سایر منابع:
سایر خبرها
کرمی: باید ریشه فقر در کرمانشاه کنده شود
شهاب کرمی در خصوص اتفاقی که برای مردم شهر و استانش رخ داده با تاثر گفت: جا دارد به تک تک مردم خوب کرمانشاه این ضایعه بزرگ را تسلیت بگویم و امیدوارم خداوند به آنها صبر دهد. ما هرچه بگوییم نمی تواند از تالم و غم آنها بکاهد فقط باید همه با هم به کمک آنها بشتابیم تا هرچه زودتر شرایط اسکان برای آنها فراهم شود تا درد و رنج آنها کم شود. هافبک سابق پرسپولیس در پاسخ به سوالی که پس از ...
گواهی هنری پدرم کاغذ باطله ای است که دِقم می دهد
تهران مراسمی برای او گرفت که از من هم برای شرکت در آن دعوت شد، همان موقع که من در تهران بودم تماس گرفتند که گواهی نامه درجه هنری پدرم آماده است و من هم آن را تحویل گرفتم. او ادامه می دهد: وقتی که گواهی را گرفتم به مسئول مربوط گفتم این برگه بعد از فوت پدرم به چه دردی می خورد؟! این برگه برایم حکم کاغذ باطله ای است که بیشتر دِق ام می دهد. شما که تا حالا این برگه را ندادید و اگر کلا نمی دادی ...
شرکت های کاریابی در ترکیه شما را کجا می برند؟
سلامت نیوز : یاد ویدئویی می افتم که در یکی از کانال های کاریابی ترکیه دیدم. پسر جوانی که با ذوق و شوق حرف می زند و حین صحبت دست هایش را با هیجان تکان می دهد: اینجا همه چی رله ست. بیاین بچه ها منتظرتون هستیم. با خودم فکر می کنم همین چند جمله چطور می تواند دل متقاضیان را ببرد، آن قدر که صابون زندگی در خوابگاه کوچک و کثیف و کار در شرایط نامطمئن را به تن شان بمالند و راهی کشور همسایه شوند. یاد یونس ...
بن بست
| شهاب نبوی| تو خیابون قدم می زدم که یهو دیدم رئیس شرکت، دست یه دختر نصف سن زنش رو گرفته و دارند می چرخند. با خودم گفتم: شهاب، نونت تو روغنه. چه آتویی ازش گرفتی. از فردا می شی معاون شرکت. خدایا شکرت... تا شب از سرما مثل ژله لرزیدم و تعقیبشون کردم. صبح یه کت و شلوار نو پوشیدم و رفتم شرکت. بالاخره قرار بود معاون بشم و باید یه فرقی می کردم. رفتم دفترش و برخلاف همیشه که جناب مهندس شفیع صداش می کردم ...
شرکت های کاریابی در ترکیه شما را به کجا می برند؟
؛ یونس مشیری: من هم مثل خیلی های دیگر فریب خوردم. توی تبلیغات خیلی خوب پرزنت می کنند. انگار آدم را روانشناسی می کنند. جوری حرف می زنند که خیال می کنی دیگر بهتر از این نمی شود. می گویند خودمان ترتیب رفتن تان را می دهیم و به کارفرما معرفی تان می کنیم. مدرک خاصی ازت نمی خواهند. می گویند اگر تخصص داشته باشی، کافی است. بیشتر جوشکار و مبلکار می خواهند، خیاط هم همین طور. منتها جوشکار بیشتر از همه ...
چاپ چند کتاب دفاع مقدسی و آثار دیگر
، آتش کردم و گرفتم روبه رویش. همان طور که حدس زده بودم عراقی بود. احتمال دادم بر اثر انفجار همان نارنجکی که دو سه روز پیش، بچه ها انداختند توی سنگرش مرده باشد. جنازه باد کرده بود، به قدری که دکمه های پیرهنش کنده شده و لباسش در حال پاره شدن بود. مایع سفیدرنگی از داخل نافش بیرون می ریخت. تا بخواهم او را تکان بدهم و جایی برای خودم باز کنم، بچه ها رسیدند به ته سنگر و تنگ من نشستند. دیگر جایی برای تکان ...
خانم بازیگری که در 15 سالگی عاشق شده بود!
خاطر یادم هست که روز اول مدرسه که هوا خیلی سرد بود مرا مدرسه رساند و گفت که این راه را که الان آمدیم وقتی مدرسه تمام شد باید خودت برگردی چون قرار نیست من دنبالت بیایم. در ادامه کلی نصیحت کرد که این راه مدرسه است و با کسی دوست نمی شوی و از این جور صحبت ها که من هم توی دلم می گفتم وای مدرسه چقدر بده. اینجوری شد که زا همان رو ز اول فهمیدم مدرسه جایی است که علاوه بر حس بدش آدم را مجبور می کند انسان ...
حرف های درگوشی با مامان باباها (2)
یادداشت هایی که بچه هایم برای من می نویسند خیلی عزیزند. چه زمانی که خرچنگ قورباغه با یک ماژیک روی کاغذهای یادداشت می نویسند و چه زمانی که روی کاغذهای خط دار خوشنویسی کرده باشند. اما بهار گذشته شعری که از دختر بزرگم در روز مادر گرفتم مرا عمیقاً تحت تأثیر قرار داد. خط اول نفسم را گرفت و اشک های گرم روی گونه هایم غلتید: مهم ترین چیز درباره ی مامانم اینه که ... همیشه پشت من وایساده، حتی وقتی دردسر ...
یک مادر چشم انتظار کمک مردم نیکوکار
همان خانه اجاره ای مانده بودم. آنجا تنم سالم بود و کنار همسر و فرزندم خوشبخت بودم. وقتی از او در مورد شب حادثه می پرسم، می گوید: شب اول با خوشحالی و به کمک اقوام وسایلم را چیدم. خانه کوچک بود و قدیمی؛ اما چون خانه خودم بود، از ته دل خوشحال بودم. تمام وسایل را سرجایش گذاشتیم و همه اقوام به خانه رفتند. آن شب از این که در منزل خودم می خوابیدم، احساس خوبی داشتم و خدا را به خاطر این لحظه ...
اسوالدو :. می خواستم این کار را انجام دهم و همین کار را نیز کردم و به هیچ وجه پشیمان نیستم
نبود و من از گفته های دروغین مردم درباره خود اذیت می شدم اما یاد گرفتم چگونه با تصورات مردم کنار بیایم. او همچنین در دفاع از خود در برابر اتهامات وارد شده، افزود: این اتفاق برای من در سرزمین خودم، جایی که خوشحال بودم و در آن به رویایم تحقق بخشیده بودم رخ داد و چنین برخوردی حرفه ای نبود. شرایط این گونه بود که: وای، این یارو راک اند رول را دوست دارد، پس باید نوشیدنی های الکلی را ...
دل به طوفان بسته بودیم...
. چقدر خوشحال بودم که زندگی گورکی به زندگی من شباهت داشته و نخستین تصویری که ارایه می دهد، از مرگ پدرش است. قرار بود من هم بزرگ بشوم و نویسنده بشوم و روزی خاطرات خود را بنویسم. کاری که درواقع انجام دادم. سه دهه و هر روز. هزاران صفحه شد. اما در این سال های اخیر همه را آتش زدم. خاطرات ما به درد لای جرز هم نمی خورد! پر از ناکامی مطلق بود، اما آن موقع نوجوان بودم و پر از خوشبینی. جنایت و مکافات، ابله ...
زندگی هنرمندی با نان و ماست
می نوازد و تعمیر می کند. تسبیح جانمازش را هم با دانه های میوه کُنار درست کرده است. اسباب بازی های حصیری در منطقه بلوچستان به دلیل وجود درخت داز (نوعی خرمای وحشی) بسیاری با حصیربافی آشنا هستند. زیرانداز، سبد، خورجین، توپ، قندان و حیوانات حصیری که بیشتر به عنوان اسباب بازی استفاده می شود، می بافند. حصیر بافی هم مثل موسیقی نسل به نسل منتقل شده. همه می توانند بُز کوهی را در کمترین ...
حرف های درگوشی با مامان باباها (1)
درست می کنم. می دانید؟ هیچ وقت این طور نبوده. من در جریان زندگی شلوغ پلوغم روال جدیدی را شروع کردم که کاملاً با شیوه ای که تا الآن داشتم متفاوت بود. من همه اش داد می زدم. نه زیاد، ولی شدتش بالا بود، مثل بادکنکی که با باد کردن بیش ازحد یک هو می ترکد و همه ی اطرافیانت را از جا می پراند. بچه های سه ساله و شش ساله ی من چه کار می کردند که من کنترلم را از دست می دادم؟ وقتی عجله ...
بغض نگاه آخر...
پیدا کند. از این قصه چند ماهی گذشت تا به ایام محرم نزدیک شدم. ایامی که طی دو سال قبل همیشه خودم را در آن برای سفر اربعین آماده می کردم ولی امسال مسئله سربازی و مبلغ 15 میلیون تومانی ودیعه من را کم کم به این فکر انداخت که امسال را بمانم، ولی دلم توان این کار را نداشت. این بار هم مثل هر سال که دست به دامان اهل بیت می شدم متوسل به حضرت قاسم(ع) آقازاده کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (ع)شدم ...
چطور ماشین بابام رو بردم...
چند روز پیش دریکی از خیابان های شهر تابلویی دیدم که روی آن نوشته شده بود چطور ماشین بابام رو ببرم؟ گویا تبلیغات بانک ملی ایران بود. خیلی با خودم فکر کردم و از خودم سؤال کردم که چگونه چنین محتوای عجیبی به ذهن خلاق یکی از هم وطنانم رسیده است. به سرعت یاد خاطره ای افتادم و تصمیم گرفتم انشایم را درباره آن بنویسم. هفته آخر شهریور همیشه برای ما دانش آموزان هفته سخت و دردناکی است ...
ظهرها که گله را به کنار جوی آب می بردم و آنجا می خوابیدند خودم وضو می گرفتم، چیزی را پهن می کردم و اول ...
ستاره ها در چنین حالتی هستند و خوب است یا برای فلان کار ستاره ها چنان اند و خوب نیست. روز و ماه سال و یا بارندگی را از روی ستاره ها تشخیص می داد و همان می شد. ما چهار خواهر و یک برادر بودیم. شغل پدرم مثل بیشتر اهالی منطقه دهقانی بود و دام هم برای رفع احتیاج داشتند. مادرم هم قمر زنی قد بلند و زیبا بود. رسم بود مردم آبادی انداز کنند نماز خواندن را از مادرم یاد گرفتم. 9 ساله بودم و ...
رضا یزدانی ؛ پلنگ جویبار و رویای طلای المپیک در 36 سالگی!
المپیک مانده و زود است که بخواهم درباره این مسابقات صحبت کنم. شرایط سنی من هم طوری است که خیلی راحت نمی توان درباره این مسائل صحبت کرد. با خادم در ارتباط هستم رضا یزدانی – کم و بیش با رسول خادم و کادرفنی تیم ملی در ارتباط بودم. البته راجع به بازگشت به تیم ملی به صورت جدی با آنها صحبت نکردم، چون همانطور که گفتم اول از همه خودم باید به یک نتیجه مشخص برسم. هر زمان تصمیمم برای ...
من با همه فرق دارم!
، پسر سعید حدادیان بودن قطعاً خیلی خوب و خیلی سخت است. من از وجود بابام است که مداح شدم وگرنه معلوم نیست کجا بودم. سختش این است که پسر حاج سعید حدادیان که جوان است، حق ندارد جوان باشد. یعنی کارهایی که جوان ها می توانند انجام دهند، من نباید انجام دهم اما من همه کارهایی را که جوانان می کنند، انجام می دهم. مثلاً؟ تفریحات سالم مثل فوتبال، استخر. روزی من با حاج آقا استخر رفته بودم ...
من آوار بغض را روی تنم حس می کنم ...
بهتر است این برنامه را کنسل کنیم که دوستان به من گفتند نمی شود چون برنامه ریزی شده و خبرنگارها حتما می آیند. من به شدت دلگیر بودم از واقعه ناگواری که در منطقه کرد اتفاق افتاد. در این میان من به خانواده خودم و قول کردها باوانم فکر کردم. چقدر عجیب است که باری دیگر سرنوشت قومی مثل قوم اصیل شریف و نجیب و سلحشور و وفادار کرد را در اندوه فروبرد. این خواننده در ادامه افزود: قوم کرد قومی است که ...
پایکوبی آقا رضا بر مزار پروانه !
.... با فروش لبنیات اوضاع مان کم کم رو به راه شد و از همه مهم تر این که شده بودم مرد خانواده. به قدری از خودم جربزه نشان داده بودم که همه اهالی روستا تشویقم می کردند و هیچ کسی نمی گفت چرا شبیه به مردها لباس می پوشی بلکه می گفتند باعث افتخارمان است که بهتر از یک مرد از پس زندگی خودت و خانواده ات برآمدی. چند سالی گذشت. تعداد گوسفندهایم به 53 رأس رسید و تصمیم گرفتم کار را وسعت بدهم ...
طلاق بی سر و صدای مهتاب کرامتی! + عکس
. الان علاوه بر تغییر نوع نگرش تعداد کلاس های بازیگر ی هم زیاد شده و مقوله بازی راحت و در دسترس است. در آن دوره ما باید کلی تست می دادیم و هر کسی را هم قبول نمی کردند که حتی به راحتی تست دهد. از زمانی که به یاد دارم کار کرده ام؛ وقتی دانشجو بودم، تدریس خصوصی می کردم، در آزمایشگاه دانشگاه نیز مشغول به کار بودم. همیشه یاد گرفتم که باید کار کنم. پول توجیبی ام را از پدرم می گرفتم ولی همیشه ...
گفت وگو با زهرا اشراقی / ناگفته هایی از بیت امام(ره)
شد؟ چشمم را باز کردم و دیدم همه زندگی ام رفته است. با اینکه امام بود، ولی واقعا پشتم خالی شد. احساس کردم که از صد به صفر رسیدم. اما (به خودم گفتم) دیگر باید روی پای خودت بایستی و تنها خودت هستی. در این شرایط سخت ترین موضوع برای یک دختر، مسئله ازدواج است که خودم تصمیم گرفتم، یعنی انتخاب خودم بود. دومین موضوع، ادامه تحصیل و انتخاب رشته دانشگاهی بود که خودم انتخاب کردم. وقتی به آقا گفتم ...
شهین تسلیمی: امام حسین (ع) شگفت زده ام کرد
کننده با من تماس گرفت و گفت: گذرنامه ات را بفرست برای سفر کربلا! اول شگفت زده شدم که چطور می شود به یکباره برنامه سفر به کربلا برایم پیش بیاید! از بچگی عاشق امام حسین(ع) بودم، پدرم هم عاشق سیدالشهدا بود؛ مدام با خودم می گفتم امام حسین(ع) عاقبت طلبید مرا! سرکار بودم و گروه تصویربرداری همکاری کرد و برایم برنامه نگذاشتند و من عازم سفر کربلا شدم. با دختر آیت الله مهدوی کنی و همسرشان و خانم ها آفرین عبیسی ...
سامان عبدولی: کرامت می خواهد من را شکست دهد !
کار کرد و به قهرمانی رسید. مثل اینکه به شما از لحاظ مالی خوب رسیدند. بله خوب بود و دست شان هم درد نکند اما قرارداد 30 میلیونی کشتی گیران کجا و قرارداد سه میلیاردی فوتبالیست ها کجا! ما 10 سال است که در سطح اول کشتی می گیریم اما این چند سال، پول زیادی نصیب مان نشده است. فدراسیون یک حق سفره به ما می داد که همان را هم خیلی وقت است نگرفته ایم! حق سفره؟! ...
دختری که گلش گل برتر ماه در برنامه نود شد؛بی انصافی است اگر بگویید مردم به خاطر دختر بودن به من رای ...
فاطمه پاپی زیباترین گل ماه جاری را زده است. می خواهیم با او بیشتر آشنا شویم. من فاطمه پاپی هستم. بیست و سوم آبان ماه سال 1369 در شهرستان اندیمشک به دنیا آمدم. چند روز دیگر تولدم است. درباره شغلم هم بگویم که فوتسالیست هستم. از چه زمانی فوتسال را شروع کردید؟ از سال 1382 فوتسال را در شهرمان شروع کردم. 9 سال طول کشید تا به تیم ملی دعوت بشوم. نخستین باری که ملی پوش شدم سال 91 بود و تا الان هم حضورم در تیم ملی فوتسال بانوان ادامه دارد. مهم ترین افتخاراتی که در این مدت در فوتسال به دست آورده اید چه بوده است؟ خوشبختانه در این سال ها عناوین متعددی در فوتسال به دست آورده ام. با تیم ملی فوتسال یک بار سوم آسیا شدم. همین یک ماه پیش بود، در رقابت های داخل سالن. در لیگ برتر هم به عنوان بازیکن چهار قهرمانی، یک نایب قهرمانی و یک سومی در کارنامه ام دارم. یک بار هم قهرمانی در جام حذفی را به دست آوردم. دو مقام سومی با تیم ...
قدم در راه بی بازگشت!
منتظرت می مانم بعد از آن می روم و شش ماه دیگر بازمی گردم. من باید تصمیم می گرفتم. گفتم تا دو روز دیگر جواب قطعی را می دهم. با نامزدم صحبت کردم او گفت تو هر تصمیمی بگیری من می پذیرم. با خانواده هم صحبت کردم. آنها به خاطر شرایط خواهرم گفتند هرچه سریع تر از کشور خارج شو. مشکلی برایم وجود نداشت به رابط گفتم می آیم . با خودم فکر کردم همه سرمایه ام را می گذارم و می روم به امید رسیدن به زندگی بهتر. اما ...
قصه شب کودکان، اسم سرخ پوستی من!
های همسایه ات هم می آیند، آب میوه برمی دارند. همه عرق کرده اند. حتی کف پاهایم دهان شده است. زانوهایم هم دهان شده اند. کمرم، قفسه سینه ام، ... هم دهان شده است. اما باز هم کم است. تمام شدن یا کامل شدن تو جا نمی گیرد توی تنم. من فقط می خواهمت . کیسه برنج را بلند کردم. تو گفتی: گاو جان سنگین است. الان اما تو سنگینی. حالا چه جوری غم تو را بلند کنم! مامان بلند شو. زورم نمی رسد غمت را بلند کنم ...
شهرام ناظری: چشمم به جهنم، غرامت عینکم را می دادند!
که به جای آن که یک کلام بگویند کنسرت تان لغو شده است، مرتب می گفتند یک ساعت دیگر در سالن باز خواهد شد، دو ساعت دیگر کسی که مسئول باز کردن پلمپ است می آید و چیزهایی از این دست. 2000 نفر آدم از راه های دور و نزدیک آمده بودند و معطل شدن آن ها بود که آزارم می داد نه لغو شدن کنسرت. زمانی هم که تصمیم گرفتم خودم با مردم صحبت کنم، چند نفر به طرفم حمله کردند. طوری که عینکم شکست و شیشه آن در سفیدی چشمم فرو ...
سناریوی مرگبار مرد قمارباز و زن خیانتکار
جدیدی بسازم و با همسر و فرزندانم آنجا زندگی کنیم. حتی ماشینم را برای تامین مخارجش فروختم، اما هنوز خانه آماده نشده بود که همسرم گفت، باید سند آن را به نامش بزنم. من مخالفت کردم و او هم مرا از خانه پدری اش بیرون انداخت. به همان خانه نیمه کاره ام رفتم، اما چون پنجره هایش شیشه نداشت تا صبح از سرما به خودم لرزیدم. همان موقع تصمیم گرفتم از همسرم جدا شوم. 21 روز بعد، همسرم زنگ زد و گفت چرا به خانواده ...
محسن یوسفی : پدیده متشکرم، به اوج برمی گردم!
؟ محسن یوسفی – بله، خیلی دوست داشتم در این بازی بودم و به مانند نیم فصل دوم که به آنها گل زدم، یک گل خوب می زدم؛ اما خب بهبودی کامل برایم در اولویت است و قرار گرفتن در کوران مسابقات فوتبال خیلی دور نیست و به زودی پا به زمین بازی خواهم گذاشت. حرف آخر ... محسن یوسفی – صحبت پایانی ام را به سمت تیم پدیده و حمایت های همه جانبه شان طی این مدت می برم. در این مدتی که در ...