سایر منابع:
سایر خبرها
داستان مرده خورها از صادق هدایت
پسر مثل دسته گل برایش بزرگ کردم، تو او را از من دزدیدی، مهرگیاه به خوردش دادی، من که پول کارنکرده نداشتم که خرج سرخاب سفیدآب بکنم. رفتی در محله جهودها برایم جادو جنبل کردی، مرا از چشم شوهرم انداختی، اگر الان توی پاشنۀ در اتاق را بگردند پرازطلسم و دعای سفیدبختی است. آن وقت می خواستی وقتی مشدی ناخوش شد پیزیش را هم من جا بگذارم؟ اگربرای... ننۀ نرگس: خوب بس است. ازدهن سگ دریا نجس ...
باورم نمی شد حتی عاشورا هم از یادم رفته بود!
می گوید که افیون، ترس از ماه محرم را نشاند، جای عشقی که از بچگی به این ماه داشت: از رنگِ صورتم خبر نداشتم اما فکر کنم مثل زردچوبه زرد می شد یا عین گچ سفید از شدت ترس. از صدای طبل و سنج هیئت می ترسیدم. دست خودم نبود. مواد مرا به این روز انداخته بود. انگشتانم را فرو می بردم توی گوشم و می لرزیدم از وحشت. نمی دانم شاید هم از خجالت. خجالت می کشیدم که محرم آمده و من هنوز مصرف می کنم. یک سال گریه کردم ...
پاسخ اسیدی مرد معتاد به درخواست طلاق همسرش
. پس از این، تهدید های او شروع شد و از من می خواست درخواست طلاقم را از دادگاه پس بگیرم، اما من توجهی به تهدید های او نکردم تا اینکه امروز صبح برای رفتن به محل کارم از خانه خارج شدم. داخل کوچه ای خلوت در حال پیاده روی بودم که دیدم شوهرم از پشت ماشینی که پنهان شده بود خارج شد و راه مرا سد کرد. او بدون اینکه حرفی بزند ناگهان مایع داخل بطری ای را به روی من پاشید که ثانیه هایی بعد سوزش عجیبی قسمت راست ...
ماجرای وسایلی که در خانه این خانم غیب می شود
...> قانون خانم کلمه ای لیسانس اقتصاد و بازرگانی گرفته، نقاش است و شاگردانی هم دارد اما می گوید: همه این راه ها را رفتم تا مادری آگاه برای بچه هایم و همسری خوب برای شوهرم باشم. بعد از دانشگاه و بزرگتر شدن پسرم، خواستم برای دوره کارشناسی ارشد شرکت کنم اما دلم نیامد برای خانواده کم بگذارم. من یا کاری را شروع نمی کنم یا کاملاً روی آن متمرکز می شوم و باید در حد توان خودم عالی انجام دهم. البته این ...
امین حاج قاسم تاب فراق فرمانده اش را نداشت
خبر نداشتیم. متأهل بودند؟ خیر، هر موقع پیشنهاد می دادم ازدواج کند می گفت هنوز صبرکنید. پارسال شهریور ماه سر به سرم گذاشت. گفت مامان حالا برو یک دختر خوب برای من پیدا کن. گفتم مگر کانادا نیستی! همانجا دختر خوشگل بگیر. گفت اینجا به من زن نمی دهند! آبان ماه سال 98 برای آخرین بار تماس گرفت و بعد خبر شهادتش را آوردند. گفتید از سال 97 پسرتان را ندیدید، آخرین وداع تان چطور ...
دردهایمان را به صخره ها می گوییم
دارد چرب می کند و می گوید: این پا دیگر برای من پا نمی شود. اما چه کنم مجبورم کل تابستان را کار کنم. شوهرم چند سال پیش مرد و مرا با 5 بچه تنها گذاشت، نه مستمری دارم و نه بیمه ای، کل تابستان را به همراه خواهرم، دختر عمو و بقیه زن های فامیل کولبری می کنیم. در زمستان هم سجاده یا گلیم و قالی می بافیم. در نودشه ما دامداری نیست ولی درخت گردو و انار هست، ما زن های کولبر در فصل انار، رب انار و لواشک درست ...
قتل همسر به خاطر یک سیلی
ها به قتل شوهرش اعتراف کرد و گفت: من همسر دوم بابک بودم. او چند سال قبل همسر اولش را طلاق داده بود و حدود 2 سال قبل با من که از همسایه هایشان بودم ازدواج کرد. بابک و همسر اولش بچه دار نمی شدند و سر همین موضوع اختلاف داشتند تا اینکه مدتی بعد یک نوزاد پسر را به فرزندی گرفتند، با این حال زندگی شان به سامان نرسید و طلاق گرفتند. الان پسرشان 7 ساله شده و بعد از جدایی با مادرش زندگی می کند. زن ...
زن عاشق در خانه وحشت
برای درد دل بودم، خیلی زود سفره دلم را باز کردم و از دلگیری ها و ناراحتی هایم برایش گفتم. او هم که فرزند طلاق بود از سختی های روزگار ناله می کرد و در نهایت به من پیشنهاد داد مدتی در کافی نت او مشغول کار شوم و به گذشته فکر نکنم. هوتن قول داد خیلی زود فوت و فن کارش را به من بیاموزد و از من حمایت کند. خلاصه این گونه بود که آشنایی من و هوتن به ارتباط کاری و عاطفی کشید تا جایی که حالم خیلی بهتر شده بود و ...
بی تابی های یک پروانه
. روشنایی چراغ خانه همه ی توجه پروانه را جلب کرده بود. همه ی توجهش را و او هیچ به فکر خودش نبود. نگران بودم که از این همه بالا و پایین پریدن، نکند سرش گیج برود، نکند فشارش بیفتد. بعد یادم افتاد دنیای پروانه را دارم با میزان خودم می سنجم. احوال پروانه که از جنس احوالِ من نیست. اذان را گفتند. نمی توانستم چشم از آن پروانه ی کوچک بردارم. مثل این که یک جاده ی عمودی جلویش گذاشته باشند، شیشه را بال ...
رؤیاهایت را به سینما بسپار
. مثلا مردی دم بانک کیف پول مرا قاب بزند تا من از درماندگی زمین گیر شوم و او نداند با معجزه سینما درجا همان کیف بدون دخالت من به جیبم برمی گردد! سینما کارخانه تصویری کردن رؤیاست، پس به دوران پیشاکرونا برگردیم، تا بچه ها بدون ماسک در حیاط دنبال کودکی بدوند، پسرها بستنی یخی لیس بزنند و دختران با لواشک آلو، رو ترش کنند. دم مدرسه هم در تسخیر بگو و بخند مادران بچه ها باشد نه وحشت از کرونا گرفتن بچه ها ...
اسیدپاشی برای جلوگیری از طلاق
یک چشم برهم زدن محتویات آن را روی من پاشید. ناگهان احساس سوختگی شدیدی کردم و متوجه شدم که شوهرم روی من اسید پاشیده است. او بعد از این اقدام هولناک با پای پیاده فرار کرد و من که به شدت درد داشتم با داد و فریاد درخواست کمک کردم. وی ادامه داد: حتی زنگ خانه ای که مقابلش ایستاده بودم را زدم تا از مردم درخواست کمک کنم، اما به دلیل شدت درد از هوش رفتم و چشمانم را که باز کردم در بیمارستان بودم. از شوهرم ...
مرد تهرانی زنش را با اسید سوزاند تا طلاق نگیرد!
پاشی ادامه داد: چند بار تلاش کردم که سهیل اعتیاد را ترک کند و زندگی مان را دوباره بسازیم اما هر بار بعد از ترک کردن مواد دوباره به سراغ آن می رفت تا اینکه تصمیم گرفتم او از او جدا شوم و فکر می کردم سهیل وقتی متوجه ماجرا شود اعتیادش را کنار بگذارد اما بی فایده بود و سهیل مرا تهدید کرد. زن جوان گفت: دیگر تصمیم خودم را گرفته بودم و به دادگاه رفتم و درخواست طلاق دادم و همین شروع تهدیدهای ...
مدرسه های دوگانه سوز!
سیدسروش طباطبایی پور: نام گروه ما مافیا است که از حرف های اول اسم هایمان یعنی متین روپایی، احمدپسته، فرزادکرگدن، یاورنردبون و اردلان خان،یعنی خودم ساخته شده است.این یادداشت ها، روزنگاری هایم از ماجراهای من وگروه مافیا در روزهای کروناست که در دفتر خاطراتم می نویسم؛ باشد که بماند به یادگاربرای آیندگان! شنبه ، 15 شهریور! اولین روز سال تحصیلی جدید در مدرسه ی ما به شکلی ...
پاسخ صریح پناهیان به حاشیه های اخیر و منتقدانش/ دنبال مطرح کردن خودم نبودم
را بگیرم و به دروغ های اینها درباره زندگی شخصی خودم جواب بدهم. یک خانه ای را _ حدود سال 1385 _ پنج سال بود که ما با یک شریکی می خواستیم بسازیم، چرا پنج سال طول کشیده؟ چون من پول نداشتم و او یک ذره پول گذاشت. آخرش گفت: من می خواهم بفروشم گفتم: حالا تو یک مقدار صبر کن، من پول جور می کنم. پشت تلفن برگشت گفت: آقا کمیتۀ امداد که باز نکرده ایم! ... گفتم: خب صبر کن من یک مشتری گیر می آورم بیاید از شما ...
قتل 2 سرپرست خانواده در 2 جنایت خانوادگی
سرویس حوادث جوان آنلاین: ساعت 22:20 شامگاه دوشنبه هفدهم شهریور ساکنان ساختمانی حوالی خیابان مجیدیه تهران با صدای فریاد های کمک خواهی یکی از همسایه ها از خانه هایشان بیرون آمدند. زن جوان در حالی که وحشت زده بود، فریاد می زد شوهرم را اشتباهی با چاقو داخل آشپزخانه زخمی کردم که اهالی ساختمان با شنیدن این حرف پای در خانه زن جوان گذاشتند و داخل آشپزخانه با پیکر نیمه جان و زخمی شوهر 40 ساله وی به نام ...
30 مقام کشوری، 30 سال رکاب زدن بی وقفه
...، به دلیل وضع مالی نامطلوبی که داشتیم و پدرم یک کارگر ساده بود نتوانستم دوچرخه مورد نظرشان را تهیه کنم. نتوانستم به دنبال آرزو و خواسته ام بروم. از همان لحظه ای که سوار دوچرخه شدم و مسابقه دادم تا لحظه ای که آن دو دوچرخه سوار گفتند که بهترین رکورد را در بین بچه ها دارم، کافی بود که دل و عقلم را به این ورزش بدهم. دلم پر می کشید که بتوانم در تمرین ها و مسابقه ها شرکت کنم. در خودم این توانایی را می ...
هنرمندان کوچک دیروز الان دقیقا کجا هستند؟
یک فیلم و سریال معروف شدند. بچه هایی که بعضی هایشان بعد از قسمت آخر اولین سریالی که در آن بازی کردند و درخشیدند، فراموش شدند و بعضی ها هم تقدیر برایشان، ماندن و باز هم جلوی دوربین رفتن را رقم زده است. در پرونده امروز، با دو نفر از آن ها گپ زدیم و از اوضاع و احوال این روزهای شان پرسیدیم. با گذشت روزگار، بچه های بازیگر حالا بزرگ شده اند اما سرنوشت برای هرکدام شان به شکلی متفاوت رقم خورده ...
گفت وگویی صمیمانه با همسر احمدشاه مسعود: افتخار می کنم کنارش بودم
هیچ وقت یادم نمی رود. زمانی که ایشان زنده بود هیچ وقت فکرش را نمی کردم روزی بیاید که او زنده نباشد. خودم می دانستم شوهرم مبارز است و مرد جهاد، بسیار دشمن دارد و ممکن است هر اتفاقی بیفتد برایش، اما هیچ وقت نمی خواستم به نبودنش فکر کنم، نه به خاطر خودم که همسرش بودم، نه به خاطر بچه هایم، به خاطر مردمم... به خاطر این که می دانستم زنده بودنش برای جامعه اسلامی هم مهم است. گاهی نام کوچکم را به زبان می ...
آخرین روز زندگی احمد شاه مسعود چگونه گذشت؟
را از بر خواند و تا نیمه شب در باغ گردش کردیم. فردای آن روز جلوی پنجره نشست؛ آنجا 2 صندلی گذاشته بودم چون اتاقمان در طبقه اول قرار داشت و من مایل نبودم مردانی که از خانه محافظت می کنند، مرا ببینند و برخلاف او در راه منزل و یا کنار در ورودی آن هرگز توقف نمی کردم. از من خواست بیا پیش من. گفتم: اما مردها آن پایین ایستاده اند. گفت: مهم نیست، بیا منظره را با من تماشا کن. دستم را ...
امیرسلیمانی: خجالت می کشیدم با آقای کشاورز صحبت کنم
کمند امیرسلیمانی در برنامه چهل تیکه درباره حال و هوای خود در کودکی گفت: من در محله توحید تهران به دنیا آمدم و تا 18 سالگی آنجا بودم. از وقتی یادم می آید همیشه از دعوا می ترسیدم. بچه که بودم دوست داشتم بازی کنم و همیشه مورد توجه باشم؛ دلم می خواست در عین اینکه به من توجه می شود، آدم خوبِ ماجرا هم باشم. وی ادامه داد: من و سپند از بچگی در خانه با هم فیلم و تئاتر بازی می کردیم. در بیشتر ...
جایزه شهید صدرزاده به خادم بخش کرونا/ از تجویز حاج قاسم برای پیروزی تا راهکار آقا مصطفی برای شهادت
گروه جامعه خبرگزاری فارس؛ مریم شریفی: به گواراییِ آب نطلبیده می مانَد. به شیرینیِ دعایی که هنوز از دل به زبان نیامده، اجابت شده باشد. به حال خوشِ بعد از یک دلتنگی طولانی که به یک نگاه، جایش را به شیرینیِ وصل داده باشد... هرچه بگویم، انگار توصیف حال وهوای این روزهای فرهاد نقدی ، خادم داوطلب بخش کرونا نمی شود. پاداش 20 روز دوندگی برای خدمت خاص محرمی به بیم ...
درخشش یک نخبه با چشمان کم نور
ای از خانه مانده بودم و چشمانم هم دیگر نمی دید. تبدیل به یک آدم اضافی و منفعل شده بودم. با خودم گفتم آنهایی که درس نمی خوانند، می توانند کارگر شوند یا راننده تاکسی باشند. اما من همین کارها را هم نمی توانستم انجام بدهم. آن قدر بی فایده بودم که پشیمانی از ترک تحصیل به جانم افتاد. چهار سال گذشته بود و من 16ساله شده بودم که تصمیم گرفتم دوباره درس بخوانم. اما این بار هیچ چیز مثل قبل نبود و باید با ...
حسین؛ تمِ خوشرنگ زندگی مان
داده بودم و چند شبی توی دست و پایشان پلکیده بودم تا بعد سندش را به حسین (ع) نشان دهم و بگویم: پای نامه ام را نوکرهات امضا زده اند؛ بیا و مرا هم قاتیِ این نوکرهایت بخر! و او، سال گذشته، همان روزهایی که هنوز نمی شناختمش، مثل همة چند سال گذشته علمدار دسته سینه زنی محله شان بود و با آن بازوهای ورزیده و شانه های پک و پهنش، علم هایِ خدا داند چند کیلویی را بلند می کرد. اهل این جور هیئت ها که ...
اسکوچیچ: سبک بازی ام مثل مسعود شجاعی بود/بلاژ فرگوسن بود و ایویچ گواردیولا
اش را حس می کنم. تا زمانی که مادرم زنده بود، هرجای خانه مان را که نگاه می کردیم، پر از گل و گیاه بود. ولی بعد از رفتن مادرم، تمام گل و گیاهان نیز خشکید. با این حال دوران کودکی شادی را گذراندم. مخصوصا وقتی شرایط خودمان را با بچه های امروز مقایسه می کنم. وقتمان را در بیرون با بازی با همسن و سالان خودمان می گذراندیم و کودکی شادی داشتیم. چهار ساله بودم که همراه با پدرم، مسابقه ریه ...
اسکوچیچ: سبک بازی ام شبیه مسعود شجاعی بود
بدون لذت انجام می دهند ولی من از کارم کِیف می کنم. وقتی ده ساله بودم و برادرم سه ساله بود، مادرم در اثر بیماری از دنیا رفت. آن هم دقیقا در روز تولد ده سالگی من. به همین خاطر، همیشه در روز تولدم، به جای این که بیشتر به خودم فکر کنم، به یاد مادرم می افتم. پدرم بعد از این واقعه هرگز ازدواج نکرد و به معنای واقعی برای دو فرزند کوچک خود جنگید. بعد از آن باقی زندگی ام مثل سایر کودکان خیلی نرمال بود. با رفتن ...
اسکوچیچ: سبک بازی ام شبیه مسعود شجاعی بود
بدون لذت انجام می دهند ولی من از کارم کِیف می کنم. وقتی ده ساله بودم و برادرم سه ساله بود، مادرم در اثر بیماری از دنیا رفت. آن هم دقیقا در روز تولد ده سالگی من. به همین خاطر، همیشه در روز تولدم، به جای این که بیشتر به خودم فکر کنم، به یاد مادرم می افتم. پدرم بعد از این واقعه هرگز ازدواج نکرد و به معنای واقعی برای دو فرزند کوچک خود جنگید. بعد از آن باقی زندگی ام مثل سایر کودکان خیلی نرمال بود. با رفتن ...
5 برادر لباس رزم پوشیدیم و راهی جبهه شدیم
نسبت به مسائل سرنوشت ساز جامعه بی تفاوت نباشد. خوب به یاد دارم معلم ریاضی اش گفت: آفرین علی مؤمنی . فکر کردیم معلم به کنایه این حرف را می زند. علی بیشتر وقت ها جبهه بود و نزدیک امتحان می آمد. از بچه ها جزوه می گرفت و همان را می خواند. از نمره ای که علی آورده بود انگشت به دهان ماندیم. او بالاترین نمره را بین دانش آموزان آورده بود. با همین اراده و انگیزه هم علی کنکور داد و قبول شد، اما دانشگاه نرفت ...
جلال و سیمین؛ آبروی عاشقان در سرزمین بی وفایی
....این کتاب 12 سال بعد از مرگ جلال و توسط برادرش شمس آل احمد منتشر شد. من که نمی توانم تخم و ترکه ای داشته باشم چرا این مکانیسم را تحمل کنم. فقط برای اینکه این ماشین زنگ نزند؟ دنبال همه این فکر ها و قیاس ها بود که به کله ام زد خودم را اخته کنم... . چند سطر بعد آل احمد می نویسد: آن وقت یک روز زنم درآمد که بله تو دیگر مثل آن وقت ها نیستی . این حرف سیمین جرقه ای است به انبار ...
ماجرای مسابقه جنجالی آی فیلم چه بود؟/ مجری: تلاش کردم بر خودم مسلط باشم
کار ورود کنم. قبلاً بیشتر برای کودکان و نوجوانان مسابقه اجرا کرده بودم و حالا دلم می خواست که برای بزرگسالان هم کار کنم. آقای محمودی، تهیه کننده نما به نما به شکل اتفاقی، مرا روی آنتن شبکه سلامت دیده بودند و پیام دادند و دعوت به همکاری کردند. من خودم قبلاً نما به نما را دیده بودم و می دانستم که هم خیلی پر بیننده است و هم به نوع اجرای من می خورد. با افتخار پذیرفتم و خوشبختانه آنقدر حال و هوای این ...