روایت متفاوت زهرا گنزالس بانوی آمریکایی از مسلمان شدنش
سایر منابع:
سایر خبرها
گفت وگو با معلمی که با عنایت امام رضا(ع) حاجت روا شد/ عشق به معلمی خلاقیت در تدریس آورد
...، عصرها هم کلاس خصوصی داشتم خیلی دلم می خواست وارد پایه ابتدایی شوم در دانشگاه جهاد که دوره های تربیت معلم را می گذراندم شماره مدرسه ای را گرفته و با مدیر مدرسه تماس گرفتم و گفتند که هر زمان نیرو خواستند تماس می گیرند، بعد از مدتی به رشت نقل مکان کردیم در همان روزها مدیر مدرسه با من تماس گرفت و وارد مدرسه شدم خیلی خوشحال بودم و پرانرژی، هم زمان چندین کار را انجام می دادم چون با دانش آموزان ...
دکتر علیرضا نبی
می خوابیدم تا صبح بلیط را پنج تومن بخرم و 10 تومان بفروشم. وقتی بخشش را یاد گرفتم سال 57 وقتی 10 سال داشتم یک روز عصر که روزنامه ها رو فروخته و خوشحال از اینکه برای امشب شام داریم در راه بازگشت مادرم تمام پول هایمان را داد به آن خانم کولی که کنار خیابان نشسته و بچه اش را شیر می داد و بچه های دیگرش کنارش توی برف بودند من مات و مبهوت ماندم که وای هم سودمان رفت و هم سرمایه مان ...
روزگار عجیبی که دختران ایرانی سپری کردند!
، به ویژه از این رو که شماری از دختران این خاندان، خاطره های زندگی و زمانه خویش را به جزییات نگاشته اند. مهرماه فرمانفرماییان، یکی از آن دختران به شمار می آید. او در کتاب زیر نگاه پدرم ، افزون بر آن که به مادموازل، معلم فرانسوی خود، دانش اندوزی اش در مدرسه ژاندارک و مهارت هایش در زمان فراغت اشاره کرده است، درباره دانش اندوزی مادرش پیش از ازدواج در شهر کرمانشاه نیز روایت های درنگ آمیز دارد [مادرم ...
رونالد آرائوخو: هرگز به جدایی از بارسلونا فکر نکردم؛ فصل آینده برای تیم فصل خوبی خواهد بود
دریافت کارت قرمز بسیار خوشحال بودم که پس از یک سال حضور در تیم ب به تیم اصلی راه یافتم. یک سال اخیر برای همه کمی سخت بود اما خوشحال بودم که به من فرصت دادند. لحظات مهم را حفظ می کنم و از آن ها درس می گیرم. این مسئله کمک زیادی به من در طول این فصل کرده است. من پخته تر شدم. از زمان حضور ژاوی، چیزهای زیادی یاد گرفته ام. فکر می کنم شاید در سال های اخیر کمی سبکی که هویت بارسا بود را گم کردیم ...
40 سال از شهادت محسن وزوایی، فرمانده ای که می خواست صدام را اسیر کند، گذشت+فیلم
. 13 فروردین ماه بعد از عملیات فتح المبین، شهید وزوایی با یک قطار پر از اسرای عراقی به تهران آمده بود. من خیلی خوشحال بودم که این دفعه محسن من را به منطقه می برد. روز 23 فروردین ماه سال 1361 نزدیک ظهر از مدرسه آمدم و مادرم گفت: محسن به جبهه رفت. گفتم: مگر قرار نبود این دفعه من را هم با خودش ببرد؟ بدون خداحافظی رفت؟ من خیلی ناراحت شدم و بعد از ساعتی دیدم زنگ منزلمان زده شد و محسن آمد. محسن یک چیزی ...
ندیمه زلیخا زندانی آزاد می کند!
را ببینم و با او حرف بزنم. او باز هم می گفت من نمی گویم مادرش را کشتم، چون من نکشتم! گفتم باشه، نگو کشته ای، ولی هر لحظه ای که احساس کردم وقت مناسبی است به تو نگاه می کنم و تو هم بیفت به دست و پای پدرزن و همسرت و بگو ببخشید . این اتفاق افتاد و باورتان نمی شود یک دفعه همه چیز عوض شد و وقتی تقاضای بخشش می کرد، همسرش به او گفت من منتظر این لحظه بودم و حالا دیگر رضایت می دهم و خلاصه این پرونده هم ...
از تکریم از خادمان قرآن کریم تا بازدید بیش یک میلیون نفر از نمایشگاه قرآن
چهارشنبه 7 اردیبهشت 1401در مصلی برگزار شد. گنزالس در این نشست درباره آشنایی اش با اسلام گفت: وقتی در ایران انقلاب اسلامی شد مادرم در دانشگاهش با انجمن دانشجویان ایرانی آشنا شد و یک خانم ایرانی اسلام را به او معرفی کرد. ما کاتولیک بودیم، ولی مادرم همیشه در جستجوی حقیقت، در میان ادیان مختلف بود و آشنایی با آن خانم بهانه ای شد تا مادرم بعد از مدت ها و پس از فوت پدرم مسلمان شود. وی ادامه ...
امید را درس می دهد، شکوفایی را درو می کند | قصه غیرتمندی یک معلم و دانش آموزان استثنایی
لحظاتی طولانی با همان صدای آرام خود از کارهایی که انجام داده بود تعریف کرد، ولی من سرگرم کارم گرم بودم و به او توجه زیادی نداشتم. شب خواب دیدم همه شاگردانم راهی کربلا شده اند، اما زهرا در اتوبوس را به روی من بسته و اجازه نمی دهد با آنها به زیارت بروم. این خواب تلنگری برای من بود که لحظه ای از این بچه های معصوم غفلت نکنم. بعد از آن هر روز از زهرا می خواستم سر کلاس با صدای بلند برای همه صحبت کند. کم ...
دستگیری دختر 15 ساله در کنار پنج مرد جوان
بیماری مادرم دچار افت تحصیلی شدم و دیگر به مدرسه نرفتم . مادرم از این که ترک تحصیل کرده بودم بسیار ناراحت بود ولی من چاره ای نداشتم چرا که همه اعضای خانواده منتظر مرگ مادرم بودند و من دوست داشتم از او مراقبت کنم. پدرم نیز سرگرم اعتیاد خودش بود و تنها از بستری شدن مادرم اطلاع داشت. خلاصه در همین روزها من هم به فضای مجازی پناه بردم و با پسری به نام عبدالعلی آشنا شدم. او با ارسال پیامک به من ابراز علاقه ...
از حوزه علمیه طالبیه تا شهادت در خط مقدم مبارزه با اسرائیل
بدانید هر حرفی غیر این کفر و وسوسه شیطان است؛ اگر بغض هم دست داد فقط و فقط بیاد مصایب ابا عبدلله الحسین علیه السلام اشک بریزند؛ چون من گناهکار وعاصی چیزی نیستم که قابل این باشم؛ هر چه هست در دامن این بزرگواران است؛ گریه کنید تا دست همه ما را بگیرند؛ از مادرم حضرت زهرا علیه السلام صبر بخواهید؛ همو بود که مرا به ساحل نجات رسانید و الا خدا می داند در چه سر گردانی ای بودم. مبادا فکر کنید که مرا ...