معلوم نیست چقدر توی این دنیا باشم!
سایر منابع:
سایر خبرها
اصلا آدم نبود، این مرد!
کار را می کنی و بعدش گفت کفشت رو در نمیاری تا اینکه پاسپورت رو بگیری بیاری. به شوخی گفتم حاجی لااقل به اندازه یه وضو گرفتن اجازه بده کفشمو در بیارم. حمید گفت من مجتهد نیستم و مسئول نماز تو هم نیستم. کار فلانی به من و تو افتاده و من مسئول این یکی هستم! هنوز آفتاب غروب نکرده بود که گذرنامه را فرستاد دم در خانه. وقتی می گم آدم نبود، یعنی این. کد خبر 1634997 ...
روایت رحیم صفوی از حضور روحانیون در دفاع مقدس
خواستیم انجام بدهیم محضر امام خمینی (ره) می رفتیم و از ایشان کسب تکلیف می کردیم. سردار رحیم صفوی خاطرنشان کرد: علاوه بر امام، محضر شهید بهشتی نیز می رسیدم، همواره شخصیت این بزرگوار ما را تحت تاثیر قرار می داد و در همان سال ها هر زمان تهران می آمدم خدمت آقای بهشتی تماس می گرفتم و خدمت ایشان می رفتم. وی یادآور شد: خاطرم است از میدان شهیاد که الان به نام میدان آزادی است تماس ...
پشت پرده حجاب استایل ها به روایت یکی از شاخ های مجازی +عکس
کرده ،من را ترغیب می کرد عکس های بیشتری از خودم بگذارم. عکس بعدی نیم رخ صورتم بود. بازهم استقبال خوبی از آن عکس شد و دنبال کننده های من روز به روز بیشتر می شدند. با خیلی از حجاب استایل ها دوست شدم و کم کم صمیمی شدیم. وقتی صفحه شان را می دیدم. احساس می کردم چقدر از دنیا عقبم! چرا نباید مثل آن ها باشم؟! من که زیبایی اش را دارم! عکس تزئینی است وارتباطی با مصاحبه شونده ندارد طمع ...
مظلومیتِ مستمرِ فقهِ امام صادق (ع)
به آن آب و غذا نده." و فرمود: "جای نگهداری گوسفند را پاکیزه نگهدارید و آب بینی آن را پاک کنید." و یا وقتی دید در میان شتران یکی از شتران بر اثر بار سنگینی که بر او گذاشتند کج شده، غلام خود را صدا زد و او خواست در مورد حیوانات عدالت را پاس دارد. این دسته روایات بسیار زیاد است ولی آنچه مهم تر است؛ حق مجرم است که در اجرای حد شرعی نباید تازیانه شدید باشد و بعد اجرای حد ...
همتی:در آستانه فروپاشی بودیم/گفتند استعفا بده تا محبوب شوی!
گذاشتم تا بررسی کند، این موضوع برای سال 94 است. بعد از بررسی هایی که شد من گفتم این را نمی پذیرم چون این از نظر من منهای 100 میلیارد ارزش دارد یعنی گفتم یک چیزی هم باید بدهید تا من این را بگیرم وگرنه این مجموعه منفی است و آن زمان من این را نپذیرفتم. بعدا که از بانک ملی رفتم دوستان قانع شده بودند که با یک رقمی آن را بردارند ولی من می دانستم که این برای بانک ملی دارایی نخواهد شد و هنوز هم ...
دیدار در لاهه
و خواهم گفت. این کار را کرد و رساله را در اول دوره شش ماهه بعد برایم آورد. همین که عبارت اول را خواندم مطمئن شدم که مردی صاحب نبوغ است و به او اطمینان دادم که به هیچ وجه نباید هوانورد شود. ماجرای دیدار در لاهه از این قرار است که پس از آغاز جنگ، ویتگنشتاین که افزون بر ویژگی های علمی و نبوغ بی اندازه اش، شخصی وطن پرست بود، به لباس افسری ارتش اتریش درآمد. راسل و ویتگنشتاین که در زمان های ...
دکتر احمد ساعی درگذشت / از گرفتاری با ساواک تا بازنشستگی اجباری در دولت احمدی نژاد
دموکرات آذربایجان خواندم پیشه وری به دستور استالین مجبور شد آذربایجان را ترک کند. دکتر ساعی در ادامه به خاطرات و اتفاقات مهم دوران کودکی خود در آذربایجان پرداخت و افزود: زمانی که در هفت سالگی به مدرسه رفتم، کتاب ها به زبان ترکی بود و به راحتی جمله بابا آب داد را به زبان ترکی زمزمه می کردیم. البته این روال طولی نکشید و کتاب های ترکی را در حیاط مدرسه جمع کردند و آتش زدند. بعد هم ما را به ...
دکتر احمد ساعی درگذشت / از گرفتاری با ساواک تا بازنشستگی اجباری در دولت احمدی نژاد
دموکرات آذربایجان خواندم پیشه وری به دستور استالین مجبور شد آذربایجان را ترک کند. دکتر ساعی در ادامه به خاطرات و اتفاقات مهم دوران کودکی خود در آذربایجان پرداخت و افزود: زمانی که در هفت سالگی به مدرسه رفتم، کتاب ها به زبان ترکی بود و به راحتی جمله بابا آب داد را به زبان ترکی زمزمه می کردیم. البته این روال طولی نکشید و کتاب های ترکی را در حیاط مدرسه جمع کردند و آتش زدند. بعد هم ما را به ...
داستان مریم؛ خبرنگار جنگ و هم سفر فرمانده دستمال سرخ ها
ام برای دیدن ایشان به نجف رفته بود. بعد از بازگشت دایی، کل فامیل جمع شده بودند تا از حال و روز امام در تبعید جویا شوند. دایی هم با شور و حرارت درباره دیدارش با امام سخن می گفت. چندی بعد از طریق بچه های انجمن با خانم دباغ آشنا شدم. او زنی بسیار شجاع و نترس بود و نقش به سزایی در انقلابی شدن من داشت. دو بار همراه خانم دباغ از لندن برای دیدار امام به پاریس رفتم. جهان بینی من بعد از آشنایی با شخصیت ...
روایت پزشکی که روزی با چرخ دستی برای مردم نفت می بُرد!
حرمت پدرم در این رشته ادامه تحصیل دادم و در خردادماه سال 1356 فارغ التحصیل شدم؛ همان سال در کنکور شرکت کردم و در رشته مهندسی مکانیک و مهندسی مخابرات که به صورت نیمه متمرکز بود، پذیرفته شدم؛ اما به علت علاقه ای که به رشته طبیعی داشتم، یک سال به طور متفرقه در رشته طبیعی امتحان دادم و با نمره بالایی قبول شدم. در سال 1357 به طور مجدد در کنکور شرکت و نمره علمی لازم را کسب کردم و بعد از مصاحبه ...
عملکرد وارونه مردم؛ سفرهایی در اوج آلودگی هوا / خوش گذرانی عده ای که بار مضاعفی ست بر دوش دیگران!
به گزارش شبکه اطلاع رسانی راه دانا ؛ پیش از ظهر امروز چهارشنبه(چهارم خرداد) به رغم تعطیلی ادارات و مدارس و دانشگاه های تهران شرکت کنترل کیفیت هوای تهران وضعیت قهوه ای اعلام کرد. تا پیش از این تصور می کردیم بالاتر از سیاهی همان وضعیت قرمز آلودگی هوا است. اما امروز فهمیدم بالاتر از سیاهی هم رنگ وارنگ است و معلوم نیست که اگر باد هوس کند و آهسته نراند ، چه وضعی پیش خواهد آمد؟ لابد آن وقت شرکت کنترل ...
کار خیر لیلا بلوکات علنی شد | ناراحتی لیلا بلوکات برای چیست؟
افتتحایه , اختتامیه , خیریه ، کنسرت و جشن و عزا؟ من نمیدونم الان این بد یا خوب ! ولی من هرجا که خیره باشه میرم و حضور دارم . ولی تو کنسرت ها به ندرت مگه اینکه منو دعوت کنند که اونم وظیفمه باشم . تو افتتاحیه و اختتامیه هم چون سال های ساله که خودم دوست دارم برم رو استیج و جایزه بگیرم و بقیه برام دست بزنن ، همیشه میرم تا براشون دست بزنم. تا حالا خودتون جایزه ای نگرفتید؟ ...
یاد کرد ی از شهید مدافع حرم "هادی کجباف"/زندگی به سبک یک مجاهد
هادی خانه نیست. فردا دوباره تماس گرفتم و با او صحبت کردم و گفتم من واسطه کار شما شدم و به آنها قول دادم شما رفتید و خبری نشد. هادی گفت راستش می خواستم بیایم ولی خوزستان درگیر جنگ است و باید بروم جبهه. گفتم: شما با آن وضعیت؟ گفت فعلا می روم بخش فرهنگی سپاه تا بهتر بشوم. *** - تا سال 61 با سپاه به صورت افتخاری همکاری فرهنگی داشت. اردیبهشت 61 برای ورود به سپاه درخواست رسمی داد. من نیز ...
حکایتهای کوتاه ملانصرالدین | حکایات ملانصرالدین و گرانی ها
و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی. ملا قبول کرد و گفت: فلان روز ناهار به منزل ما بیایید. دوستان یکی یکی آمدند، اما خبری از ناهار نبود. گفتند: ملا، انگار نهاری در کار نیست. ملا گفت: چرا ولی هنوز آماده نشده. دو سه ساعت دیگر هم گذشت باز ناهار حاضر نبود. ملا گفت: آب هنوز جوش ...
داستان شیفته پاکی اثر رومن گاری
و منتظر ماندم. بعد از ظهر، شیرینی دوم، بسته بندی شده در پرده ی دیگری از گوگن به دستم رسید. وضع این یکی از قبلی هم اسف انگیزتر بود. حتی به نظر می رسید که کسی با کارد روی آن را تراشیده است. نزدیک بود به نزد تاراتونگا بدوم، اما خویشتن داری کردم. می بایست مسئله را با احتیاط مطرح می کردم. روز بعد به دیدارش رفتم و به سادگی گفتم که شیرینی او، بهترین چیزی بوده است که در عمر خود خورده ...
زن33ساله: وقتی قصد طلاق داشتم دوست پسر پیدا کردم
فریاد می زد حتما جوان دیگری را زیر سر داری ولی مطمئن باش من نمی گذارم آب خوش از گلویت پایین برود! با آن که خیلی از رفتارهای زننده و توهین آمیز سلیم ترسیده بودم اما سعی می کردم خودم را کنترل کنم تا متوجه ترس من نشود، در همین هنگام فریاد زد فردا همه هدایایی را که برایت خریده ام بیاور تا پول هایت را پس بدهم . روز بعد با ترس و نگرانی همه هدایا را برداشتم و به محل قرار رفتم ولی او که به خاطر ...
سیراب از عطش؛ به یاد فتح خرمشهر با فاتحانش
قشنگی رو اِز کوجا اُوُردِی؟ اشتباه کردم که خودم را به کوچه علی چپ نزدم. از زبانم پرید و گفتم: از توی سنگر عراقیا پیدا کردم. تازه سه دست لباسم توی کوله پشتیم دارم. هنوز حرفم تمام نشده بود که بچه ها ریختند سر کوله پشتی ام و دو بسته از لباس ها را برداشتند. یکی از بسته ها را محکم چسبیدم و گفتم: نامردا، این مالِ محسنیه، این مال محسن مسائلیه. این رو به نیت اون برداشتم. مجروح شده، گناه داره، بذارین این ...
عازم افغانستان بودیم که جنگ آغاز شد/ "تک فریب" نخستین بار در عملیات بیت المقدس اجرا شد| گفتگو با سردار ...
ما ادغام شده بود. مرحله نهایی عملیات آغاز شد. صبح روز اول توانستیم به نهر عرایض برسیم. تا بعد از ظهر هم به رودخانه کارون رسیدیم. رسیدن به کارون بدین معنا بود که جاده بصره – خرمشهر که جاده اصلی و پشتیبانی عراقی ها بود، قطع شده است. گردانی که از ما روی این جاده عمل کرد فرمانده اش حاج کریم شایق بود. من از شدت خوشحالی نزد محسن رضایی رفتم و گفتم ما به رودخانه رسیدیم و کاخ شیخ خزعل که دست ...
آزادسازی خرمشهر معجزه ای الهی و نماد اقتدار ایران در تاریخ جهان است
است یک مورد از طرح ها را قبول کند یا تلفیق کنید و یا هیچ کدام را قبول نکند و نظر خود را بدهد مگر نخوانید؟ ایشان هم قبول کردند اما مجموعه قانع همچنان نیستند سردار فتوحی افزود: شهید صیاد می گوید در دلم می گفتم چه کار کنیم خدایا، در دلم این آیه قرآن " ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم" را سه چهار مرتبه خواندم، نمیدانم چه شد و خدا چه کار کرد که در این لحظه حاج احمد متوسلیان بلند شدند و گریه ...
روایت عاشقانه یک آرزو | چه کسانی شهید می شوند؟
همشهری آنلاین – سمیرا باباجانپور: صبح روز 13 فروردین 1394، بعد از اذان صبح، علی وضو می گیرد. نماز می خواند. کاغذ و قلم برمی دارد. روبه روی پنجره می نشیند و شروع می کند به نوشتن. هدی چادرنمازش را جمع می کند و با چشمان خواب آلود نیم نگاهی به علی می اندازد و می گوید: وصیت نامه می نویسی؟ من هم باید یک چیزهایی بنویسم. ولی نمی دانم چرا این قدر خوابم می آید؟ هدی به خواب می رود. ساعت 8 صبح که از خواب ...
فرمانده ای که مستاجر بود اما برای رفاه نیروهایش دعوا می کرد
.) با دعاها خیلی مأنوس بود. چند شب پیش همین شب جمعه توی جلسه کنار من نشسته بود، من داشتم زیارت امین الله می خواندم که قسمتی از زیارت را یادم رفت. آنجا به دادم رسید و کلمه ای که فراموش کرده بودم را گفت. خدا رحمتش کند. ارتباطات خاصی با عوالم بالا داشت. همیشه مورد غبطه من بود. به او حسودی ام می شد. با خودم می گفتم من با هفتاد سال سن باید از داماد خودم درس بگیرم؟ بعد می گفتم بله! باید از او درس بگیرم ...
افشاگری همسر ناصر حجازی درباره دیکتاتوری اسطوره استقلال در خانه
.... به آی سیو منتقل شد. او اجازه نمی داد کسی لباس هایش را عوض کند و فقط خودم باید این کار را انجام می دادم. شب خوابیدم، فردا ظهر بود که با آتیلا بیمارستان بودیم، من یک لحظه رفتم پایین دیدم آتیلا زنگ زد و گفت سریع خودت را برسان، همه پزشکان بالای سر بابا رفتند، من دویدم، تو آی سیو راهم نمی دادند، با لگد محکم به درب زدم و گفتم من باید بالای سر ناصرم باشم. *یک روز فرهاد مجیدی 10 دقیقه دیر ...
یادگاری صدام را در اصفهان از پایم درآوردند!
...> خیلی ناراحت شدم؛ چون همه جا آقای موسوی کنار من بود. سردار هاشمی زمانی که این ناراحتی من را دید، گفت: چرا ناراحتی؟ ما این همه نیرو داریم. ماشین جیپ هم هست. تو رو می برن خرمشهر و برمی گردونن. دیگه خلاصه ما نرفتیم خرمشهر تا شب دوم آبان. دو شب مانده به سقوط کامل خرمشهر! بله؛ شب دوم آبان بود. هرشب با سردارهاشمی می رفتیم ذوالفقاریه، زیر پل خرمشهر و جاهای دیگر تا اگر مجروح و زخمی ...
راز محبوبیت اولین شهید محراب سیستان و بلوچستان
اینکه از پدر و مادر خودش خداحافظی می کند می گوید که ان شاءالله بعد از ماه رمضان می آیم که به قم بروم. حدود ساعت 9 شب بود که به خاش رسیدند و من من جویای حال خانوده های مان شدم و ایشان تعریف کرد. روز حادثه حال من مساعد نبود و همه کارهای منزل را خودش انجام داد و به اسما هم غذا داد، لحظه اذان مغرب او گفت یکی از اهالی روستای افتخارآباد من را به افطاری دعوت کرده تو هم می آیی یا نه، که من گفتم ...
اسکندری: به وفایی پیشنهاد پناهندگی دادند اما قبول نکرد
...! او الگوی من نیست و به جوان ترها می گویم او را الگوی خود قرار ندهید. من به او گفتم تو به 10 هزار پوند نیاز نداری و باید هواپیمای اختصاصی داشته باشی! قهرمانی ام را به مادران ایران تقدیم کردم در جریان رقابت های شوت آوت مادربزرگم را از دست دادم. این اتفاق دردناک و سختی برای من بود. وقتی این خبر تلخ را شنیدم به اتاقم در هتل رفتم و گریه کردم. حتی می خواستم از این رقابت ها کنار ...
خرمشهر به روایت قاب دوربین مجید / عکاسی از کارون زخمی تا تن پرگلوله خونین شهر
مدون دلتنگی باران است که از مابین مسجد جامع تا خیابانی که به شط منتهی می شود را پوشش می دهد. هنوز که هنوز بعد از این همه سال وقتی راهی خرمشهر می شوم دم پلیس راه دو رکعت نماز می خوانم و از شهدا اذن ورود می گیرم بعد پا به شهر می گذارم و هر مدتی که آنجا باشم همهمه روزهای جهد و جهاد تکرار می شود و باز تکرار می شود. ساعت ها خیره به گوشه ای صدای سوت توپ های فرانسوی دشمن را مرور می کنم. ...
اسکندری: به وفایی پیشنهاد پناهندگی دادند اما قبول نکرد
هستم هیچ واکنشی از خودم نشان ندهم. اینکه وفایی آدم خوبی است، آدم خوش اخلاقی است اما همین آدم می تواند بد باشد. من همان موقع نیز به سالیوان گفتم که احترام، احترام می آورد! او الگوی من نیست و به جوان ترها می گویم او را الگوی خود قرار ندهید. من به او گفتم تو به 10 هزار پوند نیاز نداری و باید هواپیمای اختصاصی داشته باشی! در جریان رقابت های شوت آوت مادربزرگم را از دست دادم. این اتفاق دردناک و ...
موضع گیری قهرمان ووشو علیه هالک ایرانی
من یک موفقیت و دستاورد بسیار بزرگ بود. * وقتی به ایران برگشتی کسی از تو نخواست که این تجربیات و داشته ها را به جوان ها و کسانی که مستعد هستند انتقال بدهی نه تنها این را نخواستند بلکه برخورد بسیار بدی با من داشتند! * واقعا؟ وقتی به ایران برگشتم به یکی از آقایان گفتم که اگر تمایل داشته باشند می توانم که به بازیکنان کوچکتر و بچه ها تجربیاتم را منتقل کنم اما جوابی به من داد که ...
دختر کوچه پس کوچه های جنگ
بود و مادرم با با لباس سیاهی که به هوای شهادت من پوشیده بود مرا در آغوش کشید. همان روز بود که پدرم اسلحه M1 و نارنجکم را از من گرفت و گفت دیگر نمیگذارم به جبهه بروی. هر چه گفتم بگذار از این روز ها یادگاری بمانند قبول نکرد و گفت: این مهمات بیت المال است و باید در جبهه استفاده شود، جایی در خانه ندارد. او می گوید: هرطور که بود یک ماه را در ماهشهر سپری کردم و پس از آن دوباره هوس حضور در شرایط ...
با خاطرات امام خمینی(ره)؛ آینده نگری امام: روزی به اشتباه خود اقرار می کنید / اگر مردم رأی خود را پس ...
موقع از قم داد می زنم شما هم داد بزنید. گفتم آقا مطلب چیست؟ ایشان چیزی نفرمودند. بنده هم به نجف آباد رفته و ده روزی آنجا بودم و مطلب را به علمای آنجا رساندم و برگشتم به فاصلۀ مختصری مسالۀ انجمنهای ایالتی و ولایتی پیش آمد. در همان شب علما و مراجع طراز اول قم به دستور امام جمع شدند و جلسه ای تشکیل دادند و به انجمنهای ایالتی و ولایتی اعتراض کردند و از آنجا این نهضتی آغاز شد که مبدل شد به انقلاب اسلامی ...