سایر منابع:
سایر خبرها
عکس زن شوهردار با مردان غریبه، راز خیانت را آشکار کرد | عکس های سیاه در موبایل سفید
که من شب را در خانه پدرزنم ماندم اما در نیمه های شب با صدای زنگ تلفن همراه از خواب بیدار شدم، صدای زنگ از کیف دستی همسرم می آمد گوشی را بیرون آوردم و همسرم را بیدار کردم ولی آن گوشی مال همسرم نبود چرا که تا آن روز من از وجود آن بی خبر بودم. همسرم سراسیمه گوشی را چنگ زد و زیر پشتی پنهان کرد و به بیرون از اتاق رفت، وقتی داخل اتاق بازگشت ادعا کرد گوشی مال خواهرش است! صبح روز بعد سر سفره ...
رنج 20 ساله یک دختر اصفهانی با چهره سوخته
تابستان سال 76 اعضای خانواده ای اصفهانی مشغول درست کردن غذای نذری در حیاط خانه شان بودند که ناگهان شعله های آتش به درون کپسول گاز کشیده شد و انفجاری عظیم باعث سوختگی شدید 70 درصدی دختر خانواده شد. پس ازاعلام این سانحه هولناک، بلافاصله نیروهای اورژانس و آتش نشانی در محل حاضر شدند و آتش را اطفا کردند. دخترجوان-اقدس رضوانی- نیز به بیمارستان سوانح سوختگی اصفهان انتقال یافت. اوخیلی سریع به ...
قتل با ادعای دفاع از آبرو
قتل نیز گفت: روز حادثه برای پس گرفتن فیلم با داوود قرار گذاشتم. وقتی سوار خودرویش شدم گفت به صندلی جلو بیا اما مخالفت کردم. می خواستم تلفن همراهش را بردارم و فرار کنم اما تلفنی آنجا نبود. در جیبم چاقو داشتم. آمدم به پشت سر داوود ضربه بزنم اما کمی جابه جا شد و چاقو به شاهرگش خورد. پسر 17 ساله افزود: داوود پس از چاقو خوردن فوت کرد. دستم را روی قلبش گذاشتم اما ضربان نداشت. برای این که لو ...
پسر به هواخواهی نامزدش مرتکب قتل شد
اعلام مراتب این قتل به بازپرس کشیک قتل پایتخت، تیم جنایی نیز در محل حاضر شده و مشغول تحقیقات درباره این پرونده شدند. بررسی های تکمیلی حاکی از آن بود که مقتول قبل از وقوع قتل با دختر هفده ساله خواهرش درگیری لفظی پیدا کرده و به دنبال این ماجرا، این دختر با نامزدش تماس گرفته و نامزدش را در جریان درگیری قرار داده بود. دقایقی بعد از این تماس، نامزد بیست و دو ساله این دختر به هواخواهی ...
خودزنی مرد شکاک پس از شلیک به همسر
پرداختندکه وی اعلام نمود همسرش او را با شلیک سه گلوله مجروح کرده هست. او مرا به عقد موقت خود درآورد و با هم در این مسکن زندگانی می کردیم. زن مجروح دنبال کرد: او سوءظن داشت و گمان می کرد من به او خیانت می کنم. حتی دو هفته پیش از سانحه با من دعوا کرد و دیگر به مسکن بازنگشت. از او خبری نداشتم تا این که روز تیراندازی لباس هایم را پوشیدم و از مسکن خارج زدم تا به محل کارم بروم که همسرم ...
قربانیان تصادف های دانش آموزی امسال بیشتر از پارسال
... حادثه چطور رخ داد زهرا، یکی از دانش آموزان اتوبوس حادثه دیده می گوید: در راه سوسنگرد بودیم و داشتم با دوستم صحبت می کردم که از روبه رو یک تویوتا به طرف ما آمد و یکهو خورد به اتوبوس. سرعت تویوتا بالا بود و فکر کنم داشت خلاف می آمد و ظرف چند ثانیه اتوبوس چپ شد و فقط یادم است که صدای شکستن شیشه ها را شنیدم و بعد از حال رفتم. همه بچه ها ترسیده بودند و آنهایی که جلوی اتوبوس بودند ...
درگیری خونین در هواداری از دوست شرور
جلسه پدر و مادر مقتول که از ابتدا خواسته شان قصاص قاتل بود بار دیگر خواسته شان را مطرح کردند. در ادامه این جلسه اتهام قتل عمدی به متهم تفهیم شد و او در دفاع از خودش گفت: باور کنید من فقط یک ضربه به مقتول زدم و قصد کشتن او را نداشتم. من در این دعوا هیچ کاره بودم و هیچ خصومتی با مقتول نداشتم. او در ادامه گفت: آن روز پدرام به من گفت که با پسر جوانی قرار دعوا گذاشته است. او گفت که احتمالا طرف ...
از آدم های این شهر خشن می ترسم
عجیبی بود، روزهای هیجان و بیم و امید. البته شادی و هیجان بر هول و هراس و اندوه غلبه داشت. نسل ما هم به اقتضای موقعیت و شرایط سنی اش خیلی تحت تأثیر قرار گرفته بود. اتفاق خیلی بزرگی هم بود؛ حتی پدر و مادرهای ما هم تحت تأثیر قرار گرفته بودند، اما به اندازه ما هیجان زده نبودند. زمانی که انقلاب شد، من سال آخر دانشگاه بودم و یک ترم یا دو ترمم مانده بود. کدام دانشگاه؟ دانشگاه ملی سابق و ...
من به پیروی از امام حسین(ع) پای در چکمه کرده به جبهه میروم
انسانی و اسلامی به تدریج در سرشتِ نورانی او، شکوفا می شد تا اینکه به سن 6 سالگی رسید و راهی مدرسه شد. حسن فقیه برادر شهید دربارة نامگذاری ایشان می گوید: اسم فامیلی پدری ما بسریا است. اسم شناسنامه ای اخوی ما هم نادر است؛ اما ما ایشان را حسین صدا می کردیم و هنوز هم در خانواده، اسمشان حسین است. حکایت این دوتا اسم هم از این قرار است که موقع تولدِ نادر، ما مدرسه می رفتیم. سال 1342 بود. یک معلّمی ...
قتل؛ پاسخ به تعرضِ جوانی ایرانی
.... منتظر بودم فیلم را بگیرم و بروم، هرچه مقتول اصرار کرد به صندلی جلو بروم قبول نکردم. این بار او به صندلی عقب آمد و سعی کرد دوباره به من تعرض کند که من با چاقو به شاهرگش زدم و در جا کشته شد؛ ماشین را گشتم تا تلفن همراهش را پیدا کنم، موفق نشدم بعد هم سرش را از تنش جدا کردم و جسدش را داخل چاهی انداختم و فرار کردم. متهم گفت: وقتی بازداشت شدم درخواست کردم من را به پزشکی قانونی معرفی کنند ...
متهم: جوانی ام در زندان می گذرد
مردم نیوز : بیست و هشتم شهریور ماه سال 93، مأموران کلانتری 152خانی آباد از قتل پسر جوانی در جریان درگیری باخبر و راهی محل شدند. جسد متعلق به نصیر 25 ساله بود که بر اثر ضربه چاقو به سینه اش کشته شده بود. بعد از انتقال جسد به پزشکی قانونی، مأموران در تحقیقات میدانی خود دریافتند درگیری بین مقتول و دوستش عباس اتفاق افتاده بود. در ادامه شاهدان به مأموران گفتند: حین درگیری بود که دوست عباس – سعید – نیز ...
هواخواهی از نامزد رنگ خون گرفت
مردم نیوز : ساعت 23:24 شامگاه سه شنبه 21 آذر ماه امسال مأموران کلانتری 160 خزانه با تماس شهروندی از درگیری خونینی در ساختمان مسکونی با خبر و راهی محل شدند. مأموران در محل حادثه دریافتند لحظاتی قبل در پارکینگ ساختمان مسکونی بین دو مرد 37 ساله و 22 ساله به نام های صمد و شروین درگیری رخ داده است که در جریان آن صمد با چاقو شروین زخمی و به بیمارستان آیت الله کاشانی منتقل می شود. بدین ترتیب مأموران ...
قهرمان 14 ساله از شب زلزله گفت+ عکس
ذهاب بود. زمانی که زلزله آمد من در حیاط خانه بودم که به یکباره خانه ما فروریخت. صدای پدر، مادر و برادرم را می شنیدم که هر کدامشان زیر آوار گرفتار بودند و فریاد می زدند، اما خبری از خواهر 3 ساله ام نبود.می دانستم هدی در اتاق است به همین خاطرخیلی سریع دست به کار شدم تا خواهرکوچولویم را نجات دهم. بخشی از دیوار اتاق فرو ریخته بود. جلو رفتم، او را که بشدت ترسیده بود، از خرابه خانه مان بیرون آوردم و به سمت ...
من مصطفی صدرزاده هستم، گاودار و متاهل/ روایت زندگی فرمانده ایرانیِ جنگاوران افغانستانی
گفته اند، اگر سید شهیدان اهل قلم حالا و در زمان مبارزان یاران آخر الزمان بود باید به جای روایت فتح از روایت نصر می نوشت. روایت ناصران دین حسین علیه السلام روایت زندگی امثال مصطفی قهرمان داستان ما. قرار ملاقات را تلفنی با پدر شهید می گذارم. ساعت 14 مقابل درب خانه ایم. از قبل مطلع شدم که فاطمه دختر 9 ساله آقا مصطفی هم امروز آنجاست وارد که می شوم سادگی خانه آن قدر چشم نواز است که آرام می ...
جنگیدن برای پرواز دوباره
...: قرار شد مرا از بالای کوه به پایین انتقال بدهند... اگر بپرسید سخت ترین روز زندگی ات چه روزی بوده؟ چند روز را می توانم بگویم. یکی از آنها همان روزی است که به صورت عمودی بر بدنه تخت آویزان و تنها به یک طناب بند بودم... هر آن منتظر بودم طناب پاره شود و من به قعر دره سقوط کنم... . یا در بخشی دیگر وقتی صحبت از شورش، نگهبان مخصوص سرهنگ غلامحسینی می شود، کم کم پای روابط انسانی نیز پیش کشیده می ...
وقتی خاله مجردم به خانه ما آمد، شب ها خواب نداشتم و !
سال اول رتبه ام 6000 شد و من اصلاً انتخاب رشته نکردم و سالهای دوم و سوم هم علیرغم اینکه خود را درمنزل حبس کردم رتبه ام برای انتخاب رشته پزشکی خوب نشد. حدود 3 ، 4 ماه پیش زمانی که برای کلاس فوق العاده بیرون رفته بودم به طرف مغازه ای رفتم 70 هزار تومان همراهم بود و به همان قیمت یک کفش خریدم. بعد از خرید کفش از یک کفش دیگر که 170 هزار تومان بود، خوشم آمد و هنگام پرو آن، به صورت پنهانی آن ...
روایت تکان دهنده اسارت مدافع حرم ایرانی در سوریه +عکس
پدرت خبر داری؟ تماس گرفته؟ گفتم آخرین بار سه روز پیش با هم حرف زدیم. چطور؟ گفت هیچی! کاری نداری خداحافظ. بعد دوباره تماس گرفت و گفت داخل مغازه چندتا کار دارم می آیی کمک؟! قبول کردم از خانه زدم بیرون اما هنوز به سرکوچه نرسیده بودم که دیدم عمویم و پسرعمویم کنار هم ایستاده اند، هنوز نزدیک شان نشده بودم که دیدم هردو نفر زدند زیر گریه. همانجا یک دفعه زانوهای من سست شد و خوردم زمین. پرسیدم اتفاقی برای ...
مصطفی موقع بیهوشی کار کرد که....
را که از من گرفته پخش می کنند و آبرویم را می برد. به همین خاطر همیشه از مصطفی می ترسیدم. چند بار از او خواستم فیلم را به من برگرداند اما قبول نکرد. وی در تشریح جزییات جنایت گفت: آخرین بار با او قرار گذاشتم تا فیلم را از او پس بگیرم. مصطفی با ماشین پراید دنبالم آمد و من روی صندلی عقب ماشین نشستم اما در ماشین بار دیگر پیشنهاد بی شرمانه اش را مطرح کرد که با او درگیر شدند. من از ترسم چاقو ...
هدف من طلای المپیک است
کردم ولی باز هم مسئولان دانشگاه نتوانستند با شرایطی که من داشتم کنار بیایند و مرا هر ترم می انداختند تا اینکه قیدش را زدم. * چطور؟ – خب به واسطه اینکه باید در اردوهای تیم های ملی در رده های مختلف شرکت می کردم یا در لیگ کشتی می گرفتم نمی توانستم در همه کلاس ها شرکت کنم و برای همین ترجیح دادم تا فعلا درسم را به تأخیر بیندازم و به سربازی بروم. * مگر “سرباز قهرمان ...
قرار مجرمیت برای دو متهم به قتل
قرار گرفت که پلیس در جست وجوی قاتل یک نوعروس بود و تماس صاحب یک کمپ سرنخ های جدیدی از پرونده به پلیس داد. ساعت 9 شب 28 مهر سال 94، مردی هراسان دختر جوانی را که از ناحیه صورت و گردن با ضربات چاقو زخمی شده بود، به بیمارستان شهدای یافت آباد رساند؛ اما دقایقی بعد آتنای 28ساله با وجود اقدامات پزشکان، جان خود را از دست داد. وقتی مشخص شد دختر جوان قربانی اختلاف خانوادگی شده است، بازپرس منافی ...
چرخه بسته سه چرخه های متعفن
آمدم پدرم می گفت به آنجا که رفتی حتماً درس بخوان اما وقتی فکر کردم خواهرهایم ملیحه، ستاره، شبانه، راحله و برادرهایم مردان، امرالله، خیرالله و بسم الله قرار است در گرسنگی و فقر زندگی کنند و پدر و مادرم حتی توان سیر کردن شکم آنها را نداشته باشند، درس خواندن را فراموش کردم. حرف های سعید کم کم تمام می شد و فکر های من تازه شروع می شد که سررشته این زنجیره باطل کجاست که کم فروشی، بی عدالتی و قانون گریزی آن را می چرخاند و امثال سعید به فکر از دست ندادن شغل نان و آب دار به قول سعید نمکی شان هستند./ روزنامه ایران کلمات کلیدی کودک افغانی گاراژ بازیافت زباله سعید ...
آرزو می کنم روزی در همه وسایل حمل و نقل عمومی کتاب ببینیم/ اگر کتاب نمی خوانیم، حداقل کسانی که کتاب می ...
من را دیدند، من را راهنمایی کردند، کار من را هدفمندتر و برایش اسم گذاری کردند. بعد از آن شکل و شمایل ماشینم کمی تغییر کرد و کتاب هایی به آن اضافه کردم؛ یک کتاب خانه کوچک داخل ماشینم گذاشتم و به این ترتیب کار من قوت گرفت. یکی از دلایلی که من داخل ماشینم کتاب گذاشتم، این بود که خودم علاقه مند به کتاب خواندن بودم. هدف دوم هم این بود که دوست داشتم مردم فکرشان نسبت به یک راننده تغییر پیدا کند. معمولا ...
گلایه شدید زلزله زدگان کرمانشاه از رسیدگی نامناسب دولت پس از یک ماه؛هرچه داریم از مردم داریم
، خودم را زدم که خدا چرا پایش شکسته و الان حتما درد دارد، اما چیزی ته دلم می گفت بیشتر از شکستن پاست. قرار شد او را ببرند بیمارستان سرپل، بعد از چند ساعت بی خبری صدای زن عمویم را شنیدم که گفت: تموم شد. یعنی چی که تموم شد؟ به خودم که آمدم وسط جاده بودم و خودم را جلوی ماشین یکی از رهگذران انداختم. در بیمارستان هم باور نمی کردم فوت کرده، مرتب صدایش می کردم و جیغ می کشیدم تا بالاخره دیدمش... پشت وانت ...
این خانم دکتر ! دزدی های کثیفی می کرد
دختر جوان با رویای خانم دکتری در اقدامی عجیب برای رهایی از فشارهای درس اقدام به سرقت یک جفت کفش کرد و همین کافی بود تا او سرقت های سریالی اش را شروع کند. من 21 سال دارم و تنها فرزند خانواده هستم. پدرم دارای شغل و درآمد خوبی است و حقوق بسیار خوبی دارد. مادرم هم از هر لحاظ به من رسیدگی می کند. خانه ما در بهترین نقطه شهر است ، واقعاً نمی دانم چرا دست به چنین کاری زدم ، من اصلاً ...
مجموعه متنوع شعر شب یلدا (دسته بندی شده)
و قشنگی که داشتم یلدای پیر و خسته این سال لعنتی برداشت آنچه را که برایت گذاشتم ✦✦ دستم گرفت دست تو را توی دست خود سرمای اولین شب غمگین سال را احساس کرد فصل زمستان رسیده است پیچید دور گردن عکس تو شال را وحید نجفی ✦✦✦✦✦✦✦ یلدا دوباره شعر و غزل را بهانه کرد با چند جمله متغیر، بدون ...
شوخی های جالب شبکه های اجتماعی (471)
دلت واقعا خوشحال نیستی؟ منم ندیدم راستش. 13٫ یه بار با پراید رفتم سرقرار, دختر گفت راستش نمیدونم چرا حس خوبی ندارم , گفتم وایسا سه تا مسافر بزنم کولر میگیرم میریم دیگه! 14٫ از نظر مامانم اگه غذا بسوزه، دماغ من مقصره. حتی اگه من خونه هم نباشم بازم حس بویایی من مقصره 15٫ هندزفری رو از جیبم درآوردم،گذاشتم تو گوشم. یهو گفت:منو برگردون تو جیبت جان مادرم دیگه ...
نقش کلیدی زنان زلزله زده در بازآفرینی نقش ها/ خلاقیت زنان برای بازگرداندن زندگی به مناطق زلزله زده
این مورد پرداخت و گفت: چند روز پیش در منطقه زنی گوشواره یک دختر را دزدیده بود و مادر آن دختر که آن دزد را شناسایی کرده بود، پلیس و مردان محل را باخبر کرد و مانع فرار آن زن شده بود. پلیس از آن مادر خواست که رضایت دهد اما او رضایت نمی داد و می گفت "اگر من این کار را کنم، ممکن است فردا برای دختر همسایه نیز همین اتفاق بیفتد". عضو هیأت علمی دانشکده روان شناسی دانشگاه علامه طباطبایی افزود ...
کار برای خدا مقدار و اندازه ندارد
به گزارش خبرگزاری شبستان از خرم آباد: اکبر فتح الهی در سال 1346 در شهرستان ایزه بختیاری دیده به جهان گشود و چون پدرش نظامی بود هر چندسال به یک استان عزیمت می کردند، و وقتی که اکبر هنوز کودک بود محل کار پدر وی به استان لرستان آمد و در شهرستان الشتر شغول کار شد. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در شهرستان سلسله پشت سر نهاد و وارد دبیرستان شد و این مقطع را نیز تا سال دوم ادامه داد ...
عاشقانه هایی از یک شهید / از رصد دیده بان عراقی تا دوختن لباس سپاه+عکس
...؛ بعضی اوقات در خلوت خودم با حاج آقا صحبت می کردم و یا برای ایشان نامه می نوشتم و از گذر زندگی و خاطراتم برایش تعریف می کردم. حتی زمانی که خبر آزادسازی خرمشهر منتشر شد فقط من و پسرم در خانه بودیم که صدای تکبیرگفتن مردم از پشت بام ها را شنیدم؛ پسرم را بغل کردم و به پشت بام خانه رفتم که در آنجا فهمیدم خرمشهر آزاد شده است. مرغ شکم پُر و خمپاره ها یک بار در سال 60 زمانی که ...
ممنوع الخروجی خانواده هاشمی چرا برداشته شد؟
...، آقایان آمدند و هرچه بود و نبود را با خودشان برداشتند و بردند. آیت ا... هاشمی در دفتر کارشان که مجمع تشخیص مصلحت نظام بوده، مطالب مهمی را در گاوصندوق و چند کشو نگهداری می کردند و وقتی من به آنجا رفتم تا وسایل پدرم را به خانه بیاورم، با کشوهای خالی مواجه شدم و هیچ چیزی وجود نداشت. ما به دنبال وصیتنامه آیت ا... هاشمی بودیم و پیش خودمان فکر کردیم که شاید وصیتنامه آنجا باشد، برای همین به دفتر ...