سایر منابع:
سایر خبرها
تهمت ازدواج مجدد در سوریه به مدافع حرم! + عکس
این دفعه رضایت کامل داشته باشی که من بروم و شهید بشوم؟ گفتم نه؛ راضی ام اما یک مقداری هنوز ته دلم راضی نیست. یک نگاهی بهم کرد که دیگه واقعا خجالت کشیدم. خب ایشان رفتند، در آن یک هفته هم مدام با من در ارتباط بودند به خاطر اینکه دوباره حالم بد نشود، چون هنوز تحت درمان بودم. دیدم بعد از یک هفته دیگر خبری ازشان نیست؛ هر چه هم زنگ می زدم گوشی شان خاموش بود، هم به خط ایرانشان هم به خط سوریه زنگ می زدم ...
کاشف خشونت، ترس و هیجان را توامان دارد/ برای روایتِ تجربه های تلخ رئیس بخش تشریح پزشک قانونی ناچار از ...
تجربه نمی کردم. برای مثال یک بار وارد سالن 500 متری تشریح شدم با حدود 25 تخت بلندِ یک و نیم متری آهنی که روی همه آنها جنازه بود. بالای سر جنازه ای ایستادم و دقایقی فقط نگاهش کردم؛ جوانی بود هم سن و سال من که فقط فرق مان این بود که او کاملا از زندگی قطع شده بود و اختیار چیزی نداشت. وقتی مسئول آن قسمت او را جابه جا می کرد و او هیچ اراده ای از خود نداشت واقعا همه ما در پشت صحنه حال عجیبی را تجربه می ...
سعید حسین پور : راه من و پرسپولیس جدا شد؛ استقلال پیشنهاد داد
.... حرف پایانی ... در پرسپولیس رفتار خوبی با من نشد ولی امیدوارم با بقیه جوان های تیم این رفتار را انجام ندهند. شما ببینید اکثر بازیکنان جوان استقلال که در این تیم رسییدند الان ملی پوش هستند ولی جوان هایی که از تیم های پایه به پرسپولیس آمدند الان کجا هستند. پرسپولیس بازیکن 200 میلیونی مثل من را نمی خواست چون دنبال بازیکنان میلیاردی بودند. من کاپیتان تیم های پایه پرسپولیس بودم ...
شهید روزیطلب معنای واقعی فنا الی الله بود/ فیلم کمتر دیده شده از نخستین پاسداشت شهدای عملیات محرم فارس
اینکه پدافند دشمن منهدم گردید. گفتم تو باید بری تو حوزه درست را ادامه بدی.تو آینده اسلام و مسلمینی. به طرفم آمد.شروع به بوسیدن صورتم کرد.شهادت در دو قدمی اش پرواز می کرد.اصلا دلم نمی خواست برود.نمی دانم چطور شد که بر زانم جاری شد.حاج اسدالله اجازه داده؟ _بله _فقط همین یه دفعه میری و برمی گردی سرکارت. با لباس تمام رزم آماده رفتن شد.خوشحالی از سر ...
حق گوش در رساله حقوق امام سجاد(ع) + مسابقه
، می گویند سمعک، یک چیزهایی که در گوش می گذارند. حق سمع، حق گوش این است که: فَتَنْزِیهُهُ عَنْ أَنْ تَجْعَلَهُ طَرِیقاً إِلَی قَلْبِکَ إِلَّا لِفُوَّهَةٍ کَرِیمَةٍ (تحف العقول، ص 257)؛ یعنی گوش را شما باید دروازه بانش باشی، فقط حرف های ارزشی واردش بشود، چون لوله قلب، چشم است و گوش، یا از راه چشم انسان یک خاطراتی را وارد روحش می کند، یا از راه گوش. خب حالا برویم سراغ قرآن. قرآن می فرماید ...
صداقت در کار همیشه جواب می دهد
کاری را با نگرانی و پریشانی پشت سر گذاشتم و با روحیه ای خسته و اعصابی ناراحت به خانه رفتم. همسرم که در خانه بود خیلی زود فهمید مشکلی برای من در محل کارم پیش آمده که تا این حد مرا پریشان کرده است. وقتی موضوع پیشنهاد رئیس شرکت برای همکاری با او برای چشم پوشی از بندهایی از قرارداد با مهم ترین مشتری شرکت را به او گفتم و تاکید کردم که اگر این پیشنهاد یا بهتر بگویم دستور رئیسم را اجرا نکنم پست مدیریتی ...
حکم نهایی پرونده قتل در خرم آباد
95 بود که برای امتحان آیین نامه به خرم آباد برگشته بودم. دو شب به مراسم عروسی ام مانده بود. قرار بود امتحان آیین نامه را که دادم، بازار برم و لباس جشن عروسیم را بخرم که تلفنم هی زنگ می خورد. اول جواب ندادم ولی بعد خواستم ببینم آرمان چی کارم داره. تا گفتم الو آرمان گفت؛ علی تو سه، چهار سال پیش در حقم خوبی کردی حالا می خوام جبران کنم. بیام دنبالت بریم بهت شیرینی بدم. من گفتم؛ من عجله دارم ...
یادداشت/کودک، کانون، کرونا
دوبار به سمت چپ. کلیدی که از نگهبانی گرفته ام را توی قفل در می چرخانم و وارد می شوم. سالن کودک لابه لا توی تاریکی فرو رفته است و فقط یکی از چراغ های بالای میز کتاب دار روشن است. به وسط سالن که می رسم بغضم می گیرد. صبح تابستان و کانون این همه سوت و کور؟! الان باید بچه کتاب خوان ها، جا به جا نشسته باشند کنار قفسه ها و خودشان را سرگرم کنند تا همه جمع شوند و با هم کاری را شروع ...
کتاب نامه ای به رها در خصوص شهیدان محب منتشر شد
. یه سمت ما نیزاری و آب بود و یه سمت شیار و حصار که مار و به طرف دژ می برد. هر چند لحظه یک بار برمی گشتم و به مرتضی نگاه می کردم مطمئن بشم جاش خوبه ... نمی دونم خدا چه طور محبت مرتضی رو اینقدر توی دل من قرار داده بود و چرا اینقدر دلم براش می تپید. کلا همیشه حس می کردم باید کنارش باشم و مواظبش. اینقدر هی برگشتم سمتش، دوباره رگ غیرت و مردونگیش باد کرد و گفت: ای بابا هادی چرا هی بر می گردی ...
درد دل دانش آموزان متاهل: با ما مثل مجرم برخورد کردند!
اجازه آموزش و پرورش اجازه داشتیم یک روزهایی را با تعداد مثلاً 5نفر حضوری به مدرسه برویم. من جزء کسانی بودم که می رفتم مدرسه و راهم نیز خیلی دور بود. یک بار مادرم به مدرسه آمدند و به مدیرمان گفتند که یک خواستگاری برای دخترمان آمده که احتمالاً جوابمان مثبت است. یعنی فقط آمده بودند اطلاع بدهند که اگر دیدید کسی آمد دنبال زهرا، برایش حاشیه ایجاد نشود. در صورتی که خیلی از بچه ها روابط آزاد و دوست پسر و ...
هنوز دهانم برای سیب های ترش خانه پدری آب می افتد/ هر بار شیراز می روم، دلم می خواهد شعر بگویم
، خواستم روزنامه کیهان بخرم. چند دکه رفتم اما نبود و من روزنامه اطلاعات به جای آن خریدم. پایین روزنامه، آگهی برای استخدام خبرنگار داده بودند. من اصلا خبرنگاری نکرده بودم؛ داستان نوشته بودم. اما دلم مُدام برای همسر و پسرم تنگ می شد و این باعث شد برای رفتن به تهران و شرکت در آزمون، برنامه ریزی کنم. باید تا یکشنبه خودم را به کارگزینی روزنامه اطلاعات معرفی می کردم تا برای مصاحبه وقت بگیرم. درست صبحِ سحرِ ...