سایر منابع:
سایر خبرها
زندان و پرداخت دیه، مجازات قاتل آزار دیده
حضور داشت مشروب خوردم و مست شدم. از هوش رفته بودم که سهیل مرا آزار داد. از آن روز به بعد روزگارم سیاه شد. سهیل به همه دوستانم گفته بود مرا آزار داده و آبرویم را برده بود. سهیل دست از سرم بر نمی داشت. بعد از آن ماجرا همه بچه های محل مرا تحقیر می کردند. به افسردگی مبتلا شده بودم و از خانه بیرون نمی رفتم که به فکر انتقام افتادم. وی ادامه داد: دوم اردیبهشت ماه ساعت حدود 12 شب بود که سهیل ...
بررسی پرونده قتل دختر جوان به دست نامادری
روز دوازدهم اردیبهشت ماه امسال دختر 20 ساله ای به نام نجمه طالعی در روستای مبارکه بافق استان کرمان گم شد. جستجوهای پلیسی برای یافتن نشانی از این دختر ادامه داشت تا اینکه نامادری او پرده از راز وحشتناکی برداشت . خواهر نجمه در خصوص این پرونده بیان کرد: من و خواهرم در حالی که نجمه پنج سال بیشتر نداشت مادرمان را از دست دادیم و پدرمان در سال 82 با نامادری مان ازدواج کرد. من ازدواج کرده بودم ...
عصبانی بودم!
کارآگاهان اداره دهم پلیس آگاهی قرار گرفت. گفت وگو با متهم خودت را معرفی کن ؟ سروش هستم 24 ساله. چقدر درس خواندی ؟ دوم دبیرستان. چرا ادامه تحصیل ندادی ؟ پدرم که آن زمان ها چند سالی من و مادر و خواهرم را رها کرد و پیش زن دومش بود. وقتی معتاد شد به خانه برگشت. من هم به خاطر اینکه کار می کردم ترک تحصیل کردم. مدتی در بازار مبل کار کردم و مدتی هم ...
"شیشه" عامل دعوای مرگبار بین پدر و پسر شد
متواری شده است. همزمان با انتقال جسد متوفی به پزشکی قانونی، تحقیقات برای بازداشت متهم فراری آغاز شد تا اینکه وی روز گذشته به صورت خود معرف، خودش را به پلیس تحویل داد. متهم این پرونده پیش از ظهر امروز به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد و در اظهاراتش به بازپرس گفت: از زمانیکه کودک بودم پدرم مواد مخدر مصرف می کرد و سالها نیز به شیشه اعتیاد داشت و چهار سال من، مادرم و خواهرم را ترک ...
قاتل آتش افروز تسلیم شد
حساب و کتابمان در آن است، بدهد که ندادو طفره رفت. من هم بنزینی را که برای موتورم برداشته بودم، روی چهره اش ریختم و فندک را روشن کردم که ناگهان آتش گرفت و بعد از ده روز به خاطر شدت سوختگی فوت کرد. پدرم با همه دعوا داشت رامین تا دوم دبیرستان درس خوانده ، سه سال است ازدواج کرده و کارش تعمیر و خرید و فروش موتورسیکلت است. آرام و قرار نداشت و به خاطر این که باعث مرگ پدرش شده، بشدت ...
زن جوان: آتنا ، ارتباطات دیگر همسرم را لو داد
بلافاصله پاسخ مثبت دادم. این گونه بود که تنها طی چند روز مراسم عقدکنان ما برگزار شد و دو ماه بعد نیز پا به خانه بخت گذاشتم. در آغاز زندگی خودم را خوشبخت تر از همه دوستانم می دانستم و به همسرم عشق می ورزیدم. یک سال بعد و در حالی که پسر زیبایی به دنیا آورده بودم به رفتارهای همسرم مشکوک شدم. او وقتی به خانه می آمد مدام در حال چت کردن با افراد دیگر بود. شاهپور مدعی بود با مشتریان تاکسی تلفنی در ...
روایت بانوی تازه مسلمان روس از زندگی جدیدش
...، خودم به نتیجه ای درباره حقیقت اسلام دست پیدا نمی کردم. برای شناخت شیعه آقای جهانی(همسرم) کتابی را به من معرفی کرد که درباره اسلام واقعی و ناب بود، با کمک ایشان حقیقت شریعت را یافتم و با تشیع آشنا شدم. وقتی حقیقت را یافتم خدا را نزدیک تر به خود می دیدم، با او صحبت می کردم زیرا می دانستم او صدای مرا می شنود و پاسخم را می دهد، این بهترین حس زندگی من بود. یک سال طول کشید تا به یقین رسیدم و تصمیم ...
قتل بخاطر عشق قدیمی
همین دومین شب با همان کلیدی که از پروانه گرفته بودم، وارد خانه شان شدم. پروانه رفت طبقه سوم پیش بچه هایش و من با میله آهنی که در دست داشتم پیام را در خواب به قتل رساندم. جنازه را داخل روفرشی پیچیدم و داخل خودروی خودم قرار دادم و به طرف خارج از شهر حرکت کردم. در بزرگراه تهران قم جسد را داخل رودخانه ای رها کردم و خودروی مقتول را هم در منطقه واوان رها کردم و برگشتم. متهم عاشق پیشه در ادامه گفت: فردای ...
مصاحبه با پسری که پدرش را با بنزین به آتش کشید: روی سرش بنزین ریختم، با او فاصله داشتم اما تا فندک زدم ...
روز حادثه وقتی فهمیدم که پول وام ها و اقساط را پرداخت نکرده به سراغش رفتم و گفتم چرا پول را ندادی. پول ها را چکار می کنی. او گفت هر چه پول گیرم آمده به حسابت ریخته ام. پدرم همیشه جلوی دوست و همکارش مرا مدام تحقیر می کرد.
قاتل را به خاطر روح پسرم بخشیدم
. زن 37ساله بود اما ظاهرش خیلی بیشتر نشان می داد خودش می گفت که از 14 سالگی پای بساط مواد مخدر بوده است.دندان در دهان نداشت چون تک تک دندان هایش را به خاطر کشیدن مواد مخدر از دست داده و شوهرش هم چند سال پیش فوت کرد و تنها فرزندش هم سروش بود.وقتی قاضی متین راسخ از او سؤال کرد به خاطر قتل پسرت چه درخواستی داری لحظه ای سکوت کرد. اشک در چشمانش حلقه زد مانند هر مادری که داغدار فرزندش است ...
راز خلوت شوم حامد با زن صیغه ای در ماشین اش لو رفت
عاشقانه مرا نمی خواسته و اصلا ازدواج من با او اشتباه بوده است. هرچند با او موافقم، ولی همه این سال ها او را عاشقانه دوست داشتم و تمام عشقم را نثارش کردم و اکنون او با این حرف ها انگار کوهی از یخ بر سرم ریخته و جسدی بی روح شده ام. حالا از او متنفرم و هم او از من! بیچاره بچه هایمان که در خانه ای سرشار از تنفر نفس می کشند. همسرم پیشنهاد می دهد، بمان با هم زندگی کنیم، ولی ...
عطای اروپا را به لقای سوریه بخشیدم
. *به دنبال یک زندگی بهتر به اروپا رفتم حقوقی که به دست می آوردم دو برابر حقوق یک کارگر در ایران بود، هرچند که به لحاظ مخارج هم همه چیز گران تر است اما چون به فکر خانواده ام بودم بدون ولخرجی پول هایم را ذخیره می کردم. برای یک زندگی بهتر به لحاظ مادی به اروپا رفتم البته در ذهنم بود که همیشه باید نان حلال دربیاورم. کنار مسائل مالی می خواستم عاقبت بخیر هم باشم. می دانستم ...
روایت جوانی که با کمک پاهایش مسیر جدیدی در زندگی اش باز کرد
قطعاً شکست خواهیم خورد. تولد دوباره در 11 سالگی اهل روستای عیش آباد از توابع مرند است. روستایی که مردم آن با کشاورزی گذران زندگی می کردند و پسرهای خانواده به رسم قدیم در کشاورزی کمک حال پدر بودند. فرزند پنجم خانواده است و همراه با 4 برادر و دو خواهر در یک خانه ساده روستایی زندگی می کردند. از همان کودکی علاقه زیادی به درس و نقاشی داشت و هر روز با شوق زیاد کیف درسی اش را در دست می ...
سخت ترین دوران زندگی یک شهید/ برخورد قاطعانه مصطفی باعث برچیده شدن بساط لهو و لعب شد
خداوند برایش مهم تر از همه چیز بود. عاقبت بد یک روز بعد از ظهر با صدای کف و سوت عده ای به سمت بالکن خانه رفت. دیدم جلوی گوشی موبایلش، دوربین شکاری گرفته و دارد از عده ای فیلم می گیرد، فهمیدم چه تصمیمی دارد. گفتم قبل از اقدام، حتما با 110 تماس بگیر، گفت تماس گرفتم ولی تا وقتی بیایند باید مدرک داشته باشم، با بسیج تماس گرفته ام، الان می رسند. خودش زودتر رفت سراغ ...
کار باشد، کولبری نمی کنم
؛ خدا به من و همسرم دختری داد که برای تامین خرج شان باید هر طور شده کار می کردم. خب توی این شهرخیلی از جوان ها بیکارند. خانواده های مان هم وضع مالی خوبی ندارند که کمک مان کنند. برای مثال همین پدر خودم با کارگری روزگارش را می گذراند. پدرم گاهی کمکم می کند ولی حقوقی که می گیرد، کفاف زندگی خودشان را هم نمی دهد چه برسد به اینکه به ما کمک کند. سال پیش چاره ای نداشتم که بروم کولبری کنم. لااقل با این کار می ...
الکی الکی زنم را کشتم
دادید همسرتان به منزل شخص غریبه برود و پرستاری کند؟ آدم های خوبی بودند و من خودم هم خانه شان رفته بودم و قابل اعتماد بودند. کی خودت را به پلیس معرفی کردی؟ چند روز بعد از این ماجرا که فراری بودم بعد از مراسم تشیع جنازه همسرم، شب سر خاکش رفتم و صبح فردا خودم را به پلیس تسلیم کردم. سر خاک چیزی به همسرت گفتی؟ فاتحه خواندم و گفتم ببخش مرا، اشتباه ...
از یاد کسی که آوردن نامش کفر ابلیس است تا حرف ها و خاطرات تکان دهنده از ناصر چشم آذر در مجلس یادبود وی
بود که در این مراسم حضور یافته بود: هم سلام میکنم و هم به همه هنرمندان با شرف تسلیت میگویم. ناصر عزیز به بچه های دوبله عشق میورزید همش میگفت صداهای شما صداهای شما....همیشه به ما لطف داشت. تو رو خدا همیشه به یاد هم باشیم. امیدوارم شما هنرمندان عزیز همیشه سالم بمانید. در آخر این شعر را به شما تقدیم مینمایم : زندگی خواب سنگینی ست که از آن بیدار نمیشویم مگر ساعت مرگ ستار ...
کارآفرینی با رنگ و رنج
جمیله قرنجیک را حتی اگر از نزدیک ندیده باشم، انرژی اش را امواج تلفن از همین راه دور به من می رسانند. آنقدر که بپرسم: انگار برای شما کار نشد ندارد؟! و او بخندد و بگوید: بله ! من همیشه یک شعار دارم، همیشه با خودم می گویم من پیروز می شوم، نه فورا ولی قطعا! تصویر او برای من، شبیه بقیه زنان روستایی کشورمان است، همه آنهایی که با وجود کمبودها، مشکلات و دوری از امکانات و... پای یک هدف می ایستند و دست از تلاش برنمی دارند؛ زنانی که هنر را در پستوی خانه هایشان ...
مجریان صدا و سیما در سنگلاخ ادبیات فارسی
البته به یاد دارند که من برنامه دیدنی ها را هم اجرا می کردم به همین دلیل مجری گری هم کرده ام و مهمتر از همه در رادیو گوینده هم بوده ام. حالا هم که چندسالی از این عرصه دور افتاده ام و ممکن است مرا کسی نشناسد. داستان حضور ما در صدا وسیما یا در حوزه دوبله، موضوع خیلی پیچیده ای نیست اما من خودم بارها بر این موضوع تاکید کرده ام که اساس من عشق سینما بودم وبه همین دلیل هم وارد این عرصه شدم اما ...
غسلی از جنس شهادت
پدر و مادرم امیدوارم که صبور و مقاوم باشید زیرا که من راه امام حسین(ع) را پیموده ام. پدر و مادرم شیون و زاری نکنید زیرا کسی نبود که برای امام حسین(ع) شیون کند یا لباس سیاه بپوشد و از طرف خداوند برای این جانب طلب آمرزش بخواهید و امیدوارم که مرا حلال کنید. پدرم! همانند پدران دیگر صبور باش زیرا که اگر شما ناراحت باشید دشمنان اسلام خوشحال می شوند.امام را فراموش نکنید و شخصیت ها را تنها ...
روضه ای که عشق غلامرضا سازگار است/ تخصص، تعهد و اخلاص سه سلاح مداح است
) شدم. 10 سالگی، آغاز شروع مداحی استاد سازگار *چه زمانی احساس کردید که می توانید مداحی کنید؟ – اولین بار فکر می کنم منزل بودم و می خواندم و مداحی می کردم، چون صدای خوبی داشتم، از همان موقع از سن 10 سالگی اولین بار پدرم من را به مجلس اباعبدالله الحسین(ع) برد، در آنجا آقا پسری نوحه خواند، او که خواند، عشق تمام وجود مرا در بر گرفت که این کار را انجام دهم. ...
عبادت در نقاشی
صراحت می توانم بگویم پنج شش سالم بود که روی زمین افتادم و با دست های کوچک خودم از روی نقوش فرش طراحی کردم.گه گاه با پدرم و بزرگ ترها به مساجد یا ابنیه تاریخی می رفتم این نقوش مرا مسحور خودش می کرد. تا آنجایی که حافظه ام یاری می کند از کودکی عاشق نقاشی بودم و نقاشی کردن را یک عبادت می دانستم. اگر معتقد باشیم که عظیم ترین و بزرگ ترین منبع آفرینش ذات پاک پروردگار است و بخواهیم با یک تصویر به ...
در مورد ریموند کارور ؛ به مناسبت انتشار مدرسه ی شبانه
اواخر زندگی زناشویی کارور با همسرش ماریان . همسر اول او ماریان در این مورد نوشته است: افول ازدواج ما از 1972 شروع شد که ری برای ماهیگیری و دستیاری ادبی بیل کیتریج به میسولا سفر کرد و آن تابستان عاشق ویراستاری به نام دیان سسیلی شد. عادت نوشیدن از آنجا شروع شد، قلب مرا شکست و به بچه ها ضربه زد. همه چیز عوض شد. تا بهار دو سال بعد، بیشتر مرده بود تا زنده. من مجبور شدم برنامه ...
کافه های گمشده در اراج
(نیاوران) درگیری شد. یادم نیست دقیقا دعوا از کجا شروع شد اما در این جا درگیری با جوان های محله بوعلی پیش آمد. فردای آن روز با بیل و کلنگ به اینجا لشکرکشی کردند. تا سه روز همه زن و مرد از دو محله با هم درگیر بودند تا دست آخر با پا درمیانی بزرگان مشکل حل شد. از آن باغچه و قهوه خانه هم حالا تنها یک ساختمان 110 متری مانده، تخت های چوبی و فرش های گل قرمزی روی آن. عبدالله انوار، تهران شناس هم ...
نام من سرخ را همه یک رمان ایرانی می دانند
کندن چاه بودند و مرتب آن ها را نگاه می کردم و تنها بینمان رفاقتی به وجود آمد. چیزی که توجه مرا جلب می کرد رابطه بین استاد و شاگردی آن ها بود. شبیه یک رابطه پدر و پسری بود. استاد صبح ها سر شاگردش داد می زد و در عین حال به او کار یاد می داد. اما شب که می شد تبدیل به پدر مهربانی می شد من با پدرم چنین رابطه ای نداشتم و به همین دلیل رابطه این دو روی من تاثیر زیادی گذاشت. الان قسمت فلسفی رمان را توضیح می ...
تار به سکون نشسته قلندر
های موسیقایی ام بود. همواره مرا به تمرین و ممارست تشویق می کردند. تا اینکه یک روز - وقتی در خانه باغ دماوند بودم - خبر فوت ایشان را شنیدم و خب قطعاً توصیف حال بد و احساس غربتی که در آن لحظه به من دست داد، گفتنی نیست. گویا تازه آن روز متوجه شدم چه اتفاق بزرگ و وحشتناکی افتاده و تا روزها توان کنار آمدن با این داغ عجیب را نداشتم. روز بعد از فوت استاد، بعضی از دوستان نزد من آمدند و ...
زندگی متفاوت در کالبد جدید
به این بیمارستان ارجاع داده می شد. یک سال در نوبت پیوند کبد بودم، دکتر علویان که رئیس شبکه هپاتیت ایران است، مرا معاینه کرد و گفت که باید پیوند شوم. یک روز با خانواده ام تماس گرفتند و گفتند عضو پیدا شد. آن زمان من به دلیل وخیم شدن بیماری، در کما بودم، اصلا نمی دانستم چه حالی دارم. یک روز چشم هایم را باز کردم، دیدم بیمارستان هستم، دخترم کنارم نشسته بود، قرآن می خواند. فکر کردم بیمارستانی ...
غلامعلی امیرنوری | روایت 5 دهه فعالیت در رادیو
هنوز آن را نگه داشته ام. این گوینده پیشکسوت رادیو به گویندگی خود در زاهدان اشاره و بیان می کند: پدرم به وزارت دارایی زاهدان منتقل شده بود و من در آن زمان در حال دیپلم گرفتن بودم؛ بنابراین بعد از اینکه امتحان های دیپلم را دادم به زاهدان رفتم. رادیویی در زاهدان تازه افتتاح شده بود و آگهی کرده بودند که گوینده، همکار و نویسنده می خواهند. من به دلیل اینکه می دانستم به این کار علاقه مندم و ...
گزارشی از غرفه سوره مهر در نمایشگاه کتاب تهران
انقلاب دیدار کند. راوی لحظات این دیدار را اینگونه روایت می کند: ماشین بزرگ سیاه رنگی ایستاد. گروهی از مردها به سمت ماشین رفتند. از جایمان بلند شدیم. خوب نگاه کردم دیدم رهبرم می آید. زیر لب گفتم: خوش هاتی. توی دلم صلوات فرستادم. قبل از اینکه به سمت ما بیاید بچه ها خوشامد گفتند. پدرم، علیمردان، قهرمان، جمعه، دایی ام محمدخان، پسرعمویم و همه شهیدان جلوی چشمم آمدند. می خواستم از طرف آنها سلام ...
داستان هایی از همسران دیکتاتورهای جهان
ازدواج داده بود اما دو سال بعد همه قرارهای خود را زیر پا گذاشت و با بیوه با نفوذ و ثروتمندی به نام ژوزفین دوبوهارنه ازدواج کرد. دزیره جوان و رنجیده به ناپلئون نوشت: تو زندگی مرا به سوی بدبختی سوق دادی و من هنوز ناتوان از فراموش کردن توام. ژوزفین، همسر بناپارت، در به قدرت رسیدن او نقش مهمی داشت. او، قدرت و کنترل بیشتری بر رابطه داشت اما هیچ وقت نتوانست برای پادشاهی که شش سال از او کوچک تر بود فرزندی ...