همسر شهید: خیلی خوشحالم می گویی برو!
سایر منابع:
سایر خبرها
مادر شهید: حرص می خورم؛ چرا آقا را اذیت می کنند؟!
آن ها محبت می کرد. آدم احساس دلتنگی می کند اما همه ش شکر می کنم که جای خوبی رفته و به راهی رفته که دوست داشته. اصلا پشیمان نیستم و روزی چند بار شکر می کنم و اصلا پشیمان نیستم. به خدا اگر آن یکی پسر من هم اگر بخواهد برود، راضی ام. آن روز به من می گفت منم دوست دارم بروم جبهه و راه داداشم را ادامه بدهم. گفتم برو؛ من اصلا ناراضی نیستم. * خدا شهید را دوست دارد برای دین اسلام و ...
به ماندنم عادت نکن
ام پشیمان شدم. او را به خدا سپردم. حاج محمد از پله ها پایین رفت و در حیاط بچه ها را در آغوش گرفت و بوسید. نوروزی از طبقه بالا نظاره گر او بود اما حاج محمد حتی برنگشت که او را ببیند. شاید با این کارش می خواست از او دل بکند. چرا اینقدر کم لطف شده ای؟ وقتی به سوریه رسید تلفن کرد و گفت حالش خوب است و بعد از آن دیگر تماسی نگرفت. نوروزی هر روز با دیگر همسر مدافعان حرم حرف می زد و از ...
وقتی عالم وهابی محو اذان شیعی مدافع حرم شد+فیلم
.... همسر شهید متولد 30 بهمن ماه سال 1366 و طلبه جامعه الزهرا (س) است و در رشته تفسیر و علوم قرآن پایان نامه اش را تکمیل می کند. هنوز هم صدای مداحی سیدرحمت الله در صحن حضرت زینب (س) به گوش می رسد چگونه پای سیدرحمت الله به سوریه باز شد؟ آشنایی ما با شهید موسوی از طریق خواهر همسرم که دوست مادرم بود صورت گرفت. من علاقه مند بودم که همسرم در دروس دینی تحصیل کرده باشد و ...
روایت حبیب در کرمانشاه به پایان رسید/ سه خاطره از شهید سلیمانی/ روایت فرمانده برای بازگرداندن پیکر شهید ...
کرد و رزمندگان موفق شدند عملیات را با موفقیت به پایان برسانند. خوب یادم است که وقتی آن همه خستگی را در چهره حاج قاسم دیدم، با خودم گفتم کدام یک از مدیران اینقدر درگیر کار و خدمت می شود که از شدت خستگی توان کشیدن چند خط را نداشته باشد؟ روز دختر و تاکید حاج قاسم عطیه نظری، دختر شهید مدافع حرم اکبر نظری، از شهدای استان کرمانشاه یکی دیگر از افرادی بود که در این برنامه به بیان ...
روایت طرح حاج قاسم برای بازگرداندن پیکر شهید حججی
کرد و رزمندگان موفق شدند عملیات را با موفقیت به پایان برسانند. خوب یادم است که وقتی آن همه خستگی را در چهره حاج قاسم دیدم، با خودم گفتم کدام یک از مدیران اینقدر درگیر کار و خدمت می شود که از شدت خستگی توان کشیدن چند خط را نداشته باشد؟ روز دختر و تاکید حاج قاسم عطیه نظری، دختر شهید مدافع حرم اکبر نظری، از شهدای استان کرمانشاه یکی دیگر از افرادی بود که در این برنامه به بیان خاطره ...
سخت بود، اما از همسر جوان و دختر یکساله اش گذشت
خودم امضا کردم و به شما نگفتم بیایید امضا کنید. من گفتم راضی نیستم مرا با یک بچه کوچک تنها بگذارید. حسین گفت که شما خدا را دارید. آدم تا خدا را دارد، هیچ کس نمی تواند حرفی بزند. در نهایت برای رضای خدا راضی شدم که برود. مجدد باز هم اعزام شد؟ بعد از اعزام اول به مرخصی آمد، اما دو ماه که گذشت گفت قصد اعزام دوباره دارد. از حسین خواستم من را با یک بچه کوچک در شهر غریب تنها نگذارد ...
مسافران شهر بهشت
گفتم و خدا را شکر کردم که در میان چنین مردمی زندگی می کنم. مردمی که به وحدت جهان اسلام و بدون مرز بودن آن، ایمان دارند. درواقع این همایش نمونه کوچکی از اتحاد جهان اسلام بود. چرا که خواهران شهدای زینبیون و فاطمیون و حشدالشعبی در کمال صمیمیت در کنار خواهران شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم ایران حضور داشتند و با وجود کمبود امکانات رفاهی، بهترین لحظات را سپری کردند. در این میان با خواهر شهید ...
مادر شهید مدافع حرم: خجالت می کشم!
تحمیلی مجروح شد. وی از جمله جانبازان شیمیایی دفاع مقدس بود که از یاران نزدیک سردار شهید حسین همدانی محسوب می شد و پس از 40 روز حضور داوطلبانه در سوریه به کاروان شهدای مدافع حرم پیوست. پیکر حاج رضا فرزانه پس از شهادت در منطقه ماند و پس از گذشت شش سال در پی عملیات کاوش، کشف و هویت او از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. آنچه در ادامه می خوانید، گفتگو با مادر شهید حاج رضا فرزانه است : 22 ...
نوری از گیلان که در سوریه تابید – بابک نماد حقیقی جوان امروزی محب اهل بیت (ع)
، قوی هستم، هیچ اتفاقی برای من نمی افتد، نگران نباش، مادر دیگرم حضرت زینب (س) در سوریه است، من باید بروم و راه را برای زیارت شما باز کنم، گریه نکن مادر، بخند تا من راحت تر بتوانم بروم. برادرش برای اینکه بابک را از فضای دفاع از حرم دور کند، پیشنهاد ادامه تحصیل در آلمان را به او داد و به بابک گفت: تو سوریه نرو، برو آلمان یا هرجایی که خودت دوست داری، هر جا بخواهی بروی من تو را راهی می کنم ...
نقش سیر و سفر و حمل و نقل در زندگی + مسابقه
...، برو! اول انقلاب بود، مدرسه ها چند شیفتی بودند، بچه های مدرسه ای ها زیاد بودند، دستشویی کم بود، ما هم در تلویزیون آمده بودیم، تو بورس بودیم، جوان بودیم. هر کس می آمد، می گفت: آقا سخنرانی کن ، می گفتم که: برو انجمن اولیا مربیان فلان مدرسه، 10 تا مستراح بساز، من می آیم سخنرانی می کنم. گفت: شما بیا سخنرانی کن، بعد ما مستراح می سازیم. می گفتم: بلکه نساختی! یک کسی گفت: پول من قابل نیست ...
ضرورت بهره مندی نخبگان از ظرفیت قانونی برای ارتقای مشارکت در امور
رشته های مختلف باشید، صنعتگران هم همین راه شما را باید بروند. تغییر دیدگاه جوانان عراقی نسبت به ولی فقیه توسط حجت الاسلام پناهیان وی ضمن بیان خاطره ای از در خصوص اقناع برخی جوانان عراقی با پاسخ به شبهه ای مبنی بر عدم دخالت ولایت فقیه در امور عراق گفت: بنده سال گذشته به عراق رفته بودم، آنجا دیدم که گروهی از جوان ها هستند که نسبت به ولایت فقیه ایران و ایران مداخله گر در عراق دچار سوء تفاهم ...
از دستگیری 909 سارق تبهکار تا کشف سلاح غول پیکر
دختران دم بخت کلاهبرداری کنی؟ از زنان کینه داشتم، مقصر اصلی هم همسر سابقم بود. چند سال قبل یک نفر به همسرم متلک انداخت من به خاطر او دعوا کردم و به زندان افتادم، اما او طلاق غیابی گرفت. بعد از آن ماجرا از همه زن ها متنفر شدم. من ورزشکارم و در رشته کیک بوکسینگ قهرمان شده ام، در مسابقات بین المللی هم شرکت کرده بودم و خودم هم مربی این رشته هستم. برای فراموش کردن کاری که همسرم با من کرد دست به این کار ها زدم. منبع: روزنامه ایران ...
درخواست قصاص برای دامادی که همسرش را به خاطر سوءظن خفه کرد
رسیدگی به این پرونده از اردیبهشت سال گذشته با گزارش مرد جوانی که مدعی بود همسرش ناپدید شده آغاز شد. وی در توضیح ماجرا به مأموران گفت: مثل همیشه صبح برای رفتن به محل کارم از خانه خارج شدم، اما وقتی چند ساعت بعد با تلفن خانه و تلفن همراه همسرم تماس گرفتم و جواب نداد نگران شدم. هرجا که احتمال می دادم رفته باشد سر زدم و با همه آشنایان و دوستان مان تماس گرفتم، اما خبری از همسرم ...
ریشه های طلاق؛ از دخالت های دیگران تا کمبود ایمان
اشتباه کند، اما ممکن نیست چشم در چشم خدا بدوزد و او را نافرمانی کند؛ محال است. آقا و خانم ایمانی ، که متدین اند و نزاع هایی ناعاقلانه داشتند، نزدم آمدند به مشاوره. مسائل شان را کاویدم. ریشه هایی از مجادله های شان آشکار شد. دانستم یکی به دیگری ظلم می کند. آشکار نکردم. راهکارهایی بیان شد. جلسه دیگری نیاز بود. گفتم هفته بعد. وقتی از در اتاق مشاوره بیرون رفتند، او را که ظالم دانسته بودم، صدا زدم. تنهایی ...
صوت دادگاه ناخدا افضلی، فرمانده نیروی دریایی ارتش و نفوذی حزب توده + صوت
شود که ما برویم برداریم و نه آنها بردارند. گفتم آقا آنجا هست و اگر کسی دلش می خواهد، می تواند برود بردارد. کمااینکه ما دلمان می خواهد برویم برداریم ولی نمی توانیم. پس شما باز ندادید مطلب را. افضلی: من اول خدمتتان گفتم که دو سه مورد هست که غیر از آن مسائلی که خدمتتان عرض کردم که این موضوعی که قبلاً مطرح فرمودید، و این موضوع و یک موضوع دیگر جزوش هست و این را خواهش کرده بودم که ...
پرتره ای که صادق هدایت از من کشید
برگزاری جشن هنر شیراز، من را صدا کردند و گفتند ما جوانی را کشف کردیم که امشب باید برود و در حافظیه آواز بخواند. برو به حافظیه و ببین چطوری می توانی آنجا را زیباتر بکنی. من دیدم قشنگ ترین کار این است که تمام حافظیه را شمع باران کنم. گروهی را با خودم بردم و رفتیم بازار کیلو کیلو شمع خریدیم و تمام حافظیه پر از نور شمع شد. خیلی قشنگ شده بود. اسم آن جوان سیاوش بود که بعد ها شد شجریان و چه کرد آن شب ...
پاییز پنجاه سالگی ناگفته های طرح احرار شهید سلیمانی برای اشرار
...، همسر شهید مدافع حرم محمد جمالی است. آیا این اثر را با اقتباس از این کتاب ساخته اید؟ اینکه بگوییم این مستند یک اثر اقتباسی از کتاب خانم بهبودی است، ادعای درست و دقیقی نیست، بلکه ما در بخش هایی از مستند از این کتاب و محتویاتش استفاده کردیم، ولی اینکه بخواهیم آن را یک مستند اقتباسی به معنای رایج آن تلقی کنیم باید بگویم که چنین چیزی نیست، چون این کتاب همانطوری که شما گفتید خاطرات ...
از کردستان تا بهشت؛ روایت شهیدی که به خاطر یک امضا به زندگی برگشت
با حالت نزار گفتم تشنه ام، می شود کمی آب به من بدهید؟ واقعا تشنه بودم و تا بحال چنین تشنگی را احساس و درک نکرده ام. در گوشم گفت تشنه ای؟ گفتم آره، دوباره بلند گفت خیلی تشنه ای؟ باز گفتم آره، امیدوار شدم این پرستار حتما به من آب می دهد؛ دوباره گفت می خواهی تشنگی ات رفع بشود؟ گفتم آره. فکر کردم این فرد برای من نسخه تجویز می کند تا به من آب بدهند اما دهانش را کنار گوشم آورد و برای چندمین بار گفت ...
صدای بهشتی...
ابوالقاسم محمدزاده - سلام آقای احسانی! - سلام جوون. پیر شی بابا! - از حمید چه خبر؟ - سلامتی. بی خبر نیستم. همین تازگی ها زنگ زد. حالش خوب بود. بهشم گفتم؛ حمیدجان! حواست باشه زیاد جلو نری شهید شی! بهم گفت: نه بابا! حواسم هست. من می خوام عدوها رو به آرزوشون برسونم. می خوام بفرستمشون جهنم یه دوش آب داغ بگیرن. نیستی ببینی طفلکی ها چقدر کثیفن! بعد هم صدای خنده اش پیچید تو گوشی. بهش گفتم؛ برو به سلامت. صدای خنده ا ش اومد.صداش لطیف بود. خیلی خوشحال بود انگار صداش از تو بهشت می اومد... موضوع : شهید مدافع حرم حمید احسانی ...
مدالی که یک مدافع حرم در 12 سالگی برای گرفتنش اشک ریخته بود
بیجی به شهادت رسید. با آزادسازی ارتفاعات حمرین در شهرستان الحویجه عراق از دست تروریست های داعش، پیکر مطهر این شهید بعد از 2 سال کشف و شناسایی شد. جمله ای که خانم هیأتی به کودک گفت و اشک او را درآورد مادر روحانی شهید مدافع حرم احمد قنبری درباره میزان ارادت و عشق فرزندش به امام حسین (ع) اینچنین روایت کرده است: محله مان مسجدی نداشت. زمینی را وقف ساخت مسجد صاحب الزمان(عج) کرده ...
کریم باقری اشک علی دایی را درآورد!
گفتم در این بازی به استقلال گل می زنم و مطمئن بودم پشت محوطه جریمه فرصت پیدا کنم، شوت زنی می کنم و شکر خدا به شکل زیبایی توپ وارد دروازه حریف شد. هواداران استقلال: دوای درد آبی، رفتن آشتیانی هواداران استقلال از شکست در دربی بسیار ناراحت بودند و شعارهایی علیه مدیران باشگاه سر دادند. آن ها بعد از باخت در آزادی ماندند و با شعار دوای درد آبی، رفتن آشتیانی مدیرعامل باشگاه خود را هو ...
رفاقت با چیت سازیان مسیر درست زندگی کردن را یادم داد
بگیرد و کمکم کند، همه را از من گرفت. وقتی این اتفاقات افتاد، من هم گفتم 24 ماه به سربازی می روم. برای من با آن روحیات، پادگان مثل قفس بود. خیلی شر و شور بودم و پادگان در قرق من قرار داشت، البته بحق در پادگان فعالیت می کردم و کارهایم فقط برای دفاع از مظلوم بود. اگر کسی به سربازی ظلم می کرد، من جلویش درمی آمدم. در پادگان منجیل بود که رفته رفته جرقه های انقلاب زده شد. من هم اصلاً نمی دانستم انقلاب ...
شیرزنی کُرد که برای آزادی شوهرش جان داد
در برابر این عناصر فاسد، گناهی بزرگ و نابخشودنی است. غیبت فاطمه به دراز کشیده شد، من هم بی خبر از آنچه بر سر همسر و دو فرزند خردسالم آمده به امید دیدن دوباره آنها روزها و شب های تاریک زندان دوله تو و آلواتان را پشت سر می گذراندم، روزهای تلخی که هر روز آن برایم بیش از یک سال گذشت و بالاخره بعد از دو سال اسارت از چنگال ضد انقلاب آزاد شدم و با هزاران امید بی خبر از آنچه بر سر همسر و ...
فرصت ها و چالش های خصوصی سازی در ایران
آماده کنم بعد بسپارم دست یک بخش خصوصی و از آن حمایت کنم که آن برود یک کارآفرینی کند و سرمایه گذاری کند اما در عمل چه اتفاقی می افتد تا دو سه سالی که طرح وجود دارد یک حمایتی صورت می گیرد بعد از آن یک چلنجی، یک چالشی ایجاد می شود که نه، آن چینیه یا آن در واقع آن کشوری که آمده یا اصلاً کشور نه، خود من که آمدم این را وثیقه کردم رفتن یک جای دیگری برو به بانک آن تسهیلات را پرداخت کن یا تضمین در واقع تمام ...
وقتی به هروئین فکر می کنم کسی را به خاطر می آورم که عمیقاً دوستش داشتم
خانه ام آمد. روی کاناپه نشست و تزریق کرد. بعد به طرف آشپزخانه تلوتلو خورد و در لگن ظرف شویی بالا آورد. صورتش را تمیز کرد و لبخند زد. گفت که به بالاآوردنش می ارزد. چون خیلی لذت دارد . یک هفته ای را در خانه٬ ام به مصرف ذخیرۀ هروئینی که جو با خودش آورده بود گذراندیم. می دانستم که باید این قضیه را تمام کنم و دست آخر هم کردم. به او گفتم برود و رفت. بار دوم که او را دیدم یک سال بعد ...