روایت حاجی ایرانی از زندان عربستان؛ در حسرت یک قطره آب بودم!
سایر منابع:
سایر خبرها
دعا هایی که به اجابت رسید
، بانوی صاحب سفره می گوید: برای فلانی هم دعا کنید. بانوی ازکربلابرگشته می گوید: در همه زمانی که در کربلا و دیگر اعتاب مقدسه گذشت، به فکر او بودم. همه اش چهره اش جلوی رویم بود. انگار همه جا مرا همراهی می کرد. هرجا رفتم، دعایش کردم و به نیابت از او نماز خواندم. الان هم نذر آرزوهایش، صلوات می فرستم. بعد که قصه روایت شد و خبر رسید به فردی که منظور دعا بوده است، او هم از نذر صلواتی گفت که سال ...
متهم پرونده آزارهای جنسی: خودم قربانی آزار و اذیتم؛ به خاطر انتقام از جامعه تجاوز می کردم
...> *معتادی؟ پدرم راننده بود و تریاک مصرف می کرد. از کودکی او الگوی من در زندگی بود و دوست داشتم مثل او راننده شوم. 16ساله بودم که برای اولین بار مواد مصرف کردم و وقتی به خودم آمدم، معتاد شده بودم. بعد از مدتی ترک کردم اما دوستانم دوباره مرا به سمت اعتیاد کشاندند و این بار شیشه مصرف می کردم. *تحت تاثیر مصرف شیشه قربانی ها را آزار می دادی؟ مصرف شیشه هم تاثیر داشت، اما ...
به خاطر زنم سارق شدم!
.... چگونه نقشه کشیدید؟ صاحبکارم دو ماه یک بار می آمد موجودی طلاها را می گرفت. آن روز که نقشه کشیدیم، من زودتر از موعد گاوصندوق را خالی کردم و طلاها را با همدستم نصف کردم. چقدر طلا سرقت کردید؟ 13 کیلوگرم. حدود شش کیلو را به همدستم دادم. بعد چه کردی؟ بی هدف خارج شدم و به یک شهر نزدیک تهران رفتم. طلا را به یک واسطه دادم و کیلویی 220 میلیون برایم فروخت. آن زمان ...
سرنوشت تاریک عشق خیابانی دختر عاشق پیشه به مرد زن و بچه دار
به انتظار او نشستم تا به خواستگاری ام بیاید اما یک روز از زبان دوستانم شنیدم که امشب مراسم عقدکنان عرشیا با دختر خاله اش است. باورم نمی شد فکر می کردم فقط یک شایعه است اما روز بعد فهمیدم همه چیز حقیقت دارد او به اصرار خانواده اش پای سفره عقد نشسته بود چرا که دختر خاله او بعد از پایان تحصیلات در یکی از ادارات دولتی استخدام شده بود. مدتی ارتباطم را با عرشیا قطع کردم اما روزی مرا در یکی از ...
زنی که چهره موساد را تغییر داد
رئیس امور مالی معرفی شد ملاقات کردم. گفتگو با موضوع شرایط کار شروع شد و به صحبت های مان در مورد دوران کودکی من در بریتانیا، زمانی که در نقاط مختلف خارج از کشور گذرانده بودم، دوستان ام و کار هایی که در هر جایی انجام دادم کشیده شد. بعدا فهمیدم که صحبت با او مهم ترین صحبت بود، زیرا مالکا تایید نهایی را انجام داد. اگر او موافقت نمی کرد من در سازمان استخدام نمی شدم . شبیه رئیس موساد ...
آزادی کامران بعد از قتل در دوئل عاشقانه / دستگیری مجدد در خانه ویلایی شمال+جزییات
کرده بودم که خلافی نکنم اما نشد. 10 سال قبل من عاشق یک دختر شده بودم و قصد داشتم با او ازدواج کنم و به خواستگاری اش رفتیم اما بعد از چند روز متوجه شدم یکی از بچه محل هایمان نیز دلباخته دختر مورد علاقه ام است و او نیز به خواستگاری او رفته و همین باعث شد تا با رقیب عشقی ام درگیر شوم و با چاقو دست به قتل برسانم. بله، به قصاص محکوم شدم و بعد از 10 سال زندان و کابوس هرشبم با طناب ...
صحبت های حاجی بازداشت شده در عربستان
. اگر هم تکرار شود، جای بدتر می روی. من بودم و یک اتاق تنها و در و دیوار. از هیچ کسی هم خبر نداشتم. هر 10 روز یک بار کم تر از 10 دقیقه اجازه می دادند در حیاطی برویم. خیلی رفتار بدی در انتقال ما داشتند. رفتار آنها اسلامی و انسانی که هیچ، از حیوانی هم بدتر بود. شکنجه روحی می دادند و می گفتند که ممکن است چند سال اینجا بمانید. هیچ اطلاعی هم از وضعیت پرونده و روند آن به من نمی گفتند. از همه ...
می خواستم گزارشگر فوتبال شوم اما به جبهه رفتم
که من که فقط کار گزارشگری را بلد بودم، یک ضبط ناگرا که 12کیلو بود و صدا ضبط می کرد را روی دوش انداختم و به جبهه رفتم. البته از همان ابتدا به عنوان نویسنده وارد صدا و سیما شدم. یک برنامه ای بود که درباره روستاهای دورافتاده بود و من نویسنده آن برنامه بودم. یک بار که مجری نیامد به من گفتند خودت این متن را نوشتی و خودت هم اجرا کن. با اصرار دوستان پذیرفتم و داشتم متن را می خواندم که دیدم دوستان مدام می ...
ببینید / روح پلیس شهید پای چوبه دار قاتلش به مادرش چه گفت؟ / یک معجزه انسانی + فیلم
به گزارش اختصاصی خبرنگار رکنا؛ رسیدگی به این پرونده از 10 آبان ماه سال 96 از وقتی شروع شد که تعدادی از ساکنان یک آپارتمان در کمالشهر به پلیس گزارش دادند یک بدنبال قصد اتش زدن آپارتمان را دارد خیلی زود گشت پلیس از کلانتری کلانتری 24کمالشهر کرج در محل حضور یافت تا جلوی حادثه را بگیرد. چندین ساعت برای آرام کردن مرد شرور با او صحبت کردند اما این حرف زدن ها فایده ای نداشت سرانجام به دستور مامور گشت کلانتری قرار بر این شد که برای جلوگیری از یک فاجعه بزرگ او ...
دو چشم خاموش
باصدای بلند نشان داد. سمتم آمد و مرا که تا چند ماه قبل، عضو فعال تیم بودم، در آغوش گرفت و بوسید. بعضی بچه های تیم جدید بودند و من نمی شناختم شان. وارد زمین شدم. حس حرفه ای و پیشکسوت بودن گرفته بودم و یکجوری در حرکت اول توپ را ضربه زدم که همه نگاهشان روی رد توپ خیره ماند. هر چند سرویس اول افتضاح بود و من ماه ها تمرین نکردنم را بهانه کردم تا جلوی تازه وارد ها حفظ ابرو کنم، با خودم گفتم مجبوری قپی ...
خوردن کله پاچه برای این زن و شوهر 3 میلیارد تومان آب خورد
از سر گرفته است. گفت وگو با این سارق جوان را بخوانید. خودم هم علتش را نمی دانم. شاید چون عاشقش شده بودم. شاید هم به خاطر اعتیادم به مواد بود. آخر من بعد از آشنایی با بیتا معتاد به شیشه شدم و از آن پس سرقت های سریالی را شروع کردم. چند روز قبل از عید بود که از زندان آزاد شدم. یک روز با ماشینم مسافرکشی می کردم که بیتا سوار شد. در بین راه سر صحبت را باز کرد و پس از آن ارتباط ما ...
تجاوز ساسان به سارینا / شکایت دخترجوان از دوست پسرش/ او به من به زور تجاوز کرده است!
چند عکس با هم گرفتیم، دوستم عکس ها را در اینستاگرام بارگذاری کرد و آدرس صفحه من را هم نوشته بود، ساسان به من پیام داد و این طوری بود که با هم آشنا شدیم. 6 ماه بود با هم دوست شده بودیم، ساسان سعی می کرد خودش را آدم درست و حسابی نشان دهد، من هم باورش کرده بودم تا اینکه یک روز به من گفت در خانه شان مهمانی گرفته است، من هم فکر کردم وقتی چند نفر هستیم چه اشکالی دارد بروم. از دوستم پرسیدم او ...
مادر سردار شهید عبدالهی به فرزند شهیدش پیوست
جانشین گردان 408 بود. با ناراحتی گفتم: خیلی بد شد، چرا زودتر چیزی نگفتی فردای آن روز دوباره او دیدم. به منظور جبران بی احترامی روز گذشته جلو رفتم و بعد از سلام و احوالپرسی گفتم: ببخشید. من خدمت شما قبلاً نرسیده بودم و دیروز شما را نشناختم خیلی خونسرد پرسید: مگر چه شده؟ گفتم: دیروز داخل اتاق گفت: چیزی یادم نمی آید، مگر موضوع مهمی بوده است؟ تازه متوجه شدم که بی خیال این حرف هاست. انتهای پیام. ...
رمز پیروزیمان در دفاع مقدس همدلی بود
ه آمریکا اعزام شدم و طی دو سال یادگیری کامل زبان تخصصی انگلیسی و همچنین پرواز هواپیماهای مورد نظر دوره را با موفقیت به اتمام رساندم. انقلاب شده بود و زمزمه های شروع آغاز جنگ بین ایران و عراق بود بنابراین تعلل نکردم باید به کشورم بازمی گشتم . وی ادامه داد: زمانی که در آمریکا بودم انقلاب شد. همه مسئولان پایگاه هایی که در آمریکا با آن ها مرتبط بودیم و در آنجا آموزش می دیدیم، از ما می خواستن ...
نترس دخترم، من تا ابد کنار توام!/ روایتی از جنایات گروهک های تجزیه طلب در اهواز
خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی: اولین بمب که در اهواز منفجر شد ده ساله بودم. تعجب کردم. آسمان آبی بود. باد بین سَعَف نخل ها می وزید. بازارها پر از آدم های کیسه به دست. همسایه مان هم ریسه ی چراغ عروسی پسرش را به کوچه زده بود. وسط آن چراغ های چشمک زنِ سرخ و زرد و سبز و آبی، بمب یعنی چه؟ مگر جنگ تمام نشده بود؟ مگر خون جوان هایمان روی این خاک نریخت تا آزاد شود؟ مگر من و دختران محله خوشحال نبود ...
زندگی با رویاپردازی
.... چند تن از دوستانم هم در این کلاس ها بودند. معلمی داشتیم که خیلی روی من تمرکز داشت و صحبت های زیادی با من کرد. احساس می کردم حرف هایش مرا آرام می کند و ظاهر شدن در جلد دیگران کمک می کند تا از خودم بیرون بیایم و به چیز های دیگر فکر کنم. یک روز به من گفت: فکر کنم تو بیشتر از این که مشکل بازیگری داشته باشی، مشکل متفاوت و دیگری داری. با وجود این، تلاش کرد تا به من کمک کند و عقیده داشت بازیگری می ...
این چادر باید طلایی می شد
رقابت های جهانی بروم. می خواهم قهرمانی و با چادر روی سکو رفتن را این بار در رقابت های جهانی انجام بدهم. برای این موضوع برنامه ریزی می کنم. راستی، چرا شطرنج را انتخاب کردی؟ مادرم به من می گوید از همان سنین بسیار کم به سرعت همه چیز را حفظ می کردم. بعد وقتی پنج، شش سالم شد به مادرم گفتند، چون دخترت در حفظیات مهارت دارد او را در کلاس های شطرنج ثبت نام کن. البته من شطرنج را به صورت ...
دردسر عشق به زن جوان پس از آزادی از زندان / منیژه دستور دزدی را صادر می کرد + فیلم گفتگو
و در گفت و گو با رکنا می گوید: سابقه سرقت دارم و 3 سال پیش لوازم خودرو و زاپاس و ضبط سرقت می کردم، از نداری و اشتباه و اعتیاد به این سمت رفتم البته در آن مدت تنها بودم اما اینبار به همراه منیژه دست به این کار زدم . وی افزود: 3 سال زندان بودم و پس از آن که آزاد داشتم تصمیم به دزدی نداشتم حتی چند ماه مواد مصرف نکردم و در مغازه ای کار می کردم اما آشنایی با منیژه باعث شد که به سراغ مواد ...
شامی که مهمان حضرت شدم
با امام خود بودم. آنقدر محو خواندن زیارتنامه بودم که چیزی از اطرافم متوجه نمی شدم. هنوز چند خطی از باقی زیارتنامه ام مانده بود که صدای آقایی که مخاطبش من بودم، توجه مرا به خود جلب کرد. آقا: خانم ... خانم شما شام خوردید؟ لباس خادمی بر تن داشت و من گنگ نگاهش می کردم. بالاخره به خودم آمدم و با صدای زیر و آرام گفتم نه نخوردم. آقا: شامتون رو مهمان حضرت هستید. این ...
پسر ایل ؛ مستند داستانی از زندگی یک شهید مدافع حرم منتشر شد
زنده شد، برایم معلوم شد که چرا اسمش را در آن آورده ام؛ چون او اگر مرا در دامان پاکش بزرگ نمی کرد و به من شیر پاک نمی نوشاند، من وارد این مسیر نمی شدم. البته با جملاتی، کمی هم مادرم را دلداری دادم و آماده کردم تا اگر شهید شدم، زیاد ناله و زاری و ضجه نکند. امیدوارم جواب دهد. از او حلالیت طلبیدم و قول غیرمستقیم دادم که اگر افتخار شهادت نصیبم شد، حتما شفیع او در آن دنیا باشم. آخر من به همه گفته ...
گفت وگو با دختری که در آشوب های خیابانی فراخوان می داد
؟ هرچه به آن ها می گفتم برخورد با من در بازداشتگاه آن گونه نبود که در شبکه های خارجی از زندان های ایران و مأموران امنیتی نشان می دهند، باز هم باور نمی کردند؛ چرا که برخی از آشنایان، مشتری همان شبکه ها هستند مانند گذشته من! البته واقعیت ماجرا هم همین است. من هم تحت تأثیر خبرهای دریافتی از شبکه های معاند، تصوری مشابه آن ها داشتم و حتی زمانی که وارد محل بازجویی شدم، دهانم خشک شده بود و نزدیک بود از ...
محاکمه مرد ایرانی که در گرجستان قاتل شد/ عضو یک گروه شیطان پرست شده بودم
تا اینکه چند روز بعد متوجه شدم یک تاجر ایرانی از مهاجران هموطن خود حمایت می کند به همین خاطر خیلی خوشحال شدم و به دفترش رفتم. شهرام در پاسخ به این سؤال که چرا دست به قتل زدی، گفت: من وقتی به دفتر وحید رفتم سعی کردم همه مشکلاتم را با او درمیان بگذارم و مطلبی را از وحید پنهان نکنم. به همین خاطر پس از آشنایی اولیه توضیح دادم که مدتی پیرو یک فرقه شیطان پرستی شده بودم. در ابتدا وحید سکوت کرد ...
اعترافات زشت و شرم آور یک زن متاهل درباره روابط نامشروعش
نزدیک بود و من قصد داشتم به خاطر چشم و هم چشمی و حسادت های زنانه در این مجلس خودنمایی کنم چرا که برادرم برای کادوی عروسی همسرش پراید صفر خریده بود، ولی فریبرز توان مالی پرداخت هزینه های لباس یا حتی آرایشگاه گران قیمت را نداشت. به همین دلیل موضوع را برای پسر جوانی بازگو کردم که در یکی از قرار های کافه ای گروه، با او آشنا شده بودم. سیروس که از خانواده ای مرفه بود نه تنها همه هزینه های لباس و ...
کعبی: فکر نمی کردیم یحیی چیپ بزند/ کسی قطبی را در تیم ملی قبول نداشت
در پست من بودند، دائم مصاحبه می کردند. وقتی فوتبالم خوب بود و می دانستم بدون دلالی می توانم کار کنم، اما می گفتند پول داده تا بازی کند. همان اتفاقی که به دوستم گفته بودم برایم رخ داد و بدون هیچ دلیلی از تیم ملی دور شدم. آقای حاج رضایی و ذوالفقارنسب در یک برنامه تلویزیونی گفتند چرا مرا بازی ندادند؟ اگر مصاحبه می کردم و حرف می زدم علیه من شکایت می کردند. * چرا تو را کنار گذاشتند؟ ...
مسجدی که پاسخگوی طیف های متنوع فکری بود
آیت صدا می زدند. جالب است که همه تصور می کنند فامیل من آیت است. چه زمانی که در کمیته بودم و چه بعد ها اگر می گفتید گودرزی، کسی مرا نمی شناخت، اما وقتی می گفتید آیت، همه مرا می شناختند! در گزارش های ساواک هم مرا با نام آیت می شناختند. در هر حال آیت الله مهدوی گفتند که من مکبر مسجد باشم و دست شان را روی شانه ام گذاشتند. هنوز گرمای دست ایشان را روی شانه خود احساس می کنم. به هر حال هم مکبر و هم کفشدار ...
خوشحالم روی سکو با چادر پرچم ایران را بالا گرفتم
نائب قهرمانی مسابقات استان خراسان رضوی را کسب کردم. در سال 99 هم در مسابقات کشوری شرکت کردم و در آنجا مقام ششم را کسب و به اردوی تیم ملی دعوت شدم. در مسابقات اندونزی هم برای اولین بار بود که در چنین رویداد بین المللی شرکت کردم. وی افزود: در ابتدای مسابقات آسیایی کمی استرس داشتم. با خودم فکر می کردم که همان اتفاقی که دوست دارم رقم بخورد و اگر هم نشد من همه تلاش خود را کردم و خیالم راحت است که ...
خیانت تازه داماد بی حیا به همسرش/ او با خواهر خانمش رابطه داشت!
معتبر دعوت به همکاری می شود ولی من تصمیم گرفتم قبل از ازدواج از مشاوران زبده راهنمایی بگیرم و ... شایان ذکر است، چند روز بعد به تقاضای مشاور کلانتری، عیسی نیز در دایره مددکاری کلانتری در حالی حضور یافت که ظاهری نامرتب و موهایی ژولیده داشت. او در حالی که به صورت غیرارادی دستش را تکان می داد و لبخندهای عجیبی داشت، به کارشناس اجتماعی گفت: شش ساله بودم که فرزند طلاق نام گرفتم و در منزل ...
شگفتی استاد مصری از قرائت قرآن شهید
کلاس قرار گذاشته بودند هرکس زود برسد دوبار می تواند قرآن بخواند بعد مدتی از من خواست یک روز بروم کلاس، آن روز تا رسیدم مرا در جایی که در نظر گرفته بود نشاند، مشخص بود از حضورم خیلی خوشحال است. پدر با ذکر خاطراتی از کودکی شهید گفت: در ابتدایی معلمش یک خانم بود، با اینکه آن زمان اکثر معلم ها حجاب نداشتند او بسیار با حجاب بود. یک روز مرا مدرسه خواستند، رفتم مدرسه تا به دفتر رسیدم دیدم ...