سایر منابع:
سایر خبرها
همه می دانستند شوهرم شهید شده، جز من! + عکس
دانستیم سوریه رفته تا شهید شد، شهید که شد بابا و مامانش خبر شدند، بعد از آن آمدند ایران و بعد برگشتند افغانستان. تا آن موقع من خودم نمی دانستم، بچه ها هم نمی دانستند. پیش از آن بهانه کردند که این بنده خدا زخمی است، نگفتند شهید شده، چون سه ماه ایران آمد و تا بر می گشت، ما با چهار تا بچه چه کار می کردیم؟ تک و تنها بودیم. *: شما از اقوام خودتان کسی را نداشتید؟ همسر شهید: چرا ...
چه کسی سر آ کلاه گذاشت؟ | رکورد طولانی ترین زمان تدریس شکست
کارش در یکی از مدارس قزوین این طور می گوید: روز اول کارم دلشوره داشتم و نمی دانستم چه باید بکنم. رفتم سر کلاس و بچه ها را تماشا کردم. نمی دانم خدا چه نیرویی به من داد که با دیدن معصومیتی که در نگاه بچه ها موج می زد به کارم بسیار علاقه مند شدم. از آنجایی که کارآموزی نکرده بودم و روش تدریس نمی دانستم با خودم گفتم بهتر است از قصه گفتن شروع کنم. بالاخره اینها بچه اند و از قصه خوششان می آید. یکی از ...
تولدی دیگر برای یک جانباز
در آی. سی. یو بالای سر حاج محب بودم و چندباری هم وضعیتش تغییر کرد؛ اما دیگر بوق دستگاه ممتد شد و نهایتاً با او خداحافظی کردم. وقتی پرستاران آمدند که من را از بخش آی سی یو بیرون کنند، قبول نکردم و گفتم که خودم کارهای حاج محب را انجام خواهم داد. بعد از 10 سال که به خاطر وضعیت حاج محب نمی توانستم به سفر بروم تقدیر بر این قرار گرفت که برای حضور در مراسم چهلم مادرم به زاهدان بیاییم و برای ...
بازداشت زن معتاد به اتهام قتل نوزاد
دانست که زوجی که او را بزرگ کرده بودند، پدر و مادر اصلی او نیستند. زمانی که متوجه شد، می خواست با من زندگی کند، اما شرایط زندگی ام طوری نبود که بتوانم او را نگه دارم. با همسر دومت چطور آشنا شدی؟ از بستگانم بود. بعد از جدایی از همسرم اولم، عاشق او شدم اما چون خودش زن و بچه داشت مرا به عقد موقت خود درآورد. سابقه کیفری هم داری؟ بله. الان هم با رأی باز آزاد هستم ...
از پیشنهاد نجومی انگلیس به جانباز ایرانی تا کسب 500 مدال ورزشی/ با دست مجروح از بیمارستان فرار کردم
کردم که پس از آن 3 مرحله عملیات محرم را سپری کردم و در مرحله پدافندی آن عملیات و اصابت 2 خمپاره از ناحیه 2 پا و یک دست مجروح شدم. فارس: واکنش خانواده نسبت به مجروحیت شما چه بود؟ امینی: وقتی دفعه اول از ناحیه دست راست زخمی شدم آن ها متوجه نشدند و زمانی که برای عفونت دست به اصفهان برگشتم، تازه فهمیدند که اصرار داشتند همه مراحل درمان را تمام کنم و بعد بروم؛ اما من با شنیدن خبر ...
اولین اعترافات قاتل شهید احسان پای خسته: مامور پلیس را با چاقوی 20 سانتی کشتم
اینستاگرام بود ولی ناگهان خبر شهادت افسر نیروی انتظامی بالا آمد! او گفت: جوان مردم را در جمعه بازار کشتند! من هم که رنگم سیاه شده بود در همان حال گفتم خدا لعنت کند کسی که این کار را کرده است! چون ما هم وجدان داریم! به دوستم گفتم، جوان مردم حیف شد! حالا هم فقط می خواهم مراقصاص کنید! اگر قصاص نشوم خودم را می کشم! چون در دوران کودکی هم سابقه خودکشی دارم! در ادامه اولین جلسه بازپرسی ...
سومین متهم تعرض به دختر دانشجو، پای میز محاکمه/ متهمان اول و دوم از اعدام نجات یافتند
گفته ای این دختر گریه می کرد. حالا چطور می گویی همه حرف ها تحت فشار و دروغ بوده است؟ جزئیاتی که بیان کردی آن قدر دقیق است که نمی توان گفت این جزئیات به تو القا شده است. متهم پاسخ داد: همه آنچه گفتم تحت فشار بود و من اصلا این حرف ها را قبول ندارم و بی گناه هستم. در نهایت هیئت قضات با شنیدن توضیحات طرفین پرونده برای تصمیم گیری وارد شور شدند و با توجه به مدارک موجود در پرونده متهمان را به ...
راننده افغان در سوریه چه می کرد؟! + عکس
؟ همسر شهید: نه، قانونی آمدند. برای کار آمدند دیگر. **: چند ساله بودند؟ همسر شهید: به نظرم 26 ساله بود که آمد ایران. **: چند ساله بودند که با شما ازدواج کردند؟ همسر شهید: نمی دانم؛ چون تک پسر بوده، بابا مامانش خیلی حواسش بوده به پسرش؛ ما اصلا نتوانستیم مدارک را بیاوریم؛ هیچی نتوانستم، بچه دار بودم، مردی با ما نبود. آن زمان که طرف ایران آمده بود ...
جاذبه حسینی برای مخاطب جهانی
او قرار گذاشتیم. اِدِر با پدرش آمد که پیرمردی مسیحی بود. در آن جلسه مقدمه ای در خصوص امام حسین و اسلام گفتم و اینکه مسلمان شدن و شهادتین یک اقدام متعهدانه است که انسان در مسیر کمال جویی متعهد می شود که می خواهد به خداوند نزدیک شود. بعد هم گفتم شهادتین را بگو و بقیه نیز با او تکرار کنند. همه شروع به این کار کردند و دیدم پدرش نیز همراه با بقیه دارد می گوید. از پدرش پرسیدم گویا شما نیز داشتید ...
فرمول یک و مسئولیت اجتماعی
.... من پس از سابقه چندین سال کار در رسانه به این رسیدم که باید از آن استفاده درست شود. نادری اضافه کرد: سه سال است که من یکی از اهالی سیستان و بلوچستان شدم. چون قلبم را در آنجا جا گذاشتم. برای کاری فرهنگی و تحقیق یک فیلمنامه با موضوع بچه های این استان به آنجا رفتم و با کتابخانه ای نزدیک چابهار آشنا شدم. قبلاً برای تجهیز کتابخانه در کردستان و خراسان شمالی کارهایی کرده بودم اما به طور ...
داداش زاده:آقای آجرلو من را دستبند زدند،نیما را کچل کردند و بردند سربازی!
یک نفر دیگر می گوید بگویم فرهاد مجیدی چه کارهایی کرده؟ این رفتارها خوب نیست. او با تاکید بر رفتن دو بازیکن استقلال به سربازی گفت : این دو عزیز سربازی بروند، به هر حال از تیم هایی مثل فجر سپاسی،ملوان و تلاش کنند تا دوباره به تیم ملی دعوت شوند. من خودم به پیام مشهد رفتم که سردار یعقوبی به من گفت تو 6 ماه بازی کن من به تو کارت معافیت می دهم. من رفتم مشهد دو ماه بازی کردم کارتم را گرفتم اما ...
روایت پاسداران پزشک و پرستاری که سلامتی به ارمغان می آورند
کنید و ما هم انجام دادیم؛ بعد از آن شروع به کار کردم و در کارخانه سنگبری به عنوان مدیر مشغول به کار شدم. مهدیه افزود: با اینکه ازدواج کرده بودم و یک بچه داشتم در سن 21 سالگی به دستور امام خمینی (ره) به جبهه رفتم، پیش از آن مدیر یک کارخانه سنگبری بودم اما درسم را تا پنجم ابتدایی خوانده بودم. پرستار پاسدار اظهار داشت: علمای بزرگ می گفتند که بر جوانان واجب است که درس بخوانند ...
آمبولانسی که موجب شد فرمانده لشکر شوم!
بررسی کردم که شاید روشن باشد، ولی همه چیز عادی بود! همانطور گیج و منگ سوار شدم و راه افتادم. باز هم همان واکنش ها را از طرف رانندگان طرف مقابل دیدم. فکر های مختلفی به سرم می زد و دنبال دلیل این واکنش ها بودم. با خودم گفتم، نکند می خواهند به من بگویند که با این آمبولانس داغون جاده را اشغال نکنم، ولی بعد به خودم گفتم، من که برای آن ها مشکلی درست نمی کنم. کمی بعد تصور کردم شاید دلشان به حال من ...
روایت مرتضی عقیلی از ممنوع الچهره شدن تا مهاجرت و افسردگی
. تجهیزات برای ساخت فیلم ها اصلاً مناسب نبود ولی در سینمای بعد از انقلاب تجهیزات سینما بسیار بهتر و به روزتر شد. خود را تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می داند و این را در سال 58 در دادگاه انقلاب بیان کرده است؛ در سال 58 دادگاه انقلاب تعدادی از هنرمندان را خواست و در آنجا هیچ صحبتی درباره اینکه ممنوع الکار هستیم نبود و سؤال و جواب هایی رد و بدل شد و آنجا اعلام کردیم که تابع قوانین نظام ...
همیشه چشمم به ایران بود
شد که مبتلا به سل شده ام و همه اطرافیانم باید قرنطینه شوند. خیلی به لحاظ ذهنی درگیر شده بودم، به همین خاطر به فرهنگ لغات معین مراجعه کردم تا ببینم درباره بیماری سل چه چیزهایی نوشته. در آن فرهنگ لغات آمده بود که بیماری سل یعنی مرض دق و علائم آن را هم نوشته بود. یک شب با خودم شروع به فکر کردن و حرف زدن کردم درباره اینکه چه کسی هستم و در غربت چه می کنم، کسی من را نمی شناسد و با من سلام و احوالپرسی نمی ...
ماجرای اسارت در 15 سالگی
سمت من آمد، پای مادرم را بوسیدم. مادرم خطاب به من گفت: خبر داری احمد شهید شده. گفتم بله. دختر 10 ساله و پسر 8 ساله برادرم را دیدم. گفتم: این کودکان چه کسانی هستند گفتند: بچه های احمد هستند. چگونه روحیه و فرهنگ دفاع مقدس و روحیه شما و شهدا را به نسل بعد انتقال دهیم؟ عمل ما خیلی مهم است. چرا سردار سلیمانی آن قدر محبوب شد؟ او خود را با عمل ثابت کرد نه با گفتار. بعد از رحلت امام و آمدن مقام ...
خاطرات شیرین ننه شیرین
روز به بعد همه محله ننه شیرین را می شناختند. وقتی از او می پرسم تا به حال چند بچه را به دنیا آورده می گوید حسابش از دستش در رفته است. تعریف می کند که خیلی وقت ها که توی کوچه و خیابان راه می رود افراد ناشناس جلو می آیند، سلام و احوال پرسی می کنند و می گویند او آن ها را به دنیا آورده است. می گوید: یک روز که پای پیاده می رفتم حرم ماشین مدل بالایی جلوی پایم ترمز کرد. جوان رشیدی از توی ماشین ...
چرا ایران در جنگ تحمیلی 8 ساله حتی یک وجب خاکش را نداد؟
موندیم اینجا. اگه شما هم ول کنید برید پس ما چیکار کنیم؟! سرش را انداخت پایین. دلم برایش سوخت. رفتم کاسه ای پر از آب آوردم دادم دستش. آن را یک نفس سر کشید و کاسه را داد بهم. بهش گفتم: این مردانگی نیست فرار کنی. دوست داری الان خواهرومادر خودت اینجا دست دشمن بیفتن؟ برگرد برو دفاع کن. سری تکان داد و برگشت سمت کرخه. کمتر از یک هفته، نیروهای ارتش و مردم اندیمشک عراقی ها را از کنار رود کرخه عقب زدند." انتهای پیام/ ...
در رسانه | تیر خلاص به دل ناامیدی ها
انجام می دهد. هر وقت فردی را روی ویلچر می دیدم فکر می کردم یا سالخورده است یا از جبهه برگشته. اصلا تصور نمی کردم که با تصادف هم آدم می تواند ویلچری شود. اما وقتی در 19 سالگی با این مسئله روبه رو شدم، سعی کردم واقعیت را بپذیرم. اولش سخت بود، اما پس از 2 ماه فیزیوتراپی و کار با دستگاه بریس کم کم خودم را پیدا کردم. او که به دلیل ازدواج در سن کم از تحصیل فاصله گرفته بود بعد از معلولیت به ...
سیدعباسی: بازی درگیرانه ای را مقابل تراکتور خواهیم داشت/ بازیکنان سودانی ما خوب بودند
اینکه از هتل بیرون بیاییم آنجا بودند. این بحث اقتصادی باشگاه است و نه من و نه بچه ها از ریز ماجرا و جزییات قرارداد این افراد باخبر نیستیم. نمی توانیم قضاوت کنیم. من مزاحمتی ندیدم و زودتر رفتم. وی درباره بحث طرد شدن از فوتبال خراسان نیز گفت: من اصلا بحثم استان نبود. من گفتم به ما به چشم طرد شده از فوتبال نگاه نکنند. گفتم جایگاه ما را نبینید و رفتاری که با بقیه تیم ها می شود با ما هم بشود. من ...
محرمی: هم سربازی رفته ام و هم خط مقدم؛ یزدانی و مرادمند جزو چند فوتبالیست اول ایران هستند؟
لی هستند؛ شما جزو چند فوتبالیست اول ایران هستید؟ بازیکن سابق تیم ملی افزود: اگر شما سرباز قهرمان هستید، پس کشتی گیر و وزنه بردار و کاراته کاری که قهرمان جهان شدند چه هستند؟ من قبل از سربازی به تیم ملی دعوت شده بودم. بعد هم خدمت رفتم. نه من، برای همه همین بود. آن وقت ها تراکتورسازی و فجر سپاسی نبودند و ژاندارمری و نیروی زمینی بودند. شاهرخ بیانی و احمدرضا عابدزاده به ژاندارمری رفتند و یک ...
پدرم را کم دیدم؛ یا ایران بود یا سوریه! + عکس
افغانستان بود، در یک سال نماز را به من یاد داد؛ می خواست قرآن و اینها یادم بدهد که نشد. دیگه هیچی، همه اش ایران بود، بعد موقعی افغانستان می آمد که آنجا هم کار داشت و من هم نمی توانستم کنارش باشم، اگر هم خاطره ای داشته باشیم اصلا یادم نمی آید. **: اسم بچه ها را شما انتخاب کردید یا شهید؟ همسر شهید: مرضیه و زینب که اصلا شهید خدا بیامرز نبود، برای تولد سکینه و علی اصغر بود، برای ...
به خاکسپاری برادرم نرسیدم/ کاپیتان بودم می ترسیدم بازی نکنم/ گفتند علی کریمی ناز می کند؛ گفتم بیرونش ...
خواستم به خبرگزاری شما بیایم گفتم می خواهم به شهر بروم. البته من با مترو آمدم چون منزل من نزدیک ایستگاه اول مترو است. هر جا می خواهم بروم در اول خط می نشینم. اصلا برایم کسر شان نیست که با مترو این طرف و آن طرف می روم.گاها فحش هم می دهند! مثلا استقلالی ها می گویند چرا علیه تیم صحبت می کنی. با آنها که چند دقیقه صحبت می کنم رفیق می شویم. استقلال برای هواداران است، اول هوادار و بعد پیشکسوت. الان ما ...
جشن تولد شوهر بهاره کیان افشار در پارک | کامنت عاشقانه بهاره کیان افشار برای شوهرش
. همان یکی دو جلسه اول که رفتم سر صحنه کلاه پهلوی ، عوامل تصمیم گرفتند من نقش شادی مستشارنیا را بازی کنم. تیر 85 بود که تصویربرداری کلاه پهلوی کلید خورد. عملا قرار بود پروژه یک سال و نیم طول بکشد ولی ما نزدیک به 7-6 سال مشغول کار بودیم. در همه آن سال ها، چند تئاتر کوچک هم کار کردم. در همه آن مدت منتظر بودم کلاه پهلوی تمام شود و بتوانم بیشتر فعالیت کنم ولی خب، نمی شد. هیچ وقت نمی دانستی بعد ...
انباری خاک خورده ای که به هنرکده تبدیل شد
ین بانو نشستم. تحصیل بعد از 22 سال و آمادگی برای ورود به دانشگاه/ پدرم قهرمان زندگی من است فارس: با فوت همسرتان چه اتفاقی برای شما و فرزندان تان افتاد؟ حاجی زاده: برای من که از اول خانه دار بودم زندگی بدون همسرم که تکیه گاه و ستون خانواده بود بسیار سخت شد. اصلا تا مدت ها نمی توانستم باور کنم که همسرم دیگر نیست تا حدی که قبول نکردن واقعیت ها باعث گوشه نشینی و ناامیدی ...
سرداری که همیشه ساکت بود + عکس
یک واحد همرزم بودید؟ نه. آن موقع من در قسمت دیگری بودم و او هم در واحد دیگری. بعد از قضایایی که برای حاج کاظم رستگار در تیپ 10 به وجود آمد و ایشان از فرماندهی تیپ کنار رفت، خیلی از بچه ها از تیپ رفتند. نمونه اش خود من و سردار اسماعیل معروفی. ایشان به لشکر 27 رفت و یک مدتی معاون گردان و سپس فرمانده گردان عمار شد. نهایتاً هم در تیر 65 طی عملیات کربلای یک به شدت مجروح شد، طوری که به کما رفت ...
حسن روشن پیشکسوت استقلال : علی عبده یک خانه و 500 هزار تومان به من پول می داد که بروم پرسپولیس ؛ اما ...
. بعد از تمرین تا ساعت 9 شب منتظر رایکوف بودم که کارهایش تمام شود، می خواستم زودتر بروم و پز ماشین را بدهم. او خیلی من را دوست داشت و به نوعی پسرش بودم، از رختکن تا ماشین با من حرف زد و گفت شما دیگر با این ماشین به تمرین نیا. گفتم چرا؟ گفت همینی که گفتم، وقتی این حرف را شنیدم گفتم خودم هم نمی آیم، پاسخ داد خودت هم نیا، حرف من یکی است. از ترس رایکوف از فردا ماشین را در کوچه پشتی به یک سوپر مارکت می ...
پنج شنبه های شهدایی| تاسوعایی که برای علی و رقیه، بوی پدر می دهد
...> دلداریش دادیم که خدای رقیه و علی بزرگ است، آنها بزرگ می شوند و روزی به داشتن چنین پدری افتخار می کنند که خانم حسینی، مطلب جالبی را برایمان بازگو کرد و گفت: چند مدت پیش همسرم به خواب یکی از اقوام رفته و گفته است به فکر بچه هایم هستم. همسر شهید از تولد دخترش می گوید: وقتی دخترم را باردار بودم به خاطر آن همه انتظار و ناراحتی و استرس حس می کردم بچه زنده نمی ماند، اما انگار حضرت زینب خودش ...