نقشه شیطانی دانیال برای ربودن دختر 13 ساله / خود را مامور معرفی می کرد
سایر منابع:
سایر خبرها
دختر ساده لوح در دام رمال شیطان صفت | تجاوز وحشتناک رمال شیطان صفت به دختر ساده لوح
کرد که همه ما حرف هایش را باور کرده بودیم. در ادامه خواست تا برای انجام کار به اتاق دیگری برویم چون این کار نباید در حضور دیگران انجام می شد. مادر و خواهرانم در پذیرایی نشستند و ما به اتاق من رفتیم و او به جای خارج کردن مثلا همزاد، مرا مورد اذیت و آزار قرار داد و بعد به سرعت از آنجا رفت. من آن قدر شوکه بودم که تا چند روز بعد نتوانستم واقعیت را به خانواده ام بگویم و وقتی به خودم آمدم برای شکایت به ...
تنها بازمانده خانواده شهیدان ملک پور: یاد و خاطره شهدای دفاع مقدس را به دست فراموشی نسپاریم
چیزی یادم نمی آید من در آن موقع 13 سالم بود و به همراه سه برادر دیگر، چهار بازمانده آن خانواده هستیم، آن روز یعنی 27مهر سال 63 هنگام بمباران، ساعت نزدیکی های 12ظهر بود که من در حمام بودم و خانواده کم کم برای خوردن نهار آماده می شدند و بمب درست در وسط خانه و محل انداختن سفره اصابت کرد و من دیگر بعد از انفجار چیزی متوجه نشدم تا اینکه در بیمارستان امام رضا شهر مشهد مقدس چشمانم را باز کردم و ...
ویدئو/ عشق عجیب پسر و دختر آذری؛ نقاشی که به عشق افلاطونی اش رسید
خودم در استانبول زندگی کنم. اما قبل از سفر به استانبول یکی از دوستانم پیشنهاد داد که در گالری هنرهای مقدس تبریز گالری نقاشی برپا کنم. آن روز تابلوی دختر را هم که نام آن را روح خودم گذاشته بودم، به گالری بردم. روز افتتاح گالری، مهمان ها یکی یکی وارد می شدند که یکدفعه خانم جوانی وارد شد که با دیدن او ناگهان تپش قلب عجیبی پیدا کردم. تا آن زمان هرگز چنین حسی به کسی پیدا نکرده بودم ...
روایت سفر خوزستان رئیس جمهور از دریچه نگاه یک عکاس+تصاویر
فایل صوتی را نگه داشتم و با خودکار قرمز دور جمله ی آقای عکاس خط کشیدم: من فقط توی تلویزیون رئیس جمهورها را دیده بودم و اصلا فکر نمی کردم اینطور باشند، قبلا از او خوشم می آمد اما حالا دوستش دارم! تمام کلمه های قلنبه و سلنبه را که طبق عادت به قلمم هجوم آورده بود پرت کردم گوشه ی مغزم و برای دقایقی خودم را رها کردم، می خواستم بی هیچ دغدغه ای و در ساده ترین خط ممکن، از روزی بنویسم که مبین ...
“لیلا بلوکات” اینجا را با هالیوود اشتباه گرفت!/ عکس
شدن از مردم درخواست کرد که ویروس بسیار مسری کرونا را جدی بگیرند: بیماری کرونا را دست کم نگیرید. عاجزانه می خواهم که رعایت کنید. بیشتر بخوانید: “لیلا بلوکات” احساس خوشتیپی کرد/ عکس او حالا در گفتگویی جدید با رادیو تهران درباره تجربه وحشتناکش در روزهای مبارزه با بیماری صحبت کرده است. بلوکات می گوید: تا آخرین لحظه به خودم می گفتم که امکان ندارد کرونا باشد، حتما سرماخوردگی است ...
هری پاتر؛ 20 سال قبل
تجربه حرفه ای چندانی نداشتند برای همین سر این فیلم دائم کات می دادم. در سه ماه اول بعد از این که یک کلوزآپ از یکی از بازیگران می گرفتم، تمرکزشان از دست می رفت. چند هفته اول همه بچه ها از این که بخشی از فیلم هری پاتر هستند خیلی هیجان زده بودند و دائم رو به دوربین لبخند می زدند. هرکار می کردم از لبخند زدن به دوربین دست برنمی داشتند و ساخت این فیلم برای من به عنوان کارگردان به تمرین و کلاس بازیگری ...
سعید حسین پور: راه من و پرسپولیس جدا شد؛ استقلال پیشنهاد داد
کادرفنی نیازی به من نداشت و گفت جایی در برنامه هایشان ندارم. من از سال های قبل از پرسپولیس طلب داشتم که با توجه به این موضوع توانستم به صورت یکطرفه قراردادم را فسخ کنم. به گزارش سرویس ورزشی شبکه لحظه ، سعید حسین پور بازیکن سابق تیم فوتبال پرسپولیس گفت: پرسپولیس وقتی تمریناتش را شروع کرد هیچکس از طرف باشگاه و یا کادر فنی به من زنگ نزد تا به تمرین بروم. حتی من با توجه به اینکه قرارداد ...
وصال مادر پس از 33 سال فراق با فرزند شهیدش در بهشت زهرا تهران + فیلم
. شهربانو رجبی مادر شهید مرتضوی در حاشیه این مراسم گفت: به آرزوی خودم رسیدم، سال ها است آرزوی چنین روزی را دارم مطمئن بودم یک روز فرزند من پیدا می شود. زهرا زارع همسر شهید مرتضوی افزود: بسیار حرف های نگفته با همسرم دارم، حالا جایی هست، که می توانم بروم و حرف های دلم را بزنم. شهید والامقام علیرضا مرتضوی در 15 مرداد 1342 در مشهد چشم به جهان گشود و در 28تیر 1367 در گیلانغرب به مقام رفیع شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در قطعه 50 بهشت زهرای تهران و در جوار شهدای پلاسکو به خاک سپرده شد است. از این شهید والامقام یک فرزند دختر به نام الهام به یادگار مانده است. انتهای پیام/ ...
واکنش مهناز افشار به تبرئه شدن شوهرش | ابراز علاقه مهناز افشار به شوهر سابقش
1356 در تهران به دنیا آمد و متولد سال مار است. مهناز افشار در کودکی خیلی شیطنت می کرد و همیشه دوست داشت بوفه دار مدرسه باشد، یک بار بخاطر شیطنت های فراوانش دو روز از مدرسه اخراج شد، عاشق آتاری مخصوصا بازی دزد و پلیس بود و ... به تماشای کارتون علاقه فراوانی داشت. مهناز افشار از سیندرلا، صدویک سگ خالدار، پلنگ صورتی، مورچه و مورچه خوار، سند باد، باربا پاپا، بامزی، هاچ زنبور عسل، خانواده ...
گشتی در جزیره ی زیبای مِنورکا در شرق اسپانیا
فیروزه ای رنگ کالا، مرا به خود دعوت می کرد. من هم نه نگفتم و تنی به آب زدم. در همان لحظه نگاه سنگین اطرافیان را روی خودم حس کردم و با خود گفتم: به راستی چرا هیچ کس جز من در آب نیست؟ در همین اندیشه بودم که سنگینی نگاه دیگری را حس کردم؛ نگاه یک عروس دریایی زیبا را. بلافاصله ضمن تشکر از دعوت صمیمانه ی کالا، به سرعت محل را ترک کردم. عروس دریایی از خطرناک ترین موجودات آبزی است و اگر روزی به کالا ماکارِیا ...
عجیب ترین انتقام یک مرد در دوران نامزدی ! / شوکه می شوید !
با نام " هیدی بربر " در این شبکه اجتماعی شناخته می شود می گوید: خواستگار سمجی داشتم که بعد از کلی اصرار بالاخره پذیرفتم برای آشنایی بیشتر مدتی با او نامزد باشم. برخلاف میل باطنی ام این فرصت را به او دادم تا برای دادن جواب منفی یا مثبت نهایی، شکی در دلم باقی نماند. چند روز پس از نامزدی مان قرار شد با هم به یکی از رستوران های معروف شهر برویم. تا رسیدن به رستوران همه چیز عادی و ...
مرگ غم انگیز پسر بچه در خودروی پدر
تحقیقات گفت: ما معمولاً با خودرو رفت و آمد نمی کنیم به همین دلیل برای اینکه باتری ماشین خراب نشود هر چند وقت یکبار، ماشین را روشن می کنم تا کمی کار کند و بعد هم آن را خاموش می کنم. او ادامه داد: شب حادثه به همراه پسر 8 ساله ام برای روشن کردن خودرو به خیابان رفتیم. ماشین را روشن کردم که پسرم گفت برویم کمی بگردیم من هم قبول کردم و از آنجایی که لباس بیرون نپوشیده بودم به پسرم گفتم صبر کن تا من ...
نقشه عروس خائن برای جوان نخبه
هولناکش فاش نشود بعد از قتل پدر، نامادری و سپس بیتا روحی را هم به قتل رساند. اردیبهشت سال 98 رسیدگی به پرونده ناپدید شدن دختر هشت ساله به نام بیتا و پدر و نامادری او با شکایت مادر بیتا روی میز ماموران پلیس ورامین قرار گرفت. مادر بیتا روحی که چند سال قبل از پدر بیتا جدا شده بود و به دلیل مشکلات مالی حضانت دختر را به پدرش سپرده بود، در اولین اظهارات خود به ماموران پلیس گفت: روز قبل از گم ...
نقشه هالیوودی برای فریب دختر روستایی
با والدینم زندگی می کنم. تنها سرگرمی و تفریحم گوشی موبایلم بود که در طول روز یک لحظه هم کنار نمی گذاشتم. یک روز به طور اتفاقی شماره ای را گرفتم و از صدا و لهجه آن سوی خط فهمیدم که با یک دختربچه ساده شهرستانی سر و کار دارم. همان لحظه فکری شیطانی به سرم زد و نقشه اغفال دختر 13 ساله را کشیدم. به او زنگ زدم و گفتم: مامور هستم و در تعقیب یک باند بزرگ قاچاق دختران به او رسیده ایم و متوجه شده ...
درد دل دانش آموزان متاهل: با ما مثل مجرم برخورد کردند!
اتاق را قفل کنم و... . مثل یک بیمار در قرنطینه! نتیجه آن سال این شد که نتوانستم از پس کنکور بربیایم و نتیجه دلخواهم را نگرفتم. البته به شرایط جسمانی ام هم برمی گشت ولی خب رتبه ام خیلی بد شد و یادم است آن روز آنقدر گریه می کردم و حالم بد بود که زنگ زده بودم به همسرم و می گفتم کاش با تو ازدواج نکرده بودم! بعد از این مجدد کنکور دادید؟ شمگانی: بله. آن سال که بین رشته ای ...
ادعای عجیب یک پرسپولیسی : قایدی بازی بلد نیست!
. فوتبالیست شدن برای یک دختر روستایی سخت نبود؟ سختی ها برای کسی که در روستا زندگی می کند، چند برابر است. موقعی که من در شکم مادرم بودم، پدرم عمرشان را به شما دادند. 11سالم بودکه فوتسال را شروع کردم و یک سال بعد به تیم ملی دعوت شدم. در این سن آمدن به تهران سخت بود. من بودم و مادرم. همه به مادرم می گفتند چرا این همه برایش وقت می گذاری این چیزی نمی شود. رشد کردن در فضایی که پر از ...
غیرتش به اهل بیت از او یک مدافع حرم ساخت
قرمز در آخر شب به خانه می آمد تا من پا پیچش نشوم. نگرانی های من ادامه داشت تا اینکه برای رسیدن خبر سلامتی همسرم سفره صلوات نذر کردم. سفره صلوات پهن کرده بودم و با خواهر شوهرم و همسایه ها نشسته بودیم و هنوز چند تسبیح بیشتر صلوات ختم نکرده بودیم که گوشی زنگ خورد. از دفتر فاطمیون بود. گفت که به خانه مان می آیند و شماره برادر و پدرم را گرفتند. شک کردم گفتم شماره برای چی؟! گفتند پرونده همسرتان ...
نیشتر مرگ بر غده کینه !
خودروام را نیز آتش می زند. من خیلی ترسیده بودم به همین دلیل مراقب خودم بودم تا این که چند روز قبل از وقوع جنایت او را سوار بر موتورسیکلت در کوچه دیدم. وقتی نگاهمان با یکدیگر تلاقی کرد او ناگهان دستش را مانند خنجری به زیر گلویش کشید و با این اشاره فریاد زد، پسرت را می کشم و دخترت را هم می دزدم. حالا دیگر موضوع خیلی جدی شده بود. این جملات وجودم را می لرزاند چرا که می دانستم او به آن چه ...
معمای آخرین قرار شبانه 2 رفیق
گوشی ام فعال کنم. من هم طبق خواسته او این کار را انجام دادم و بعد از آن هم روی گوشی ام صفحه اینستاگرام امیر فعال ماند. چند روز بعد خیلی اتفاقی شروع به گذاشتن مطلب و عکس روی صفحه اینستاگرام او کردم. تو و امیر باهم به تهران آمدید؛ ماجرا ربوده شدن امیر چه بود؟ ماجرایی در کار نبود. آن روز امیر برای خرید به مغازه سوپرمارکتی رفت و بعد از چند ثانیه صدای مشاجره او با مرد مغازه دار را شنیدم ...
سکوت پایان بخش
مرد جوان وقتی مقابل قاضی دادگاه خانواده قرار گرفت، درباره علت این درخواست گفت: 18ماه است ازدواج کرده ام. اما همیشه همسرم سر هر موضوعی بی دلیل با من قهر می کرد و چند روز با من حرف نمی زد. تا این که شش ماه پیش سر موضوعی با هم دعوایمان شد. بعد از آن نجمه باز هم قهر کرد. شش ماه از آن موضوع می گذرد و ما همچنان با هم قهر هستیم. در یک خانه زندگی می کنیم ولی با هم صحبت نمی کنیم. اوایل تصور می کردم به ...
اعلام خبر شهادت روی پُل ری!
، آنقدر مفصل و کامل است که احتیاج به هیچ مقدمه ای ندارد. چهارمین قسمت از این گفتگو را بخوانید تا روزهای بعد و قسمت های بعدی... **: اگر خواستگارتان ایرانی بود هم قبول نمی کردید؟ خانم صفدری: روی آن فکر نکرده بودم؛ پیش نیامده بود. خانم صفدری، همسر شهید محمدجعفر حسینی سیزده چهارده ساله بودم و چادرم خیلی کهنه شده بود؛ به مادرم گفتم برای من چادر بخر، مادرم فکر ...
بازداشت مدافع حرم فاطمیون در هتل سوریه!
و گفت ببین اگر من یک روز خانه نیامدم به یکی از اینها زنگ بزن، من را پیدا می کنی! گفتم: آنجا من به شوخی گفتم برو سوریه، حالا اینقدر مهم شدی که نیروهای امنیتی می آیند و بی خبر می برندت؟! **: تلفنِ فرد بود؟ خانم صفدری: شماره موبایل همین دوستانشان بود که می شناختم و با هم اعزام شدند. آنجا به من گفت که حالا برو دختر جان اینها را شوخی بگیر اما من بالاخره یک روز می روم. چند روز بعدش ...
آدم هایی که در جامعه حکم اکسیژن را دارند!
.... مغازه دار گفت: باشد، نگاه می کنم. بعد ادامه داد: ممکن است ال سی دی تبلت سوخته باشد. اگر سوخته بود، عوضش کنم؟ گفتم بله لطفا، خیلی به تبلتم احتیاج دارم! گفت: فردا بعدازظهر بیایید تحویل بگیرید. روز بعد رفتم و تبلت را سالم به من تحویل داد. هزینه اش را پرسیدم، گفت: هیچی، چیز مهمی نبود، فقط کابل فلشش شل شده بود، سفتش کردم، همین! تشکر کردم و بیرون آمدم. نشستم داخل خودرو و یک لحظه با خود ...
صحبت های جالب خواننده معروف درباره زندگی خصوصی اش
کردم قرار است همانی باشم که به این دور باطل پایان می دهد. او گفت که فکر می کند در جریان طلاقش از خودش جدا شد. ادل درباره ی طلاق خود گفت: همه اش در تنهایی گذشت. مدت زیادی را به تنهایی گذراندم. واقعاً در احساساتم فرو رفته بودم و خودم را مشغول نمی کردم. او همچنین از کنار گذاشتن مصرف مشروبات الکی بعد از مرگ پدرش گفت. وقتی اپرا به رابطه ی ادل با مشروبات ...
مسئله "مرگ و زندگی" است
لحظه از زندگی آن را به خوبی یادگرفته ام. دلیل دیگری که از گفتنش کمی خجالت می کشم، این است که دلم برای گوش دادن به آن همه داستان تنگ می شود. من اشتیاقی سیری ناپذیر برای شنیدن داستان دارم، به خصوص آن هایی که بتوانم در تدریس و نوشتن به کار ببرم. از دوران کودکی عاشق داستان ها بودم و به جز سال هایی که به دانشکده پزشکی می رفتم، همیشه بی برو برگرد قبل از خواب کتاب می خواندم. با این که نویسنده های صاحب ...
یاداشت /شکارچی
رمزآلود مربیگری بهش زدم، از اونهایی که میدونی پشتش بچه بهت میگه سلام و میفته توی تلۀ مربی؛ درسته، طبق نقشه محمد مهدی گفت : سلام ! و من هم که دنبال این سلام بودم گفتم : سلااااام آقا. خسته نباشی ! و باز هم میدونستم که پشت این خسته نباشی چه اتفاقی میفته و منتظر اون اتفاق موندم. و اتفاق افتاد.... فردای اون روز محمد مهدی اومد مرکز و گفت: اینجا آموزش زبان هم داره؟ گفتم: نه اینجا آموزش ...
جزئیات تلخ مرگ مبینا 15 ساله
...، بخشی از معمای پیچیده مرگ مشکوک حل شد. او دختر 15 ساله ای به نام مبینا بود که یک روز قبل از کشف جسد از خانه بیرون آمده و دیگر هیچ کدام از اعضای خانواده از وی خبری نداشتند. تحقیقات کارآگاهان به سرپرستی کارآگاه مصطفی مقدم وارد مرحله جدیدی شد. پدر مبینا مدتی قبل از دنیا رفته است و او به همراه مادر و برادر بزرگترش زندگی می کرد. این در حالی بود که مواد افیونی زندگی آن ها را در آشفته ...
هنوز دهانم برای سیب های ترش خانه پدری آب می افتد/ هر بار شیراز می روم، دلم می خواهد شعر بگویم
این فرصت های کوتاه می آمدم تهران و بازمی گشتم. بعضی پنجشنبه ها که نمی شد تهران بیایم، از مبارکه به اصفهان می رفتم. وقتی تهران بودم، هر روز روزنامه کیهان می خریدم و در مدتی که مبارکه بودم، اگر هرکسی تا اصفهان می رفت، می گفتم برای من روزنامه بخرد و بیاورد. یکی از پنجشنبه، شب هایی که اصفهان رفته بودم، خواستم روزنامه کیهان بخرم. چند دکه رفتم اما نبود و من روزنامه اطلاعات به جای آن خریدم. ...