جستار / بادبادک کودکی من
سایر منابع:
سایر خبرها
شلیک افسر بعثی به نوزاد خرمشهری
...! از نگاه نگرانش می فهمم ترسیده. می پرسم: خوب، چای می خوری؟ نگاهش را از من می گیرد و می گوید: نه آقا چای باشد برای بعد، آمده ام چیزی به شما بگویم. از کنجکاوی هزار جور فکر از سرم می گذرد و برای اینکه او نترسد می گویم: بگو می شنوم! این پا و آن پا می کند و بعد از چند لحظه می گوید: روزهای اشغال خرمشهر من اونجا بودم. وقتی می خواستند به دستور فرمانده کل، خانه ها را ...
خواب زمستانی کاج
های سوزنی برگشت. زمستان که آمد، درخت کاج باز هم سبز بود. بهار، کاج را نگاه کرد: تو همیشه سبزی! فصل ها برات مهم نیست. مثل شمشادهای آپارتمانمون!... شاید خواب زمستونی رو دوست نداری؟ وقتی برف همه جا را سفید کرد. بهار، درخت کاج را نگاه کرد. کاج، زیر سنگینی برف خم شده بود. شاخه هایش به زمین رسیده بودند. بابای مدرسه با چوب بلندی، بار سنگین برف را از تن درخت تکاند. بهار از پنجره ی بخارگرفته ی کلاس، بابای مدرسه را دید که شبیه آدم برفی شده بود. آدم برفی، زیر تنه ی درخت، شاخه ای گذاشت. درخت کاج با عصای زیر بغل، بهار را نگاه کرد. ...
روح تاریخی تهران، پنهان زیر هیاهوی شهر
در زیبا و تاریخی را به چشم ببینید. سردری که تا همین صدسال پیش راه ورود به میدان مشق بود. در انتهای میدان مشق ساختمان قزاق خانه است. جایی که شاهد کودتای سوم اسفند رضاخان بوده و هم اکنون مکان دانشگاه هنر است. تا در میدان مشق هستید توپ معروف به توپ مروارید (توپ مرواری) را هم از پشت نرده های ساختمان شماره هفت وزارت امور خارجه تماشا کنید. دارالفنون هم همان نزدیکی است. یادتان نرود ...
آدم باید قدرشناس باشد
از نصیحت هایی که همیشه بابا میان صحبت هایش به ما می گفت، این بود که اگر در زندگی، کسی یک لیوان آب خالی هم به دستتان داد، آن را در خاطرتان نگه دارید تا یک روز بتوانید همان محبت کوچک و ساده را جبران کنید. آن شب لحاف تشک هایی که وسط خانه عین کوه روی هم ریخته بودیم، برایمان نقش قله اورستی را داشت که با برادرم باید فتحش می کردیم. هنوز به میانه های قله نرسیده بودیم که زنگ خانه به صدا درآمد ...
شرح حال شیخ مرتضی انصاری درنخل ونارنج/ فایده دوبار خواندن یک کتاب
که شیخ در آن قرار گرفته نزدیک شوم. بزرگترین دغدغه و واهمه من این بود که پس از انتشار اثر متخصصان این حوزه به من بگویند که این بخش از تخیل تو، تخیل بی ارتباطی است. اتفاقا تعداد زیادی از شخصیت های علمی و تراز اول و فقها این اثر را خواندند و بازخوردهایشان خیلی بهتر از پیش بینی من بود. خصوصا خانواده خود شیخ انصاری که درواقع نوادگان ایشان هستند و هم اکنون هم تولیت مدرسه ایشان را در مدرسه دزفول دارند ...
آبنبات هل دار ؛ روایتی شیرین از روزگاری نه چندان دور
... آبنبات هل دار از آن دسته کتاب هایی است که دستمان را می گیرد و به روزهای پشت سر گذاشته می برد. همان روزها که زندگی و مهربانی کردن کم هزینه تر بود و دل هایمان به هم نزدیک تر. همان روزها که مسائل ساده، شادی های بزرگی می آفریدند. مثل اولین تجربه ی رفتن به سینما؛ تماشای برنامه ها از تلویزیون رنگی؛ تجربه حضورِ نخستین خوراکی های لوکس در خانه ی مردم و... آبنبات هل دار ، روایتِ روزگار یک ...
خانه هایی که شورای شهر نساخت گور معتادان شد/ اعضای شورای ششم و تعهدات بی اعتبارشورای قبل
روی به التماس آورده اند، یکی از اهالی که از نگرانی برای دختر 10 ساله خود کم مانده که بغضش بترکد، می گوید: از مسئولین خواهش می کنم این افراد را جمع کنید، هر زمان دخترم از خانه بیرون می رود دلم بی تابی می کند و مجبورم برای بردن او به مدرسه تمام راه را خودم بروم و برگردم. مسئولین ما را نمی بینند! پیرزنی اما از ترسش در آن منطقه می گوید: معتادان همیشه در این منطقه هستند، می ترسم ...
نقره بانو
. نقره بانو گفت: آهای آهن پاره! یه کم آداب معاشرت داشته باش! تراش رومیزی با دندان قروچه گفت: تو دیگه کی هستی؟ نقره بانو جواب داد: بهت یاد ندادن با بزرگ ترت چه طور صحبت کنی؟ من رئیسِ این اتاقم و قراره به خاطر شکستن قوانین ادبت کنم. تراش رومیزی چندثانیه به نقره بانو زل زد، اما بعد انگار نه انگار که چیزی شنیده باشد، دوباره دنبال مدادها راه افتاد. نقره بانو پرید بالا و دو گوش تراش را ...
به خاطر کشتی قید مدرسه نمونه دولتی را زدم
نام کرد اما بعد از آنکه به تیم ملی جوانان دعوت شدم دیگر نتوانستم در مدرسه نمونه دولتی ادامه تحصیل بدهم. البته در یک خانواده ورزش دوست هم به دنیا آمدید و این یک شانس بزرگ بود تا به سمت کشتی بروید. بله، عموی بزرگ من، بنیانگذار ورزش باستانی در شهر آمل است و پدرم به عنوان یکی از پیشکسوتان ورزش باستانی در آمل شناخته می شود. عموی دیگرم که مربی من است از کشتی گیران خوب آمل بود. من هم با ...
سفر به قلب زمین!
گفتم که می خواهم بروم جزیره ی اصغر و او گفت: جزیره ی اصغر کجاست دیگر؟ می خواهی برگردی ایران؟! گفتم: نه مادر من! دارم می روم جزیره ای در اسپانیا. پس جزیره ی منورکا در میان قلب زمین قرار گرفته؛ البته قلب، زیاد هم در میانه ی بدن نیست، شاید شکم، جای وسط تری باشد. و اصلاً چه طور می شود گفت میانه ی زمینِ کروی کجاست؟ چه کسی نقشه ی کروی زمین را باز کرده و گفته که قاره ی آمریکا حتماً باید سمت چپ ...
شوکه کننده ترین عکس سارا و نیکا ! / اصلا باور نمی کنید !
آقای تنابنده که هنوز هم برای ما بابای قصه است، با مامان مون تماس گرفت و ازش خواست که بیاییم ایران. بابا محسن می گفت قبل اینکه ما به دنبال دوقلو باشیم، خانم غفوری چند بار از طریق وایبر با شما تماس گرفته که جواب ندادین! این موضوع برای زمانی بود که خط های وایبری در سوئد دچار مشکل شده بود و ما اصلا متوجه نشدیم که ایشون تماس گرفتن. سارا:روال مدرسه های اونجا به این شکل بود که برای ملیت های ...
مروری بر زندگی آیت الله کوهستانی؛ فرزندی از کاشان که در مازندران رشد کرد
مخارج زندگی پسرش اعانه ای جمع آوری کنند و برایش به نجف بفرستند از این خبر برآشفت و به آن تاجر پیغام فرستاد که: شیخ محمد مقنّی نیست تا برای او جیره جمع کنید، پسرم احتیاج به این پول ها ندارد خودم هزینه اش را تأمین می کنم. وقتی این سخن به پدر مرحوم آیت الله برهانی رسید از همّت بلند آن مادر شگفت زده شد و گفت: به راستی که او زنی بلند همّت و مردآفرین است. دوران تحصیل مرحوم آیت الله ...
فلک به نام تو اندر مدار می بینم(چشم به راه سپیده)
گل روزگار به بارگاه نگاهت بهار می بینم بهار را بدرت جان نثار می بینم به بال عشق تو بتوان بر اوج ها پر زد فلک به نام تو اندر مدار می بینم نوای نای دل کعبه جز ولای تو نیست طواف کوی تو را افتخار می بینم جمال کعبه ز خال تو آبرومند است وگرنه سنگ و گِلِ بی عیار می بینم چو سعی بی تو یکی پسته ایست دور از مغز نماز بی تو بسی شرمسار می بینم ...
بیم و امید دانشجویان برای بازگشت به دانشگاه
. اما هنوز کلی ابهام هست برخی می گویند هیچ چیز معلوم نیست و حضور در دانشگاه اجباری نیست. ولی من خیلی خوشحال می شوم اگر دانشگاه مان باز شود. می دانم کرونا شرایط سختی ساخته و خودم هم تازه دوز اول واکسن را زده ام اما با این همه واقعاً دوست دارم به دانشگاه برگردم. حاضرم همیشه ماسک بزنم چون واقعاً دلم برای محیط دانشگاه و بودن با بچه ها و یادگرفتن درس در کلاس به صورت عملی تنگ شده. درست است سلامتی خیلی مهم ...
امنیت داریم اما پِیسه خلاص است
می کند. انگار باز هم رویارویی موفق نداشتم، ولی حتما بهتر می شود. روز اول مدرسه؛ هرات ساعت 11 پرواز هرات به کابل است و در مسیر رفتن به میدان هوایی چهار چشمی هرات و خیابان ها را دید می زنم. چه بد که هرات را خوب ندیدم. با خودم قرار می گذارم موقع برگشت حتما بیشتر وقت بگذارم. شهر شلوغ است و برخی مدارس باز شده. بچه ها(پسران) با کوله های قدیمی و زهوار در رفته، لباس های کهنه و زار چند ...
پیشنهاد نام گذاری سبک ششم شعر فارسی به نام سبک شعر انقلاب
تادان اگر نبودند قطعاً امروز شعر فارسی نمی گفتم؛ یکی استاد مجاهدی و یکی هم استاد قزوه. یادم می آید سال 1387 در جمع شاعران ایرانی شعر می خواندم دستم می لرزید. همان جا عهد کردم اگر به درد جمع دوستان ایرانی نخورد، فارسی را کنار بگذارم و اردو شعر بگویم. در این راه استاد مجاهدی مرا یاری می کرد و حرف های دلگرم کننده ایشان خیلی کمک کرد در این مسیر قرار گیرم. وی افزود: همچنین در یکی از جلسات ...
هنوز نمی دانم چطور نویسنده شدم/ روی هیچ شاخه ای ننشستم به جز شاخه ی داستان
من فقط روی یک شاخه نشستم که آن هم داستان بود. داستانی که امروزه این همه برای خودش پرو بال پیدا کرده، در دوران ما مسخره می شد که داستان یعنی چه؟! ، چرا؟ .... چون شعر مطرح بود، آن هم غزل. ما نمی توانستم در یک داستان صدایمان را نازک کنیم، کلفت کنیم، پایین بیاوریم که دیگران را تحت تاثیر قرار دهیم. به فرض اگر شما بخواهید رمان جنگ وصلح یا آناکارنینا را بخوانید، با همان صدا می خوانید؟ نه. این است که ...
شوآف با لباس مدافعان حرم؛ ممنوع! + عکس
اش زنگ زدیم گوشی اش خاموش بود و جواب نداد. *: آقامرتضی در همان اعزام اول مستقیم رفتند سوریه؟ همسر شهید: نه؛ یک ماه رفتند آموزشی. آن موقع نمی دانستم کجا رفته است. با خودم می گفتم حداقل اگر به آموزشی رفته من بروم و ببینمش، چون می دانستم بعد از آموزشی اجازه نمی دادند به خانه بیاید. یک صحبتی باهاش داشته باشم که اگر همان دفعه اول شهید شد، دلم نسوزد. اما پیدایش نکردم. به آنجایی که ...
سرگذشت روحانی اخراجی مدافع حرم/ راستش را بگو! تو افغانستانی هستی؟
. بیش از یک هفته نتوانست در بیرون، این گویش را تمرین کند. پیشرفتش در خارج از خانه خوب نبود. گذاشتن مداوم هندزفری و محاوره با این گویش به طور مداوم با اهل خانه موجب شد، اهل خانه به او شک کنند، اما یک تماس موجب شد نیتش آشکار شود. همان طور که انتظار داشت، همسرش سخت مخالفت کرد. در واقع نگرانی همسرش، از جنس تنهایی و خطرهایی بود که با تغییر هویت علی به افغانستانی ممکن بود برایش پیش بیاید. ...
نگرانی همسر شهید برای دخترش نازنین زهرا
داد؟ همسر شهید: بله، عربی صحبت می کرد که من نتوانم ازش سئوال بپرسم. می گفتم تو کی هستی؟ چرا جواب من را درست نمی دهی؟ خواهش می کنم فقط به من بگو آقا مرتضی کجاست؟ او هم یک مواقعی عربی صحبت می کرد و گاهی فارسی می گفت گوشیش جا مانده در مقر و خودشان جای دیگری رفته اند. ولی من می فهمیدم چون حالشان خوب نبود به هیچ عنوان نمی توانستند جابه جا شوند. **: شما شک کردید که اتفاقی افتاده ...
گزارشی درباره تردید خانواده ها از بازگشایی مدرسه ها
سخت بود. هرچند که هنوز از بیماری می ترسم، اما حاضرم همه قوانین را رعایت کنم که مدرسه ها باز شود. هم علی و هم خواهر دانشجویش یک دز واکسن زده اند و خیال اعضای خانواده شان از بابت بیماری کرونا کمی آسوده است. راضی به بازگشایی مدرسه هستند و برای بازگشایی آبان ماه لحظه شماری می کنند. رعایت بهداشت بچه ها ظاهرسازی است فهیمه مادر یک دوقلوی کلاس چهارمی است. می گوید: معلم پسرهایم ...
نگرانی همسر شهید برای دخترش نازنین زهرا + عکس
جان بچه هایت قَسَمت می دهم فقط بگو مرتضای من کجاست؟ وقتی این را گفتم، گفت خانم تو اصلا دیوانه مان کردی، از بس در این یک هفته زنگ می زنی دیوانه شدیم! من نمی توانم دیگر خودم را نگه دارم و بهت نگویم، آقا مرتضی شهید شده! همین را که گفت من پشت همان نیمکت دیگر حالی برایم باقی نماند. من همانجا نشستم و فقط می گفتم تو دروغ می گویی، تو را خدا راستش را به من بگو. صدا هم مدام قطع و وصل می شد. ...
وضعیت تلخ خانواده قربانیان اتوبوس سربازمعلم ها
روز نامه انحصار وراثت می خواهند. هیچ دیه ای پرداخت نشده است و ما بلاتکلیفیم. این بیوه سیاه بخت از آخرین پیامش به راشد هم گفت: همان شب به راشد پیام دادم که هنوز چند ساعتی از من و بچه ها دور نشدی اما دلم برایت تنگ است و دلشوره دارم. گفت یک ماه برای آموزش می روم و برمی گردم. صبح که از خواب بیدار شدم متوجه حادثه شدم. داشتم سکته می کردم. هنوز هم باورش برایم سخت است. قلبم چند پاره می شود وقتی ...
مهران غفوریان سکته کرد| آخرین وضعیت مهران غفوریان
. دوست دارم با به دست آوردن هر چیزی ذوق کند نه این که برایش فرقی نداشته باشد. خودم از 17 سالگی در یک کاغذفروشی در ظهیرالاسلام کار می کردم و هر چیزی که با دستمزدم می خریدم برایم جذاب بود. این بازیگر سینما و تلویزیون در مورد دوران مدرسه اش هم گفت: در دوره راهنمایی و دبیرستان اگر از مدرسه به پدرم زنگ می زدند اول کچلم می کرد و بعد دستم را می گرفت و به مدرسه می برد! هر چقدر هم می گفتم شاید ...
عطیه ای الهی/ وقتی معجزه از خانه ای کوچک می روید
درس و مدرسه عقب نماند. در روزهای اخیر و در سفر بختیاری؛ مدیر کمیته امداد کشور به خراسان جنوبی، این خانه می شود یکی از برنامه های بختیاری. کیلومترها از مرکز بیرجند دور می شود و به خانه دختری می رود که در اوج محرومیت نام قرآن را زنده نگه داشته است. معجزه همینجاست در طول راه از بختیاری می پرسم؛ چرا این خانه؟ پاسخش جالب بود: مگر معجزه قرآن و دین غیر از این است که ...
روایت جز به جز رزمنده جنوبی از روزهای جنگ
از رفتن به اروپا یا امریکا باید به سربازی می رفتم. جملات کوتاه و خبری از این سالها شاید ساده و سهل به نظر برسد اما این توانایی سید قاسم یاحسینی است در گفت و گو و بعد هم در تدوین این کار. از همان ابتدا خواننده کتاب متوجه می شود قصه یک هم وطن جنوبی را قرار است بخواند آن هم با تاریخ دقیق در روزگاری مشخص.. علاقه هایش در کودگی را خیلی زود متوجه می شود و منتظر است ببینید که اتفاق سربازی که ...
امید عالیشاه: شب سختی را در ریاض گذراندیم اما...
خودم که جالب بود چون هم احساس داشت و هم منطق و ... بهتر است خودتان این مصاحبه را بخوانید؛ مطلب کوتاه اما قابل تأملی برای هواداران نوشته بودی. توضیحی می دهی؟ واقعا با همه وجود ناراحتی هواداران را درک می کنم چون هنوز هم خودم را با افتخار هوادار پرسپولیس می دانم. می خواستم به همه این عزیزان بگویم که لیاقت شما بالاتر از این حرف هاست و واقعا هیچ کلامی باعث آرام شدن قلب این عزیزان ...
تابستان تمام شد، سفر نه
به خاطر این که مدت ها از خانه بیرون نیامده بود بعد از برگشت از سفر آبریزش بینی دارد که خوشبختانه دارد خوب می شود: بچه ها این جوری هستند که مدتی بیرون نروند زود تحت تأثیر تغییر آب و هوا قرار می گیرند. البته اگر ادامه پیدا کند حتماً به پزشک نشان می دهم. او تحلیل می کند که این مدت آن قدر بچه ها از خانه بیرون نرفتند که حال روحی بدی داشتند و دیگر بیش از این نمی توانست به خاطر رعایت پروتکل ها روان بچه ...
چه می شد اگر دورکاری به معنای کارکردن از خانه نبود؟
ساکنان یک شهرک ساحلی می اندازد. سال هاست که رابطۀ بین آرواره ها 1 و پنینگتون برایم آشناست، چراکه من هم در انتهای همان خیابانی بزرگ شده ام که بنچلی یکی از خانه های آنجا را خریده بود. خانۀ آن ها یکی از آن درشکه خانه هایی بود که کاربری اش را تغییر داده بودند و در ملکی نسبتاً بزرگ و محصور به درختان کاج و سرو واقع شده بود. بچه که بودم، موقع مشق نوشتن در اتاق زیرشیروانی ام، گاهی دلم می خواست ...
وقتی ادل با غم عشق نوجوانی اش، می ترکاند
؛ و این یک زخم واقعی است برای من؛ زخمی که نمی دانم آیا هرگز می تواند بهبود یابد. آهنگ Easy on Me با متنی همچون هنوز کودکی بودم/ فرصت این را نیافتم که دنیای اطرافم را حس کنم/ وقتی نداشتم تا آن چه را که تصمیم به انجامش گرفتم، انتخاب کنم/ پس به من سخت نگیر به نظر می رسد باز از رابطه ای عمیق سخن می گوید. او در این باره توضیح می دهد: این اولین آهنگی بود که برای این آلبوم نوشتم. بعد ...