28 سال زندگی زیر سایه خشونت | زن آزاردیده از شکنجه های شوهرش گفت
سایر منابع:
سایر خبرها
روایتی کوتاه و مصور از نخستین لحظات سقوط هواپیمای اوکراینی
سرم بلندتر شد و من تندتر راه رفتم. شروع به شمردن کردم؛ یک پیکر، دو پیکر، 10 پیکر، 50 پیکر ... می گویم پیکر ولی فقط اسمش پیکر بود؛ استخوان هایی بود سوخته و گوشت هایی پراکنده در دشت. باید بغلشان می کردم. دست عروسک ها را در دست بچه ها می گذاشتم و وسایل هر کس را تحویلش می دادم تا برگردد خانه. حالا مرد صاحب صدا روبه رویم ایستاده بود. فریاد می زد اما من هیچ چیز نمی شنیدم. در بهت چشمان وحشت زده ...
تصویربرداری از شیردادن مادر به نوزاد ممنوع است
به تنظیم این لایحه منجر شد. او به بی بی سی گفت: "در پارک نشسته بودم و به دخترم شیر می دادم که متوجه شدم مردی در نیمکت روبه رو به ما خیره شده." "من هم به او خیره شدم شاید از رو برود... اما او دوربین دیجیتالش را درآورد، یک لنز زوم به آن وصل کرد و شروع کرد به عکسبرداری از ما." خانم کوپر می گوید بعد از این حادثه "شوکه و بسیار ناراحت شده" اما وقتی به پلیس منجستر مراجعه کرد، ناراحتی اش دو چندان شد، زیرا آنجا به او گفتند که هیچ جرمی رخ نداده و هیچ کاری نمی توان کرد. ...
حال رضا رویگری وخیم شد / نا امیدی دکترها از حال رضا رویگری
مدتی تلفن هایش را جواب نمی دادم. این حس به من دست داده بود که نکند آن شخصیت داخل فیلم را داشته باشند. تا اینکه یک هفته گذشت و پیامک دادند: مشکلی پیش آمده؟ من هم پرسیدم: شخصیت شما همان طوری است؟. . . او هم توضیح داد که آن فقط نقش است و با خود واقعی من فرق می کند. بعد پیشنهاد دادند بروم فیلم اجاره نشین ها را ببینم که خیلی از آن کار خوشم آمد. بعد از آن مختارنامه را دیدم و بعد هم ملکوت . ...
چرا نامجومطلق از پرسپولیس قهر کرد و به استقلال رفت؟
علی پروین مرا صدا زد و یک جلسه سرپایی گذاشت. علی آقا پس از توضیح شرایط به من گفت پول را به خودش پس بدهم تا بعدا از خودش بگیرم و این جوری دیگر صدای کسی درنمی آید! خیلی به من برخورد و همان جا تصمیم گرفتم دیگر به تمرین پرسپولیس نروم. پس اصلا موتور هوندا یا به روایتی دیگر یاماهای صفر در کار نبود؟ اصلا و ابدا! همان 35 هزار تومان بود که پس دادم و رفتم! چه مدتی گذشت تا ...
پاشازاده: قانون برای همه جای ایران باید یکی باشد
به گزارش ورزش سه، به مناسبت یادبود سردار سلیمانی تیم منتخب ملی و سرخابی ها روز گذشته به مصاف هم رفتند که حواشی جالبی نیز در پی داشت. مهدی پاشازاده در این مورد به خبرنگار ما گفت: به خاطر اینکه نام سردار سلیمانی روی این دیدار بود نمی توانیم بگوییم خوشحال شدیم ولی از این لحاظ که تمام بچه ها همدیگر را دیدند خیلی خوب بود .من خیلی وقت بود که بچه ها به خصوص دوستان ارامنه را ندیده بودم و خیلی خوشحال شدم ...
عاشقانه ها تا حرم
آغوش می کشیدم. بهترین سرگرمی خانواده این شده بود که برای پسر ما اسم انتخاب کنند. تا بالاخره تصمیم گرفتیم نامش را محمد بگذاریم. در یکی از این روز ها بود که مهران آمد. مثل همیشه نبود، البته چند روزی می شد حال روزش گرفته بود، اما آن روز طور دیگری بود. سفره را انداختم صدایش کردم، اما در حال و هوای دیگری بود. چندبار صدایش کردم که به خودش آمد. از دستش کلافه شدم، گفتم: اگر چیزی شده بهتر نیست به من هم بگویی ...
یار پهلو شکسته علی به سوی پدر کوچ می کند
بچه اش را کشت و مادرم از این جهت به بستر بیماری افتاد. حضرت فاطمه (س)، به ام سلمه فرمود: برایم آبی آماده کن تا بدان غسل کنم، ام سلمه آب را آورد و او غسل کرد و جامه پاکی پوشید، دستور داد بسترش را در وسط اتاق بگستراند، به طرف راستش رو به قبله خوابید و دست راستش را زیر صورتش گذاشت. همچنین در روایت دیگری آمده که: حضرت به اسماء فرمودند: آبی برایم آماده کن، بعد با آن غسل کرده و سپس ...
روایت همرزم و همسایه دیواربه دیوار حاج قاسم از صبح شهادت سردار
شهید شدند. این نتیجه کار حاج قاسم است. قبل از اذان صبح روز 13 دی ماه سال 1398 بود که صدایی را از منزل حاج قاسم شنیدم. سراسیمه به کوچه رفتم تا در منزلشان را بزنم. بعد گفتم این موقع قبل از اذان صبح بروم چه بگویم؟ شاید مشکل خانوادگی باشد. بعد به خانه برگشتم. برادرم در همان حین با من تماس گرفت و گفت: خبر را شنیدی؟! گفتم: نه! گفت: قاسم شهید شده. بدو بدو به منزل حاج قاسم رفتم. بعد مجلس بانوان در خانه حاج قاسم بود و منزل ما هم مردانه شد. ...
درددل غریبانه علی(ع) با پیامبر(ص) پس از شهادت حضرت زهرا(س)
امیرالمومنین(ع) به پیغمبر(ص) گفت غصه من دیگر تمام شدنی نیست، من چند سال دیگر زنده هستم؟ یا رسول الله! هر چند سال دیگر که در این دنیا باشم اندوه من، حزن من، غصه من تمام شدنی نیست، یا رسول الله! من دیگر آدمی نیستم که شب سرم را بگذارم روی متکا خوابم ببرد خواب از من گرفته شده، یا رسول الله! من یک درخواستی از شما دارم و آن این است اینقدر دخترت فاطمه(س) با کرامت و با عظمت بود که حالا که خدا او را آورده ...
دزد فراموشکار اموال سرقتی را به صاحبش فروخت
از سرم بردارد، خانه را دادم و دیگر هیچ چیز نداشتم. من بچه هایم را به دندان می کشیدم که بزرگ کنم. شوهرم اعتیاد پیدا کرده بود و مقداری پول به ما می داد که فقط شکم بچه ها را سیر کنم. در خانه پدرشوهرم زندگی می کردم و شرایط سخت بود. مدام از شوهرم کتک می خوردم. در همه این سال ها یک بار هم نشد که من از دست کارهای شوهرم راحت باشم تا اینکه تصمیم گرفتم روشم را در زندگی عوض کنم. اتفاقی هم در زندگی شوهرم ...
دخترم در شهادت حاج قاسم برای بار دوم یتیم شد
به تنها چیزی که فکر نمی کردم شهادتتش بود. فردای آن روز چند نفر از بچه های سپاه به خانه ما آمدند. من از آن ها سؤال کردم چه خبر است که شما به اینجا آمدید؟ گفتند همین طوری. گفتم مگر برای حاج محمد اتفاقی افتاده؟ دیگر تاب نیاوردند و زدند زیر گریه. تازه متوجه شدم محمد شهید شده است. ایشان 21 آذرماه سال 1394 به شهادت رسید. انگار یک چیزی زده باشند به سرم. گریه می کردم. آن ها هم تلاش می کردند که به من ...
ناگفته های تازه مادر بابک خرمدین از جنایت سال
: کار من این بود که قرص ها را حل می کردم و در غذا یا نوشیدنی بچه ها می ریختم. پس از آنکه همسرم آنها را به قتل می رساند و اجساد را مثله می کرد نیز در جابه جایی اجساد به او کمک کردم. یعنی همراهش می رفتم و او بقایای جسد را درون سطل زباله ها در سطح شهر رها می کرد. اما همه این کارها را از روی ناچاری انجام دادم و با میل و رغبت نبود. چون می ترسیدم اگر حرف شوهرم را گوش نکنم من هم به سرنوشت بچه ...
این معلول همه فن حریف را بشناسید!
هرچه بود می خواندم و سختی و آسانی آن برایم مهم نبود حتی اگر نیاز بود 24 ساعت نمی خوابیدم. بعد از این فهمیدم به زبان انگلیسی نیاز است. ابرقویی تصریح کرد:در دوران دبیرستان وقتی از روی زبان انگلیسی می خواندم همه به من می خندیدند یک بار عصبی شدم و به استادم گفتم چرا بچه ها می خندند گفت یا خیلی بد هستی یا خیلی خوب و من فکر می کنم تو خیلی خوب هستی که به تو می خندند. قدرت حافظه ای خدا به من داده ...
علوی تباران در سوگ یاس نبی
اجات کنم. اسماء می گوید: از اتفاق بیرون شدم و صدای مناجات آن حضرت را می شنیدم، آهسته به طوری که مرا نبیند وارد شدم دیدم دست به سوی آسمان دراز کرده و می گوید: پروردگارا به حق محمد مصطفی و اشتیاقی که به دیدار من داشت، و به شوهرم علی مرتضی و اندوهش بر من و به حسن مجتبی و گریه اش بر من و به حسین شهید و پژمردگی و حسرتش بر من و به دخترانم که پاره تن فاطمه می باشند و غم و اندوهی که بر من دارند، از م ...
گفتگوی جدید مادر خرمدین: از ترس اکبر بچه ها را کشتم!
... پس از آنکه همسرم آنها را به قتل می رساند و اجساد را مثله می کرد نیز در جابه جایی اجساد به او کمک کردم. یعنی همراهش می رفتم و او بقایای جسد را درون سطل زباله ها در سطح شهر رها می کرد. اما همه این کارها را از روی ناچاری انجام دادم و با میل و رغبت نبود. چون می ترسیدم اگر حرف شوهرم را گوش نکنم من هم به سرنوشت بچه هایم دچار شوم. وی از زندگی سخت خود در زندان گله کرد و ادامه ...
تبدیل رقابت عشقی به آدم ربایی
با خودم گفتم هرطور شده باید از کارهای آرین و برنامه هایش سردر بیاورم. پس از پرس وجو و تحقیقات فراوان متوجه شدم که آرین به تازگی با مدیر شرکت که دختری پولدار است آشنا شده و قصد ازدواج با او را دارد. می دانستم حالا که آرین به شغل خوبی دست یافته و موقعیت کاری مناسبی دارد هرگز حاضر نمی شود به ارتباطش با مدیر شرکت پایان بدهد. از سوی دیگر من سال ها بود که منتظر او بودم تا به خواستگاری ام بیاید ...
پست جدید ویشکا آسایش /عکس
پشت صحنه کار رفتم و تست دادم و شوخی شوخی برای این نقش انتخاب شدم، تا آخرین لحظه ای که جلوی دوربین قرار نگرفته بودم، فکر می کردم یکی می آید به من می گوید: خانم ما شما را دست انداختیم، اما در کمال تعجب، هیچ کسی این حرف را به من نزد و من یکی از مهم ترین نقش هایم را در آن کار بازی کردم. خداحافظی موقت از بازیگری ویشکا آسایش: همانطور که در ابتدای صحبت هایم به این موضوع اشاره کردم، بعد ...
روایتی از جنایت هولناک پسر خوشگذران!
پسر با هم درگیر شدند و ناگهان پسرم چاقویی از داخل کمدی که در اتاقش بود برداشت و یک ضربه به شوهرم زد. من و دخترم شوکه شده بودیم و با داد و فریاد همسایه ها را خبر کردیم. وقتی شوهرم خون آلود روی زمین افتاد، پسرم فرار کرد. یک ساعت بعد در حالی که تیم جنایی در محل جنایت سرگرم تحقیقات بود و تلاش برای دستگیری قاتل آغاز شده بود، مأموران موفق شدند او را حوالی خانه شان شناسایی کنند. متهم 22ساله برای ...
گفتگو با پیمان که پسر 16ساله تهرانی را کشت!
گذاشتیم که با هم مشاجره لفظی کردیم، اما یکی از دوستانش ما را از هم جدا کرد. دقایقی بعد ما داخل کوچه بودیم که مقتول دستش را روی دستبند تزئینی دوستم گذاشت و گفت از دستبند او خوش اش آمده و باید به او بدهد که به دوستم گفتم مواظب دستبندش باشد کش نروند. مقتول با شنیدن حرف من ناگهان با قمه ای به من حمله کرد و چند ضربه به سرم زد به طوری که زخمی شدم و خون از سرم سرازیر شد. در این لحظه برای دفاع از ...
ماجرای غم انگیز فروش کلیه مادر برای پسرش
در حالی که بیان می کرد کاش مرده بودم و این روزها را نمی دیدم! درباره قصه تلخ زندگی اش گفت: هیچ گاه دوست نداشتم فرزندی دزد تحویل جامعه بدهم! سال هاست حرف های ناگفته در قلبم سنگینی می کند، خودم را به آب و آتش می زدم که قد کشیدن جگرگوشه ام را ببینم! نمی دانید برای یک مادر چقدر سخت است که دست و پای فرزندش را در میان دستبندهای آهنین قانون نظاره گر باشد، من نان حلال به او دادم اما ریشه بدبختی های من به ...
داستان یک عکس استثنایی در اردوی تیم ملی فوتبال بانوان ایران
شد که شما فقط چند ماه بعد از زایمان دوباره فوتبال را شروع کردید و حتی به حدی رسیدید که به اردوی تیم ملی هم دعوت شدید؟ من از همان اول که باردار شدم، قصدم این بود که به ورزش برگردم و بخاطر همین تمریناتم را رها نکردم. اصلا به این فکر نمی کردم که بخاطر بچه دار شدن مجبور شوم ورزش را کنار بگذارم. تا یک ماه قبل از زایمان ورزش می کردم, باشگاه می رفتم و وزنه می زدم. ...
دختری که حاج قاسم نامش را تغییر داد
توسط حاج قاسم را اینگونه روایت می کند: به دنیا که آمد اسمش را گذاشتیم آرشیدا . آقای محرابی همسر خواهر شوهرم. این اسم را مناسب دخترم که از سادات بود نمی دانست. این را بعد از شهادتش فهمیدم. حسابی شرمنده شده بودم. دنبال این بودم که اسم دخترم را عوض کنم. آن روز حاج قاسم آمده بود خانه شهید محرابی. سر حرف را باز کردم و از حاج قاسم خواستم برای آرشیدا اسم جدید انتخاب کند. سردار گفت: پیامبر اسم ...
قتل پسر 17 ساله بخاطر دستبند استیل
گذاشت روی دستبند دوست من و گفت باید این را به من بدهی. اما دوستم به تازگی آن دستبند استیل رنگ ثابت را خریده بود. او حاضر نشد دستبند را به مقتول بدهد، اما او اصرار داشت که هرطور شده دستبند را بگیرد. در آن لحظه بود که من به دوستم تذکر دادم حواسش باشد تا دستبند را از چنگش درنیاورند که با گفتن این جمله ناگهان مقتول با قمه به سمت من حمله کرد. او با قسمت پهن قمه ضرباتی به سرم زد و من برای دفاع از خودم ...
آخرین دفاع مادر بابک خرمدین در دادسرای جنایی: در قتل بابک و آرزو و فرامرز همدست بودم
حادثه 24 - مادر بابک خرمدین چند هفته پس از مرگ شوهرش اکبر خرمدین در زندان برای اخذ آخرین دفاع به دادسرای امور جنایی تهران منتقل شد و برای آخرین مرتبه به همدستی در قتل پسر، دختر و دامادش اعتراف کرد. این زن صبح امروز به شعبه پنجم دادسرای جنایی تهران منتقل شد و در برابر بازپرس محمدجواد شفیعی قرار گرفت. او در اعترافاتش گفت: اعتراف می کنم که با شوهرم در قتل بابک و آرزو و فرامرز همدست بودم ...
قتل پدر بخاطر بازی پلی استیشن!
چشمان من پدرش را کشت. همسرم معلم بازنشسته بود و بعد از بازنشستگی، کارهای ساخت و ساز انجام می داد. امروز پسرم به خانه آمد و از من درخواست پول کرد. از آنجا که چند روز قبل همسرم یک میلیون تومان به او داده بود من از دادن پول خودداری کردم اما پسرم شروع به دعوا و درگیری کرد. او ادامه داد: به شوهرم زنگ زدم و ماجرا را گفتم و او گفت الان خودش را می رساند. زمانی که همسرم وارد خانه شد آنها با هم درگیر ...
عکس/ این دختر به پدرش قول داد کشتی گیر شود و شد!
کشتی گیر در گفت وگویی از مدال آوری در 31 سالگی صحبت کرد. 31 سال دارم و برخلاف خیلی از کشتی گیران که کارشان را از جودو یا رشته های دیگر شروع کرده اند، ورزش را با کشتی شروع کردم و در هیچ رشته دیگری فعالیت نداشتم. برادرم کشتی گیر و قبلا ملی پوش بود. من هم از بچگی عاشق این رشته بودم و همیشه به پدرم قول می دادم اگر کشتی زنان تا سن 30 سالگی ام فعال شود، به این رشته وارد شوم. ...
حاج قاسم سلیمانی زمان درگذشت فرزند و پدر و مادرش در ماموریت بود !
.... من و شهید پورجعفری که یار و همراه حاجی بود و با او شهید شد بیشترین مدت را با حاجی بودیم. حاج قاسم شما را به چه اسمی صدا می زد؟ جهانشاهی، نصرالله و... فرقی نداشت، ولی با احترام و رفاقت. به بچه هایش هم از همان اول تأکید کرده بود به من بگویند عمو، چون من از وقتی بچه ها کوچک بودند، وقت هایی که سردار مأموریت بود کارهای خانواده حاجی را انجام می دادم و خانواده من و خانواده حاجی ...
دختر بچه ای که از رهبر انقلاب کلاه صورتی خواست
باشید و ما برای کمک به مسلمانانی به سوریه رفتیم که نیاز به کمک داشتند. در ادامه نهال قاضی خانی ، فرزند شهید با اشاره به خاطره دیدار خود با رهبر معظم انقلاب گفت: مادرم در حال نماز بود و من مشغول بازی بودم که مراقبان گفتند اگر می خواهی راحت بازی کنی، به حیاط برو. به حیاط رفتم و از دور دیدم که رهبر با فرزندان شهدا صحبت می کند؛ به یک آقایی گفتم می شود دست مرا بگیری ببری؟ او این کار را انجام داد ...
ناگفته های رضا ایرانمنش از تجربه مرگش
: اولین باری که به جبهه رفتم 14 سالم بود و با عملیات والفجر 4 آغاز کردم که اولین عملیاتی بود که در آن حضور یافتم و مجروح شدم . زمانی را بیمارستان بودم که گلوله و موج انفجار مرا درگیر کرد. بعد از آن مجددا به منطقه بازگشتم و نزدیک یک سال به خانه برنگشتم و در منطقه ماندم چون می ترسیدم خانواده ام اجازه بازگشت به من ندهند ولی بعد از مدتی برای خانواده ام عادی شد. در سال 65 عملیات کربلای 4 بود که برای اولین ...