ماجرای شلیک گشت ارشاد در پارک پردیسان چه بود؟
سایر منابع:
سایر خبرها
بیوگرافی رضا مرادخانی بوکسوری که تیر خورد + تصاویر
درباره حادثه ای که گفته می شد در پارک پردیسان برایشان رخ داده با آنها گفت وگو کنم. روزنامه شرق نوشت: بخاطر حادثه رخ داده در پارک، در بیمارستان و درگیر جراحی بودند و گفتند شرایط گفت وگو ندارند. چند روز بعد مجددا تماس گرفتم، این بار گفتند که نمی خواهند فعلا حرفی در این باره بزنند و اجازه می دهند تا روند قانونی شکایتشان طی شود؛ اما اکنون چند روزی است که تصمیمشان تغییر کرده است. پرونده شکایتی ...
زنگ بزن!
! گفت: قدیم ندیم ها می گفتند حرف مرد یک کلام است اما حالا معلوم شده حرف پادوهای دشمن هم یک کلام است و پادوهای انگلیس از گذشته تا حالا حرفشان عوض نشده است! گفتم: محترمانه ترش این است که بگویی حق نان و نمک انگلیس را نگه می دارند ! گفت: حالا مگر مجبورند حرف بزنند که هویت خودشان را لو بدهند و آبروریزی کنند؟! گفتم: یارو از بیکاری حوصله اش سر رفته بود، محکم زد پس کله خودش و بعد گفت؛ کیه در می زنه؟! چرا زنگ نمی زنه؟! ...
فرزند شهید: پدرم را از عکس ها و بوی پیراهنش می شناسم
. وی تشریح می کند: در دوران نامزدی ما جنگ شروع شد و خواهر همسرم به دیدن من آمد و گفت ‘عبدالحسین قصد رفتن به جبهه دارد’ که من هیچ نگفتم ولی بی اختیار اشک از چشمانم همچون سیل جاری شد؛ وقتی این رفتار من به گوش همسرم رسید بار دیگر از طریق خواهرش پیام داد که گفته بودم ‘اگر جنگ شود خواهم رفت’ و من در پاسخ گفتم: من با رفتن شما به جبهه مشکلی ندارم فقط مرا با لباس سفید به خانه خود ببر تا با لباس ...
روایت دردناک یک مادر از حادثه متروپل؛ 9 قدم برداشتم، دخترانم زیر آوار ماندند
...؛ همگی بلند شدیم. اما من گفتم شما همین جا بشینید بستنی تان را بخورید، من خودم میر وم و او را به اینجا می آورم. بعد چه شد؟ از جایم بلند شدم و از بستنی فروشی بیرون آمدم. آخرین تصویر از دخترهایم را دیدم. یک قدم، دو قدم و درنهایت قدم نهم را برداشتم، ناگهان زمین لرزید. برگشتم. تا چشم کار می کرد آوار بود. باورم نمی شد که دخترهایم زیر آوار باشند. از میان جمعیت و آن همه سنگ و کلوخ به ...
9 قدم برداشتم، دخترانم زیر آوار متروپل ماندند
هوا خیلی گرم است و آن ها به خانه برمی گردند. چطور شد که به بستنی فروشی رفتید؟ بعد از کلی خرید و گشت زنی، می خواستیم دوباره به مطب برگردیم، ولی ملیکا و میترا گفتند مامان ما تشنه ایم. ترو خدا بیا آبمیوه بخوریم. آن همه آبمیوه فروشی در آنجا وجود داشت، نمی دانم چرا درست دست گذاشتند روی همان آبمیوه فروشی معروف. وقتی به آبمیوه فروشی رفتید، خانواده جلیلیان را هم دیدید؟ ...
گفتگو با جولی اندروز بازیگر اشک ها و لبخندها / هیچ چیز تمام نمی شود چون دوباره دور می زند و برمی گردد
داشتند که سانحه ای پیش نیاید. اگر اتفاقی می افتاد هم همه چیز آماده شده بود. بنابراین من ساعت ها آن بالا بودم و در لباس پروازم آویزان شده بودم و کارهای مختلف می کردم. یک بار حس کردم چند سانت پایین افتاده ام و جوری که باورتان نمی شود ترسیدم و گفتم فکر می کنم امروز کمی مضطرب باشم، امکانش هست وقتی پایین می آیم خیلی محتاطانه این کار را بکنیم؟ و آن ها گفتند بله، خیلی آرام بیاریدش پایین. اما بعدش من مثل ...
خاطرات اردشیر زاهدی جعل وصیت شاه را افشا کرد!
که بالاخره مجبور شدم تهدید کنم، هم به ایشان گفتم هم به ولیعهد گفتم مبادا این حرف ها را گوش کنید چون این بعد از لحاظ تاریخی اشکال بزرگی خواهد بود. چنانکه زاهدی روایت کرده، او در نهایت موفق شده که نظر فرح و رضا پهلوی را برای انصراف از اعلام متن تهیه شده به عنوان وصیت نامه شاه جلب کند: بعد قرار بر این شد که بعد از یک روز و در روز تقریبا چهل و... ساعت صحبت کردن و من دیگر گفتم اصلا من توی ...
قیمت خودرو
خیلی سخته. اینجا از تخفیف خبری نیست برای تماس بعدی با پسری 31 ساله از یاسوج مغز استخوان خود را می فروخت صحبت کردم و گفت: 530 میلیون خانم. 1 میلیون هم تخفیف نداره برای من 100 تومن هم مهم تو شرایط الانم. نجات مادر با فروش همه اعضای بدن به شماره ای دیگر زنگ زدم در آگهی فقط فروش کلیه ذکر شده بود اما بعد از چند صدای بوق پسری 30 ساله تلفن را برداشت، تلخی صحبت ...
پژمان جمشیدی برای تولد داور عصرجدید سنگ تمام گذاشت | تبریک جانانه تمام بازیگران به داور عصرجدید
از نزدیک ببینم. شاید چون کم دیده می شدند. هدیه تهرانی؛ و پیمان قاسم خانی. خانم رهنما به من گفتند من می خواهم شما را یک شب دعوت کنم منزل مان تا با همسرم آشنا شوید چون همسرم پرسپولیسی است و فوتبالیست ها را خیلی دوست دارد. من هم که می دانستم ایشان همسر پیمان قاسم خانی هستند، خیلی خوشحال شدم و از خدا خواسته قبول کردم. بعد با دعوت به خانه آنها رفتم. فکر کنم یک نفر هم با من بود. اگر اشتباه نکنم برزو ...
کسی هست که بخواهد و حرم نرفته باشد!
بسیج محله مان تماس گرفتند که می خواهیم شما را به عنوان مربی جهت آموزش به سفری چند روزه ببریم، گفتم: نمی توانم مگر اینکه آخر هفته باشد، حالا مقصد کجاست؟ وقتی شنیدم محل آموزش مشهد الرضاست زبانم بند آمده بود. گفتم هر جور شده می آیم و چون آخر هفته بود فقط یک روز را توانستم مرخصی بگیرم و خانواده هم خوشحال رضایت دادند و با کلی ذوق برای رسیدن، طول مسیر را اصلا متوجه نشدم. همینکه گفتند به مشهد رسیدیم بال ...
واکنش نماینده مجلس به خبر شلیک مامور گشت ارشاد: مات و مبهوتم
نماینده مردم مرودشت در مجلس به خبر شلیک مامور گشت ارشاد به قهرمان بوکس سابق تیم ملی در توئیتی واکنش نشان داد. جلال رشیدی کوچی در توئیتی نوشت: از خواندن این توئیت مات و مبهوتم! وی افزود: از جزئیات اطلاع دقیق ندارم. اما به صورت جدی و ویژه پیگیر موضوع خواهم شد. امیدوارم چنین اتفاق هولناکی صحت نداشته باشد. ماریا عارفی و همسرش رضا مرادخانی به همراه دخترشان، ...
شلیک مامور گشت ارشاد در پارک پردیسان به بوکسور سابق تیم ملی
. بعد که تمام شد و رضا روی زمین نشسته بود، همه دور رضا حلقه زده بودند و می گفتند زنگ بزنید آمبولانس و بعد مثلا می گفتند آب نخور. بعد دیدم از شکمش هم خون می رود که اینجا دیگر واقعا ترسیده بودم تیر به جای خطرناکی خورده باشد. همین لحظه ضارب که کمی مردم را متفرق کرده بود، دوباره سمت ما برگشت. ناگهان دستبند را آورد که دست رضا را ببندد؛ اما همان آقایی که وساطت می کرد، گفت دیگر دستبند نزن. مردم هو کردند که ...
آقایی که حواسش به همه هست/ 3 روایت از پرچم متبرکی که سفیر آرامش بود
کردم اشک می ریختم دکتر گفته بود بعد از ترخیص هم نباید از تخت بلند شود همه چیز دست به دست هم داده بود تا روزها و شب های من به سختی بگذرد هر خلوتی که پیدا می کردم اشک می ریختم و با خودم می گفتم که خدا دیگر صدایم را نمی شنود. به آقا گفتم شما فقط آدم های خوب را به حرمتان راه می دهید دو هفته قبل از این اتفاق خیلی بی تابی می کردم و به آقا امام رضا(ع) گفتم آقا شما سلطان ...
خادم امام رضایی که اولین روز خدمتش در رؤیا شروع شد
گروه زندگی – مریم سمایی : عجب اُبهتی دارد این مکان. عجب جای عجیبی است این حرم. همین که از دور صدای نقاره ها را می شنوی دلت هوایی می شود. دلت پر می کشد برای صحن و سرا، برای کبوترهای عاشق، برای ضریح طلایی که انگار تنها مآمن امن این دنیاست. محمود محکی یکی از خادمان جوان بارگاه رضوی که قصه حضورش در حرم را با آن رؤیا برایمان آغاز می کند می گوید: بچه مشه ...
کهنه سردار جوان
شد و گفت: چرا گریه کردی، گفتم: شما چند سال است که نیستید و زندگی نداریم. من با دو بچه کوچک مزاحم دیگران هستم. در پاسخ گفت: فکری برای این موضوع می کنم. بعد از ظهر همان روز حاج حسن دوباره تماس گرفت و گفت: حرکت کنید و به اهواز بیایید. با برادرم به اهواز رفتیم. هتل فجر درجه یک بود. اما یک اتاق 6 متری که به حالت انبار درآمده بود به ما تحویل دادند. داخل اتاق هم تنها چند موکت و تشک کهنه قرار ...
شلیک مامور گشت ارشاد در پارک پردیسان به بوکسور لرستانی سابق تیم ملی
بوده ام؛ که خب ما شاهد داریم این حرف ها واقعیت ندارد. من با همان لباس در ماشین اورژانس نشستم. تکنسین ها هم من را دیدند. در بیمارستان هم که کسی برایم لباسی نیاورد. بعد گفتند رضا اسپری را از پلیس گرفته بود. مهدی زکی پور/لرستان اخبار وبگردی را در اینجا بخوانید:
ویژگی اخلاقی و کاربردی در سیره امام رضا(ع)؛ بخشش، ادب و تواضع حضرت بسیاری را اصلاح کرد
خداترس و پارسا بود، موقعی که وقت نماز می شد در سجده گاه خود می نشست و سبحان الله، لااله الا الله و ذکرهای دیگر می گفتند و بعد از نماز اطرافیان را نصیحت می کردند. (21) رجاء ابن ابی ضحاک اضافه می کند وقتی ایشان را نزد مامون بردم از من درباره احوالات امام پرسید من آنچه را دیده بودم برای او گفتم از رفتار و اعمال ایشان، رفتن و ماندن شان، همه آنچه که اتفاق افتاده بود. مامون گفت: ای پسر ضحاک این مرد ...
خبر شهادت برادرم را از فامیل شوهر گرفتم!
...؛ اصلا گریه نکن؛ گفتم باشد یک مقدار دلم آرام گرفت؛ باهاش درد و دل کردم و دلم آرام گرفت ولی آن خواب را که دیده بودم، همان وقت شهید شده بود. **: شما گفتید که ماه رمضان هم بود. چه تاریخی گفتید؟ آخرین صحبتتان، آخرین تماسی که با شما داشتند چند روز قبل از این خوابتان بوده؟ خواهر شهید: تقریبا اگر دسترسی داشتند جایی به تلفن و عملیات نداشتند و جای دور نمی رفتند، یک روز در میان یا هر ...
خرده روایت های میهمانان قالی صحن انقلاب
اش درآمد، چیزی شبیه خرناسه ی کش دارِ قبل از مرگ و بعد عذر خواست: نفس کشیدن، غذا خوردن و حتی همین حرف زدنِ معمولی برای ما لب شکری ها خیلی سخت است و به خاطر همین صداهای عجیب که از توی دهان و بینی مان بیرون می زند همیشه خودمان را زندانی می کنیم گوشه ی خانه، مردم حالشان از صورت ما بهم می خورَد دیگر؛ خب تنهاییم، فقط با خودمانیم، مثل قبیله ی جذامی ها. توی روستا همه از ما فرار می کنند، اما گناه ما چیست ...
راز شهادت پسرم همزمان با شهادت حضرت زهرا (س)/ زیارت ناتمام شهید به احترام پدر و مادرش
قویی دارم.گفتند: پارتی قوی تو چه کسی است؟ گفتم:پارتی قوی من خدا هست. چون خدا را پارتی خودش قرار داد، خدا او را زود پیش خودش برد. طوری تنظیم می کنم که شهادت حضرت زهرا (س) پیش شما باشم در سیستان و بلوچستان به من زنگ زد و گفت: گوشی ام را برایم بفرست. بعد به من زنگ زد و از آنجا که چند روز قبل عید بود، از او پرسیدم: برای عید به مرخصی نمی آیی؟ سه روز قبل از شهادتش به من زنگ زد و گفت ...
خواستگاری بازیگر زن ایرانی از یه آقای باکلاس!/عکس
پسر دارد. او در یکی از گفتگوهای خود در چند سال پیش گفته بود... پدربزرگ من نویسنده بودند. دکترای ادبیات فارسی داشتند و بسیار هم اهل کتاب و شعر. دکتر علی شین پرتو. رسم بود فامیل برای انتخاب اسم فرزندان شان سراغ ایشان می آمدند و ایشان هم اسم انتخاب می کردند. او در مورد نامش ویشکا می گوید: یعنی نعمت الهی... از همان خردسالی معنی اسمم را می دانستم چون همه می گفتند چقدر اسمت قشنگه ...
ماجرای خداحافظی بازیگر معروف از سینما و تلویزیون + بیوگرافی ناصر شهریاری
به دلایلی ایشان با قضیه عشق من مخالفت سر سخت داشت. اما در میان حرف هایش کنجکاوی های زیرکانه داشت که برای من عجیب بود. چند وقت بعدش به من زنگ زد اما حال مادرم بسیار وخیم بود. گفت ناصر فیلم بازی می کنی؟ گفتم ولم کن، حوصله شوخی ندارم، مادرم وضعش وخیم است، گفت نه جدی می گویم (البته آقای عیاری قبل ترش به من گفته بود نامه ای به رییس جمهور وقت بنویسم و شرحی درباره وضعیتم بدهم.) آنچه دیگران میخوانند: نویسنده: علیرضا یوسفی ...
فرزند آیت الله فاطمی نیا: پدرم مخالف طولانی شدن منبر و مداحی بود/ "آرزو داشتم یک بار حاج قاسم را در آغوش ...
بی پناه شدیم. می گفتند خدا ما را قدردان بزرگان مان قرار دهد. * در کارهایشان چه اولویت بندی داشتند؟ مهمترین کارها را چه چیزی برای خودشان در طول روز ترسیم می کردند؟ ما پدر را در چند سال پیش برای اولین بار با خیلی اصرار به شمال و دریای خزر بردیم که برای اولین بار ایشان دریای خزر را در عمرشان دیدند. * چند سال پیش؟ شاید 12-10 سال پیش بود و همان یک بار شد. یک ...
شهید مهدی اسحاقیان؛ مدافع حرمی که عاشق شهادت بود/ همسر شهید: "آقا مهدی" تاکیدش روی مسئله حجاب بود
می گوید: آقا مهدی تقریباً 22 روز در سوریه بود. دو روز قبل از شهادتش به من زنگ زد و گفت شرمنده شما شدم! من گفتم این چه حرفی است. من دوست ندارم که حالا شهید بشوی. زود بیا. خودش هم گفت ما شهید شویم دشمن خوشحال می شود. بعد دیگر تماسی با هم نداشتیم و اینطور که تعریف کرده اند، تویوتایی که در آن آقا مهدی و همرزمانش مستقر بودند در 30 کیلومتری جنوب حلب سوریه مورد اصابت خمپاره تروریست ها قرار می گیرد و ایشان به شهادت می رسد. انتهای پیام/ ...
انتظارات امام رضا(ع) از شیعیان
شما عمل غلطی انجام دهی. قرآن در این باره می فرماید: بگو: آیا به شما خبر دهیم که زیانکارترین (مردم) در کارها، چه کسانی هستند؟ آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم (و نابود) شده؛ با این حال، می پندارند کار نیک انجام می دهند! (کهف، آیات 103- 104) مرحوم شیخ صدوق می گوید عده ای خدمت امام رضا (ع) رسیدند و گفتند: آقا امام حسین (ع) شهید نشده، بلکه مثل حضرت عیسی (ع) به آسمان رفته و زنده است. بعد دلیل ...
50 مهمان ناخوانده در بدن این مرد جا خوش کرده اند!
از آن دوران روایت گری کنم، بالای سن رفتم و در مورد دفاع مقدس حرف زدم عکس مراسم به دست یکی از همکاران رسیده بود و چند روز بعد با مسوول ایثارگران دانشگاه وارد اتاق من شدند و به من گفتند چرا دانشگاه را در جریان جانبازی و ایثارگری خود نگذاشته ام. مردی با 50 ترکش در بدن در تمام طول مصاحبه خنده از لب های این مرد خستگی ناپذیر دور نمی شود و با خنده سخنانش را ادامه می دهد، می گوید در ...