سایر منابع:
سایر خبرها
تهمت ازدواج مجدد در سوریه به مدافع حرم! + عکس
من زنگ می زدند و می گفتند من رسیدم، یک ساعت دیگر تو می آیی یا من بیایم پیشتان؟ وقتی بچه ها بودند، با بچه ها می رفتم پیششان. همان فاصله چند دقیقه ای را هم صبر نمی کردم. پدرشان به من زنگ زد و گفت جعفر رسیده اگر می خواهی بیایی بیا. خودش هم به من گفت من بیایم یا می آیی؟ گفتم نه، من می آیم. وقتی رفتم، مواجه شدم با یک آقا جعفر جدید! آن آقا جعفر ی که رفته بود، نبود. در آن مدت سه ماه و نیم، اینقدر روی ...
بازداشت مدافع حرم فاطمیون در هتل سوریه! + عکس
؟ گفت هماهنگ شده؛ گفتند نه، تو باید برگردی... سه روز می ماند در یکی از هتل های سوریه. تا این که دوباره آقای حاجی زاده فرمانده گردان 207 با یکی از دوستانشان (آقای کارخانه) هماهنگ می کنند و آقاجعفر در سوریه می مانند. بعد از سه روز زنگ زدن، من به آقای حاجی زاده زنگ زدم و دیدم بالاخره جواب دادند و گوشی هایشان از خاموشی در آمد. گفتم حاج آقا شما کجایید؟ گفت ما کربلاییم. گفتم نه حاج آقا، من می ...
شایعه هایی که سال ها یک بازیگر را آزار داد
...، شهرام قائدی به من گفت، حسین به من گفتند تو قتل عمد کردی و در زندان افتادی! آقای تبریزی دلش سوخته و تو را بیرون آورده است. اصلا مگر می شود همچین چیزی؟ اما به هر حال با همه این حرف ها کنار آمدم. حسین سلیمانی همچنین درباره نقش فاطمه معتمدآریا در زندگی اش توضیح داد: من اگر سالم زندگی کردم، یک دلیلش ایشان (فاطمه معتمدآریا) بود. با بقیه کاری ندارم که چطور زندگی می کنند اما خودم سلامتم و ...
عجیب ترین انتقام یک مرد در دوران نامزدی ! / شوکه می شوید !
برایم نخرید، بلکه مرا تهدید کرد که اگر رستوران را ترک کنم با صدای بلند به همه خواهد گفت که چون پول خرید غذا را ندارم می خواهم از رستوران بیرون بروم من هم مجبور شدم بنشینم و غذا خوردنش را تماشا کنم. این وضعیت برایم عین آبروریزی بود چراکه همه حاضرین در رستوران مرا با تعجب نگاه می کردند. او به واقع یک انسان دیوانه بود و در عرض مدت کوتاهی که با هم بودیم به اندازه تمام عمرم مرا زجر ...
محمد ابراهیم برایم زنده است/از تصمیم اهداء عضو پسرم راضی هستم
. متاسفانه برخی می گفتند بچه تو دیگر نیست، می گذاشتی بقیه بچه ها هم نباشند. _ این حرف ها شما را اذیت نمی کرد؟ خیر. چون ما این نگاه را نداشتیم و همین جوابی که به شما دادم به آن ها هم گفتم. در مصاحبه ام با صدا و سیما گفتم، فرزندم را از حضرت رقیه(س) می خواهم.حضرت رقیه(س) محمدابراهیم را برایم نگه داشت، چون قبل او چهار بارداری دیگر هم داشتم که برایم نماند. در همان بحران که هنوز ...
دو توصیه مهم بهزاد نبوی به دولت/ وضعیت اقتصادی از دوران جنگ بدتر است!
...: بهزاد نبوی گفت: من دو توصیه به حکومت دارم؛ یک اینکه هرچه زودتر مشکل برجام و تحریم ها را حل کنند و تا شرایط به حالت نیمه عادی برنگشته یک طرح شبیه سهمیه بندی برای تأمین حداقل نیازهای مردم به شکل مدرن اجرائی کنند. چریک پیر معتقد است که راهی جز سهمیه بندی کالاهای اساسی یا همان کوپنیسم برای خروج از بحران فعلی نداریم. بهزاد نبوی، وزیر صنایع سنگین دولت های دهه 60، می گوید که زمانی روحانی از من پرسید که به نظرت باید در این شرایط چه کرد، من به او همین راه را پیشنهاد دادم. نبوی می گوید عاملی که باعث شد آن دوران بدون بحران خاص سیاسی، ...
معمای آخرین قرار شبانه 2 رفیق
قرار دادند که مسیر تحقیقات را تغییر داد. مادر امیر گفت: پسرم مدتی بود که اعتیاد به مواد مخدر پیدا کرده بود و برای ترک به کمپ رفت. قبل از رفتن به کمپ، قول داد که اگر بتواند روزهای ترک را تحمل کند و اعتیادش را کنار بگذارد، به زیارت امام هشتم می رود. طبق قولی هم که داده بود، پس از ترک بدون آن که به خانه بیاید، همراه دوستش راهی مشهد شد. روز قبل از این که جسد پسرم پیدا شود، او با من تماس ...
ماجرای رویایی که مادر شهید را در شب عاشورا شفا داد
نمی کردم بنشینم گوشه خانه و دست و پایم بسته باشد. همین شد که قبول نکردم. دوباره همان باند و پارچه ها را بستم و برگشتم خانه... گاهی برای روضه، خودم را لنگ لنگان می رساندم خانه در و همسایه. می نشستم حسرت می خوردم. با خود می گفتم:" اشرف سادات می بینی زمین گیر شدی؟ بی لیاقتی چطوریه؟ دهه محرم از نصف گذشته و تو نتونستی یه سینی چای بگردونی تو روضه؟ "... نا نداشتم تکان بخورم. خواب و بیدار همان طور ...
یک هفته از کلاس آنلاین
مامانم گفت: دنیز، امروز که به کسی نزدیک نشدی؟ گفتم: چی انتظار داری؟ زنگ تفریح خودم رو بپیچم لای پتوی اسیدی که کسی نزدیکم نیاد؟ یاد وقتی افتادم که پایم گرفت به نیمکت سنگی حیاط و افتادم روی پاهای رها. یا وقتی آوینا برایم قلاب گرفت که توپش را از سقف آب خوری بیاورم. مشکلات درازِ کلاس بودن همین است دیگر، همه تو را نردبان می بینند! مامان گفت: می گن یه مریضی اومده، اسمش کروناست. می ...
بهزاد نبوی: در شرایط فعلی، راهی نداریم جز سهمیه بندی و کوپن/ برخی دوستان اصولگرا ما در دهه شصت می گفتند ...
. حتما شما فهرست اموال مهندس موسوی خاطرتان هست که ایشان نوشته بود اموال غیرمنقول ندارم. ایشان به قوه قضائیه داده بود. من فهرست اموال ایشان را ندیدم. همه ما قرار بود این فهرست را بدهیم و می دادیم. آقای موسوی که تا آخر نخست وزیری در یک خانه کلنگی که متعلق به نخست وزیری بود زندگی می کرد. زندگی اش بسیار فقیرانه بود. زندگی من هم که گفتم کیف هشت هزار تومانی را رفتم فروختم، خیلی بهتر از ...
بهزاد نبوی: در شرایط فعلی، راهی نداریم جز سهمیه بندی و کوپن/ اولین کار برای حل بحران اقتصادی تجدید نظر ...
مدیرکل در صنایع سنگین داشتیم که به علت رشوه گرفتن خودمان معرفی اش کردیم به قوه قضائیه؛ 700 تا 800 هزار تومان رشوه گرفته بود. * حتما شما فهرست اموال مهندس موسوی خاطرتان هست که ایشان نوشته بود اموال غیرمنقول ندارم. ایشان به قوه قضائیه داده بود. من فهرست اموال ایشان را ندیدم. همه ما قرار بود این فهرست را بدهیم و می دادیم. آقای موسوی که تا آخر نخست وزیری در یک خانه کلنگی که متعلق به ...
بهزاد نبودی: مردم دیگر ما را قبول ندارند
شنیده اند، می خواهند وضع زندگی شما را ببینند. می گفتم بفرمایید تو. بعضا از همان دم در برمی گشتند. من خانه ای داشتم که زمینش را مادرم سال 34 به مبلغ دو هزارو 300 تومان خریده بود. * مشکل اقتصادی و معیشتی ما الان در تاریخ چهل و اندی سال بعد از انقلاب بی سابقه است. ما هرگز تا این حد مشکل نداشته ایم. برای حل این مشکلات اقتصادی که می شود اسمش را بحران اقتصادی -معیشتی گذاشت، اولین کاری که می شود ...
شهید والامقام محمد بدیعی در زهکلوت دیار کریمان ماندنی شد
...، مادری که بعد از 33 سال دوری در نهایت به آرزوی خود رسید و یوسف گم گشته خود را پیدا کرد. مادر از فرزند می گوید:محمد دوست داشت همیشه گمنام باشد، محمد وقتی 17 سال داشت درس می خواند و همان زمان می گفت می خواهم به صدای رهبرم گوش کرده و به جبهه بروم من بهش گفتم محمدم تو هنوز سنی نداری درست را بخوان و در زمان مناسب و بعد از درس و مشقت به جبهه برو گفت مادر جان من هم درسم را می خوانم و هم به جبهه ...
با 100 تومان می شد یک محله خرید
.... معمولاً افرادی که در این خیابان تردد می کردند از نظر پوشش و لباس مورد توجه بودند و می توان گفت لاله زار پاتوق همه خوش تیپ های تهران و جوانان فرنگ رفته بود. من در آن سال ها ماشین نداشتم و پیاده از خیابان ری به سالن تئاتر خیابان لاله زار می رفتم و شب هم پای پیاده به خانه برمی گشتم. از سال 1308 سروکله ماشین های سواری در تهران پیدا شد. قبل از آن، رجال خیلی مهم مثل احمدشاه یک ماشین شخصی ...
ستاره پرسپولیسی به سیم آخر زد
. با یحیی گل محمدی هم صحبت کردی؟ بله هم با آقا یحیی و هم حمید مطهری صحبت کردم ولی آن ها اعلام کردند جایی در تفکراتشان ندارم به همین دلیل کسی با من تماس نگرفت تا در تمرینات پیش فصل شرکت کنم. یک شایعه ای هم آن موقع مطرح شد که تو شرط گذاشتی باید در پرسپولیس به صورت فیکس بازی کنی. در این مورد هم صحبت کن. من هیچوقت به خودم اجازه نمی دهم برای باشگاه بزرگ و ...
رامین پرچمی: حضورم برای تان دردسرساز نمی شود/ ممنوع الفعالیت نیستم
تجربه ای بود که من دارم و خیلی های دیگر ندارند و شاید هیچ وقت برای شان پیش نیاید که داشته باشند. اسم رامین پرچمی برای خیلی ها یادآور سریال در پناه تو است و کنار نام لعیا زنگنه، پارسا پیروزفر، زنده یاد حسن جوهرچی و... می نشیند. می خواهم بدانم راهی را که هرکدام از شما به عنوان ستاره های یک سریال پربیننده تلویزیونی در سال 1374، ادامه دادید، تحت تاثیر چه می دانید؟ شرایطی که به هر کدام تان ...
حکم نهایی پرونده قتل در خرم آباد
ماشین دنبالم و گفت علی بیا برگردیم خرم آباد و خودت رو معرفی کن. منم رفتم ماجرا رو گفتم. وقتی بازجویی شدم، همین هایی که دارم الان برای شما تعریف می کنم رو برای بازپرسم تعریف کردم. حالا حدود پنج سال و دو ماه هست که تو زندانم. پرونده ام با حکم قصاص دیوان عالی کشور روبه رو شد، تا آخرین بار حکم دفاع مشروع رو در پرونده ام قید کردن و قصاص از پرونده ام نقض شد. حدود 480 میلیون تومن دیه باید ...
غیرتش به اهل بیت از او یک مدافع حرم ساخت
. من مخالفت کردم و همراهش نرفتم. او و بچه ها آن شب به خانه دوستمان رفتند. فردای آن روز حسینعلی به آدرسی که از دوستش گرفته بود مراجعه کرد تا برای اعزام ثبت نام کند. من همچنان مخالف بودم و او دست بردار نبود. می گفت تو می توانی مراقب بچه ها باشی. من شما را به خدا و امام رضا (ع) می سپارم. فردای آن روز رفتند و ثبت نام کردند و بعد یکی از بچه های فاطمیون به نام آقا سید که از مسئولان ثبت نام بودند به منزل ...
متن پیغام گیر منزل سعدی و حافظ و فردوسی لو رفت!
حافظ گر که بگذاری پیام زان زمان کو باز گردم خانه خود غم مخور پیغامگیر سعدی : از آوای دل انگیز تو مستم نباشم خانه و شرمنده هستم به پیغام تو خواهم گفت پاسخ فلک گر فرصتی دادی به دستم پیغامگیر باباطاهر: تلیفون کرده ای جانم فدایت الهی مو به قربون صدایت چو از صحرا بیایم ، نازنینم فرستم پاسخی از دل برایت ...
سکوت پایان بخش
خواهی کردم. ولی این بار منتظر ماندم تا او پا پیش بگذارد. برای همین قهر ما طولانی شد و من هم دیگر خسته شده ام. طاقت این زندگی ساکت را ندارم. هر بار که به خانه برمی گردم هر کدام سراغ کارهای خودمان می رویم و یک کلمه با یکدیگر حرف نمی زنیم. دیگر دلم نمی خواهد به خانه بروم. از خانه مان فراری هستم. نجمه حتی وقتی جایی می خواهد برود هم به من نمی گوید. گاهی اوقات به خانه می روم و می بینم نیست. خیلی صبر کردم ...
سعید حسین پور: راه من و پرسپولیس جدا شد؛ استقلال پیشنهاد داد
داشتم به محل تمرین تیم رفتم ولی مرا راه ندادند. من هیچوقت به خودم اجازه نمی دهم برای باشگاه بزرگ و پرافتخاری مثل پرسپولیس شرط و شروطی بگذارم. این حرف ها از پایه و اساس اشتباه است. اینکه من برای پرسپولیس شرط گذاشتم دروغ محض است. وی افزود: در پرسپولیس رفتار خوبی با من نشد ولی امیدوارم با بقیه جوان های تیم این رفتار را انجام ندهند. شما ببینید اکثر بازیکنان جوان استقلال که در این تیم رسیدند ...
اگر پرسپولیس می خواست کنعانی زادگان و نوراللهی می ماندند
... البته اسم تیم ما شهرخودروست! ولی ظاهرا هنوز نقل و انتقال آن رسمی نشده چون تمامی رسانه ها از اسم پدیده استفاده می کنند؟ به هر حال مالک باشگاه آقای حمیداوی است و اسم تیم هم شهرخودروست در جواب سئوال شما باید بگویم قرار نبود من مقابل پرسپولیس بازی کنم اما بالاجبار به زمین رفتم! چرا قرار نبود مقابل پرسپولیس بازی کنی؟ دو روز پیش از دیدار با پرسپولیس من 90 ...
محمدحسین میردوستی؛ ندارم آرزویی جز شهادت
...؛ و از شما پدر و مادرم می خواهم بعد از من از همسرم و پسرم مراقبت کنید. آن ها را بعد از خدا به شما سپردم. از خواهران و برادرم می خواهم که در راه ولایت و پشتیبان آن باشند و حجاب خود را نگه دارند و مراقب همدیگر باشند و با هم باشید. فرزندم، آقا محمد یاسا، پسرم. نمی دانم چه زمانی این نامه را می خوانی؟ از تو می خواهم در زندگی ات پشتیبان ولایت باشی و مراقب فریب دشمن باشی. ...
نقشه هالیوودی برای فریب دختر روستایی
قصه ها به منزل مجردی یکی از دوستانم بردم. آنجا بود که دخترک بینوا به نقشه شیطانی ام پی برد. اما دیگر دیر شده بود و راه فراری نداشت. آنقدر پست شده بودم که گریه های دختر بچه هیچ اثری روی من نداشت. چندین روز او را در آن خانه نگه داشتم. تصمیم گرفته بودم چند روز بعد او را اطراف ترمینال رها کنم. خیالم راحت بود که نمی تواند خانواده و پلیس را به مخفیگاهم بکشاند، اما خبر نداشتم او قبل ...
دانش آموزان متاهل از مدارس اخراج نشوند
می کنی؟ گفتم: خودتان تماس گرفتید گفتید بیایم درباره بچه ها صحبت کنیم! گفت: نه! چرا گفتند تو بیایی؟ خوب نیست تو الان اینجا باشی. مادر بچه ها با مدرسه تماس گرفته اند و این حرف ها را زده اند و... من اصلاً یخ کردم! 6صبح این همه راه آمده ام و حالا این طوری می گویند! گفتم: الان من باید چکار کنم؟ گفت: از این به بعد خواستی بیایی، ما یک اتاق در طبقه سوم داریم که خالی است. بیا برو آنجا درس بخوان. می دانید که ...
رقم قرارداد علی منصوریان با صنعت نفت لو رفت
می جنگیم. می دانیم بازی سختی است، ان شاءالله با عنایت خدا سربلند بیرون بیاییم. منصوریان عنوان کرد: روزی که به آبادان آمدم، مشکلات اینجا را می دانستم و آگاه بودم که برخی اوقات به چه نقاطی از مشکلات مالی برمی خوریم. یک بار پیرمردی به تمرین ما آمد و به من گفت باشگاه های دیگر به تو پول خیلی بیشتری می دادند، چرا به آبادان آمدی؟ . من در جوابش گفتم خودم این چالش آبادان رو دوست داشتم و علاقه ...
ماجرای خالکوبی من دیوانه خمینی ام روی بدن شهید/ حر نهضت پیر جماران که بود؟
خواب دیدم که در بیابانی نشسته ام و گریه می کنم. شاهرخ آمد. با ادب دستم را گرفت و گفت: مادر چرا نشستی بلند شو برویم گفتم: پسرم کجایی، نمی گویی این مادر پیر دلش برای پسرش تنگ می شود؟ مرا کنار یک رودخانه زیبا و بزرگ برد و گفت: همین جا بنشین بعد به سمت یک سنگر و خاکریز رفت. از پشت خاکریز دو سید نورانی به استقبالش آمدند. شاهرخ با خوشحالی به سمت آن ها رفت. می گفت و می خندید. بعد هم در حالی که دستش در دستان آن ها بود گفت: مادر من رفتم. منتظر من نباش . منبع: کتاب زندگینامه شهید شاهرخ ضرغام / خاطرات مادر و برادر شاهرخ انتهای پیام/ ...