سایر منابع:
سایر خبرها
بنیامین: می عشقمو همانند می میرمت مولاناست
جذاب تر است. روزی مردم خوششان می آمد که سوپراستارها از داخل لیموزینگ بیرون بیایند و همه دورشان را بگیرند و بادیگاردها راه را برای آنان باز کنند. من هم همین فضاها را داشته ام. اما الان مردم خاکی تر بودن را می پسندند. دفعه پیش که به امریکا رفتیم در سالن گیپسون اجرایی داشتیم که 7 هزار تماشاگر برای کنسرت ما به این سالن آمده بودند. مدیر این سالن بعد از اجرا پیش ما آمد و خطاب به من گفت: من 5 سال ...
ویدا جوان و همسرش از زندگی عاشقانه و هنری شان گفتند!
شناخت پیشنهاد داد به استودیوی او برویم. آنجا برای اولین بار با ایلا آشنا شدم؛ البته صبح همان روز ایلا در تلویزیون برنامه صبح آمد را داشت. خیلی جالب بود عصر که رفتیم استودیو او را آنجا دیدم و حتی گفتم که شما همان آقایی نیستید که صبح برنامه داشتید؟ ایلا هم طوری رفتار کرد که خب، بله معلوم است که شما باید بدانید. ایلا: در آن دوره که استودیوی صدا داشتم دوستان زیادی برای کار دوبله می آمدند و تست ...
زنگ خطری که نشنیده گرفته شد | بچه پولدارها چگونه جای پدیده ها را تنگ می کنند؟ | عشق شهرت و گرین کارت ...
استقلال هم نظیر این اتفاق کم رخ نداد. آکادمی استقلال را سال ها آدم های دلسوز و سالم اداره کردند و محصولات مرغوبی هم بیرون دادند اما دوره ای که این آکادمی دست گروهی کاسب بود، چند بازیکن تنها به این دلیل که بچه پولدار نبودند کنار گذاشته شدند تا بچه پولدارها هزینه زندگی کسبه به ظاهر محترم را بدهند و از جمع همین بازیکنان دیپورت شده، هستند ستاره هایی که حالا استقلال حاضر است برای جذب شان میلیاردی هزینه ...
"امروز" ، فیلمی در ستایش سکوت
مطرح کرده اند نوزاد متولد فیلم امروز نامشروع است و خیلی راحت به مادر آن نوزاد اتهام زنا زده اند. اساسا سینما عرصه کد و دیکد است یعنی مخاطب تصمیم بگیرد که منظور فیلم چیست. مدیر تولید فیلم امروز می گفت که به تاکسیرانی گفته بودند که از فیلم حمایت کنید اما آنها به علت عدم صراحت فیلم در مشروع بودن از این حمایت امتناع کردند. در حالی این همه کد در فیلم وجود داشت این نوزاد مشروع است.حتی به ...
روایت ازدواجی که قلب امام راشاد کرد+عکس
ابتدا به پرداخت خمس و زکات، فعالیت در مجلس، پایگاه بسیج و ... مقید بودند. من بعد از 30 سال متوجه شدم پدر پدربزرگ من نیز روحانی بوده است و این یعنی از همان ابتدا تربیت مذهبی در خانواده ما جاری بود. ما 9 بچه بودیم. ده ماه در طالقان برق نداشت اما با همه این شرایط مادرم قبل از غروب آفتاب همه ما را به کنار رودخانه می برد تا با هم وضو بگیریم. ما به عشق پدر و مادرمان تشویق می شدیم با آنها نماز بخوانیم. در ...
روایت قاصدان از یک خبر برای یک مادر شهید
.... چشم انتظاری خیلی سخت است اما صبر کردم. وقتی دلم برایش تنگ می شد صبر می کردم و می گفتم خدایا اگر لیاقت دارم بچه ام را برگردان. چند دفعه به خوابم آمده است. به او گفتم: کاظم کجایی مادر؟ گفت: من جایی نرفته ام همین جاها هستم تو ناراحت نباش . من تا چند وقت دیگر می آیم. گریه و زاری نکن. من راضی نیستم که تو گریه کنی. موضوعی دیگر را تعریف می کند که نمی داند در خواب دیده یا بیداری. می گوید ...
راز و رمز اسم ها
... بالاخره به همان جایی که قرار است برسد خواهد رسید. این تنها متنی بود که انجمن نویسندگان آن را چاپ کرد. البته کارهای قدیمی ام هم بودند که برای دوران دانشجویی هستند. آن موقع گفتند اینها را چاپ کن، اما من گفتم این همه آدم هستند که کارهایشان چاپ نمی شود چرا متن های من چاپ شود. شاید فکر می کردم این مزیت خوبی است، اما در هر صورت آن کارها زیاد مهم نبودند و به نظرم همه شان متن های بیخودی بودند. ...
بنیاد در آینه مطبوعات
استقامت در برابر سخت یها و مشکلات است وی آزادگان را الگو، اسوه و افتخار میهن اسلامی دانست. فرماندار مه ولات در جشن تجلیل از آزادگان این شهرستان، با تبریک سالروز ورود آزادگان به میهن اسلامی گفت: روز 26 مرداد سال 69 شاهد حضور آزادگان سرافرازی بود که پس از سالها اسارت در زندانها و اسارتگاه های رژیم بعثی، قدم به خاک پاک میهن اسلامی گذاشتند. رنجبر افزود: آزادگان با همه ایمان راسخ خود در برابر فشارهای جسمی ...
شهادت حاج حسن توفیق خدمت به یک جانباز را از من گرفت
پیش او بودیم و صبح ها پرستار می آمد. به پرستارش گفته بود چند سالی است نخوابیدم ولی امروز بعدازظهر نیم ساعت خوابم برد. روز اربعین در همان نیم ساعت خواب دیده بود پنج تا سید روبند زده با هم صحبت می کنند و حاج حسن را نشان می دهند. هر کدامشان اشاره می کردند که مهمان من هستی. بعد از اینکه از خواب بیدار شده بود، گفت: من دیگر نمی مانم و شهید می شوم... به نظر شما راز ماندن حاج حسن سال ها پس از ...
نسل ما، خسته است!
محیط اجتماعی زندگی می کند و سایر پدر و مادرها را می بیند. لعیا: همه پدر و مادرها هم که این طور نیستند؛ او هم به پدر و مادر دیگران نگاه می کند و توقع خواهد داشت و شاید هم دچار دوگانگی شود. مهسا: اتفاقا زندگی بدی دارد، چون مدام با خانواده دعوا خواهد داشت. مهدیه: باید جوری با ما رفتار شده باشد که خیلی از اوقات، مجبور به دروغ گفتن نشویم، به راحتی بگوییم که فلانی نمی آید، ولی ما خیلی ...
مرور صفحه فرهنگی روزنامه ها با صفحه فرهنگ در رسانه در بولتن نیوز
چرا این خواباند زیر گوش آن، چرا شروع شد؟ کی تمام شد؟ بعد این فیلم همین طوری ساخته شده و پخش می شود و می رود پی کارش، بالاخره همه فیلم ها هم که نباید در تاریخ سینما ماندگار شوند که ! 2. فیلمساز کمدی: برای ساخت برخی از این فیلم ها، کار سختی پیش روی تان نیست، یعنی باقلوا هستند. اصولا برای تولید این فیلم ها، شما چند تا بازیگر کمدی را دور هم جمع می کنید، بعد کارگردان می گوید صدا، نور ...
دوستی من و سارا کوچولو
گریه کردم. به سارا گفتم این مردم من است و ما را فراموش نکرده. آن قدر روی نام افغانستان و مجله گریه کردم که مجله پاره شد. (راستی مجله را من برای سارا فرستاده بودم) . به خانم سیدحیدری سفارش کردم که به سارا کوچولو بگوید بازهم برای ما نامه بنویسد. او هم گفت: برای مادرش پیام می گذارم. در این چند ماه هیچ خبری از سارا و خانواده اش نداشتم. همیشه به کوهی فکر می کردم که مادر سارا گفته بود: در نزدیکی ...
گفتگو با بانوی خوزستانی ؛ قهرمان پاراگلایدر ایران
کمک کرد و بال را برایم بست. راحت بال را کشیدم بالای سرم و حرفه ای پرواز کردم و رفتم پایین لند کردم؛ بالم را خواباندم زمین و ایستادم. استادم زود بی سیم زد بهم و گفت: خانم حمیداوی شما کجا دوره دیدی؟ گفتم استاد هیچ جا و حتی اسم این رشته رو خوب بلد نیستم تلفظ کنم. گفت بلوف نزن پاشو بیا بالا. خلاصه قسم خوردم. استاد می گفت یا مدرک داری یا چند بار پرواز کردی. گفت: باشه دوباره برو بپر دوباره که رفتم یک ...
غم آزادی! به قلم نویسنده کتاب "آن بیست و سه نفر"
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران: " احمد یوسف زاده" که با قلم شیوا و دلچسب خود در کتاب ارزنده " آن بیست و سه نفر" و بیان گوشه ای از خاطرات دوران اسارت در اردوگاه های عراق، مخاطب را با خود به آن دوران انباشته از زیبائی های معنوی، می برد و قبلا هم باری در جماران اثر خامه توانمند وی ارائه شده است، این بار هم با همان شیوائی و زیبائی قلم و نگاه خوب و متفاوت خود، حال و هوای لحظه شنیدن خبر آزادی از آن ...
مشق مروت
کشتی از برد یا باختشان خوشحال یا ناراحت باشند. بعد از کشتی نوبت به کباده و سنگ است که چند نفر از خردسالان مسئولیت این کار را به عهده می گیرند. حرکات که به پایان می رسد، باز این میاندار است که در وسط گود می ایستد و مهم ترین بخش ورزش را انجام می دهد. مهم ترین بخش ورزش دعایش است، میاندار با صدای بلند درحالی که دست هایش را رو به آسمان گرفته می گوید: یا محسن به حق حسن، یا فاطر به حق فاطمه... حاجت ...
برای اولین بار پای ناگفته های تنها آزاده انتقال خون استان تهران
می گویم. لحظات سختی بود مثل بستن پاهایم به پنکه سقفی و آن انفرادی های وحشتناک که به حول و قوه الهی با پایداری ما به یک پایان خوش و آزادی رسید. از لحظه آزادی که برگشتید به ایران، چه حرفهایی برای گفتن هست؟ روز تولدم دقیقا 26 شهریور بود که دوران اسارت تمام شد. وقتی برگشتم فهمیدم برای من مراسم ختم هم به عنوان شهید مفقودالاثر گرفته اند ولی از همه سختتر این بود که مادرم در لحظه ...
خاطرات خواندنی یک آزاده جانباز از دوران اسارت
. عراقی در پنج، شش متری من ایستاد. چشمانم را بسته بودم و با حواس جمع گوش می کردم. صدای پای عراقی را حس کردم که شروع به رفتن کرد. قدم هایش را شمردم و بعد با خیال راحت چشمانم را باز کردم. عراقی چند متر آن طرف تر ایستاده بود، به نظرم تعجب کرده بود که اگر مرده ام چرا خونی از من نرفته است. او در حال نگاه به من بود که من هم همان لحظه چشمم را باز کردم. وحشت عجیبی به چشمانش افتاد. اسلحه اش را به سمتم گرفت. دستش ...
خیراندیش: شهرک غزالی خانه اول من است
سینما آسان تر خواهد بود. بله، این نوع ورودها خوش خیالی زودگذر است ونمی تواند پایدار باشد. بدون ثبات هم کسی نمی تواند استعدادهایش را کشف کند. اگر هر علاقه مندی بداند از کجا شروع کند و چگونه کار مورد علاقه اش را به طور آکادمیک دنبال کند، موفق تر خواهد بود. الان چند وقت یکبار به زادگاهتان شیراز می روید؟ من اخیرا به شیراز رفتم تا سری به خانواده و مزار مادرم بزنم. ...
زنان قهرمانی که دامانشان شهید پرورش می دهد
...> بعد از شهادتش خواب دیدم با هم به زیارت امام رضا(ع) رفتیم به او گفتم چرا زود رفتی و ما را تنها گذاشتی؟ دیدم در خواب شهید شد؛ گفتم یکبار شهید شدی باز بروی شهید می شوی . اکبر می گفت خوش به حال شهدا آنها سعادتمند بودند؛ یک روز از سرکارش آمد خیلی ناراحت بود می گفت همه دوستانم رفته اند و من مانده ام و اگر جنگ تمام شود این سعادت را از دست می دهم . آخرین تماس ما شب دوشنبه بود از احوال من از ...
روایتی از نخستین زن اسیر ایرانی
چند ساعت گذشته بود. ناگهان دیدم حبیب ساکت شده و دیگر حرف نمی زند. با خودم گفتم حتماً خیلی خسته است. ناگهان آمبولانس ایستاد و دو سرباز بیرون پریدند و 5 نفر ایرانی را با چشم ها و دستانی که از پشت بسته شده بود، به درون آمبولانس انداختند. آن ها از وجود ما در آمبولانس خبر نداشتند. نمی توانستم باور کنم حبیب دیگر زنده نیست دست یکی از آن پنج نفر را باز کردم و او هم به سراغ ...
دلایل دختران مجرد برای ازدواج نکردن
شده ام و قاعدتا باید امتیازاتی به دست بیاورم، همان حقوقی که هنگام تجرد داشته ام را هم باید از دست بدهم؟ مشکلات حق تحصیل، حق اشتغال، حق طلاق و ... را هم که دیگر همه می دانند. وقتی می گویم این حقوق را می توان جزو شروط ضمن عقد آورد، پاسخ می دهد: بله، اما همه پسرها که چنین شروطی را قبول نمی کنند. من با چند نفر از خواستگارانم درباره این مسائل حرف زده ام اما آنها به جای این که فکر ...
فکر همه جایش را کرده بودم جز اسارت
بود مرد. درست مثل همان 23 نفری که همه نقشه های رقت بارصدام را بر آب دادند. می دانم تمام وجودش از اتفاقات و حوادث آن روزها پر است. خوش برخورد است و وقتی لب به سخن می گشاید محبت پدرانه ای از دل تمام سختی هایی که در سال های اسارت کشیده است پرتو افکنی می کند. هنوز شروع به مصاحبه با او نکرده ام اما نگرانی کمبود فرصت مرا می آزارد. احساس می کنم هرچه زمان داشته باشم باز هم برای شنیدن حرف هایش کم ...
اردوگاهی مخوفی در تکریت عراق که صلیب سرخ هم از آن بی اطلاع بود
دفاع و امروز هم همینطور هست جوانها در جنگ نرم به شکل های مختلف دفاع می کنند . مطمئنا با این روحیه ای که جوانها دارند اگر جنگ سردی هم رخ دهد باز هم همان شور دفاع وجود خواهد داشت . در این چند سال هم دیده ایم که این جوانان هستند که در همه ی عرصه ها حضور پر شور دارند . وظیفه جوانان از نظر شما چیست؟ پیمودن ادامه ی راه شهدا برای حفظ انقلاب که بسیار کار سختی است . چه ...
آزاده سرافرازی که قبر مزار خود را دیده است
... شب آخرگشتی های عراقی که وارد منطقه شده بودند متوجه حضور من شده و نهایتا به دست آنها اسیر شدم. عبور از تونل مرگ عراقی ها چند ماه اسرا را از جبهه های مختلف جمع می کردند و وقتی اندازه یک اردوگاه می شدند آنها را انتقال می دادند . برای انتقال به اردوگاه تقریباً 4 اتوبوس شدیم ، قبل وارد شدن به اردوگاه اصلی برای اسرا سه ماه اموزشی می گذاشتند . مثل همین آموزش های نظامی خودمان ...
از دشداشه علی فقط یقه اش مانده بود
9 سال اسارت دارند. غلامرضا ادریسی را آنجا مادر صدا می کردند چرا که غمخوار همه ی اسرا بود. به مجروحیت شان رسیدگی می کرد و درد و دل هایشان را می شنید. از چپ: حسین کرمی، اکبر کریمی و امیرحسین زیوری من و غلامرضا در دوران کودکی در یک کوچه به فاصله صدمتر همسایه بودیم و همبازی آن دوران در محله زرگنده قلهک بودیم. ما در همان کودکی از هم جدا شدیم و تا سال ها از هم خبر ...
نقش شبکه های اجتماعی درفتنه های آینده
رمزگشایی ها تقابلی باشد. چرا دیگر از کلید بعد از انتخابات دیگر سخنی گفته نشد؟ معمولاً رمزگذاری های سیاسی تقابلی است. در ایام انتخابات شعاری انتخاب می شود و بعد می بینید چند وقت بعد جوک آن منتشر می گردد. درباره کلید آقای روحانی دیدید که دیگر بعد از دو ماه حرف از کلید نبود چراکه رمزگشایی های تقابلی از کلید صورت گرفت و آقای روحانی شد حسن کلیدساز! یعنی برایش مفهومی مقابل مفهومی که ...
داستان اسارت تعداد زیادی از رزمندگان شهرضایی در عملیات والفجر مقدماتی
... وی گفت: موتور را روشن کردم و راه افتادم که از همه طرف به ما تیراندازی می شد که در این هنگام بی سیم چی گفت، آخ تیر خوردم! ایستادم و پرسیدم چی شد؟ گفت دستم تیر خورده! نگاه کردم و گفتم مشکلی نیست بگذار حواسم را جمع کنم و راه افتادم. رزمنده دفاع مقدس افزود: چند متری را طی کرده بودم که ناگهان گلوله تانکی که از بالای سرمان گذشت و موج انفجار آن سبب شد که بی سیم ترک بخورد کار بدتر شد ...
صالح علا: ایران می مانم، به جان مادرم!
به ایران بازمی گردد وجود دارد؟ - هیچ تفاوتی ندارد! با صحبت هایی که قبل تر مطرح کردیم می توان در فرق این دو شاعر بزرگ بگویم شفیعی شاید همان حافظی باشد که هر چند برای دوره های کوتاه، جهت تدریس به ژاپن سفر می کند ولی شاعری است که به هجرت علاقه8 ای ندارد و ابتهاج هم همان جمالزاده عزیزی است که گفتم مهاجر نیست و تنها ییلاق و قشلاق کرده است، چون هیچ اثری در احوال و آثار او از این مهاجرت وجود ...
دختران راه دستیابی به آرزوهایشان را در مجموعه لنا لیستی می یابند
.... امروز وحشتناک ترین، مزخرف ترین و آزاردهنده ترین روز زندگی من بود. توی همه عمرم هیچ وقت آن قدر خجالت نکشیده بودم. سوار قطار برقی شدم، همه داشتند نگاهم می کردند. حتی یک خانم آمد و از من پرسید: کمک نمی خوای؟ حتما پیش خودش فکر کرده بود من از این دخترهای بدبخت و بی خانمان هستم... اُمِن تاکنون کتاب های زیادی نوشته که پرطرفدارترین آنها مجموعه لنالیستی بوده است. این مجموعه در سال ...
تلخ و شیرین اسارت از زبان آزاده اردبیلی
: "نباید به کسی خبر بدی حنیفه را عمل جراحی می کنم، حالش خوب می شود"، او با ماهری نخ های دوخته شده دهان حنیفه را از هم باز کرد. حنیفه تا مدتی قدرت غذا خوردن نداشت همه بچه های اردوگاه به خصوص اسرای آسایشگاه هفت عاشق حنیفه شده بودند لقمه اش را له کرده به او می دادیم، پیرمردی مهربان با اراده محکم بود؛ هر چه از دستمان بر می آمد برایش انجام می دادیم. بازنشسته ارتش و اهل زنجان بود از ابتدای جنگ ...