سایر منابع:
سایر خبرها
قبل از اِشغال حرم، هر هفته روضه بی بی زینب می گرفت +عکس
روی دستت مانده! گفت نمی دانم تو که پسرعمویم را می شناسی. امروز چهارشنبه است، می خواهند حلوای ماه صفرش را بپزند به بهانه کُت زنگ زده که بروم حلوایش را بپزم. گفتم باشد. ساعت 7 صبح بود که آماده شد تا برود. گفتم من با تو می آیم می روم برای خرید روغن و می آورم که نذر ماه صفر را بدهی؛ امروز چهارشنبه است. حسن آقا ناراحت شد، گفت تو بابایم که بود هر جا می رفت دنبالش راه می افتادی، حالا که بابایم نیست هم ...
روایت همسر و دختر شهید مصطفی صدرزاده از سردار دل ها
...> او می گوید بعد از شهادت همسرش، سردار به شدت و بیشتر از گذشته پیگیر وضعیت شان بود: همیشه نگران خانواده ما بودند و هر زمانی که فرصت داشتند و حتی لابه لای گرفتاری های زندگی شان، باز هم جویای حال ما می شدند. حتی یک بار مشکلی پیش آمده بود که من به زینب خانم، دخترشان، زنگ زدم و گفتم اتفاقی افتاده و من ناراحت شده ام. به فاصله نیم ساعت و شاید هم کمتر، سردار با من تماس گرفتند و در مورد این موضوع با من حرف ...
داستان تسبیح و وصیت حاج قاسم برای دختر سید عباس موسوی
به من گفت "ان شاءالله به دیدار شما می آیم". من تصور نمی کردم ایشان به دلیل مشغله و مسئولیت های فراوانی که دارد وقت دیدار با ما را داشته باشد. اما چند ماه بعد برادرم آقا یاسر تماس گرفت و از من خواست که نزد او بروم، از او پرسیدم "قضیه چیست؟ "؛ اما توضیح بیشتری نداد. بله، آن روز حاج قاسم سلیمانی مهمان ما بود و هدایایی نیز همراه خود آورده بود و در دیدار های بعدی نیز همین اتفاق افتاد، ما واقعاً شرمنده ...
ماجرای ازدواج و خیانت به دختر ناصرالدین شاه
به او کرده، گفتم: بروید. لیکن درد شما به مرض قلبی بیشتر شباهت دارد خیلی احتیاط کنید، خطرناک است. سرش را زیر انداخته، رفت. من هم، چون در تمام ساعات شبانه روز با شوهرم مشغول معارضه و منازعه بودیم، این غیبت او را مغتنم شمرده، هیچ آثار حزن و تأسفی مشاهده نمی کردم؛ بلکه خوشحال بودم که به میل خود می خوابم، ساز می زنم، راه می روم و کسی نیست با من، چون و چرایی نماید. ناگاه، در باز شد ...
سراج سیاسی/ روایت بغض آلود رهبر انقلاب از برخورد مهربانانه شهید سلیمانی با فرزندان شهدا
؛ چادرش را می بوسید. حتی زمانی هم که سوریه بود، از آنجا به او زنگ می زد. به اسم فرمانده و با تشریفات به خانه شهدا نمی رفت. صبح زنگ می زد خانه شهید دهقانی، می گفت امروز صبحانه می خواهم بیایم خانه شما؛ کله پاچه هم می خواهم.طوری خودمانی برخورد می کرد که هیچ فاصله ای بین او و بچه های شهید نباشد؛ احساس کنند پدرشان آمده؛ حرفشان را بزنند؛ مشکلات شان را بگویند. دفترچه تلفنی داشت که شاید 150 شماره تلفن خانواده ...
3 شاگرد؛ از پشت نیمکت تا صندلی وزارت
چهارراه لشکر منتظر تاکسی ایستاده بودم که یک فولکس رد شد. بعد از چندمتر ایستاد و دنده عقب گرفت. دیدم آقای علی آبادی است. با همان اخم همیشگی گفت: کجا می روی؟ گفتم: می روم دانشگاه. گفت: سوار شو! تا آمدم بگویم: مزاحم نمی شوم، با لحن جدی و خشن گفت: می گویم سوار شو... یادش به خیر. با اینکه راه خودش دور شد ولی اول مرا رساند میدان انقلاب و بعد رفت دنبال کارش. نوبت به خاطره گویی مرتضی حاجی می رسد. او ...
حضور حاج قاسم در مراسم عقد یکی از فرزندان شهدا /پدرم در خواب نوید حضور ایشان را به من داد
....خندید و گفت:من تو را می بینم و به یادت هستم.برای عقدت کسی را به جای خودم می فرستم تا به دیدنت بیاید. از خواب پریدم و گفتم چه رویایی بود؟!یعنی چه کسی می تواند جای پدرم را بگیرد؟!با کسی درباره این خواب حرفی نزدم. تنها کاری که کردم این بود که جمله پدرم را در کاغذی نوشتم و داخل پاکت گذاشتم. باید می دادم به همان کسی که جای پدرم را داشت. شب عقد شده بود و همه خوشحال بودند. ...
حاج قاسم داعش را شکست داداما نمی خواست از او تقدیر شود
، عمل کنند. بعد که به هوش می آمد، حاج قاسم از بیمارستان بیرون می آمد. خیلی خودمانی با بچه های شهدا برخورد می کرد. بارها می دیدم به منزل شهدا می رفت، بچه ها مثل اینکه پدرشان آمده است. وقتی حاج قاسم شهید شد، بعضی از بچه های شهدا زنگ زدند یا پیام دادند تا زمانی که حاج قاسم بود، احساس بی پدری نمی کردیم. الان احساس بی پدری می کنیم. دیگر یتیم شده ایم. این برخوردش با خانواده شهدا بود. *خبر شهادت ...
هدیه حیرت آور افسر روس به ژنرال سلیمانی
...، اما وقتی حاج قاسم قرار بود به خانه آنها در لاذقیه برود، همه را جمع می کرد. حاجی که خداحافظی کرد، بچه ها هدیه را به افسر روسی دادند. او با دیدن هدیه خیلی متعجب شده بود. چرا که تصور نمی کرد حاج قاسم با آن ابهت که یک فرمانده نظامی و مقتدر است، چنین هدیه ای بیاورد! خود افسر روسی تعریف می کرد که وقتی هدیه را به همسر و دخترم دادم، هر دو در کنار خوشحالی، متعجب شدند و گفتند: واقعا ژنرال ...
بی حجاب شدن مهشید جوادی و استایل زمستانی زن شاهرخ استخری!(+تصاویر)
عکسی جدید از مهشید جوادی بازیگر سریال بچه مهندس که توسط خانم بازیگر در اینستاگرام منتشر شد همچنین عکس جدید همسر شاهرخ استخری که به تازگی در اینستا گرام منتشر کرده است را می توانید در این خبر ببینید. رکنا:مهشید جوادی بازیگر جوان کشورمان در 2 بهمن ماه سال 1374 در ارومیه متولد شد.مهشید جوادی اولین بار در تلویزیون در سال 1396 در مجموعه تلویزیونی عمودی ها به کارگردانی محمد حجت ذیجودی ایفای ...
سپهبد خودش را این طور خطاب می کرد؛ کوچکتان قاسم / عاطفی ترین ژنرال به روایت خانواده شهدا
...: سردار برای ناهار مهمان خانه ما شده و شرط گذاشته بود که: اگر غذا بیشتر از یک نوع باشد، نمی آییم. آن روز از مدسه آمدم. دیدم چند کفش ناآشنا جلوی در خانه هست. همین که رفتم تو گفتند امروز سردار مهمان خانه ماست. بدو بدو رفتم لباس مدرسه را عوض کردم. بچه برادرم را هم بغل کردم و رفت پیش سردار نشستم با لبخند و تعجب به من نگاه کرد و پرسید: عروسک بغل کردی؟ خندیدم و گفتم نه برادرزاده ام است. موقع ناهار ...
پیغام دختر ستاره استقلال به فرهاد مجیدی: به دادمان برسید/ پدرم را از زندان آزاد کنید
بابا می رفت. همه ناراحت بودند و گریه می کردند. فقط یک روز که خیلی بهانه می گرفتم، مادرم گفت پدرت یک مدت طولانی نمی تواند پیش ما بیاید. گفتم چرا و جواب داد رفته زندان تا به زندانی ها فوتبال یاد بدهد. آره خوب، پدرم مربی بود. به منم فوتبال یاد می داد، اگرچه من دختر بودم اما در خانه با هم فوتبال بازی می کردیم. او همیشه می گفت اگر تو پسر بودی بهترین بازیکن دنیا می شدی. وقتی بزرگتر ...
جنایت هولناک در تهران / معلم بازنشسته توسط پسرش به قتل رسید
های کامپیوتری و پدرم هم سر این موضوع مدام به من گیر می داد و می گفت پول هایت را خرج بازی نکن. چرا چاقو همراهت بود؟ من و پدرم همیشه باهم اختلاف داشتیم. دو سه سال قبل در یک درگیری به من گفت تو را می کشم. از آنجایی که می ترسیدم به دست پدرم کشته شوم بعد از آن همیشه با خودم چاقو حمل می کردم. مواد مصرف می کنی؟ مواد نه، اما گاهی گل می کشم. البته به خاطر مشکلات روحی که داشتم تحت درمان بودم. چرا بعد از قتل به خانه برگشتی؟ می خواستم ببینم چه بلایی سر پدرم آمده است. مأموران را دیدم که وارد خانه شده اند، اما نمی دانستم که پدرم فوت کرده است. ...
ایرانیان پایه در هامبورگ؛ رقص بعد از 3دقیقه!
برترین ها: یک کاربرتوییتری که ساکن هامبورگ است، در توییتر خود اینطور نوشته است: مرکز هامبورگ، جلوی آلستر تو شلوغی و پلیس داشتیم راه میرفتیم ک به بچه ها گفتم “الان فقط یه مرد باید پیدا بشه صندوق ماشینشو باز کنه، با سیستم آهنگ ایرانی بذاره بقیه برقصن” 3 دقیقه بعد:
عالیه! بارِخاطرم به تو بود!
هم همسرش بسیار ترسیده اند. خانمش پس از چند دقیقه نامه را برداشته و خوانده و به نیما گفته: دیگر در خانه او امنیت ندارد و دفعه دیگر ممکن است گماشتگان معشوق او در قصد جان همسرش باشند و همان شب، شبانه خانه را ترک کرده و به عنوان قهر رفته خانه برادرش و اوضاع بدتر شده بود. احسان طبری هم درباره او گفته: نیما با کمک حقوق زنش عالیه خانم جهانگیر به سر می برد و به فشار عالیه خانم (همسرش) به دنبال ...
ماجرای جلوگیری از اعدام 48 گروگان ایرانی در سوریه | جزئیات تماس حاج قاسم با صالحی و ابتکار جالب نخست ...
که اعلام کردند ما می خواهیم این 48 نفر را اعدام کنیم. سردار غروب، من تازه به خانه رسیده بودم، زنگ زد که فردا دارند اینها را اعدام می کنند و یک کاری بکن. گفتم سردار! عجب حرفی می زنی. من چه کار می توانم بکنم؟! شما در میدان هستی؛ من که کاری نمی توانم بکنم. کمی با هم صحبت کردیم که ما چه کار می توانیم بکنیم. شما به هر حال راهی پیش پای ما بگذار. دو نفری به این نتیجه رسیدیم که با قطر صحبت کنیم. من به ...
عکس یادگاری مهران مدیری در پشت صحنه سریال خاتون با پدر پژمان بازغی
که این مادر شهرزاد نیست و اگر قرار بود مادر شهرزاد خودش را نشان بدهد و علاقه داشت به این کار حتما عکسی را منتشر میکرد و نمیدانم واقعا چرا در تلاشید که ببینید مادر شهرزاد کیست. شهرزاد مدیری هم در واکنش به این عکس گفت:جالبی ماجرا اینجاست که مامان من هم عکس را فرستاد و به من زنگ زد و گفت شهرزاد مردم حق دارند بندگان خدا بخاطر اینکه منی که مامان توام دارم میگم خانمه واقعا ته چهره تو رو داره ...
بزرگ اشرار سیستان به حاج قاسم چه نوشت؟
...، هماهنگ کردیم و وارد منطقه شدیم، به اتفاق او و همکارم سه نفر بودم. منطقه اشرارخیز و خطرناک بود. ما در نزدیکی همان دره ای که بچه های اطلاعات گفتند اشرار حضور دارند، در کنار روستایی اسکان یافتیم. آن آقایی که ما را همراهی می کرد گفت شما اینجا بمانید من می روم و اطلاعاتی از وضعیت محل و تعداد این اشرار احصا می کنم. اگر با هم برویم روی خوشی ندراد و ممکن است لو برویم. توی روستا فقط یک اتاقک بود که ...
جلوی زخم زبان ها فقط سکوت می کردیم!
؛ برای مرگ آماده باشید. صله رحم داشت، اگر کسی باهاش دعوا می کرد، ناراحت بود، دو روز بعدش می رفت به او سر می زد. پسرعمویش هم قبل از اینکه سوریه برود باهاش درگیر بود؛ بچه خواهر شهید رحیمی و عمویش، با هم دعوایشان شد؛ پسرخواهر شهید رحیمی آمد منزل ما، بعد بابایش با شهید رحیمی ناراحتی کرده بود و زنگ زد که چرا دامادم را در خانه ات راه دادی؟ گفت دامادت خودش آمد به خانه من، من راه ندادم. پشت گوشی بد و بیراه گفت ...
مهربانی عاشقانه عموقاسم به روایت فرزند شهید کرمانی/ نمی دانستیم چه الماسی در کف داریم+تصاویر
خودش و گفتند همینجوری بده به من همینجوری شیرینه و محکم بچه را بوسیدند جوری که من خودم اینطوری فرزندم را نبوسیده بودم. یک روزی هم آمده بودند منزل ما وقتی خواستند بیرون بروند من اصرار کردم که عکس بگیریم ایشان گفتند عکس که گرفتیم خیلی زهرا خانم، من اصرار کردم و گفتم خواهش می کنم صبر کنید من دوربین را بیاورم و ایشان صبر کردند، وقتی دوربین را آوردم به همسر و دامادمان گفتم من و خواهرام تو ...
خاطره ای از دیدار با شهید سلیمانی
به خانه ما بیاید، یک ماه بعد برادرم یاسر تماس گرفت و گفت که مهمان داریم ،حاج قاسم با هدایای زیادی نزد ما آمد و در دفعات بعد که نزد ما آمد نیز همان گونه بود. بتول موسوی می گوید: حاج قاسم در مورد تسبیح از من سوال کرد به ا گفتم که باخود نیاوردم زیرا نمی دانستم که مهمان شما هستید. او گفت که دفعه بعد ان شاءالله به منزل بتول خانم می رویم، خیلی خوشحال شدم و گمان نمی کردم که حاج قاسم با این ...
پس از کربلای چهار *رحیم قمیشی
چهل اسیر را مثل آجر خالی کردند. می گفت حداقل پنج شش اسیر، آن زیر خفه شدند. ماشاالله ابراهیم با لباس سبز سپاهی اسیر شده بود، اجازه ندادند یک نفر برود زخمش را پانسمان کند، گذاشتند با دست های بسته همه خونش برود. سردار! من نمی خواهم خاطرت را آزرده کنم، نمی خواهم بگویم تو مسبب آن بوده ای! نه. می خواهم بگویم وقتی می گویی عملیات را شروع کنید، بعد نیمه آن تصمیمت عوض می شود ...
شرط حاج قاسم سلیمانی برای کمک به بشار اسد در جنگ با داعش (+عکس)
محبتی بود که بین خودش و امام وجود داشت. حاج قاسم محو امام بود هرگز خدای نکرده اهانتی به دوستان و یاران امام در مسائل سیاسی انجام نمی داد دیگر اینکه راه امام را که همان مجاهدت و ایستادگی در برابر آمریکایی ها بود، همان جور به پایان رساند و بعد از 40 سال مجاهدت حیف بود که ایشان در خانه از دنیا برود. به هر حال رفت به محضر امام برسد و مزد زحماتش را چشید. حاج قاسم محو ...
مادر شهیدی که زندگی اش را وقف اهل بیت(ع) کرده است
اسمه دواء و ذکره شفاء بر لبم بود یک دفعه دیدم وارد حوزه علمیه می شویم. از خواب که بیدار شدم به حوزه علمیه رفتم، و یافتم که تعبیرش از خدمت به مادرم بود. بعد از این خط شعری را از این خواب به ترکی نوشت و امروز به تابلویی در منزل مادر تبدیل شده و مادر هر روز آن را زمزمه می کند. خطاب به مادر می نویسد: مادر تو خیال نکن من اینجا گم شده ام ، پیراهن سیاه بر تن کرده ام و به کربلا رفته ام و من به همراه حسین به عرش خدا رفته ام . انتهای خ ...
شیرآقا بعد از شهادت، کربلایی شد
اعزامش فراهم نشد. زمانی که حکومت صدام سقوط کرد من به همراه پدر و مادر به زیارت کربلا مشرف شدیم. وقتی برگشتم دایی به دیدار ما آمد. رو به ایشان کرده و گفتم راه کربلا باز شده دایی جان، فرصت خوبی است که شما هم یک سفر بروید. سرش را پایین انداخت و گفت آن وقتی که امام حسین (ع) فرمود آیا کسی هست مرا یاری کند، من نبودم. الان بروم چه بگویم؟ در این مورد خیلی با هم صحبت کردیم و در آخر گفت اگر لیاقتش را داشتم آقا ...
هدیه حیرت آور افسر روسیه به حاج قاسم
خانه آنها در لاذقیه برود، همه را جمع می کرد. حاجی که خداحافظی کرد، بچه ها هدیه را به افسر روسی دادند. او با دیدن هدیه خیلی متعجب شده بود. چرا که تصور نمی کرد حاج قاسم با آن ابهت که یک فرمانده نظامی و مقتدر است، چنین هدیه ای بیاورد! خود افسر روسی تعریف می کرد که وقتی هدیه را به همسر و دخترم دادم، هر دو در کنار خوشحالی، متعجب شدند و گفتند: واقعا ژنرال سلیمانی چنین هدیه ای داده است؟ حاج قاسم ...
ماجرای ازدواج شهروز ابراهیمی با همسرش
ها جایی نمی روند. مطالب مرتبط: عاشوری: فرزندانم تمام زندگی من هستند. همه خوشی ام با آنهاست و بدون آنها احساس شادی نمی کنم. اگر بهترین جای دنیا بروم ولی بچه ها کنارم نباشند برایم بی ارزش است. گاهی با همسر یا دختر و دامادم به سفر می روم ولی بهترین سفرم سال گذشته بود که به شمال کشور رفتیم، چراکه همه فرزندانم در کنارم بودند. اتفاقا بچه ها متوجه حال خوبم شدند و دامادم همیشه می ...
پشتام: حواسم باید هم به تمرین باشد و هم درمان پدرم/ امیدوارم در مورد خانه کشتی باقرشهر به قول شان عمل ...
بعد از مسابقات جهانی و با پیگیری علیرضا دبیر قرار شد در باقرشهر زمینی را برای احداث خانه کشتی فرنگی در نظر بگیرند. شهردار قبلی موافق این کار بود و حالا منتظر هستیم که ان شاءالله شهردار جدید هم مساعدت لازم را با این موضوع داشته باشد. این محدوده محل تمرین برای کشتی ندارد. زمانی که من بچه بودم با اتوبوس مسیر را طی می کردم که به شهرری برسم و کشتی تمرین کنم. قطعاً برای بچه 10، 12 ساله اینکه چنین مسافت طولانی را تنها برود، کار بسیار سختی است. امیدوارم مسئولان به قول شان عمل کنند و باقرشهر هم صاحب خانه کشتی شود. انتهای پیام/ ...