روایت فارس من | رودررو با مرگ؛ فراز و نشیب های زندگی یک پزشک جوان
سایر منابع:
سایر خبرها
مجموعه داستان های کوتاه طنز برای نوجوانان در بابا حق نداشت
به گزارش خبرنگار، کتاب بابا حق نداشت نوشته هادی خورشاهیان، شامل مجموعه داستان های کوتاه طنز برای نوجوانان است که به موضوعات گوناگونی از جمله دوران مدرسه و دفاع مقدس می پردازد. هادی خورشاهیان در این مجموعه داستان که برخی از آن ها در محیط مدرسه و برخی در محیط خانه و خانواده اتفاق می افتد، 11 قصه طنزآمیز و شیرین با عناوینی نظیر بابا حق نداشت در را به هم نکوبد، بازم می بینمت بچه محل ...
قتل هولناک خواهر و 3خواهرزاده با خوراندن سم
ماند و سابقه نداشت که خواهرم و بچه هایش همزمان خانه را ترک کنند. به همین دلیل نگران شدم و از همسایه ها پرس و جو کردم اما هیچ کس ندیده بود که آنها از خانه خارج شوند به همین دلیل در شرایطی که به شدت نگران خواهر و خواهرزاده هایم بودم با کمک چند نفر از همسایه ها و برادر کوچک ترم وارد خانه شدم. هیچ کس در اتاق ها نبود با این حال همه جا را جست وجو کردیم تا اینکه آخر سر برادر کوچک ترم به چاه آب رسید و دید که ...
یکی از متهمان پرونده نوزادفروشی در اینستاگرام:با فروش بچه ها،باعث می شدم زندگی بهتری داشته باشند!
. بی پول بودم مهدی بیست وهفت ساله یکی از سه متهم این پرونده جنجالی است. پسر جوانی که خودش می گوید به دلیل بی پولی و نداشتن شغل مناسب دست به این کار زده است و می دانسته که دیر یا زود پلیس او را دستگیر می کند: چند ماه است که بیکارم، نیاز مالی داشتم، بعد هم به واسطه یکی از دوستانم با اعضای این باند آشنا شدم. این متهم که از مقطع متوسطه بیشتر درس نخوانده مدعی است که در این بین ...
خوش به حال دل هر مرد که دختر دارد
البته این را معمولا آدم هایی می گویند که آینده نگرند و می دانند فرزند دختر هر چقدر هم کار داشته باشد و گرفتار شغل و خانواده خودش باشد، باز هم در طول شبانه روز وقتی را برای سر زدن به پدر و مادر اختصاص می دهد. دخترها بنا به ژن و فیزیولوژی که دارند، شیرین زبان ترند و از همان زمان که طفلی بیش نیستند، می دانند چطور با پدرها وارد صحبت شده و به جای ورود به مدارهای مغزش وارد سیستم عامل قلبش ...
همدان|گزارش تسنیم از بیمارانی که به کرونا مبتلا شدند/ شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
کوفتگی داشت، به بیمارستان مراجعه کردیم، گفتند مشکلی نداری. اما پس از چند روز دچار تب شدید شد. وی با بیان اینکه در مدتی که پسرم تب شدید داشت او را پاشویه می کردم، ابراز کرد: همان روز حال فرزندم بدتر شد و او را به بیمارستان بردیم و بستری شد. پس از 24 ساعت تست کرونایش را مثبت اعلام کردند. این خانم افزود: دو روز بعد، من نیز دچار علائم تنفسی شدم و حالم به اندازه ای بد شد که مجبور ...
برای اجرای عدالت ایستاده ایم
درستی از منطقه نداشتم. از طرف دیگر انتظارات مردم با توجه به جایگاه اجتماعی پدرم از بنده بالا بود. بعد از مرگ پدر بود که متوجه خدمات ایشان در سطح منطقه شدیم. وقتی پدر منطقه محروم و حاشیه نشین حصیرآباد را انتخاب کردند سه بنای خیر در آن بنیان گذاری کردند. یکی مسجد امام خمینی که در حال حاضر بنده در آن فعالیت دارم، دیگری مدرسه ای بود به نام دبستان شرف که در دو طبقه با همه امکانات بازسازی و تجهیز ...
محاکمه مرد بیماری که پسر همسایه را با چاقو کشت/ او دچار اختلال شخصیت بود
قرآن خواندن را یاد گرفتم. هر روز نماز و دعا می خوانم و مسئولان زندان هم تأیید می کنند که من زندانیِ بی آزاری هستم. در زندان داروهایم را هم می خورم و حالم بهتر شده است. پدر و مادرم برای اینکه رضایت خانواده مقتول را بگیرند، زحمت زیادی کشیدند و خیلی چیزها را از دست دادند تا من زنده بمانم. من هم توبه کرده ام و قول داده ام که آدم خوبی باشم. من قبلاً کار می کردم و برای خودم شغل و درآمد داشتم اما گاهی حالم ...
اتفاق جالبی که سر نماز حاج قاسم رخ داد/معمایی به نام پدر
پرسید چرا پدر فلان دوستم شهید نشده؟ چرا فقط بابای من شهید شده؟ *اتفاق جالب سر نماز خبر دادند قرار است با سردار دیدار خصوصی داشته باشیم. چون بچه های من کوچک بودند و اکثر مراسم ها را نمی رفتم مطمئن شدم سردار می آید بعد رفتم. برای بچه ها گفته بودم سردار یک پاسداری است که فرمانده باباست و با آدم بدها مبارزه می کند عکس او را نشانشان داده بودم که آدم مهمی هست. بچه ها تا او را دیدند ...
ماجرای ون آبی رنگ سرزمین هنر
دندانپزشکی می بیند و دیگری لباس نظامی. به آرزوهایشان می رسند ؟ آقای معلم که به دانش آموزانش اعتماد دارد؛ خاطرش جمع است که همه شأن آنقدر بااستعدادند که حتماً به هدفشان می رسند . همین باور و دغدغه مندی صالحی باعث شده که در ایام تحصیل، کلاس هایش را فقط در روزهای پنج شنبه و جمعه از ساعت 6 صبح تا 7 و 8 شب برگزار کند، اما در ایام تابستان بچه ها تمام روزهای هفته را با کلاس ها و ورکشاپ ه ...
ما جنگیدن را ممکن می کردیم
پزشکی است. آن یکی هم آی تی خوانده و مهندس شده است. خدا را هزاربار شکر که فرزندانم هرکدام توانستند با انتخاب یک مسیر درست، باعث افتخار و سربلندی من و مادرشان شوند. بعد هم به میز گوشه اتاق و لوح های تقدیر رویش اشاره می کند: برخی مربوط به بچه هاست و برخی مربوط به من. بعد از جنگ دوباره رفتم سمت دانشگاه. سال 71 بود که برای گذراندن دوره عالی مهندسی وارد دانشکده مهندسی بروجرد شدم. بعد از فارغ التحصیلی، بار ...
استاد کریمخانی: احساس کردم در محضر امام رئوف ایستاده ام
جره تقریبا بی حس و گرفته، برای آخرین بار قطعه را خواندم. آن لحظه حس می کردم در حرم مطهر و در محضر حضرت(ع) هستم و این اشعار را برای خودشان می خوانم اصلا یادم رفته بود در حال ضبط هستیم. آریا هم خواندن من را قطع نکرد و یک باره همه را ضبط کرد و تا اخر شعر را خواندم. جالب است من همان کلمه اول را اشتباه خوانده ام و به جای آمدم ، خوانده ام: آمده ام ولی آریا ادامه داد و قطع نکرد. وقتی از است ...
روایت پرستار بیمارستان مسیح دانشوری از بیم و امید روزهای کرونایی
خانه نرفت و همسر و فرزند 9 ماهه اش را ندید، ادامه می دهد: اگر بگویم در این شرایط خانواده ام نگران نبودند که چنین چیزی ممکن نیست! طبیعتا هم خانواده نگران بودند و هم من نگران بودم از اینکه خدای نکرده خانواده ام درگیر این بیماری شوند. همه اینها باعث می شد به مشکلات روحی و استرس ما اضافه شود. در طول یک ماه اصلا خانواده ام را از نزدیک ندیدم و فقط چند بار به در خانه رفتم و از پایین ساختمان دستی برایشان ...
شهید عبدالرضا مجیری همچون مقتدایش امام رضا (ع) مجیر و مهربان بود
نشینی شروع شد. با اینکه خیلی به فکر تهیه منزل بود، اما حاضر نبود با وام های بهره ای و حتی قرض از اقوام و دوستان خانه بخرد. می گفت: چند سال دیرتر صاحب خانه شویم بهتر از این است که زیر بار دین کسی باشیم. هیچ وقت به کسی رو نزد و همیشه توکلش فقط بر خدا بود. تا اینکه بعد از چند سال با گرفتن وام قرض الحسنه موفق به خرید منزل 80 متری شدیم. می گفت: برای چیدن خانه مان باید از منزل امام(ره) الگو بگیرم. ...
دلنوشته یکی از پزشکان تیم پزشکی البرز زارعی
دور از خانم دایی تقی که از روبروی اورژانس داشت ازدحام جلوی نگهبانی را تماشا میکرد با فریاد پرسیدم: چیه ، جنگ شده؟! واو با خنده پاسخ داد..اومدن جسد البرز زارعی رو ببرن . گویا البرز شب قبلش فوت شده بود و جمعیت برای تشییع جنازه ی او به شهر زادگاهش آمده بودند وفهمیدم آنهایی که لباس پلنگی پوشیده بودند پرسنل اداره ی منابع طبیعی هستند. روز بعد در فضای مجازی مطلب درباره ی البرز زیاد بود آسمان ...
جوان نوشت: زور 3 قوه به این قانون نمی رسد!
شفقنا – روزنامه جوان درمطلبی با عنوان زور 3 قوه به این قانون نمی رسد! این گونه آورده است: جمع مان جمع بود. یکی مثل من متأهل شده بود و بچه دار، دیگری در آستانه تشکیل زندگی و آن یکی قید ازدواج را زده بود. گپ و گفتمان از مرور خاطرات رسیده بود به مقوله ازدواج و بچه دار شدن، من و فاطمه که متأهل و بچه دار هستیم به نازنین و حدیث سرکوفت می زدیم و پز زندگی متأهلی را می دادیم. نه از روی شوخی ...
جزئیات تازه از قتل ریحانه عامری | خواهر ریحانه: ریحانه از پدر آتو داشت | پدرم باید مجازات شود
...، تکه تکه می شد و از سرش چیزی نمی ماند. ریحانه سر کار می رفت؟ بله. در یک کاشی فروشی در نزدیکی خانه مان کار می کرد. هر روز پیاده به محل کارش می رفت. ساعت 8 صبح به محل کارش می رفت و تا ساعت یک و ربع ظهر سرکار بود. بعد به خانه می آمد و دوباره ساعت چهار و نیم به محل کارش برمی گشت و تا ساعت 10 شب آنجا مشغول بود. او برای خانه کمک خرج بود؟ نه. پدرمان هیچ پولی ...
افزایش اعتماد به نفس و آگاهی دختران با کتابخوانی
.... اما من هرسال به رسم دیرین، کتابی می خریدم و به دیدارش می رفتم. به جز من افراد دیگری هم در کتابفروشی بودند، اما کسی که از میان همه توجهم را به خودش جلب کرد دختر بچه ای به نظر 10 ساله بود که به همراه پدرش به کتابفروشی آمده بود و فارغ از همه چیز، غرق در دنیای کتاب های بخش کودک و نوجوان شده بود. از صحبت های پدرش با یکی از کارکنان کتابفروشی، متوجه شدم او هم به مناسبت روز دختر، فرزندش را ...
جزئیات تازه از جنایت برج باغ فیض از زبان مادربزرگ تمنا کوچولو
نگران شده بودم. به همین دلیل به سمت خانه شان به راه افتادم. مادربزرگ تمنا کوچولو درحالی که غم سنگینی در حرف هایش موج می زند، می گوید: با عجله خودم را به خانه دخترم رساندم و زنگ خانه را زدم اما کسی جواب نداد. زنگ سرایدار را زدم اما او هم در را باز نکرد. همان موقع یکی از همسایه ها می خواست وارد ساختمان شود که من هم وارد شدم و دیدم در لابی برج همه همسایه ها جمع شده اند. اعتنا نکردم و به سمت ...
ناگفته های خواهر ریحانه عامری/ خواهرم به خاطر رازی که از پدر می دانست، کشته شد
ریحانه به پزشکی قانونی رفتم روی سرش جای یک زخم بزرگ بود که گویا با میله ضربات زیادی به سر ریحانه وارد شده بود، تبر نبود اگر با تبر کشته شده بود تیکه تیکه می شد و از سرش چیزی نمی ماند، ریحانه را خودم در غسالخانه شستم و کفن کردم. ریحانه سر کار می رفت؟ بله، در یک کاشی فروشی در نزدیکی خانه مان کار می کرد و پیاده به محل کارش می رفت. ریحانه ساعت 8 صبح به محل کارش می رفت و تا ساعت یک ...
دختران ماه، دختران حاج قاسم
رفتند و انگشتر عقیقی را که هدیه مقام معظم رهبری بود را با اجازه از معظم له در زیر زبان بابا گذاشتند و ایشون کف پای بابا را بوسیدند و فرمودند به نیابت از همه رزمندگان اسلام پایت را بوسه می زنم، در همان موقع خاکسپاری برای تفقد و دلجویی به سراغ ما که اصلا حال مساعدی نداشتیم آمدندوگفتند: عمو جان از حالا به بعد من پدر شما هستم، این سخن را که از این مرد خدا شنیدم خیلی آرام شدم و به پدرم افتخار کردم . انتهای پیام/ ...
نقش کمرنگ نظارت بر حمل و نقل عمومی در روزگار کرونایی
ربوطه بر این موضوع موجب افزایش نگرانی مردم شده بود. کمی آن طرف تر پسری را با لباس فرم مدرسه و دفتر و کتاب به همراه پدر پیرش دیدم، پدری که در صورتش خستگی نمایان بود و قصد داشت سوار تاکسی شود او به من گفت: من کارگر سر گذر هستم و در این چند ماه بیکار بودم، شرمنده ام که نتوانسته ام برای پسرم که امسال پایه نهم است و انتخاب رشته دارد تلفن همراه تهیه کنم تا درس هایش را دنبال کند و پسرم برخلا ...
ششمین جلد رمان بیداری برای نوجوانان چاپ شد
... در قسمتی از این کتاب می خوانیم: کارا سریع گفت: یوکا تقصیر نداره. سعی کرد مجبورم کنه استراحت کنم. اما تو خودت منو بهتر می شناسی بابا. من حالم خوبه. وقت مون هم داره تموم می شه. شاید هم... شاید تا حالا تموم شده باشه. صدایش لرزید و لحظه ای دندان هایش را روی هم فشار داد تا جلوی گریه اش را بگیرد. دیشب سومین شبی بود که هاچیرو روی کوه تاکیگامی گذروند. اون زن رن رو هم ...
تجمع معلمان معترض مقابل مجلس
شعار سال : هر وقت اعتراض می کنیم می گویند خودتان رفتید و خودتان خواستید. بله، خودمان رفتیم، اما به خاطر این بود که نمی خواستیم بعد از چند سال درس خواندن و زحمت کشیدن گوشه خانه بشینیم. نمی خواستیم بی فایده باشیم. نمی خواستیم مدرک مان خاک بخورد و هیچ ارزشی نداشته باشد. معلم هایی که هر کدام شان با سال های کم و زیاد سابقه کاری، حالا خسته از همه نداشته ها، کارد به استخوان شان رسیده و تمام حرف شان یک ...
صبا راد و مانی رهنما عزادار شدند + عکس
متوجه شدم الان اون خبر تلخی که ازش وحشت داشتم رو می شنوم، آخه پدر چند روزی بستری بودن و کاری به جز دعا از کسی بر نمی اومد. صبا، بابا رفت، همینقدر کوتاه، همینقدر تلخ، همینقدر گزنده... پدر مانی جانم برام مثل پدر خودم عزیز بودن و همه این سال ها کنار هم خاطرات زیادی داشتیم. من دوباره حادثه تلخ رفتن پدر رو با تمام جانم دارم تجربه می کنم، خیلی سخته... خداوند ...
حضور در زمانه غیاب
از بچه ها عطسه یا سرفه می کرد تا سه- چهار روز فکرم مشغول بود و استرس داشتم مبادا کرونا گرفته باشد. پارسال سرویس بهداشتی نامناسب بود و آبخوری نداشتیم امسال با کمک خیریه ها آبخوری درست شد. فقط یک بار از طرف مرکز بهداشت به دانش آموزان و کادر مدرسه ماسک و دستکش داده شد و مایع دستشویی توسط مدیر مدرسه خریداری شد. البته به خاطر کم بودن تعداد دانش آموزها فاصله اجتماعی رعایت می شود . قرار تدریس ...
تفکر و ترجمه
داشت به پیشنهاد خودش متن مرا به شما رساند. بسیار به من لطف کردید و متن را خواندید و ایرادها را در حاشیه صفحه ها نوشتید، زیاد نبودند اما بسیار مهم بودند. مهم بودند چون غیرمستقیم به من می گفتند ای مترجمِ تازه کارِ فارسی زبان حساس باش به واژه هایی که هر روز به کار می بری، به آنچه می گویی یا می شنوی یا می خوانی، به واژه هایی از حال و از گذشته. و از همه آنها حساس تر به نحو کلام. این حرف ها هیچ وقت بدیهی ...
بزرگی به عقل و هوشه، نه سن و سال + تصاویر
فعالیت های ماه مبارک رمضان برسم و همه درس ها و فعالیت های ورزشی برسم و هیچکدام را متوقف نکردم. فاطیما چطور شد که به محاسبات ذهنی و چرتکه علاقه مند شدی و آیا این استعداد ذاتی خودت بود یا خانواده و مدرسه تشویقت کردند که تو این راه قدم بذاری؟ علاقه به درس خوندن و استعداد ریاضی تو خانواده ی مادری من ارثی هست و اوایل همه همینو درباره ی من میگفتن ولی از پیش دبستانی که وارد محیط ...
ناگفته های خواهر ریحانه عامری از قتل خواهرش؛ ریحانه از پدرم آتو داشت!
آن ها را داده و گویا ساعت 8 صبح زمانیکه ریحانه عامری قصد داشته به محل کارش برود از سوی پدرم به قتل رسیده است او لباس بیرون به تن داشت. اولین نفر شما متوجه قتل خواهرتان ریحانه عامری شدید؟ چهلم همسرم بود و با دخترم سرخاک شوهرم رفتیم و بعد از آن به خانه پدرم رفتیم، وقتی وارد خانه شدم پدرم در حال پوشیدن لباس برای رفتن به سر کار بود روی مبل نشستم دخترم به پدربزرگش می گفت که امروز ...
مادر سنگدل سر دو بچه اش را با چاقو اره ای برید! / در مشهد رخ داد + جزییات قتل
... بازگشت فرشته مرگ به خانه 10 روز از بازگشت مادر به خانه نگذشته بود که صدای جیغ دلهره آور توجه اهالی محل را به خود جلب کرد. همه می دانستند صدای فریاد ها از خانه طاهره و علی رضا 2 کودک بانمک محله به گوش می رسد. پس از دقایقی صدای جیغ علیرضا قطع شد و فقط جیغ های دلخراش طاهره شنیده می شد. همسایه ها نگران محله، برای باخبر شدن از ماجرا با استفاده از نردبان، علت فریاد های کودکان را متوجه ...