سایر منابع:
سایر خبرها
تیپ ورزشی لیلا بلوکات همه را میخکوب کرد | لیلا بلوکات با این تیپ عجیبش حسابی سوژه شد
) خیلی دوست دارم و عاشقانه بخاطرش جنگیدم ، تلاش کردم .و چون دختر خیلی مسئولیت پذیری هستم و واقعا بازیگری نمیذاره که من به همه کارام برسم و اینا اجازه نمیده که من بتونم فرد دیگه ای رو وارد زندگیم بکنم و شریکی رو انتخاب بکنم که نتونم از عهده نیاز های اون بر بیام.و ناراحت بشه از این که من نیستم.حتی تو این 4 سالی که کار نکردم تمام وقتم با بچه های یتیم خونه گذشت.که حالا امیدوارم یه کیس خوبم واسه ازدواج ...
گناه بزرگی مرتکب شدم؛ نمی توانم توی چشمان همسرم نگاه کنم/ این حق شوهرم نبود ...
کردم که برم بیرون و کاشکی نمیکردم، کاشکی بیرون نمیرفتم، اونم درست وقتی که شوهرم تو خونه خواب بود، شوهری که الان حاضرم بمیرم ولی زجر کشیدنشو نبینم. من رفتم بیرون فقط برای پنج دقیقه قرار بود دور بزنیم شروع به حرف زدن کرد آن قدر خودش رو خوب جلوه داده بود که هیچ فکر بدی راجبش نمی کردم. او بعد چند دقیقه رفت توی یک خیابان که خلوت بود، خیابانی که انتهای آن بیابان بود و آنجا نگه داشت و ماشین ...
# پرسه در فضای مجازی
عشایر خوزستان خطاب به رئیس جمهور: آقای رئیسی وقتی برای اولین بار به خوزستان آمدی به سیاه چادر عشایری ما هم سر زدی. ما یک لیوان دوغ محلی مهمانت کردیم اما تو برای رفع نیاز مردم ما به آب و برق، در این استان انقلاب به پا کردی. قدر شهدا رو بدونیم کاربری با انتشار این تصویر نوشت: راننده پیک موتوری و واسه مشتریا پیتزا می بره. عکس شهید تهرانی مقدم را روی باکس موتورش زده تا به مردم بگه ...
اشعاری از 6 شاعر برای سالروز تخریب بقیع/ نه صحن مانده، نه ایوان، نه آینه، نه رواق
روضه برپاست غروبا تو خاک مدینه آخه خاک بقیع، پُرِ داغه هنوز آخه صحن و سراش، بی چراغه هنوز می رسه هنوز از این خاک، سوز ناله های زهرا خاک غمزدۀ اینجا، داره نالۀ وا اُمّا وا اُمّا، وا اُمّا بانی روضه خود بی بی اُم البنینه روضه خون می شه اما گریه های سکینه روضه خونه هنوز، اشک چشم رباب آتیشش می زنه، حتی دیدن آب تا ...
نفوذی های انجمن حجتیه و منافقین در والفجر مقدماتی خیلی ضربه زدند
زود غیبش می زد. می رفت بیرون و یک دفعه ساعت سه و چهار بعد از ظهر می آمد. یک بار بچه ها به او گیر دادند که آقا تو کجا می روی؟ نه مراسم صبحگاه می آیی نه رزم؟ گفت هیچی من می روم در پادگان دور می زنم. در کوه ها چه قدر زاغه مهمات دیدم! قشنگ اطلاعات کامل می داد. غروب ها هم روی کاغذ چیزهایی می نوشت. ما هم به خودمان اجازه نمی دادیم جلو برویم ببینیم چه می نویسد. بعد از مدتی که این حرف ها را می زد، به او شک ...
ماجرای التماس شهید حججی برای اعزام به سوریه / درخواست جواز شهادت از امام رضا(ع)
رضا (ع) محسن در دست نوشته هایش از امام رضا (ع) درخواست جواز شهادتش کرده بود، او خطاب به امام رضا ( ع) نوشته بود: آقاجان دوست دارم همانند علی اکبر ( ع) در جوانی شهد شیرین شهادت را بنوشم و جان ناقابلم را فدای شما اهل بیت کنم. فقط یک خواسته شخصی دیگر دارم. مولای من، بر من منت بگذار، جواز شهادتم را امضا کن. باید ساعت ها روی وصیت نامه او و فایل صوتی که شهید حججی برای پسرش در ...
اگر دستگیر نمی شدم 200 کودک را می کشتم | لحظه به لحظه از ساعت ها بازجویی خون آشام معروف ایران | خیلی ...
...، می گذشت و خبری از آن ها در دست نبود. خانواده ی آن ها، در اتاقم به شدت بی تابی و گریه می کردند. به قدری با دیدن این صحنه متاثر شدم که برای لحظه ای خودم را جای این خانواده ها گذاشتم. با خودم گفتم اگر بچه ی تو بود چه می کردی؟ . همین باعث شد تا با جدیت پیگیر این موضوع شوم. سه پسربچه برای تفریح به کانال آبی که بین شهرری و قیامدشت بود رفته بودند اما به یکباره هر سه مفقود شده بودند. به همین ...
خلاصه کامل سریال گیلدخت + دانلود قسمت 49 و 50 سریال گیلدخت
دنبال اسماعیل. صفی رو به ندیمه ها میگه هر کسی توان همکاری با میرزا رضا رو داره، پا پیش بگذاره که اول از همه صفورا و بعد از او، گلنار هم به جلو میره. ندیمه ها از این که گلی جلو رفته، با هم پچ پچ می کنن و میگن که او هنوز توان تشخیص دست چپ و راستشم نداره. حالا صفورا و گلنار هم از اعضای مطبخ شدن، آسیه جلوشون وایساده و از قوانین مطبخ میگه که صفورا بعد از قانون دوم روش و کج و کوله ...
مردم فرار کردند یا زلزله؟!
. چهار ممیز شش ریشترم. به ساختمون ها شوک جدی وارد نمی کنم. گفتم: واقعا خیلی زلزله بی ملاحظه ای هستی. هم نصف شب پا شدی اومدی خونه مردم هم حواست نیست که این ساختمون ها مهندسی ساز نیستند، چند تا آهن رو با خال جوش به هم وصل کردن، شده اسکلت ساختمون، همین الان تو یه پخ بگی، ممکنه کل این ساختمون بیاد پایین. زلزله گفت: خوب می رفتید یک خونه مهندسی ساز می خریدید؟ گفتم: عقلم ...
یاد دادن کلمه بابا به پسرم خیلی سخت بود | زندگی مشترک ما فقط 2 سال طول کشید
احساس می کردم دوشادوش من است. دست تنها، بچه داری کار آسانی نبود ولی بچه که به دنیا آمد بزرگ کردنش هم سخت بود. هم شاغل بودم و هم مسئولیت خانه و پسرم به دوشم بود. در همه این سال ها مادرم خیلی کمک کرد. الان جاوید برای خودش مردی شده است. شکل و شمایلش با پدرش فرقی ندارد. راه رفتن و حرف زدنش عین جلال است. همه حرکات او مثل پدرش است. وقتی راه می رود انگار خود جلال است. جاوید، دوران کودکی اش جای خالی پدر را ...
آیا درِ بقیع شبی باز می شود؟
.... به امام باقر (ع) هم سلام می دی و می گی الهی دورت بگردم! سلام بر تو ای تحقیق کننده دین الهی، ای تبیین کننده حکم خدا، ای راهنمای به سوی حق، ای نور درخشان، ای مصون از لغزش ها و ای حجت خدا بر همه مردم. سینه ام، چون تلاطم دریا، چشم من چشمه غم دنیا. داده ام این دل اسیرم را، دست بال و پر کبوترها. همره بال هایشان بردند، تا بسازند سایبانی را. ...
بیستمین گام سفیرمهربانی خانه تئاتر عیادت از محمد فیلی بود
مهربونی با مردم مواجه می شدن که این نشونه ی بزرگواری ایشون هست. آقای عظیمی می گفتن من از جوونی بازی های آقای فیلی رو خیلی دوست داشتم و همیشه بهشون میگم قشنگترین نقش رو توی روزی روزگاری بازی کردین که در دو شخصیت ظاهر می شدین و به نظرم از اون نقش کمی دیوانه گرفته تا نقش شمر در مختار همه رو عالی و تاثیرگذار بازی کردن. بعد از تموم شدن گفتگو با آقای عظیمی داشتم فکر می کردم ...
نشانی های شهادت
جا ختم نمی شود. او فرزند دیگرش را هم تقدیم راه اسلام و امنیت کشور کرده است: آقا سلمان هم با همان شیوه تربیتی که خدمتتان عرض کردم، بچه هیئتی و مسجدی بار آمده بود. اوقات فراغتش همه در مسجد و پای منبرها می گذشت. در حوادث اخیر (اواخر تابستان سال 1401) او نیز مانند دیگر دوستانش، برای آرام سازی شرایط شهر و تامین امنیت هموطنان در مسجد محله فلاح حوالی امامزاده حسن(ع) (محل سکونت شان از بعد از ازدواجشان ...
تیپ برگ ریزون متین ستوده بعد از طلاقش همه رو مات کرد | خانم با این کن و شلوار میلیونی چه فخری میفروشه
ماند. بعضی از نقش ها فقط یه نقش نیستند که تو اونها را بازی کنی و بری و بگی گذشت این هم یه نقش بود مثل بقیه نقش ها. من نزدیک به یک سال و خورده ای از روزی که اولین تلفن به من شد تا همین چند شبی که مانده به انتهای کار با شیوا زندگی کردم. با لبخندش لبخند زدم، با غمش غمگین شدم، با مریض شدنش تب کردم، من با شیوا بزرگ شدم! این را نمی توانم نادیده بگیرم. شیوا سهمی از من و زندگی من بود که راحت به دستم نرسید و ...
تلاش دختر 17ساله برای قتل پدرش/ فقط در جریان باشید که چرا می خوام بکشمش ...!
....... دیگه برنگرد خونه من. برادرم رو کتک می زنه. اون فقط 6 سالشه و از شنیدن توهین های بابام نسبت به من عصبانی میشه و جیغ می کشه که نه این حرف ها رو به آبجی نزن اما بابام کتکش می زنه، کبودش می کنه. آیا بذارم زنده بمونه؟ اول خواستم خودمو بکشم. بعد دیدم من چرا؟ چرا بابام رو نکشم. دیدم فکر خوبیه و همه مون رو نجات میدم. دیشب خواستم این کار رو بکنم، مامانم داد و بی داد کرد و نذاشت. دیگه ...
اینجا خانه ما|صدای سنگین سکوت در خانه چندفرزندی!
گروه زندگی: این، روایت جریان زندگی است. زندگی، در خانه ما! بر خلاف معمول، هیچ ظرف نشُسته ای در سینک ظرفشویی نیست. نگاهم را برمی گردانم سمت اجاق گاز. کار آماده سازی غذا تمام شده، دیگ زودپز موسیقی آرامی می نوازد و بوی تاس کباب در خانه پیچیده است. چرا دنیا این طوری شده؟ نکنه من مُردم؟! دور و بر خانه را دید می زنم. یعنی هیچ لیوان پلاستیکی رنگارنگی این طرف و آن طرف ولو نیست و همه با نظم ...
رکورددار پروازهای جنگی در دنیا، شالیکار بود/ خواهر شهید شیرودی: علی اکبر از کردستان می گفت، از گریه می ...
خانه را می زد، تعارفش می کرد. اکبر هم خیلی از خصوصیات اخلاقی اش شبیه پدرم بود. برادرتان از نگاه شما چه تعریفی دارد؟ من پنج سال از علی اکبر کوچکتر بودم و زمان شهادتش حدوداً 21 سالم بود. علی اکبر جثه قوی ای داشت و خیلی شوخ و مردم دار بود. آنقدری که مادرم می گفت وقتی علی اکبر با تعدادی از بچه ها بازی می کند، من از دور می بینمش، می توانم تشخیص دهم چون بزرگتر بود. بعضی خصوصیات هستند ...
داستان طنز خداداد عزیزی را در “جداداد” بخوانید
حالا از شور و هیجانش کاسته شده بود کمرش را صاف کرد و در شناسنامه اش خیره شد و چند بار آن را جلو و عقب برد و با خودش تکرار کرد: – جداداد عریضی! تمام دنیا روی سرش خراب شد، چشمانش داشت از حدقه در می آمد و نمی توانست باور کند که چه اتفاقی افتاده. یاد آن روزی افتاد که به اداره ی ثبت احوال رفته بود. یاد آن مرد طاس افتاد و چهره ی او را می دید که با انگشت در میان حاضرین او ...
پیش بینی درست شهید شیرودی از زمان شهادتش/ تعبیر درخشان شهید چمران درباره رشادت های شهید شیرودی
شیرودی در پیروزی های جنگ به ویژه تپه های میمک ، سرپل ذهاب و تپه های بازی دراز نقش ارزنده ای داشت. هر موقع که به وی می گفتم: تو خسته ای مدتی را استراحت کن. قبول نمی کرد و پاسخ می داد: تا اسلام پیروز نشود باید بجنگم و خسته هم نمی شوم. به یاد دارم روزی که همسر شهید شیرودی خطاب به وی گفت: به جبهه نرو. فرزندمان مریض است ، شیرودی پاسخ داد: یک بچه در مقابل جان این همه عزیزان که در حال جنگ هستند ...
دیوار ندبه دیوار بُراق مسلمانان تا هیکل غول آسا و مقدس یهودیان
بر روی یک تپه به اسم موریا در شهر اورشلیم قرار داره. بنابر اطلاعات موجود در تورات و قرآن، در مکان فعلی مسجد الاقصی، ساختمانی بوده به نام معبد سلیمانکه توسط سلیمان نبی پادشاه و پیامبر بنی اسرائیل ساخته شده بود و تابوت عهد که محل نگهداری لوح ده فرمان موسی بود، در اون جا نگهداری می شد. در حدود 2600 سال پیش (سال 587 پیش ازمیلاد) این معبد توسط نَبوکَدنَصَر پادشاه بابل تخریب شد. نَبوکَدنَصَر ...
نقد فیلم جنگ جهانی سوم | ماجرای یک قربانی
جشنواره های بین المللی دانست. از نمونه های مطرح این چند سال در سینمای جهان می توان به جوکر (تاد فیلیپس، 2019) اشاره کرد و از نمونه های ایرانی در سینمای کوتاه ایران مثل بچه ی آدم (آرین وزیردفتری، 1397) و موناکو (آرمان خوانساریان، 1398). جالب است که دومی بعد از حضور اولی در بخش سینه فونداسیون جشنواره ی کن ساخته شد. حضور آرین وزیردفتری در جمع فیلم نامه نویسان جنگ جهانی سوم هم کاملن ملموس است ...
تو نیستی و تنهایی، پرده ها را کنار نمی زند
باید بپیچم در سیم های تلفن (3) دستگیره ی کدام شبی که رو به پنجره باز می شود و هر چقدر در اتاق کبریت می کشم تخت خواب سیگار نمی کشد چند تکه از تو را کنار گذاشته ام تا خیابان عمیق تر شود مثلا دست ها بماند برای نوازش شب موها برای بافته شدن قبل از خواب و چشم ها که دور شدنم را بیشتر نگاه کند تلویزیون را روشن می کنم لب هایت ...
سرباز وطن در آغوش مردم
حرام می کردی. ای کاش در این لحظه اینجا بودی تا دست های پر مهر و محبتت را در دست گیرم و بوسه های فراوانی را نثارت سازم. سعی کن بیش از پیش به پدرم محبت نمایی و لحظه ای از او غافل نگردی، چون لحظه های پیری تنها یار و یاورت پدر مهربان و رئوفم است. ... حتم دارم از این لحظه به بعد روح من شاد و قرین نعمت خواهد بود، آن هم با دعاهای شما. فقط خواهشمندم زیاد افسوس و شیون و ناله نکنید چون ارزش این محبت های شما را ندارم. فرزند و ارادتمند شما 23/12/ ...
روایت فارس از امر به معروف جذاب / صف تست حجاب می بندند
سال آخر دبیرستان بود. من و دوستانم همگی در آزمون ورودی دانشگاه قبول شده بودیم، البته هر کداممان یک دانشگاه! می خواستیم دور هم باشیم؛ درست مثل همه ی سال آخری های دبیرستان که فکر می کنند بعد از این دورهمی، تا ابد با هم خواهند بود اما کم کم آن قدر درگیر درس و دوستان جدید و راه های عجیب و غریب برای بزرگ شدن شدیم که از آن روز فقط همان چند خاطره برایمان باقی ماند. یکی از آن خاطره ها ماجرای سوال دوستم از من بود. وقتی که دورهمی مان تمام شد، همه برگشتند خانه هایشان و ما چهار نفری که با هم هم مسیر بودیم تاکسی گرفتیم. با اینکه هشتِ شب بود اما هوای اهواز به شکل کلافه کننده ای گرم بود. یکی از ما جلو نشست و من و دو تا از دوستانم صندلی عقب نشسته بودیم. یکی از دوستانم ...
پرده برداری “خانم مجری معروف” از کتک خوردن از همسرش
زیاد بود و همه رو به سکه تبدیل کرده بودند) گفتم بخدا به پیر به پیغمبر من از تو مهریه نمیخوام فقط ازت محبت میخوام فقط میخوام اسممو صدا بزنی .جرات هم نداشتم بغضی که گلوم رو گرفته بود بترکونم و گریه کنم به خودم فشار میاوردم که گریه نکنم چون میدونستم بعدش دعوا و داد و بیدادراه میوفته ...
ادامه زندگی با شوهرم ممکن نیست/ او تولد مرا فراموش کرده است+نظرات کارشناس
خانم بالاخره چهره واقعی خودش را نشان داد. تو این مدت واسه چه چیزایی که منو خرد نکرد. واسه چه مسائل ساده ای که دیگران رو تو سر من نزد، غرور منو نابود کرد. واقعا خسته شدم تا امروز فقط کوتاه اومدم و گذشت کردم. مهرسا سریعا پاسخ داد خب پنج ماه نشود چه ربطی دارد. اتفاقا تو هنوز چند ماه از زندگی ما نگذشته این طور بی فکر و بی اهمیتی به من. وای به حال اینکه سال ها بگذرد. خجالت نمی کشی از این ننه ...
پستچی عاشق
مایه فطیره. خیلی عصبانی شده بودم: - دست شما درد نکنه، این بود جواب مهر و محبت ما؟ تقصیر من بود که نامه تو رو بردم، دادم به خود دختره؛ و بعد یک دلخوری ساده...، اما یک حس ته دلم می گفت: - راس می گن دیوونه، ... برای چی عاشق نمی شی؟... تو منتظر عشق افلاطونی موندی که چی بشه؟ شاید اصلا به سراغت نیاد... حالا که امکانات دستته خوب برو دنبالش. مدت زیادی توی این فکر بودم که ...
70 درصد آمریکایی ها معتقدند آمریکا رو به افول است
...می فرستد. انسان می تواند با هر مشکلی مقابله کند به شرط آنکه همچنان امیدوار بماند، به محض آنکه امید خود را از دست بدهد دیگر همچون مرده متحرکی است که نمی تواند قدم از قدم بردارد. این قاعده و قانون نسبتا ثابتی برای همه جوامع است و فرقی نمی کند که سیاه پوست باشید یا سفیدپوست، اهل کشورهای غربی باشید یا شرقی. همین حقیقت است که ناظران آمریکایی را نگران کرده، چون بر اساس تازه ترین آمارها و مطالعات به ...