سایر منابع:
سایر خبرها
برخاسته از زلزله
داشتند اجازه ندادند روستاییان خسارت زیادی ببینند. خانواده ای بزرگ با شیرکو از چادر خارج می شویم. او در کوچه های خراب و دیوار های فرو ریخته، مسجد و خانه های گلی را به ما نشان می دهد و می گوید: در بعضی روستاهای اطراف، اهالی بعد از زلزله بخصوص آنها که اتومبیل شخصی داشته اند به سمت شهر حرکت و روستا را ترک کرده اند. اما این کم لطفی آنها را می رساند، چون ما همه با هم بودیم و حتی یک ...
آدم ربایی برای گرفتن طلاق از شوهر
اما من حاضر نبودم طلاقش دهم و او هم نقشه ربودن من را کشید اما بعد از 11شبانه روز سخت توانستم از کمپ فرار کنم. به دنبال ثبت اظهارات این مرد همسرش و مدیر کمپ ترک اعتیاد به اتهام دست داشتن در آدم ربایی و مخفی کردن مرد جوان احضار شدند. زن جوان ماجرای آدم ربایی را به کلی انکار کرد و گفت: شوهرم حاضر نبود من را طلاق دهد. به همین دلیل دنبال راهی برای جدایی از او بودم. فکر کردم اگر وانمود کنم او ...
سفر به کابلشهر
روزها که دستمزد از خروس خوان تا شغال خوان کارکردن را به اجبار تقدیم دزدها کرده بود... کارگری کرده بود. از صفر شروع کرده بود و کم کم پله پله افتاده بود تو کار خریدوفروش آهن. می رفت تهران و چند تریلی آهن می خرید و می آورد مشهد. می فروخت به مشهدی ها. می فروخت به شهرهای اطراف: نیشابوری ها، سرخسی ها، جاجرمی ها... زن گرفته بود. به خاطر زنش بود که برگشته بود گلشهر. از همه دولت ها ناراضی بود. بعد از ...
چشم و چراغ چابهار
به خاطر ضعف چشمی ات باید بیشتر از دیگران تلاش کنی. حمایت های او باعث شد بتوانم سال چهارم دبستان را در مدرسه عادی بگذرانم و بعد از آن تا پایان دوران تحصیل کنار بچه های عادی درس بخوانم، البته همان کلاس چهارم هم معلمم مرا به عنوان دانش آموز خود نمی پذیرفت. او می گفت کسی که سه سال در مدرسه استثنایی درس خوانده نمی تواند در کلاس من آموزش ببینید. تا این که یک روز مسأله ریاضی را پای تخته نوشت، من زودتر از ...
سهیل در پایان جشن تولد با تهدید مرا به محل خلوتی برد و ..! / در پارک انتقام گرفتم! + عکس
جشن تولد دوستم پوریا دعوت شدم. در آن جشن که سهیل هم حضور داشت مشروب خوردم و مست شدم. از هوش رفته بودم که سهیل مرا آزار داد. از آن روز به بعد روزگارم سیاه شد. سهیل به همه دوستانم گفته بود مرا آزار داده و آبرویم را برده بود. سهیل دست از سرم بر نمی داشت. بعد از آن ماجرا همه بچه های محل مرا تحقیر می کردند. به افسردگی مبتلا شده بودم و از خانه بیرون نمی رفتم که به فکر انتقام افتادم. وی ادامه ...
اولین قربانی ایدز در ایران که بود؟
یا کسی رو ببینیم. حتی هم اتاقی نداشتیم. من بودم و مسعود، ملاقاتی هامون می اومدن پشت شیشه. کسی غیر از پزشک اجازه ورود به اتاق نداشت، هیچ کس. علائم بیماری مسعود رو همه فامیل و دوست و آشنا می دونستن. وقتی می اومدن بیمارستان برای ملاقات مسعود، از پشت شیشه اتاق ایزوله می دیدن مسعود چه شکلی شده. بیماری مسعود همه جا پیچیده بود. کم کم رفتار فامیل و دوست و همسایه و همکار با ما بد شد و تا چند سال بعد از فوت ...
چهارمین سرقت خودرو با کودک این بار در پرند
...، این زن به ماموران گفت: دقایقی قبل به همراه پسر 6 ساله و دختر سه ساله ام برای خرید از خانه با خودرو پژو 405 خارج شدیم. نزدیک محل سکونت قصد داشتم از دکه روزنامه فروشی مجله بخرم، پسرم از خودرو پیاده شد و همراه من آمد اما دختر سه ساله ام در خودرو خواب بود. به همین دلیل او را داخل ماشین گذاشتم. این زن ادامه داد:یک لحظه به خودم آمدم مردی را پشت فرمان خودرو دیدم. شوکه شده بودم که این دزد ...
داستان خاطره انگیز دهقان فداکار
سرما خوردم و تمام بدنم عفونت کرد و 15 روز در یکی از درمانگاه های میانه تحت درمان بودم و بعد از آن بود که برای ادامه درمان به تبریز رفتم، اما هزینه درمانم آنقدر بالا بود که حتی گوسفندانم را فروختم و خلاصه در آن دو سه ماه درمان، تمام دارایی ام را خرج کردم. یک سال پس از حادثه، داستان آن شب وارد کتاب های درسی بچه ها شد، اما تا سال 69 یا 70 هیچکس جز اهالی روستایمان نمی دانست که دهقان فداکار منم؛ تا اینکه وقتی به خاطر بیماری در یکی از بیمارستان های تبریز بستری شده بودم، به طور اتفاقی و البته بعد از تحقیقات، من را شناختند. ...
می خواهیم کربلایی دیگر برپا کنیم
خواهد کرد. امروز که مادر شهید شده ام متوجه سفارش های همسرم در مورد تربیت ثاقب شده ام. خدا را شاکرم که همه آن ملاحظات و مراقبت ها اینگونه ثمر داد. به یاد دارم وقتی ثاقب کودک بود هر روز عصر همه دوستانش را جمع می کرد و دسته عزاداری ابا عبدالله(ع) به راه می انداخت و برای بچه ها مداحی می کرد. جانباز 13ساله پسرم 13 سال بیشتر نداشت که کمر همت بست برای جهاد با دشمنان اسلام. از سال 2007 و با شروع ...
شاکی: همسرم می خواست تلافی کند
ترساند و گفت اگر شهادت دهد نفقه اش را قطع می کند او هم مجبور شد در همان دادسرا شکایتش را پس بگیرد. سپس شاکی در پاسخ به سؤال هیئت قضایی مبنی بر اینکه هنگام بستری باید فرم از سوی پدر و مادر همسرتان پر می شد چرا آنها را مطلع نکردید، گفت: پدر محسن قبلاً به صورت شفاهی اجازه این کار را داده بود. من هم 20 سال با شوهرم زندگی کرده بودم و می خواستم مشکل زندگی ام را خودم حل کنم. صلاح دیدم خودم فرم ها را پرکنم و با امضای خودم شوهرم را بستری کنم. در پایان هیئت قضایی وارد شور شد. ...
تلقین پسرم را خودم خواندم
که کجاست و طوری رفتار می کردم که انگار خانه بوده است. پدرش هم از بسیج شنیده بود که گروه آنها 20 روز است به سوریه رفته اند ولی به روی من نمی آورد. آقا مسعود و سه همرزمش در شب آخر ماه محرم سال 94 به شهادت رسیدند. شما آن لحظات احساس مادرانه خاصی نداشتید؟ بعد از اذان مغرب و عشا شهید شدند. احساس وحشتناکی داشتم. وقتی مسعود سوریه بود، هر وقت دلم تنگ می شد به تلفن نگاه می کردم و صدایش می ...
بعد از گلزنی به پرسپولیس چند نفر جلوی هتل منتظرم بودند بیرون بروم/ آن شب کلی به من فحاشی شد
است که پیکان صدر جدوله و مرتضی آقاخان هم نیم نگاهی به صدر جدول گلزنان داره... متاسفانه نمی دونم باید بگم بد شانسی یا حکمت یا قسمت، اما هر موقع تیممون خوب بازی می کنه، کسی که تو تیم چشم می خوره، من هستم. پارسال هم در حالی که خیلی تو اوج بودیم، یه بازی دوستانه داشتیم من یه تکل زدم که زانوی خودم مصدوم شد. امسال هم تیم تو اوج بود و من هم روند خیلی خوبی داشتم و به آینده امیدوار بودم اما دوباره ...
شبی که ریزعلی کتک خورد/ فداکاری نمی میرد
به گزارش خبرگزاری فارس از تبریز، از موقعی که به یاد داریم در کتاب سال سوم دبستان درسی به نام دهقان فداکار وجود داشت. ماجرای دهقانی که در یک شب سرد پائیزی زمانی که به سمت زمین کشاورزی خود می رود متوجه ریزش کوه می شود. او برای آگاهی مسئولان قطار لباس خود را از تن در می آورد و با نفت فانوس به آتش می کشد. قطار می ایستد و از حادثه ای مرگبار جلوگیری می شود. بعد از تغییرات کتاب درسی در سال ...
اسم افراد نیازمند را در نامه هایش از جبهه برای کمک می نوشت
از کامیاران رفتیم به مریوان و پنجوین و بعد هم در عملیات شرکت کردیم. بعد از آن من رفتم خدمت سربازی و دو سال در پدافند بودم. سهراب گاهگاهی می آمد اهواز و به من سر می زد و احوالم را می پرسید. توی نامه هایش از جبهه اسم افراد نیازمند را برای کمک می نوشت محمد منتظری یکی دیگر از دوستان شهید می گوید: از جبهه برای ما و دوستانش نامه می فرستاد. توی نامه هایش اسم افراد نیازمند محل را می آورد ...
تعقیب سارق مانع تکرار حادثه بنیتا شد
جزئیات حادثه گفت: به همراه پسر 6 ساله و دختر سه ساله ام برای خرید از خانه با خودرو پژو 405 خارج شدیم. نزدیک محل سکونت قصد داشتم از دکه روزنامه فروشی مجله بخرم، پسرم از خودرو پیاده شد و همراه من آمد اما دختر سه ساله ام در خودرو خواب بود. به همین دلیل او را داخل ماشین گذاشتم یک لحظه به خودم آمدم مردی را پشت فرمان خودرو دیدم. شوکه شده بودم که این دزد، خودرو را به همراه دخترم که داخل آن بود به سرقت برد. این زن افزود: با کمک یک تاکسی به تعقیب دزد پرداختم که پس از چند دقیقه او دختر سه ساله ام را از خودرو پیاده کرده و متواری شد، تا ابتدای جاده ساوه دزد را تعقیب کردم اما او توانست فرار کند. ...
هدیه کتاب پشت فرمان تاکسی
یاد گرفته ام. همین مساله می تواند کمک کند که مسیر درست را پیدا کنم. یادم می آید مسافری داشتم که استاد دانشگاه بود. یک بار سوار ماشینم شد و خیلی صحبت کردیم . بعد از آن هر جا که می خواست برود با من تماس می گرفت. اولین کتاب را او به من داد. یک کتاب شعر بود از اخوان ثالث. خیلی کتاب را دوست داشتم. همین امر باعث شد این جرقه در ذهنم به وجود بیاید که کتاب خواندن را شروع کنم. برسیم به روز ...
زن سی و چند ساله که صمد آقا او را مورد ... قرار داد
را به کرسی بنشانم ولی هیچ گاه فکر نکردم که با این کار زندگی و آینده خودم را به نابودی می کشانم. آن روز وقتی مادرم از تصمیم احمقانه من باخبر شد گریه کنان به پایم افتاد و التماس کرد که از این تصمیم منصرف شوم اما گوش من بدهکار این حرف ها نبود. چند روز بعد در حالی من و صمد ازدواج کردیم که آرزوی پوشیدن لباس سفید عروسی هم بر دلم ماند و او حتی مراسمی برای عقدمان نگرفت. هنوز یک ماه از ماجرای ...
صادقیان: امیدوارم از نظر کی روش دور نباشم/ پرسپولیس شانس اول قهرمانی است
اطمینان داشتم چون در این مدتی که در لیگ ترکیه بودم تمرینات بسیار سختی را پشت سر گذاشتم. فکر می کنی شرایط تو در لیگ ترکیه تغییر کند و بتوانی در بازی های لیگ هم در ترکیب ثابت قرار بگیری؟ باور کنید من خیلی سخت تمرین می کنم ولی به هر حال اعتماد سرمربی هم بسیار مهم است. قبلاً شرایط خوبی داشتم ولی به یکباره سرمربی عوض و همین موضوع باعث شد تا دوباره برای رسیدن به ترکیب اصلی کار سختی داشته ...
زندگی سخت قربانیان پرونده خون های آلوده
...، در اثر ابتلا به ایدز در جریان پرونده خون های آلوده، جانش را از دست داد و حالا دو نفر مانده اند که یکی ایدز و هپاتیت سی دارد و آن یکی، تنها درگیر هپاتیت سی است. هفت ساله بودم که فاکتور هشت وارداتی از شرکت مریو فرانسه را که آلوده هم بود، برایم تزریق کردند، هنوز شکل آن فاکتورهایی که برایم تزریق کردند، یادم است. البته من تنها نبودم، امیر و بهروز دو برادر دیگرم بودند که آنها هم بیماری ...
تهران چگونه مدرن و امروزی شد؟
لحظه ای بعد، موقعی که پدر می رفت و آن زن و شوهر مهربان به سراغم می آمدند و کودکان دیگر دورم را می گرفتند، اشک هایم کم کم خشک می شد و دیگر بغض نمی کردم و بقیه روز، شیطنتهای کودکانه، مرا و دیگر کودکان را دور از پدر و مادر و به جای آنها، دربرمی گرفتند. خیابانی که با چنارهایش تاریخی شد حضور اتومبیل به ویژه اتوبوس در تهران به خیابان هایی بزرگ نیاز داشت. دست تهران اواخر دوره قاجار اما در ...
برنامه اجتهادی برای استنباط فقه اجتماعی نداریم/ عضویت سپنتا نیکنام درشورای شهر مصداق خدمت برای مسلمین ...
هم فعال بودم و حتی بعدها به عنوان مسئول امور فرهنگی زندان های گروهکی مستقر در اوین انتخاب شدم. شش سال این ارتباطات و گفتگوهای علمی در آنجا جریان داشت و از رهگذر مطالعاتی هم که داشتم، از طریق نورالدین کیانوری، احسان طبری و جوانشیر – که اسم واقعی اش فرج الله میزانی تغذیه کننده و مدیر رادیو صدای ملی ایران مستقر در مسکو و رادیو پیک ایران مستقر در بلغارستان بود- و همگی در اوین بوند، دسترسی پیدا کردم به ...
پروازهای ترابری هوایی، در جنگ و بعد از جنگ
.... سنم بالاتر رفته بود، ازدواج کرده بودم، شغل و حقوق داشتم، اینها به من آرامش می داد و من را مجاب می کرد تا دوباره برای خلبانی تلاش کنم. همافر دو بودم که دخترم به دنیا آمد. الان خودش یک پسر بزرگ دارد. چه سالی بود که صاحب فرزند شدید؟ سال 1353 ازدواج کردم و سال 1354 دخترم به دنیا آمد. سال 1355 بعد از کلی مکاتبه، رفت و آمد، توصیه و تلفن، جواب موافقت ستاد نیروی هوایی آمد که من به ...
سه روایت از زندان زنان اصفهان
همدیگر دور شویم. قرار بود زندگی بسازد که همه حسرتش را بخورند؛ تمام عشق و زندگی شوهرم بودم؛ اما او یکدفعه دور همه چیز خط قرمز کشید؛ با اینکه یک بچه هم داشتیم. مگر از قبل نمی دانستی معتاد است؟ می دانستم؛ اما قرار بود بعد از ازدواج ترک کند. من هم چون عاشقانه دوستش داشتم، این چیزها برایم مهم نبود. الان هم حاضر هستم معتاد باشد؛ ولی کار بد نکند. بیجا کاری نکند. من حتما باهاش زندگی خواهم کرد. در این سال ها ...
از آوار گی مردم کردستان عراق تا دستور رهبر انقلاب برای باز شدن مرزها
...، همه با هم، عید را به اردوگاه های مهاجرها می رویم. چندین کامیون مواد خوراکی مثل خشکبار، میوه، و آب میوه تهیه و بسته بندی کرده بودیم. بعد از نماز همه راهیِ اردوگاه ها شدیم. هر گروهی با انبوهی از کمک های مردمی به طرف اردوگاهی حرکت کرد. نان، میوه، و آزوقه هایی که از پاوه و سراسر کشور به آنان هدیه شده بود، در اردوگاه توزیع شد. من آن روز را تا وقت غروب در اردوگاه روستای شیخان بودم. ...
روایت چند خاطره ناب از آیت الله شهید "سید حسن مدرس "
های درس عملاً تعطیل شده بودند . مدرس می گوید بعد از سفری که به خرابه های بابل داشتم، در برگشت متوجه شدم که باید قطعاً درباره تاریخ مطالعاتی را انجام بدهم و برای این کار برنامه گذاشتم و مطالعاتم را شروع کردم .مشکل موقعی شروع می شود که او می خواهد کتاب تاریخ پلوتارک را بخواند و از آن ترجمه عربی پیدا نمی کند. در نهایت به این نتیجه می رسد که برای یک ارباب هندی کار کند و ما به ازای دستمزدش، او این ...
ستار اورکی: قرار بود موسیقی تازه ترین فیلم - کاترین بیگلو - را من بسازم
دسته می دانید ؟ با قاطعیت می گویم که آهنگساز سینما هستم؛ حتی دوست ندارم به عنوان آهنگساز تلویزیون یا تئاتر خطاب شوم ، در حالی که در حوزه تئاتر هم فعالیت حرفه ای داشته ام. سال های گذشته در شهر اهواز بیشتر در زمینه موسیقی تئاتر کار می کردم. به نسبت جوان تر بودم و انرژی بهتری داشتم و می خواستم به صورت حرفه ای این هنر را یاد بگیرم. ولی بعد از آنکه به تهران مهاجرت کردم، اولین و آخرین کاری که انجام دادم ...
از رجزخوانی در بند امنیتی ها تا گرفتن رضایت برای عامل شهادت سه سرباز (بخش دوم)
، اگر اغراق نکنم شنیدنش واجبه. داستان این طور شده بود شب قبل از منبر حقیر، با آقارضا همون رفیقی که داخل کانون هم با هم بودیم قرار گذاشتم که در حد چند دقیقه یک روایت یا احکام بگه تا از وقت به نحو احسن استفاده بشه. دو سه شب این اتفاق افتاد و همه چی درست پیش می رفت تا شب هفتم یه مطلبی رو رضا تو همون 5 دقیقه گفته بود که من وقتی داشتم صحبت می کردم با این که نزدیک منبر نشسته بودم نشنیدم. ...
خداداد: همه روز هشت آذر به یادمن می افتند
خداداد برای تغییر هفتگی شماره تلفن همراهش دردسرهای زیادی را برای ترتیب دادن این مصاحبه به وجود آورد.طبیعی است که وقتی در آستانه هشت آذر به سراغ خدادداد عزیزی برویم، بحثمان بر سر بازی ایران و استرالیا و صعود تاریخی به جام جهانی است.او همیشه می گوید: سال هاست که عادت کرده ام روز هشت آذر همه به یاد من بیفتند. از دوست و فامیل گرفته تا خبرنگارها و مردم کوچه و بازار این روز را به من یادآوری می کنند و تبریک ...
در خوابگاه به من تجاوز کرد! / او را کشتم و عکس گرفتم! + عکس
طریق دوستانم شماره تلفن سعید را پیدا کردم و با او تماس گرفتم اما خودم را یکی از دوستان قدیمی اش جا زدم. وی ادامه داد: با او قرار گذاشتم، اما وقتی سعید سر قرار آمد مرا نشناخت و گفت در این سالها چهره ام تغییر کرده است. برادر سعید هم همراه ما بود اما بعد از دقایقی ما را ترک کرد.من سر صحبت را با او باز کردم.او از خاطرات دوران خوابگاه به من گفت و توضیح داد که در آن سالها یکی از بچه ها را در ...
شهید مجید شهریاری از تولد تا شهادت
ماجرای آن حادثه تلخ و فراموش نشدنی را اینگونه توصیف می کند: روز قبل از حادثه دکتر از دانشگاه به من زنگ زد و گفت در دانشگاه جلسه ای هست که من هم باید بروم، چون من یک طرح در دست اجرا داشتم که مدتی بود به مشکل خورده بودم و دکتر گفت مشکل طرح من در آن جلسه حل می شود. فردای آن روز من خیلی خوشحال بودم. صبح روز بعد با دکتر از منزل بیرون رفتیم. به علت آلودگی هوا و زوج و فرد شدن خودروها، دکتر نمی توانست ...