنده شدند اما بعد از آن به یک بازی برخورد کردند که حریف شان نیز اسیر جادو و جنبل بود و به همین شیوه ها متوسل می شدند. در آن بازی اعتقاد ...
رژیم غذایی ورزشکاران؛ از مسی تا رونالدو
سطحی مانند خوابیدن تا دیروقت، خوشگذرانی شب ها و... دست کشیده و به جایش ورزش کرده و صبحانه اش را کامل خورده است. او بر همه جنبه های مختلف و لازم مثل سرعت تکنیک فشار و قدرت در تمرین ها دقت کرده و همه را با هم جلو برده است. برای همین به یک اندازه در تنفس ضربه زدن انعطاف لازم در لحظات خاص و ایجاد تمرکز بیشتر موفق است. با این حال به دلیل نوع ورزشی که انجام می دهد توجه ویژه ای به ...
روایتی تکان دهنده از کودکان زباله گرد افغان در کرج
لبش جای یک زخم کوچک هست. - ربان، موش گازت گرفت؟ کی؟ شب بود یا روز؟ - شب خوابیده بودم دیدم یک چیزی گازم گرفت. واکسن زدم. - کجا واکسن زدی؟ - حصارک. - سگ چی؟ - شانه ام رو گاز گرفت. با کمک نرگس، واکسن هاری هم زده است. ربان و برادرش فرهاد را پدرش آورد به ایران و بعد برگشت افغانستان. فرهاد 16 ساله حالا همه پشت و پناه ربان است ...
پیچ عمود 1400 و نسیمی که در پرچم سرخ حضرت عباس(ع) می پیچد
ها از مرز رد شده و وارد کشور عراق شدیم. از کامیون سواری گرفته تا سوار شدن به ون های گران در شهر کوت و خوابیدن در خانه یک عراقی باصفا در نجف که انگار منتظر ما بود و چهاردست رختخواب برایمان آماده کرده بود را مگر می شود از یاد برد ؟ شنبه صبح بعد از صرف صبحانه در خانه همان مرد عراقی مهربان و خداحافظی با 8 بچه قد و نیم قدش به سمت یک هتل رفتیم تا غبار از تن بشوییم و به حرم امیرالمؤمنین برویم ...
دلایل اقبال مردم به زیارت امام حسین(ع)
الْمُؤْمِنین (احزاب/59) وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ (شعرا/214) اول به فامیل هایت بگو. اول پسر خودت جبهه برود. بعد باقی بچه ها! - امام حسین(ع) که سرنماز رفت، چند نفر جلوی امام حسین ایستادند، گلوله هم خوردند، شهید هم شدند، فقط وقتی امام حسین بالای سرشان آمد، فرمود: وفا کردم؟ فرمود: آری وفا کردی.... اینکه امام حسین فرمود: اصحابی مثل اصحاب خودم ندیدم، این است. اصحاب پیغمبر پیغمبر را ...
واکنش آیت الله خامنه ای به خبرنگاری که از فیدل کاسترو مصاحبه گرفته بود
، سه سال است می خواهم یک مصاحبه از شما بگیرم، نمی گذارند. گفت: چه می خواهی بپرسی؟ گفتم: یک خبرنگار ایرانی چه سؤالی می تواند داشته باشد؟ همان سؤال ها را دارم. گفت: خب بپرس. گفتم: این طور که نمی شود، رفقایم هم باید بیایند. گفت: بگو بیایند. با دست به بچه ها اشاره کردم، همه آمدند جلو. اتفاقاً صدابردارمان آقای بهروز قاسمی بود که بعد از اجلاس در جبهه مفقودالاثر شد. ما فکر ...
وقتی خاکریز رنگ خون گرفت
به گزارش دولت بهار، جملات بالا بخشی از خاطره محمود ظهیرالدینی رزمنده و عکاس پیشکسوت جنگ تحمیلی و جانباز شیمیایی است که در نشست شب خاطره انجمن روزنامه نگاران دفاع مقدس روایت کرد در این خاطره می خوانیم: در سال های اول جنگ وقتی از من می خواستند که خاطره تعریف کنم بسیار در ذهن مان کنکاش می کردم که چیزی را بگویم که متفاوت باشد اما هر چه که از جنگ فاصل گرفتیم متوجه شدم تمام لحظه لحظه های جنگ ...
ویژه برنامه شب خاطره دفاع مقدس
.... آنها قرار بود که استراحت کنند و دوباره به گردان شان وصل شده و سه شب دیگر به عملیات بروند. من عکاس را پیدا کردم و بعد از سه شب گفتم که محمود آدرس داده است تا به فلان جا که عملیات دارند، برویم. وقتی که رسیدیم، سراغ محمود حق دوست را گرفتیم و آن ها با گریه گفتند که در همان سه شب، در عملیات شهید شده است. این ماجرا مربوط به سال 1365 بود. جنگ تمام شد و ما خاطرات را می نوشتیم. من ماجرای ...
از تهدید خان روستا به شکستن قفل مسجد تا عکس العمل حضار در روضه خوانی
مرا به همدیگر نشان می دادند خلاصه بعد از یکی دو مرتبه رفت و آمد آقای خان که هم از نیروی انتظامی منطقه می ترسید و هم برای سادات عظمت خاصی قائل بود کلید را نزد بنده فرستاد و من به سمت مسجد رفتم تا درب را باز کنم در همین حال که مش حسین نیز همراه من بود بچه های کوچک را نیز صدا کردم و با ما آمدند داخل مسجد؛ اما چه مسجدی؟! همة امکانات موکت پشتی بخاری و غیره در آن وجود داشت لکن گرد و خاک بسیار زیادی روی ...
دوست دارم همچو مولایم حسین(ع) بی سر بمیرم + عکس
سنگر بودند و خمپاره ای روی این گلوله ها می افتد و این ها به سمت محمدرضا و دوستانش منفجر می شوند آن هم در حالی که محمدرضا در حال قرآن خواندن بوده است. خاطره دیگر اینکه، زمانی که بچه بودیم شهید همیشه به ما می گفت: می توانید غسل جمعه انجام دهید؟ ما که اصلا در این وادی ها نبودیم، الان هم که زمانه عوض شده و خیلی ها این آداب را می دانند لذا زمانی که می خواستند سر شهید را بعد از هفت سال به ...
سه فرزند شهیدم استاد من بودند + عکس
پلاتین دارم 6 تا از مهره هایم را فیکس کرده و برایم پلاتین گذاشته اند. 5 بار هم جراحی مهره داشته ام. یک جراحی دیگر هم در راه دارم. این حادثه تلخ در سال 66 اتفاق افتاد؛ یک خواهر دیگر هم داشتم که ازدواج کرده بود و یک پسر 3 ساله داشت. او شب در خانه ما خوابید. قرار بود بعد از ظهر آن روز به سمت شهرستان حرکت کنیم. 12 اسفند سال 66 بود که تقریبا موشک باران تهران شروع شده بود. خانه ما 17 اسفند موشک ...
صله ام را از امام حسین گرفتم/ یازده هزار نوحه را ساخته ام
شهید را به من دادند و آن را یادگاری نگه داشتم. در مورد معراج شهدا و فضا و حال و هوای آنجا وقتی شهید حججی را آوردند بگویید؟ آن شب من به هیئت رفته بودم و هیچ اطلاعی نداشتم که آن روز شهید حججی را به معراج می آورند. ساعت یک شب به یکی از رفقا زنگ زدم . گفت زود بیا اینجا که پیکر شهید حججی را آورده اند که من زود رفتم و روضه و نوحه ای خواندم. خیلی از امام حسین(ع) ممنونم که این محبت ...
سه فرزند شهیدم استاد من بودند
پسر 3 ساله داشت. او شب در خانه ما خوابید. قرار بود بعد از ظهر آن روز به سمت شهرستان حرکت کنیم. 12 اسفند سال 66 بود که تقریبا موشک باران تهران شروع شده بود. خانه ما 17 اسفند موشک خورد. بعضی وقت ها تشخیص داده می شد و آژیر قرمز به صدا در می آمد اما گاهی هم مشخص نمی شد. وقتی صدای آژیر می آمد، یکی از خواهرهایم را بغل می کردم و به انباری که زیر پله ها بود، می رفتم و پنهان می شدم یا گاهی به کوچه فرار می ...
بیکاری و خم شدن زیر بار مسئولیت دو خانواده / مسئولان پاسخگو نیستند+ عکس
مادزادی است. این دختر دست راست پای چپش تنها چهار انگشت داشت بقیه انگشتهایش رشد نکرده است و ناخن ندارند همان چهار ناخن دست و پایش را لاک زده بود که با دیدنش هم لبخند زدم و هم ناراحت شدم او دختر است این درد تا آخر عمر عذابش می دهد. آرمش امار دقیق تعداد موسسات خیریه در کشور را داشت گاهی اطلاعاتی داشت که من به عنوان خبرنگار نداشتم و با وجود داشتن دیپلم اطلاعاتش بالا بود و در تمام ...
هر اصفهانی یک لیوان آب در زاینده رود
بشیر اسماعیلی آقا موص مثل همیشه صبح زود زنگ زد و گفت: خوابی پلنگی ؟ گفتم: نه داشتم می خوابیدم تازه! گفت: پلنگ که نباید اینقده بخوابه، وخی برو دنبالی یه شکاری چیزی . گفتم: گیر ما چیزی نمیاد ، هر چی بوده خوردند و بردند . گفت: بسکی بی عرضه ی . حجی کوجاس؟ دعوتش کردم به چالش آب یخ . وخی برو بیریز سرشا فیلم بگیر یخده بخندیم . اتفاقا حجی گوگرد چی را یک ساعت بعد دیدم؛ در حالی که چند تا لباس ...
رفتار پدر با دخترش، عشق خودش باهاش میاد
که خودم تنهایی گوش می دهم (البته تیلور سوییفت استثناست چون من هم عاشق تیلور سوییفیتم). خوشحال بودن دخترهایم من را هم خوشحال می کند. 4. دختر شما نظاره گر رفتارتان با مادرش است اگر می خواهید بدانید کدام مورد در این فهرست از همه مهم تر است، باید بگویم همین مورد چهارم! یکی از بهترین کارهایی که می توانید برای دخترتان بکنید این است که به مادرش عشق بورزید. اینکه حواس تان به بچه ها ...
نا گفته های نادر گلچین : در هیچ کلاس آوازی شرکت نکردم
خواندم و حتی در این رادیو قطعات ادبی گیلانی را اجرا می کردم و مثلا شعرای مشهور خطه گیلان را معرفی می کردم تا اینکه بار دیگر وقتی در سال 1338 به تهران آمدم، شبی با عده ای دیگر در منزل یکی از همشهریانم به نام آقای جزایری (که از تاجران برنج در تهران بود) مهمان بودم. در آن شب صدای خانم خاطره پروانه را از تلویزیون شنیدم که به همراه ارکستر فرهاد ارژنگی قطعه ای را در سه گاه می خواند؛ خیلی مجذوب ...
چرا برخی از مجرمان بعد از سال ها عذاب وجدان تسلیم قانون می شوند؟/این خون پاک نمی شود
در یک لحظه کنترلم را از دست دادم و به سراغش رفتم. او را کتک زدم و به سمت دیوار پرتش کردم. بعد هم سر او را چندین بار به زمین کوبیدم و وقتی به خودم آمدم که دختربچه از هوش رفته بود. وقتی در بیمارستان گفتند که رقیه مرگ مغزی شده، دعا می کردم که حالش خوب شود اما پس از چند روز اعلام شد که او جانش را از دست داده است. ابتدا سعی کردم خودم را بی گناه نشان دهم اما در این مدتی که از مرگ دختربچه می گذرد، یک شب ...
کارگرانِ تکرار؛ درآمد در گروی انجام کار ثابت
که این کار را انجام می دهید؟ من 65 سال دارم. از 20سالگی در چاپخانه ها کار کرده ام. نه این که شغل دیگری نداشته باشم. اتفاقا کار پشت میزی هم انجام داده ام و بازنشسته صنایع دفاع هستم. اما این کار را هم به عنوان کمک خرج و شغل دوم همیشه داشته ام. این جعبه هایی که می بینید اول یک مقوا بی رنگ هستند. بعد از این که طرح روی شان چاپ شد و با دستگاه برش خوردند، نوبت من می رسد که ابتدا و انتهای آن ...