سایر منابع:
سایر خبرها
نخبه ای که در شاهچراغ شهید شد
را آرام تر می کند. 4 زن گوشه ای نشسته اند. این ها را در کوچه هم دیده بودم. از آنجا که تمام خانم های مجلس محجبه اند و این چهار نفر حجاب متفاوتی دارند توجهم را جلب کردند. سمتشان رفتم. در آغوش همدیگر گریه می کردند. اشک امانشان نمی داد. چشم ها چنان پف کرده بود که گفتگوی زیاد را جسارت می دانستم. پرسیدم: از اقوام هستید؟ شنیدم: نه ما همکار آقای دکتر هستیم. در شرکت. بغضش ترکید. دعوت به صحبت کردم ...
شهیدان زنگانه؛ نماد ایستادگی نسل مبارز و آرمان خواه برای حفاظت از ایران و انقلاب
امام و انقلاب کوتاه نیامدند. گلستان به دلیل پایبندی مردمانش به مبانی دینی همواره در عرصه مختلف مبارزه به ویژه در راه انقلاب اسلامی، هشت سال جنگ تحمیلی و جبهه سلامت پیشگام بوده و این تعهد در به ثمر رسیدن مبارزه های انقلابی مردم در عرصه های مختلف به ظهور رسیده. پیدا کردن آدرس خانه شهیدان زنگانه در شهر علی آبادکتول کار سختی نیست . از هر کس که بپرسی با شور و هیجان راه رسیدن به خانه ...
دو چشم خاموش
هستم و اتفاق خاصی نیفتاده است. ولی اتفاق مهم ندیدن من بود... یکدفعه دلم برای رنگ آب پرتقال و لبخند های مامان و همه چیزه خانه تنگ شد... روز تمام شد و من از همان راهی که صبح برای باشگاه پیاده رفته بودم، این بار با ماشین بابا برگشتم. همه چیز سر جای خودش بود مثل هر صبح! فقط این من بودم که حالا یک جفت چشم خاموش داشتم! ...
مفقود شدن مرموز یک دانش آموز 12 ساله
حادثه ساعت 11 و 30 دقیقه صبح ملیکا برای خرید تنقلات به سوپرمارکت سر کوچه مان می رود. از خانه ما تا سر کوچه شاید 100 متر هم نشود. چند دقیقه ای گذشت و از ملیکا خبری نشد. من و پدرش نگران شدیم. سابقه نداشت ملیکا برای خرید به مغازه سر کوچه مان برود و این قدر طول بکشد. اتفاقا ما همان روز کارگر داشتیم. همسرم موتورش را روشن کرد تا دنبال ملیکا برود. یک ربع از رفتن همسرم گذشت و من استرس شدیدی داشتم ...
منافقین می خواستند پیکر همسرم را بسوزانند
منافقین منفجر می شود که راننده وی به شدت زخمی می شود اما خود مصطفی آسیبی ندیده بود و به مدت دو روز مراقب راننده مصدوم بود که در این بمب گذاری منافقین ناکام شدند. موقعی که ترورها زیاد بود شهید یکسره سر کار بود و کارشان بسیار زیاد بود و شب ها به خانه نمی آمد. وی در روستاها حضور می یافت و به دلیل دودستگی و اختلاف هایی که در روستاها ایجاد می شد، به روستاها می رفت و مسائل را بررسی می کرد. ...
روایت مدافع خونین شهر از روزهای مقاومت
به گزارش خبرنگار ایمنا ، هنوز هم دلش را در کوچه پس کوچه های آن شهر غریب افتاده، کنار دیوارهای سوراخ شده پیش مدافعان تنهای تنها جا گذاشته است، مدافعانی که از خونین شهر مثل جان شان محافظت می کردند و برخی از آنها آفتاب عمرشان قبل از اینکه شهر دوباره خرم شود، غروب کرد. ناخدایکم تکاور دریایی حسن مسعودی راد، جانباز 87 درصد یکی از این سربازان وطن است که معتقد است هر محله، هر نخل، هر کوچه و هر خانه ...
آقا مهدی زین الدین اثر تحسین شده خانه کتاب در جشنواره فیلم کوتاه
دشت پهن. و حالا هم که مرد در انتهای راهی بود که با شناسایی شروع شده بود، مثل همه ی بچه های شناسایی، دوربین از دستش نمی افتاد. زندگی با مهدی برای او یک خواب بود، خوابی کوتاه و شیرین در بعداز ظهر بلنند تابستان جنگ. فقط خاطره هایش، آن چیز هایی که آدم بعدا یادش می افتند و حسرتش را می خورند باقی مانده بود. شاید هم همه ی این مدت خواب او را می دیده. از آن خواب هایی که وقتی آدم می بیند توی خواب ...
تصاویر | نرگس را در خانه اش با گلوله کشتند!
...، تصمیم گرفته بود به گرگان برود و آنجا کار و زندگی کند. نرگس هم همراه خانواده به گرگان مهاجرت کرد. نوجوانی اش را در این شهر سپری و همان جا هم ازدواج کرد و به خانه بخت رفت. زندگی مشترک را که آغاز کرد، همه از مهربانی و مردم داری اش می گفتند. کمی بعدتر، صاحب یک فرزند دختر هم شد. تک دختر خانواده نرگس تمام هوش و ذهن او را برده بود. رسیدگی های دائمی و رتق و فتق امور خانه، نرگس ...
روایت های متناقض درباره اتفاقات محله سلسبیل: در هنرستان صدر چه گذشت؟
...> نه. می گویند دو دانش آموز فوت کرده اند. درست است؟ کسی فوت نکرده. دو دختر بودند که یکی صرع داشت، غش کرد و دیگری از ترس، از حال رفت. زن جوان دیگری می گذرد، کنجکاو می پرسد که امروز -سه شنبه - مدرسه باز بود؟ که مرد پاسخ می دهد: باز بود اما دانش آموزان نیامدند. ساعت از یک ظهر گذشته و هنوز از میان در، تعدادی از کارکنان زن در داخل مدرسه دیده می شوند. زنی جوان از کنار ...
روایت حاجی ایرانی از زندان عربستان؛ در حسرت یک قطره آب بودم!
کجا هستم. وقتی اعتراض کردم، گفتند: اگر ناراحتی برگردیم همان زندان. از ماشین مرا پیاده کردند و خودشان رفتند. البته همه مراحل آزادسازی مرا فیلم برداری کردند و من از این بابت نگران بودم که مبادا حالا که مرا آزاد کردند و فیلم هم گرفتند، در این بیابان بلایی سرم بیاوردند و بگویند تقصیر ما نیست. در آنجا دو ماشین ایستاده بود، اما وقتی مرا با آن وضعیت دیدند، از من فرار می کردند. من در این مدت ...
حبیب زنده است و برمی گردد!
صدیقه یوسفی مادر شهید حبیب الله اعرابی از فروردین سال 1367 این درد جان سوز را با خود یدک می کشد؛ درد دوری و بی خبری و به قول خودش چشم به دری را! همان که بغض کهنه ای شده و انگار سال هاست توی گلویش مانده و خاک می خورد. با غمی ته نشین شده در صدایش، می گوید: خدا قسمت هیچ مادری نکنه. چشم به دری، بد دردیه! نزدیک به یک ماه است که پیکر حبیب را آورده اند و مادر چون شرایط روحی مناسبی ندارد، خیلی رغبتی به حرف زدن با ما نشان نمی دهد. مهر مادری اش اما مانع از این ...
مدرسه ای که با موشک بعثیان زنگ آخرش به صدا در آمد/ همسنگر شهیدم راهت ادامه دارد
به گزارش خبرگزاری فارس از بهبهان، عصر روز چهارشنبه چهارم آبان ماه 1362 مدرسه راهنمایی شهید حمداله پیروز بهبهان؛ صدای تیک تیک ساعت در حال نزدیک شدن به 5 و 10 دقیقه بعداز ظهر بود، دانش آموزان سرکلاس و تعدادی در حیاط مدرسه مشغول بازی بودند و لحظه شماری می کردند که زنگ پایان مدرسه به صدا درآید و با همکلاسی های خود به خانه بروند. ناگهان صدای وحشتناکی به گوش رسید و نوری نارنجی در کلاس روشن ...
فروریزی آرزوها با تعطیلی کسب وکارهای مجازی
دختر 12 و 13 ساله و یک پسر معلول 8 ساله خود را به عهده دارد. مادری که حدود 6سال است، همسر خود را از دست داده است و چون به خاطر فرزند معلولش نمی تواند بیرون از خانه کار کند، از 4سال پیش، فروشگاه آنلاینی در اینستاگرام بر پا کرده است. فروشگاهی که ندا می گوید برای پا گرفتن آن خون دل ها خورده و وقت ها و سرمایه ها صرف کرده است، اما ناگهان در اثر یک تصمیم شتابزده دولت در مسدودسازی اپلیکیشن ها ناگهان بر ...
مزار شوهرم را دو سال بعد نشانم دادند! + عکس
...: نه، متاسفانه کسی را پیدا نکردیم. فقط وقتی سوریه رفتیم، یکی از رزمنده ها آقاسیدمحمد را می شناخت. شماره ما را گرفتند اما دیگر تماسی نگرفتند. سه نفر از شش فرزند شهید سید محمد سجادی **: ماجرای رفتن آقاسیدناصر چطور بود؟ همسر شهید سیدمحمد: ما را به ایران آورد و بچه های سپاه خانه ای را برای ما رهن کردند. خیلی ناراحت بود و اخبار را پیگیری می کرد و می دید که سوریه ...
غسل شهادت در محاصره
کارها کمک خرج مادرش بود. درسن 9 سالگی پدرش را از دست داد، از همان زمان کار می کرد؛ در مغازه ها فروشندگی و شاگردی می کرد. از دو سال قبل از شهادتش، یعنی از سال 92 در جواهر سازی کار می کرد. آرزو داشت جواهر سازی بزرگی راه اندازی کند و جوان های فامیل را سرکار ببرد. از کودکی که سرکار می رفت، کارهای رزمی و ورزش هم انجام می داد و می گفت: من باید قوی باشم، شاید یک روز جایی نیاز به کمک ...