سایر منابع:
سایر خبرها
خاطرات عضو جدا شده گروهک پ.ک.ک-7|ماشین های بی اراده جنگی!
که داشت با دست های کوچک و خشن خود تنباکو را لای کاغذ سیگار می ریخت و با انگشتانش همگون می کرد؛ ادامه داد: جوانی است و هزار دردسر، شور و شوق جوانی و حسّ ماجراجویانه دوران جوانی سبب شد که به مرور زمان مشکلات و تهدیدات را فراموش کنم و به کلاشینکفم دل ببندم. بعد از مدتی احساس می کردم با پای خودم به اینجا آمده ام! راستش را بخواهی خودم هم باورم نمی شد، اما گفتم که، عشق جوانی، به هرچه گیر بده، دست بردار ...
دشت در خود فرومی ریزد
کنارگذر تفت رد می شویم؛ دشت از دور میان کوه های خضرآباد و شیرکوه سرسبز نشان می دهد اما نزدیک که می شویم سرشاخه های خشک انار را می بینم و گاهی باغ بزرگ و رها شده ای که میان سبزی دور و بر به تیرهای ایستاده کنار نجاری شبیه است. بعضی از درخت ها بوته ای سبز دارند و بقیه شاخه ها مثل کسی که آستین کوتاه پوشیده باشد، سفید و براق بیرون زده. هرچه پیش می رویم باغ های بیشتری می بینم که انگار چند زمستان پی درپی را ...
تشویق یک تماشاچی
بچه ها تشویقش کردند و از ته دل برایش هورا کشیدند و چند دقیقه بعد دیدم دانش آموز ویژه را روی دست هایشان گرفته اند و به هوا پرتاب می کنند، انگار که قهرمانشان را پیدا کرده باشند. باید هر جور بود با یک نفر در این باره صحبت می کردم. این شد که وقتی رفتیم سر کلاس، قبل از این که خودم را معرفی کنم از بغل دستی ام پرسیدم: جریان این تشویق ها چی بود؟ یه جور مسخره بازیه دیگه! آره؟ بغل ...
فرشته ها با یک کروموزوم بیشتر می آیند
؟ پزشک روز بعد مطمئن گفت که فرزند شما مشکوک به سندروم داون است و باید برای آزمایش بفرستیم. اما من فهمیده بودم که نمی توانم خودم را گول بزنم. پزشک خودم وقتی بالاسرم آمد گفت این اتفاق را نعمت خدا بدان. اما بازهم نمی توانستم قبول کنم. می گفتم چرا من؟ مگر من چه گناهی کرده بودم؟ پچ پچ ها و نگاه های مردم آزاردهنده است همه خانواده ام مهدیار را همان ابتدا پذیرفتند و بیشتر به خاطر من ...
علی ها و حسین ها را بیشتر می زدند
دیگر با شلنگ آمد و شروع به زدن از قسمت سینه به بالا کرد. هر چه دست و پا را جمع می کردیم بیشتر می زد. به یکی از اسرا 15 تا 16 بار با شلنگ ضربه زدند. ناگهان یکی دیگر از اسرا عصبانی شد و شلنگ را از دستش گرفت و یک مشت زیر فکش زد و پایین پرتش کرد. به شدت عصبانی شده بود دست به کمر شد ولی اسلحه نداشت. صندلی را شکست و با چوب به او زد ولی جای تعجب داشت که نه زخمی شد و نه دچار شکستگی. بعد ...
وقتی مترجم کم می آورد یعنی با زبان مادری خود آشنایی کافی ندارد
... جعفری اظهار کرد: من دوباره با چالشی بزرگ مواجه شدم چون ترجمه کتاب برای من سد خیلی بزرگی بود و من در خودم نمی دیدم که از عهده این کار برآیم. به همین دلیل در ابتدا قبول نکردم. اما به هر حال شروع کردم. در ضمن ترجمه به داستانی از داکتروف رسیدم به نام ویلسون کوچولو که بعد از ترجمه از دکتر امام خواهش کردم که زحمت مقابله آن را با متن اصلی تقبل کند. دکتر امام ایرادات اساسی و انتقادات به جایی از ...
داستان تغییر مسیر یک حزب اللهی
است که نمی دانم چقدر به آن ها نزدیکم و چقدر دورم، چراکه درکشان نکردم. اما از جنبه سیاسی-اجتماعی خاستگاهی که خودم داشتم مقداری دور شدم. رضا امیرخانی به مجمع ناشرین حزب الله گفت من از شما نیستم او از ریزش هایی که در دوگانه ی اصلاح طلبی و اصولگرایی اتفاق افتاده حرف می زند و می گوید: نامه ای که آقای رضا امیرخانی به آقای نیلی و مجمع ناشرین حزب الله نوشت چه بود؟ در این نامه نوشت ...
مصائب یک قهرمان از دنیایی ناشناخته
لیلی خرسند همان روز اولی که از مدرسه برگشت؛ همان روزی که بغض کرده قصه تلخ روز اول و نیشخندهای همکلاسی هایش را برای مادر تعریف می کرد، می توانست تمام شود. از همان روزی که به کلاس زبان رفت و دوباره همان نیشخندها توی ذوقش زد؛ از همان روز اولی که به استخر و باشگاه پا گذاشت و نه جیبی بود که دستش را قایم کند و نه آستینی و از همه روزهای اول، هر کدام از این روزها می توانست برایش بهانه ای برای ...
جزئیات هولناک ترین جنایت سال 97
مشت به صورت او زدم که سرش گیج رفت و روی تختخواب افتاد. از مرگ دختر بزرگ ترم که مطمئن شدم، سراغ دختر کوچک ترم رفتم. ابتدا با متکا خفه اش کرده و بعد با چاقو سرش را بریدم. چرا زوج مهمان را کشتی؟ از آنها نیز کینه داشتم. بالای سر پدرزنم رفتم و سر او را هم بریدم که همسرش بیدار شد. او با دیدن صحنه مرگ شوهرش فرار کرد تا فریاد بزند و از همسایه ها کمک بگیرد که نتوانست. ابتدا گلویش را ...
مغزهای بزرگ زنگ نزده!
کردن ترس است. عیان کردن خشونت. دعوا و قداره کشی. بی واهمه در جان ستاندن و جان فروشی. شاهین را یارای خون ریختن نیست. پس در معامله قدرت بی نصیب مانده. در ذات دیگرگون است. شرارت اش را محیط و اجتماع، شیوه پرورش و زندگانی اش رقم زده. فطری نیست. نهادینه نشده. در عمق وجود نفوذ نکرده، گرچه سالها همراهش بوده. پنداری، کورسوی امیدی از روشنایی و بازگشت را در گوشه ای از روح ذخیره داشته. پنهان کرده، برای روز آزمون ...
عباسلو: عدم انتقال هیجان به مخاطب، مشکل عمده داستان ایرانی است/ زائری: موذنی زندگی مسلمانِ ایرانی امروز ...
پرفراز و نشیب و سخت رسیده ایم که نویسنده از هر طرف در محذور و ملاحظات است. همین چند روز پیش یکی از نقدهایی که درباره کتاب احضاریه دیدم این است که چرا در یکی از دیالوگ های حضرت زینب (س) با امیرالمومنین (ع)، لحن بی ادبانه است؟ یعنی اگر نویسنده بخواهد قدری خودمانی بنویسد، بخشی از مخاطبان آن را برنمی تابند و احساس می کنند تعرضی به مقدسات صورت گرفته، چون عادت کرده همیشه یک فضای خیلی رسمی و تشریفاتی از ...
نیشخند خشکسالی به زغال پسته
سوختن من هم نانی ببرم. می گویند مرده شوی از مرگ و میر خوشحال می شود اما نه مرده شویی که سال ها ماما و پرستار بوده. حاجعلی منگولی هم همین حال را دارد: به خدا 10، 12 تا شاگرد داشتم و نمی رسیدم، بس که سرم شلوغ بود. حالا مجبورم همان درختی را که خودم پیوند زده ام بسوزانم. او پسته را با همان هیزم خشک هم می شناسد و می داند کدامش کله قوچی است کدامش اکبری کدامش اوحدی و کدامش ممتاز . انگار بچه های خودش باشند ...
زیر آتش دشمن هیچکس حاضر به رهاکردن نمازش نشد
حالا ما بالای قله بودیم و آن ها پایین، پا به فرار گذاشتند. وقتی به مقر دشمن رسیدیم دیدیم، وسایل زیادی از خودشان به جا گذاشتند که با خودمان آوردیم. البته بعثی ها در روز های بعد تلاش زیادی کردند تا دوباره قله را پس بگیرند، حتی بار ها با هواپیما آنجا را بمباران کردند، اما موفق نشدند. در مرحله دوم همین عملیات با اینکه گردان ما پشتیبان بود، اما با اصرار خودمان، من و علی نجفی جزو خط شکنان ...
بی تفاوتی مسئولین برای پیگیری فاجعه منا دردمان را بیشتر می کند
؟ از شهادت پدرم دل شکسته شدم ولی زمانی که تصویر پیکر پدرم را دیدم شهادتش را به او تبریک گفتم و با خودم عهد کردم که سلاحش را به دست بگیرم و راهش را ادامه دهم. اگر بخواهم حقیقت آمیخته با واقعیت را بگویم این است که اگر پدر من با مرگ دیگری غیر از شهادت از دنیا می رفت آن روز دل شکسته تر می شدم و امروز خوشحالم که پدرم به آرزویش رسید. اولین بند وصیت نامه پدرم آرزوی شهادت است و من خوشحالم که پدرم به ...
سرگذشت عبرت آموز هنگامه و شهریار ؛ عشق و نفرت دو نخبه دانشگاهی
بود اما حالا چند سالی می شد که گرمای عشق از زندگی شان رخت بربسته و سرنوشت او را گرفتار و دربند زندان های مالزی کرده بود. وقتی که زن میانسال در مقابل قاضی محمود سعادت قرار گرفت، بدون تأمل گفت: تا به حال دیده بودید یک زن دو بار از همسرش طلاق بگیرد؟ قاضی سرش را از پرونده های روی میز برداشت و گفت: گاهی پیش می آید. سپس اسم زن را پرسید و از منشی خواست پرونده اش را از دفتر شعبه بیاورد. وقتی ...
ضمیر باطن تاثیر پذیر من
. از نظر روحی که وضعیت غیر نرمالی بود ولی به حمدالله به مرور زمان و مطالعه قرآن جهت آرامش و بعد آگاهی و بعد از ان عمل خیلللی بهتر شدم آنها را بخشیدم . ولی هر وقت موضوع یا جمله یا قصه ای در کتابها مرتبط با آن جریان مواجه بشم ضمیر ناخودگاهم ربطش میده به آن اشخاص یا به نحوی ربطش میدهد و یا گاهی اوقات فکر میکنم نکنه منم بزرگتر بشم کار اونا را انجام بدم. آیا ربط موضوعات به ...
هولناک ترین جنایت سال 97
سروصدای او دختر 17 ساله ام ساناز بیدار شد و فریاد زد خواهرم را رها کن . همان موقع از قتل آنها منصرف نشدی؟ نه. انگار آدم دیگری شده بودم، با دست دیگرم چند مشت به صورت او زدم که سرش گیج رفت و روی تختخواب افتاد. از مرگ دختر بزرگ ترم که مطمئن شدم، سراغ دختر کوچک ترم رفتم. ابتدا با متکا خفه اش کرده و بعد با چاقو سرش را بریدم. چرا زوج مهمان را کشتی؟ از آنها نیز ...
گزارشی برای بازرسان آژانس!
های اصلی شان تمام شده بود. گفتند: اگر دوباره شما را دیدم بیشتر باهم صحبت می کنیم یک نفر گفت: بعد از اذان بگویید! رهبر گفتند: بعد از اذان ناهار است! نماز و ناهار! و لبخند زدند ( تلفیق اقتدار و مهربانی و معلمی و پدری و مدیریت و ...) چقدر دوستمان داشتند...چقدر خانه را دوست داشتند...چقدر اهل خانواده بودند! فضای بین نخبه های جوان و رهبری چقدر پر انرژی و باحال بود. چهارشنبه بعدازظهر ...
صورتبندی چهار مدل از آئین های عاشورایی/ دلایل اجتماعی تحول عزاداری
می شد. عاشورا به مثابه یک فضای زندگی بود، مگر ما زندگی مان را به یاد می آوریم؟ مثلاً هر روز صبحانه می خوریم و دیگر یاد آوردن آن برای ما موضوعیت ندارد! ممکن است روزی موضوعیت بیابد ولی در حال حاضر چنین نیست. عاشورا در گذشته زندگی می شد اما امروزه عاشورا دائماً به یادآورده می شود. آن مقداری از عاشورا که زندگی می شود بسیار کم است اما آن مقداری که به یادآورده می شود بسیار است. عاشورای مشاهده شده و به ...
شاهین ایزدیار: از آب می ترسیدم
، دوباره برگشته و با قدرت ادامه می دادم. این که دوستانت بیرون بروند و تو به خاطر تمرین نتوانی بروی، 9 شب بخوابی یا پنج صبح در هوای سرد زمستان در آب شنا کنی اصلاً راحت نیست. وی بیان کرد: هفته ای 12 جلسه تمرین آبی و 3 جلسه تمرین بدنسازی داشتم. یک روز دو جلسه و یک روز سه جلسه تمرین که سخت و جانفرسا بود. اولین جلسه تمرینم ساعت 5 الی 7 صبح بود که باید چهار صبح بیدار می شدم. بعد از آن صبحانه ...
اسم من اوریانا است، فقط اوریانا ...+عکس
تئاتر و دست اندرکاران این دو هنر. یادم نمی رود که آن روزها یک هفته تمام به خانه سوفیا لورن تلفن زدم تا با او مصاحبه ای کنم. اما او وقت ملاقات نداد. هنوز هیچ کس مرا نمی شناخت. بعد که نام اوریانا فالاچی در دنیا نامی شد، سوفیا لورن یک سال تمام تلاش کرد تا با او مصاحبه کنم. این بار من به او وقت نمی دادم! کار من، همان اوایل هم، به نوشتن مسائل هنری محدود نمی شد. در همان دوران بود که اولین کتابم ...
عشق به وطن اجازه ماندن در فرانسه را نداد
یکی از دوستان تاکید کرد که کنکور فوق لیسانس علوم اجتماعی شرکت کنم که پذیرفته شدم. در قزوین معلم بودم و در تهران دانشجو. سال 42 ارشدم تمام شد . می پرسم: پس کی بورسیه شدید؟ می گوید : سال 42 فارغ التحصیل دانشگاه تهران بودم و روزی که یکی از دانشجویان رتبه اول گفت که بورس ها دوباره به جریان افتاده بود و به وزارت آموزش و پرورش رفته و مدارک دادم. گفتند برای چند روز آینده بلیت هواپیما ...
فتح الله مجتبایی: شغل من از بچگی سیاحت گری و ادبیات فارسی است
اراک صاحب بچه ای شد که بر اثر بیماری سرخک از دنیا رفت. من در فراهان اراک در شکم مادرم بودم و از ترس این که مبادا دوباره گرفتار آن قضیه بشوند، به تهران آمدند و من در تهران متولد شدم. بعد شش یا هفت ماهه بودم که به فراهان اراک برگشتیم. ما شش خواهر و برادر از چهار مادر هستیم، پدرم بیش از صدسال عمر کرد و چهار بار ازدواج کرده بود. من در فراهان بزرگ شدم. بعد به اراک آمدیم، دبیرستان را در اراک خواندم. من سه ...