“لیلا بلوکات” اینجا را با هالیوود اشتباه گرفت!/ عکس
سایر منابع:
سایر خبرها
هری پاتر؛ 20 سال قبل
...، باید با جی. کی. رولینگ هم دیدار می کردم چون او کسی بود که حرف آخر را می زد. برای دیدار با او به اسکاتلند سفر کردم و حدود دو ساعت و نیم یا شاید سه ساعت با هم حرف زدیم تا تصویر ذهنیم برای فیلم را به او توضیح دهم. (خانم نویسنده) خیلی چیزی نگفت و وقتی حرفهایم تمام شد گفت من هم فیلم را دقیقا همینطور می بینم . با خودم گفتم: خدای من، از پسش برخواهم آمد. اول به وجد آمدم و بعد ترسیدم. می دانستم که ...
روایت سفر خوزستان رئیس جمهور از دریچه نگاه یک عکاس+تصاویر
شهرستان اندیکا چهار ساعت و نیم راه بود و باید هرچه زودتر خودم را می رساندم. حوالی دوازده نیمه شب بود که به چلو رسیدم و مستقر شدم، در آن تاریکی هوا و بهت کوهستان هم که نمیشد جلوتر رفت، ماندم تا 6 صبح شود و آنور گرگ ومیش هوا، پنجاه دقیقه ای را تا رسیدن به روستای زلزله زده ی سرشط، جاده ی کوهستانی و مخوف این روستا را کوبیدم. ساعت هفت و نیم که شد توی روستا بودم، در کنار برادران سپاهی و فرماندار که ...
من محسن مجتهد هستم/ با شرط امام جمعه موقت به تبریز آمدم اما حضرت آقا ماندگارم کردند
و اتاق های خانه مملو از جمعیت بود و من نیز با چند نفر فاصله از امام نشسته بودم و یک ضبط صوت نیز به همراه داشتم. به هنگام خروج از خانه ماموران ساواکی ضبط صوت مرا به زور گرفتند و بردند. به آنها گفتم حداقل نوار را بردارید و ضبط را پس بدهید اما هر دو را بردند! درواقع با اینکه خطر را احساس می کردم ولی به سخنرانی امام رفتم چرا که آن زمان نیز جزء ارادتمندان امام بودم و در جریانات حضور داشتم البته نه به ...
ویدئو/ عشق عجیب پسر و دختر آذری؛ نقاشی که به عشق افلاطونی اش رسید
خودم در استانبول زندگی کنم. اما قبل از سفر به استانبول یکی از دوستانم پیشنهاد داد که در گالری هنرهای مقدس تبریز گالری نقاشی برپا کنم. آن روز تابلوی دختر را هم که نام آن را روح خودم گذاشته بودم، به گالری بردم. روز افتتاح گالری، مهمان ها یکی یکی وارد می شدند که یکدفعه خانم جوانی وارد شد که با دیدن او ناگهان تپش قلب عجیبی پیدا کردم. تا آن زمان هرگز چنین حسی به کسی پیدا نکرده بودم ...
تیپ شیک و منحصر به فرد نازنین بیاتی در پاییز+عکس
. حتی اگر لازم باشد 24 ساعت پای آن بایستم انجامش می دهم. ولی اصولا در نقش هایی که پیشنهاد داشتم یا بازی کردم این ویژگی کمتر دیده شده. مثلا در رخ دیوانه در صحنه تصادف، هیحانِ واقعیِ خودم است. یا آن جایی که ماشین دور 360 می زند، بدلکار نبود و من خودم کنار راننده نشسته بودم. برایم این هیجان، جذاب است. به خاطر همین دوست دارم در فیلم های هیجانی هم بازی کنم چون احساس می کنم بیشتر تخلیه می شوم ...
اقدامات نسنجیده روحانی به حوادث آبان 98 دامن زد(خبر ویژه)
نزد من آوردند؛ من متوجه شدم تمام این پرونده دروغ است. جالب است بدانید که من همین خانم را آمریکا دیدم و باز ماجرا را پرسیدم او گفت همه این داستان دروغ بود و وکلای حقوق بشری به من گفت پرونده تو سنگین است؛ این دروغ ها را بگو تا فشار برداشته شود! من به او گفتم اگر جای تو بودم حتماً اعلام می کردم که دروغ گفته ام. سخنان این شاهد دادگاه در لندن هم (درباره شکنجه و تجاوز) از همین دست ادعاها برای گرفتن کیس ...
تنها بازمانده خانواده شهیدان ملک پور: یاد و خاطره شهدای دفاع مقدس را به دست فراموشی نسپاریم
دایی ام را بالای سر خودم دیدم، دایی من خانه اش در خوزستان و محل کارش در مشهد مقدس بود و به محض اطلاع خودش را به من رسانده بود، دایی ام به من گفت منو میشناسی؟ گفتم آره، گفتم چی شده؟ گفت مجروح شدی و سه ماهه که اینجا هستی، سه ماه در حالت کما بودم، دو سه هفته در بیمارستان امام خمینی(ره) ایلام، سه هفته در بیمارستان طالقانی کرمانشاه و بعد از آن به دلیل شدت جراحات به مشهد مقدس منتقل شدم، تمام بدنم بانداژ ...
منصوریان: مجموع قرارداد من و دستیارانم 5.5 میلیارد است/ از مشکلات صنعت نفت باخبر بودم
که باشگاه های دیگر پول خیلی بیشتری به تو می دادند، چرا به آبادان آمدی؟ من در جواب او گفتم که خودم این چالش رو دوست داشتم و علاقه داشتم در این تیم کار کنم، زیرا صنعت نفت ظرفیت زیادی دارد. آن پیرمرد گفت که می توانم خواهشی داشتم باشم که یکی، 2 ماه دیگر آبروی ما را به دلیل بی پولی و بدون آب و لباس بودن نبری و شان شهر ما را پایین نیاوری؟ ما آبادان و شهر اولین ها هستیم. من به آن پیرمرد قول دادم که مشکلات ...
سرفه های طولانی مدت نشانه کدام بیماری می تواند باشد؟
مهر نوشت: عضو هیئت علمی دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی با اشاره به اینکه سرفه طولانی به مدت سه تا چهار هفته از نشانه های ابتلا به سل ریوی است، گفت: عفونت سل بیماری مزمن ریوی ولی کاملا درمان پذیر است. افشین منیری متخصص بیماری های عفونی بیمارستان مسیح دانشوری، افزود: میکروب سل به هر قسمتی از بدن مثل ریه ها و یا کلیه ها، ستون فقرات و مغز حمله ور شود، در صورت عدم درمان مناسب می تواند کشنده ...
ظاهر افراد ملاک قضاوت نیست
... ما ناهار به خانه اش می رفتیم، خودش همه جور غذا بلد بود که بپزد. یک بار به او گفتم: شما از اول مجرد بودی؟ گفت: نه من زن داشتم و یک بچه هم بیشتر ندارم، بچه ام هم در ایران است، اما لمس است و یک خانه برای او گرفته ام. اینجا را دوست ندارد و نمی آید. خانمت چه؟ گفت: خانمم یک خانم آراسته، بسیار وجیه و زیبا، نمازخوان و باحجاب بود و من عاشق او بودم؛ روزها که بیرون می رفتم، تا وقتی به خانه برگردم، دلم ...
مرگ غم انگیز پسر بچه در خودروی پدر
تحقیقات گفت: ما معمولاً با خودرو رفت و آمد نمی کنیم به همین دلیل برای اینکه باتری ماشین خراب نشود هر چند وقت یکبار، ماشین را روشن می کنم تا کمی کار کند و بعد هم آن را خاموش می کنم. او ادامه داد: شب حادثه به همراه پسر 8 ساله ام برای روشن کردن خودرو به خیابان رفتیم. ماشین را روشن کردم که پسرم گفت برویم کمی بگردیم من هم قبول کردم و از آنجایی که لباس بیرون نپوشیده بودم به پسرم گفتم صبر کن تا من ...
نقشه هالیوودی برای فریب دختر روستایی
...: این روزها حالم از خودم به هم می خورد اما آن موقع لبریز از حسی سیاه و کثیف بودم و فقط به لحظه ای فکر می کردم که یک موجود ساده و بی دفاع را به دام بیندازم. دخترک با توجه به چیزهایی که به او گفته بودم بی خبر از خانواده اش راهی ترمینال شد و چند ساعت بعد به تهران رسید. من که هنوز باورم نمی شد به این راحتی موفق به فریبش شده ام به استقبالش رفتم و او را با همان قصه ها به منزل مجردی یکی از دوستانم ...
درد دل دانش آموزان متاهل: با ما مثل مجرم برخورد کردند!
سه تا از همین بچه ها با مدرسه تماس گرفته بودند که چرا دختر متأهل در مدرسه دارید؟ این برای بچه های ما بدآموزی دارد! پس از یک ماه نمی دانم بهمن ماه یا اسفندماه بود که معاون مدرسه به من زنگ زد و گفت بیا مدرسه تا درباره بچه ها صحبت کنیم. من آن یک ماه اصلاً بصورت حضوری مدرسه نرفته بودم و مجازی درس را پیگیری می کردم. خلاصه به مدرسه رفتم و ساعت 6:30 صبح مدیر مدرسه مرا که دید گفت: تو اینجا چکار ...
منصویان: احترام ویژه ای برای قلعه نویی قائلم و دوستش دارم
می دادند، چرا به آبادان آمدی؟ . من در جوابش گفتم خودم این چالش آبادان رو دوست داشتم و علاقه داشتم در این تیم کار کنم، چون پتانسیل زیادی دارد . آن پیرمرد ادامه داد که می توانم خواهشی داشتم باشم که یکی دو ماه دیگر آبروی ما را به دلیل بی پولی و بدون آب بودن و بدون لباس بودن نبری و شأن شهر ما را پایین نیاوری؟ ما آبادان و شهر اولین ها هستیم. من به آن پیرمرد قول دادم و درباره مشکلات آبادان که سال ها نیز ...
غیرتش به اهل بیت از او یک مدافع حرم ساخت
شما بیندازد... باز هم راضی شدم. ماشین گرفتیم و با هم تا محل ثبت نام نیرو ها رفتیم. مسئولشان تا من را دید و معرفی شدم، گفت پدرش تازه شهید شده پسرت را راهی می کنی؟ در نهایت میلاد هم یک دوره همراه بچه های لشکر فاطمیون رفت. شب تا صبح تسبیح به دست داشتم و ذکر می گفتم. دلشوره زیادی داشتم و اخبار را نگاه نمی کردم. دلم محکم شده بود، اما دلتنگ می شدم. شکر خدا سالم برگشت. حالا ازدواج کرده و فرزند هم دارد ...
نقشه عروس خائن برای جوان نخبه
فهمیدند نه تنها با این ازدواج مخالفت کردند بلکه مرا نیز از خود راندند و طردم کردند اما من دست بردار نبودم و ترنم را در حالی به عقد خودم درآوردم که هیچ کس از نزدیکانم در جشن عقدکنان حضور نداشت. من که در طول چند سال، بیشتر درآمدم را پس انداز کرده بودم همه را در اختیار همسرم گذاشتم و زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. هنوز یک ماه بیشتر از جشن عروسی ما نگذشته بود که خاله ترنم از استرالیا به ایران آمد ...
نقشه شیطانی دانیال برای ربودن دختر 13 ساله / خود را مامور معرفی می کرد
خودم به هم می خورد اما آن موقع لبریز از حسی سیاه و کثیف بودم و فقط به لحظه ای فکر می کردم که یک موجود ساده و بی دفاع را به دام بیندازم. دخترک با توجه به چیزهایی که به او گفته بودم بی خبر از خانواده اش راهی ترمینال شد و چند ساعت بعد به تهران رسید. من که هنوز باورم نمی شد به این راحتی موفق به فریبش شده ام به استقبالش رفتم و او را با همان قصه ها به منزل مجردی یکی از دوستانم بردم. آنجا بود که ...
یاداشت /شکارچی
خوشحالی نمی تونستم چشمان شکارچی ام را جمع کنم گفتم: بله که داره و خودم رفتم و جلد بعدی اون رو آوردم. و این قصه ادامه پیدا کرد، محمد مهدی جلدهای بعدی کتاب رو هم خوند و کتاب های دیگر را هم؛ و من در آن لحظات موفق ترین شکارچی دنیا بودم که فتح قله های موفقیت را در آیندۀ محمد مهدی می دیدم.
بازداشت مدافع حرم فاطمیون در هتل سوریه!
ابوحامد آشنا می شود. وقتی آمد ایران، یک ماه در اینجا ماند. این یک ماه خیلی سخت بود. من پیش خودم تصمیم گرفته بودم که دیگر نمی گذارم برود، چون سختی هایش بیشتر بود. دیگه وقتی همان سال 92 برگشتند، ما مستقل شدیم و خودمان رفتیم و خانه گرفتیم. دیگر من هر وقت بحث سوریه می شد، می گفتم نمی گذارم بروی، اینقدری که داری می گویی می روم، یک بار رفتی؛ می گفتی می خواهم بروم دانشگاه، حالا برو و دَرسَت را ادامه بده. با ...
زلزله طبس و خاطره ای از شهید عباسعلی سالمی
آخه با یک بچه شیرخواره و سه بچه قد و نیم قد کجا می خواهد برود؟ زلزله طبس و خاطره ای از شهید عباسعلی سالمی چادرم را برداشتم و قرآن به دست کنار در حیاط ایستادم . گفتم: زهرا مادر کاسه آب را بیاور! چشمم به پشت ماشین افتاد که پر از کیسه های نان بود تا به این سن هیچ وقت ندیده بودم این همه نان پشت وانت بار بزنند. عباسعلی از زیر قران رد شده و در چارچوب در نگاه پر محبتش را ...
مسئله "مرگ و زندگی" است
افتاده بود. سعی کردم خونسرد باشم و گفتم: لطفاً بفرمایین تو. اجازه بدین برنامه کاری ام رو نگاه کنم. دفتر قرار ملاقات هایم را باز کردم و از دیدن اسم امیلی ای که با حروف درشت در قسمت ساعت چهار بعد از ظهر نوشته شده بود شگفت زده شدم. امروز صبح اصلاً به ذهنم نرسیده بود که جدول برنامه های کاری ام را چک کنم. وقتی مغزم درست کار می کرد، البته اگر اصلاً درست کار می کرد، روز چهارم جولای با کسی قرار ...
شغل نوجوانی رئیس سازمان تبلیغات
به گزارش جهان نیوز ، حجت الاسلام قمی، رئیس سازمان تلبغایت اسلامی می گوید: سال ها پیش وقتی دانش آموز دبیرستانی بودم همزمان عصرها در یک مغازه سیم پیچی موتور کار می کردم و گاهی در زمان های آزاد، مجالی فراهم می شد تا کتاب بخوانم. گاهی هم با دوستی مباحثاتی داشتیم. روزی صاحب مغازه که فکر می کنم تحصیلات عالیه هم نداشت، پرسید می خواهی چه کاره شوی؟ به زعم خودم گفتم فیزیکدان، اما او به کتاب هایم نگاه کرد و ...
در فضای مجازی و تبلیغی موجود، آموزش سلامت پیچیده تر شده است
پژمان جمشیدی عاشق شد + فیلم
. شاید هر کس دیگری هم جای من بود، همین قدر خوب دیده می شد. آنها که نمی توانستند منکر خوب بودن سریال پژمان باشند ولی خیلی هم با بازیگری من موافق نبودند، می گفتند او خودش را بازی کرده است. نمی توانم بگویم واقعا خودم بودم یا نه، چون آن شخصیت بلاهت و حسادت زیادی داشت اما پایان ماجرا شیرین بود. طبیعی است که به شخصیت خود من خیلی نزدیک نبود اما چون اتفاقات همان چیزهایی بود که برای من رخ می داد ...
اعلام خبر شهادت روی پُل ری!
، آنقدر مفصل و کامل است که احتیاج به هیچ مقدمه ای ندارد. چهارمین قسمت از این گفتگو را بخوانید تا روزهای بعد و قسمت های بعدی... **: اگر خواستگارتان ایرانی بود هم قبول نمی کردید؟ خانم صفدری: روی آن فکر نکرده بودم؛ پیش نیامده بود. خانم صفدری، همسر شهید محمدجعفر حسینی سیزده چهارده ساله بودم و چادرم خیلی کهنه شده بود؛ به مادرم گفتم برای من چادر بخر، مادرم فکر ...
هنوز دهانم برای سیب های ترش خانه پدری آب می افتد/ هر بار شیراز می روم، دلم می خواهد شعر بگویم
ما به کلاس انگلیسی می رفتیم و فاصله ای بین کلاس ها نبود. آن دو نفر انشاء خواندند و من دستم را بالا بردم. من همیشه با خودم آشتی بودم؛ یعنی اعتماد به نفسی داشتم که به تربیتم بازمی گشت. آقای ستایش پرسید: چیه؟ . گفتم: انشاء نوشتم و مرا صدا نکردید . مکثی کرد و گفت: بیا بخوان . آن زمان همه چهار خط انشاء می نوشتند اما من دو صفحه دفتری نوشته بودم. آن هایی که از کلاس زبان آمده بودند، در زدند که ...
فرمان امام و فرماندهی چمران شهر عاشقان شهادت را آزاد کرد
آیت الله خامنه ای من را احضار کردند و گفتند که به سوسنگرد بروید و به عنوان فرماندار نظامی سوسنگرد کار کنید. من در چنین شرایطی بدون اینکه حتی اسلحه کمری داشته باشم، راهی سوسنگرد شدم. شما چطور چنین مسئولیت سنگینی را در آن شرایط سخت و بحرانی قبول کردید؟ وضعیت طوری بود که هر چه می گفتند من قبول می کردم، چون دیگر زمانی برای فکر کردن نبود. من فقط می گفتم خدا خودش کمک مان خواهد کرد. من با دست ...