تهمت ازدواج مجدد در سوریه به مدافع حرم! + عکس
سایر خبرها
متفکر مجاهد
زده بود به حاج حیدر که کی این ها را پخش می کند، تلفن که قطع نشده بود، در خانهٔ همان بندهٔ خدا اعلامیه انداخته بودند. خودش هم مثل در انجمن اسلامی مدرسه همینجور اعلامیه می داد. علوم تجربی خوانده بود و می خواست پزشک شود، بعد انقلاب فرهنگی طلبه شد. کتابی نوشت عروج خمینیون، همه متعجب شدند. در حوزه مشهد امتحان گرفته بودند اول شده بود، بهش جواهر الکلام داده بودند. می خواست برود جبهه پدر گفت ...
پرونده قتلی که پس از 12سال بسته شد
تعارفم کردن بیا بالا. رفتم بالا و نشستیم حرف زدن و گپ زدن تا مهمون ها شام خوردن و رفتن. بعد صحبت رو بردم سمت طلبم. گفتم احمد آقا طلب من رو کی می دی؟ گفت کدوم طلب؟ یه لحظه جا خوردم. گفتم مرد حسابی ده میلیون تومن بابت ماشین بهت قرض داده بودم. یهو بلند زد زیر خنده و گفت فکر کن با دود سیگار رو هوا نوشتی. بحثمون شد. یه دفعه بلند شد رفت تو آشپزخونه یه لوله برداشت آورد شروع کرد به زدن من. زد تو پهلوم. زد ...
یادداشت های روزانه ی ناصرالدین شاه، پنج شنبه 30 آبان 1246؛ میرشکار می گفت: اگر پلنگ را هم ببینم بزنیم یا ...
پایگاه خبری تحلیلی انتخاب (Entekhab.ir) : سرویس تاریخ انتخاب ؛ صبح از خواب برخاستم. هوا بسیار صاف و خوب و آرام بود؛ خیلی زود از درِ خواجه ها سوار اسب پیش کشی هراتی ها که در مشهد آورده بودند و هبه ی حاجی نایب است [و]تازه امروز آورده بود؛ سوار شده از بالای کوهِ حرم خانه رفتم بالا. نیم فرسنگی که رفتم، همه از عقب آمدند. امیرآخور، وصاف، میرشکار [و]کیومرث میرزا رسیدند. ...
نامه پدر شهید به فرزندش !
و ما را دریاب . مگر تو عندربهم یرزقون نیستی ؟ تو آنی هستی که افرادی که می آیند در سالگرد تو و رفقایت نذری میدهند میگویند محمد جواب ما را داده . بله آدم بامعرفت یعنی همین . هنوز جمله ای که در آخرین نامه ات نوشتی : مخلص شما کامبیز یادم هست . راستی داخل دو تا چاه در غار افتادم هر کدام چهارده متر ؟ چگونه من را نجات دادی ؟ راستی شب عروسی داداش سعیدت چه مجلسی درست شد . همه گفتند مثل اینکه ...
بازیگر مارمولک از بامیه فروشی تا شباهت به جانی دپ!/ سلیمانی: به خاطر عابدزاده پرسپولیسی شدم
مغز هم پنج تومان بود. به مادرم گفتم پول بده می خواهم بروم استخر، ساندویچ مغز هم می خواهم. پنج تومان به من داد، گفتم ساندویچ هم می خواهم گفت لقمه از خانه ببر. رفتم از صاحب خانه مان آقا نعمت پنج تومان گرفتم رفتم استخر، ساندویچ هم خوردم. شب خوابیدم صبح مامانم با یک چک بیدارم کرد، تو خواب گفته بودم آقا نعمت پنج تومنت را میارم می دم. مادرم بیدارم کرد نگذاشت بروم مدرسه، 10 تومان به من داد گفت می روی ...
بعثی ها پشت سر خوک ها!
و اسلحه را روی رگبار گذاشتم. آمدم بچکانم که اسلحه ام خالی بود. قبل از اینکه شلیک بکنم گفتم آماده. اسلحه ام صدای تق داد. با همان صدای ایستم حیوانات ایستادند و بعد برگشتند. از عقب کسانی خوک ها را به جلو هدایت می کردند. خوک ها راهشان را کج کردند و رفتند. من خشاب گرفتم که دوباره تیراندازی بکنم یکهو نزدیک 40 نفر از بعثی ها از پشت خوک ها بیرون آمدند. یعنی اگر اسلحه ام تیر داشت یا ما را اسیر یا همه ما ...
جای مهاجرت به اروپا عازم جبهه شدم
خوردند و الحاق صورت نگرفته است. گفتند اگر تپه را نمی توانید بگیرید، برگردید. کمیسیون جنگی تشکیل دادیم. ذبیح الله عالی گفت من راست را می گیرم تو با نیرو ها برو. بقیه باشند پاکسازی کنند. در عرض 10 دقیقه این طرف را گرفتم. همان زمان شهید عالی تپه 175 را گرفت. پاسگاه شرهانی تپه استراتژیک و مهمی بود. شروع کردم آمار مجروحان را بگیرم که شنیدم کسی پشت سرم می گوید سلام حاجی! برگشتم دیدم حاج علی فردوس فرمانده تیپ ...
واکنش جنجالی خواهر پژمان جمشیدی برای گرفتن جایزه برادرش | عکس های پژمان جمشیدی در جشن حافظ
پرسپولیس که بازی های جالبی از او می دیدیم. طرح از پژمان جمشیدی من ایده ام را به پیمان گفتم که او گفت بامزه است و شاید یک روز کار کردیم. نمی خواستم بازیگری را شروع کنم، آن هم از تلویزیون. مهر یا آبان 91 بود که یک روز پیمان زنگ زد و گفت در تلویزیون طرح تو را تعریف کردم، خیلی خوش شان آمد و گفتند برای عید نوروز بنویسیم. به شوخی گفتم اگر سریال را ساختید، باید بزنید طرح از ...
ماجرای نجاری که رئیس فدراسیون شد/ داورزنی: دیگر جایی نمی روم/ وقتی گفتم باید قهرمان آسیا شویم، همه ...
که وارد لیگ جهانی شدیم، والیبال ما شخصیت جهانی پیدا کرد. تفکرات بازیکنان، رفتار بازیکنان و عملکرد آنها کلاً تغییر کرد و بعد از آن تا الان 4 بار قهرمان آسیا شده ایم. آرمانی که برای فدراسیون و تیم ملی تعریف کرده ایم، این است که ما در جمع 4 تیم برتر جهان قرار بگیریم. من این بحث را مطرح کردم و گفتم که ما آرمان مان این است که برویم جزو 4 تیم برتر و پس از آن نیم نگاهی هم به سکو داشته باشیم. ...
نوروزی دچار اشتباه شد، برخی از کشته شده های آبان اغتشاشگر نبوده و بی گناه کشته شدند
و خشن این اظهارات را مطرح کردند! طبیعتا ایشان اشتباه کرده است. بحث کشته شده ها متفاوت است. برخی از این کشته شده ها مردم عادی بودند؛ مردمی که در کوچه و خیابان مسیر خود را می رفتند. *آقای یاسین رمضان نژاد پشت پنجره خانه خودش در مقابل چشمان همسر و فرزندش هدف گلوله قرار گرفت! بله؛ آقای نوروزی متوجه نبوده است. دادگاه برای چنین پرونده هایی برگزار شده و باز هم برگزار ...
انتشار تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب تنها گریه کن | روایتی عجیب از مادر یک شهید قمی
ی آقا رفتم، همان مقداری را که از شال مانده بود، روی تخت آقا گذاشتم؛ چون نمی دانستم معجزه است، هر کس می آمد یک نخ به او می دادم. همین قدرش مانده بود که آنجا بردم. آقا گفت این شال را به دست شما امانت داده بودند، شما حق نداشتید از این چیزی جدا کنید! گفتم آقا من که نمی دانستم معجزه است، هر کس آمد، یک نخش را دادم که شفا پیدا کند. گفت از حالا به بعد مواظب باشید و پارچه را همراه با بسم الله در شیشه ...
شهید ابراهیم انصاری و آن چند دقیقه
زمین نشست و هنگامی که ما به قسمت خروجی که گذرنامه ها را مهر می زنند رسیدیم ساعت 23:45 دقیقه بود بنده به ایشان گفتم: شما تشریف ببرید من باید 15 دقیقه منتظر بمانم تا ساعت از 12 شب عبور کند وگرنه امروز نیز جزء مرخصی بنده حساب می شود ایشان با اینکه بالاخره مدیرکل بودند و من یک کارشناس، گفتند: من نمی روم و می نشینم تا ساعت از 24 عبور کند و سپس با هم خارج می شویم. و هرچه بنده اصرار کردم شما تشریف ببرید ...
حاج حسن جلوتر از موضوعات روز بود
...> مرتضی صفارهرندی: بله. بعد از آن بیماری چند بار این جمله را به من گفت که من آمده ام یک سری کارهای ناتمام دارم، انجام بدهم و بروم. این جمله را من چند بار از ایشان شنیدم. یک دغدغه ای برای یک سری مسائل از این جنس داشت که هنوز فکر می کرد به سرانجام نرسیده و باید به یک جایی برسد. قاسم تبریزی: اینکه فرمودند حاج حسن تأکید می کرد روی مسئله فرانکلین، بین سال 32 تا 57 تمام حرکت های فرهنگی کشور بر ...
خداحافظی برای قراری بزرگ/ علی به قرعه کشی سپاه زینب می رسد
گفتند قرعه کشی شده حالا بمان سری بعد تو را هم میفرستیم اما باز قبول نکرد انگار که به دلش افتاده بود که باید برود. *خداحافظی عجله ای و نصیحتی که در گوش برادر زمزمه کرد همان فرمانده سپاه که بعدها شهید شد، می گفت؛ بعد از اصرارهای زیادش نهایتا به او گفتم ما ساعت 2 اعزام داریم و الان فقط یکساعت به زمان اعزام مانده است. می توانی یک ساعته بروی و از خانواده ات خداحافظی کنی و بیایی که ...
سرگذشت شاگرد مخلص مکتب سردار سلیمانی
مکتب سردار نامدار شهید حاج قاسم سلیمانی نگاه انداختیم. در این گفت وگو خانم مریم غفاری از زندگی جهادی همسر شهیدش محمدرضا جبلی می گوید: خانم غفاری تا آنجا که ما اطلاع داریم، محمدرضا قبل از نبرد سوریه، دوران دفاع مقدس را تجربه کرده بودند، چه چیزی از دوره حضور او در جنگ تحمیلی به خاطر دارید؟ بله، ایشان طبق گفته والدین، با آنکه در دوران دفاع مقدس سن زیادی نداشتند اما به اتفاق ...
راهی به جز سهمیه بندی نداریم
چریک پیر معتقد است که راهی جز سهمیه بندی کالاهای اساسی یا همان کوپنیسم برای خروج از بحران فعلی نداریم. بهزاد نبوی، وزیر صنایع سنگین دولت های دهه 60، می گوید که زمانی روحانی از من پرسید که به نظرت باید در این شرایط چه کرد، من به او همین راه را پیشنهاد دادم. نبوی می گوید عاملی که باعث شد آن دوران بدون بحران خاص سیاسی، اجتماعی یا اقتصادی کشور اداره شود، سهمیه بندی کالاها و تدوین استراتژی شرایط نوین اقتصادی بود که کشور توانست دوران دوم جنگ را پشت سر بگذارد. ...
داشت باران می بارید
زیر گریه. این بار نگفت گریه نکن. فقط گفت: گریه کن، این گریه میمنت داره... این آخرین دیدارمون هست. اشک امان نمی داد تا دور شدنش را ببینم... *** بعد از رفتنش، حوصلة هیچ کاری نداشتم. با دیدن هر چیزی که توی خانه او را به یادم می انداخت، گریه می کردم. یک روز با صدای زنگ تلفن از جا جستم، خودش بود. صدایش را که از پشت خط شنیدم، چشم هایم بی اختیار سوختند. بغض آلود پرسیدم: کی برمی ...
هنوز هم احتمال دارد حاج احمد و هم رزمانش در قید حیات باشند/ اشکال متوسلیان این بود که حاضر نشد زیر بلیت ...
صحبت کرد ایشان بود و بعد این که تعدادی از بچه های اطلاعات عملیاتی که با حاج احمد آقا به آنجا رفتند با من صحبت کردند و مطالبی را به من گفتند. عرضم به حضور شما افراد دیگری که اطلاعاتی داشتند مطالبی را به من گفتند یعنی هم به صورت حضوری با افراد مختلفی صحبت کردم و هم تحقیقات کتابخانه ای داشتم اما چون در کاری که در دست بررسی دارم این قصه را آنجا مستند آورده ام نمی خواهم اینجا از آنها اسمی ببرم چون ممکن ...
ماجرای رویایی که مادر شهید را در شب عاشورا شفا داد
نمی کردم بنشینم گوشه خانه و دست و پایم بسته باشد. همین شد که قبول نکردم. دوباره همان باند و پارچه ها را بستم و برگشتم خانه... گاهی برای روضه، خودم را لنگ لنگان می رساندم خانه در و همسایه. می نشستم حسرت می خوردم. با خود می گفتم:" اشرف سادات می بینی زمین گیر شدی؟ بی لیاقتی چطوریه؟ دهه محرم از نصف گذشته و تو نتونستی یه سینی چای بگردونی تو روضه؟ "... نا نداشتم تکان بخورم. خواب و بیدار همان طور ...
یک هفته از کلاس آنلاین
زود برنامه ی شاد را نصب کردم و اکانتم را رویش ساختم. اکانت! اکانت خودم! اولین بار که رفتم سر کلاس، دیدم هیچ پیامی نمی آید. پیام دادم: خانم، کلاس شروع نشده؟ همان موقع کلی پیام آمد و فهمیدم کلاس شروع شده بود و برای من پیام نمی آمد. اولین نمره ی منفی کلاس چهارم را گرفتم؛ به خاطر مسخره بازی بی جا سرِ کلاس! دوسال به همین روال گذشت و من گرفتار کلاس آنلاین شدم. کم کم این دردسر در خانواده همه ...
جوان مرگ شدن مادرم مرا نوکر امام حسین (ع) کرد/حرف یک پیرغلام در لحظه مرگ! + عکس
ادبیات دور نشد و نزد استاد ذهنی زاده شعر و ادبیات را آموخت. در سال 1345 به تهران آمد و با رسول ترک و حاج اکبر ناظم آشنا شد. او می گفت: بعد از مدتی به اعتبار پدربزرگم و دلسوزی بزرگ تر های هیأت، یواش یواش مرا با دادن قند و کار های کوچک در کار های هیأت مشارکت دادند. از همان دوران کودکی علاقه زیادی به ادبیات و به خصوص حفظ اشعار مذهبی داشتم. کافی بود مداحی یک بار شعری را بخواند تا بلافاصله آن را حفظ کنم ...
جادوگری در فوتبال ایران قسمت 12 / اتاق مخوف امیر اسکندری و نفوذش در تیم ملی !
برداری و همکارش آقای " ب" چه شدند؟ اولی در جوانی درگذشت و دومی هم آخرو عاقبت خوبی پیدا نکرد. آقای " ر" قهرمان جهان و المپیک جایگاه ویژه و محبوبیت بالایش نزد مردم را از دست داد و مدیرعاملی که با افتخار در باشگاه سایپا از همکاری با امیر اسکندری حرف می زد حالا به خاک سیاه نشسته و به نان شب محتاج شده است! در یک مراسمی حضور داشتم که به من گفتند طرف امیر اسکندری است. به روز شده و هم محاسن و ...
درباره زنده یاد حجت الاسلام راستگو | داستان راستگو
از همان کودکی فردی باادب و دنبال درس بود. اخلاق بسیار خوب و نیکویی داشت و چهره اش همیشه بشاش و خندان بود. همیشه با بچه ها شوخی می کرد و هرگاه از قم به مشهد می آمد با حرف هایش لبخند بر لب های اهالی می کاشت. محمدرضا محمدجانی سمنگانی، متولد 52 و ساکن محله آبکوه است. او نیز می گوید: من دانش آموز دوران ابتدایی بودم و زنده یاد راستگو آن زمان جوان بود. فرد خوش برخورد و شادی بود. هنگام اقامه ...
بازداشت مدافع حرم فاطمیون در هتل سوریه! + عکس
.... شهید حسینی در کنار شهید توسلی (ابوحامد) **: این برای قبل از ماجرای فتنه 88 است؟ خانم صفدری: بله، دیگر آشنا شده بودم که این آقا کار و برنامه اش همین است و پذیرفته بودم این موضوع را. بعد از اینکه آمدیم سر خانه و زندگی خودمان من درسم را می خواندم و آقا جعفر هم کار و زندگیشان این بود تا ما مستقل شدیم و رفتیم طبقه بالا و دیگه در یک اطاق نبودیم که مصادف شد با اتفاقات ...
بهرامی: نمی دانم چه هیزم تَری به عسکری فروخته ام
گفتم اگر واقعاً روی من نظر ندارد، اعلام کنید، چرا که قصد دارم از ایران خارج شوم. ایشان گفتند برای مسابقات جهانی در وزن چهارم روی من نظر دارند. وی با اشاره به مشکلات هوگوهای داخلی گفت: در چهار سال گذشته و با هوگوهای استاندارد فدراسیون جهانی در ایران تنها 2 بار باختم، اما با هوگوهای غیراستاندارد بارها باختم. دوست داشتم در آزاد کشوری اول می شدم و بعد بگویم هوگوها مشکل دارد. در این مسابقات 5 بازی ...
دیده بانی برای سپاه
آخرش جلسه ای با آقای لاهوتی و حتی شهید عراقی گذاشت و مرا صدا زدند و آقای هاشمی به من گفت حکم آقای غرضی را بدهید دیگر؛ جلوی این افراد که من با آنها رودربایستی دارم. گفتم آقای هاشمی یا من را از فرماندهی سپاه بردارید یا اگر دست من است، من حکم نمی دهم. این افراد هم خیلی تعجب کردند و همان شب هم آقای غرضی از سپاه رفت. آقای هاشمی تا آخر عمرش هم می گفت فلانی آدم خوبی است؛ زیر بار حرف های ما نمی رود. ...
عیّار و خودزنی محمد پررو!
[مقتول]و محسن و حاجی علی حسین و عباس و مرتضی سینه کفتری. من تعارف کردم آمدیم خانه. یعنی آن ها به من گفتند که برویم عرق فروشی. من گفتم دیگر توی عرق فروشی عرق نمی خورم و یک تعارف بی خودی کردم، اتفاقاً آمدند. وقتی رفتیم تو منزل نشستیم بعد حاجی سردار و اصغر و ابراهیم آمدند تو. تا این ها نشستند هنوز یکی دو گیلاس بیشتر نخورده بودند که محمد با محسن جر و بحث کردند. من دیدم هر دو دست کردند توی جیبشان دشنه ...
معمای آخرین قرار شبانه 2 رفیق
پولی پرداخت نشده و باید هزینه اجناس خریداری شده را بدهد. در نهایت پول اجناسی که امیر خریده بود را من پرداخت کردم و باهم از مغازه خارج شدیم. بعد چه اتفاقی افتاد؟ بعد از آن، امیر به این بهانه که می خواهد کمی استراحت کند راهی خانه مان شد. تصور می کنم امیر دور از چشم من قرص یا دارویی خورد، چون بعد از آن خوابید. نیمه شب بود که از خواب بیدارش کردم و به او گفتم به خانه برود. امیر هم ...
خاطره عملیات محرم در عمارت سعدی
غروب شد وضو گرفتم و به سراغ پزشکان رفتم و در آنجا با پوتین ها دو زانو ابتدای سنگر مقابل پزشکان نشستم و گفتم مسئول بهداری را می خواهید بفرمائید. آنها می گفتند ما با مسئول بهداری کار داریم و من گفتم بفرمائید؛ آنها مسئول بهداری را یک انسان بزرگ می خواستند و باور نمی کردند منِ کوچک مسئول بهداری باشم اما حرف هایشان را زدند و گفتند ما نمی توانیم در این محیط کار کنیم. گفتم مشکلی نیست و امشب را باشید و ...