سایر منابع:
سایر خبرها
سنگ نوردی با یک دست
سالها به این سفر فکر می کردم و بالاخره 3 سال پیش توانایی اش را پیدا کردم که مبلغ 20 میلیون تومان برای این سفر کنار بگذارم و برای صعودم برنامه ریزی کنم. یک روز با کیومرث بابازاده - مدیر باشگاه کوهنوردی آرش - ملاقاتی داشتم و به او این قضیه را گفتم، آقای بابازاده گفت که خیلی خوب می شد اگر قید آلپ را می زدی و به برودپیک صعود می کردی. ایشان برایم توضیح داد که سالهاست تلاش می کند افراد تیمش ...
روایتی از هنرستان دارالفنون دهدشت که عشق و ایثار را معنی می کند - پایگاه خبری تحلیلی صبح خرد
مدرسه و دوران معلمی با همه سختی ها و چالش اما همواره پر از خاطراتی که یادآوری و مرور آنها حال معلم و دانش آموز را خوب می کند و گاهی اتفاقاتی می افتد که تصورش فقط در فیلم ها ممکن است، معلمان و دانش آموزانی که گاهی عسق و محبت را معنی و به معنویات زندگی اصلالت می بخشند، داستانی که می خوانید اتفاقی واقعی در هنرستان دارالفنون دهدشت است خاطره ای دلنشین از یک حرکت ماندگار دانش آموز و معلمی است که بارها نیاز به خواندن دارد و فراوان نیاز به یادآوری.. ...
روایتی از حاشیه های سفر آیت الله رئیسی به سوریه
. آخرین باری که حاج قاسم آمده بود سوریه بعد از آن هم رفت عراق و شهید شد، می گفت از او پرسیدیم که یک دانه بیشتر جا نمانده برای این عکس ها چکار کنیم؟ عکس چه کسی را بکشیم؟ حاج قاسم گفت فعلا این یک دانه را نگهدار تا بهتان بگویم. فردایش خبر شهادتش را شنیدیم. سکانس پنجم: شب که برنامه های زینبیه تمام شد ساعت 10 بود که از حرم زدیم بیرون. خیلی خسته بودم تقریبا تاریکی مطلق در کوچه های ...
دانشمندانی کوچک در دل روستای یالقوز آغاج ترکمنچای/ مدرسه ای که نخستین پژوهشسرای روستایی کشور شد
برای ادامه تحصیل به روستای قره چمن رفتم، روستای قره چمن روستای مرکزی بود و از روستاهای اطراف دانش آموزان برای درس خواندن می آمدند. برای رفتن به مدرسه مشکلات خیلی زیادی داشتیم چون وسیله نقلیه نبود مجبور بودم پیاده بروم و بیایم روزهاییکه ماشین پیدا می کردیم و می رفتیم نیم ساعت طول می کشید ولی با پای پیاده سه تاچهار ساعت در راه بودیم. با همه مشکلات دوران راهنمایی تا سال 1362 طول کشید و تمام شد. ...
همسر شهید مدافع حرم: اصلا ً دلم نمی خواهد پیکر همسرم را بیاورند/ شهیدی که پدر زنش را نفرین کرد!
؟ همان طور که گفتم، من سن و سال زیادی نداشتم. برای همین حس خاصی هم به ازدواج نداشتم که بخواهم تحت تاثیر علاقه غلامعلی قرار بگیرم یا مثلا گله کنم چرا این قدر می آیند خواستگاری. این حس من تا زمانی بود که عقد بین ما جاری شد. شاید باور نکنید اما بعد از عقد، انگار دیگر روح از بدنم رفت و علاقه ام هزار برابر شد. یک سال او دوید دنبال من، اما همه اش در همان لحظه فراموشم شد و حالا من دل داده بودم. از ...
آرزو داشت در عملیاتی با رمز یا زهرا (س) شهید شود
دشمن به شهادت رسید. چه سالی با شهید ازدواج کردید؟ ایشان سال 1360 به خواستگاری ام آمد. مهریه ام را شهید دستغیب تعیین کردند. سال 1361 ازدواج کردیم و چهار سال با او همراه بودم. سه پسر حاصل زندگی ام با شهید است. موقع شهادت پدرشان پسر اولم دو ساله، پسر دومم یکساله و پسر سومم یک ماه بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد. من زندگی کوتاهی با شهید داشتم. حتی عید نوروز در جبهه بود. می گفتم ...
امر به معروف ما فقط به چندتا مو محدود شده
تعقیبات را در اتاق خود انجام می دادند. برای ایشان عبا و قبا درآوردن سخت بود، به این جهت کمک سبک کردن لباس ایشان کارم بود، قبای آقا را درنیاورده بودم که تلفن داخلی زنگ زد، گفتند که این آقایان دم در هستند! من خیلی ناراحت شدم، چون به آن ها گفته بودم که در خانه خبری نیست. با عصبانیت رفتم و در را باز کردم. از چهره و قیافه من ناراحتی مشخص بود. گفتند: ما با شما کار داریم، گفتم بفرمایید. آن مقام مهم ...
رد کافه خالی
کرده بود. گفتم مسواک می خوام یک مشت مسواک پرت کرد روی شیشه ویترین و همه قیمت ها را دوسه برابر پراند. یک ساده ارزانش را برداشتم که می دانستم حداقل دوبرابر دارد حساب می کند و سریع آمدم بیرون، ولی سبک بودم. حس می کردم آن حفره خالی دیگر توی دلم نیست. انگار شرارت این چهارپایی که روی دوپا ایستاده بود افاقه کرد. عذاب وجدانم بابت آن کافه کوچک خالی که یک سایه توی آن می لولید، پاک شده بود. چون همیشه عادت داریم آدم ها را جای هم بگذاریم و خبط وخطا های این یکی را پای آن یکی بنویسیم یا انتقام این را از آن بگیریم. نوشته علی موسی زاده - نویسنده و مدرس داستان ...
از بگیر و ببند گشت ارشادی نمایشگاه تا کتابی که اگر نخوانی هیچ نخواندی!
تحریم نمایشگاه می کنند و فردا دوباره اکیپی می آیند اینجا. داخل شبستان هم چند تا غرفه شیشه ای دیدم بالایش نوشته بودند "غرفه دانایی". در نامگذاری غرفه بدسلیقگی به خرج دادند؛ اگر بی حجاب بودم و به آنجا دعوت میشدم نمی رفتم. اینطور به ذهن متبادر می شود که همه باحجاب ها دانا اند و فقط تو بدی! البته چون من باحجاب بودم این فکر به ذهنم متبادر نشد و با یک ژست دانای کل وارد غرفه شدم و از خانمی که پشت میز داشت با ...
باورکردنش سخت است، اما چهره “رضا رویگری” زیر و رو شد/ عکس
سفر کاری به شیراز رفتم و تارا دوست مشترک من و یکی آشنایان بود که به استقبالم به فرودگاه آمده بود که در همانجا به من گفت چقد خوش تیپ هستید اقای رویگری. البته تا به حال مرا ندیده بود و نمیدانست بازیگرم. چون از 16 سالگی به مالزی برای ادامه تحصیل رفته بود و بازیگران ایرانی را نمی شناخت. با همان یک حرف عشق در من زنده شد و عاشقش شدم و حالا هم بدون وی نمیتوانم زندگی کنم. البته من به ایشان گفتم با من آینده ای ندارد و مناسب هم نیستیم اما تارا قبول کرد. خانواده و پدرشان نیز به دلیل اینکه مرا دوست داشتند مخالفتی نکردند. ...
کری خوانی یک استقلالی برای بیرانوند؛ کاش دربی تکرار شود تا جواب حرکتش را بدهیم
.... این بار از ناحیه کمر دچار مشکل شدم. این شرایط برایم خیلی سخت بود. من که 10 سال مصدوم نشده بودم، از ناحیه همسترینگ و کمر دچار آسیب دیدگی شدم که رخ دادن این اتفاقات پشت سرهم، شرایط را سخت کرد. به نظر خودم این مسائل به دلیل عدم آمادگی ذهنی بودم. چون از لحاظ ذهنی وضعیت خوبی نداشتم و تحمل این همه فشار و سختی را نداشتم. فقط می توانستم خوب تمرین کنم. دوست نداشتم این مسائل را مطرح کنم و به اشتراک ...
روایت کیانوش عیاری از اولین بار که به دنبال گروه فیلمبرداری دوید
هتل بود رفتم (فردای آن روز هم امتحان شیمی داشتم) دیدم یک فولکس واگن ایستاده و چند جوان در داخل آن کابل می اندازند متوجه شدم که آن ها فیلمبرداری دارند در همان جا ایستادم، پشت ماشین پر شد و حرکت کرد و من هم شروع به دویدن پشت سر آن کردم و از مسیری که تغییر می داد حدس زدم به سمت رودخانه کارون می رود. من همچنان می دویم و ماشین هم با سرعت می رفت به پل اهواز رسید و ایستاد و من از خستگی بر روی زمین افتادم ...
پدرم نگفت چون حجابت را کنار گذاشتی، دیگر دختر من نیستی
تا مطمئن نشوم خبرگزاری شما در داخل کشور فعالیت می کند، گفت وگو نمی کنم چون اصلاً دوست ندارم با رسانه های آن طرف آبی حرف بزنم. آن ها هدفی جز ضربه زدن به کشور ما ندارند . این، تنها شرط مصاحبه از طرف دختری بود که بعد از یک دوره بی حجابی، آگاهانه دوباره حجاب را انتخاب کرده بود. همه چیز از درج پیام یک دختر 22ساله در قسمت نظرات یک گفت وگوی خاص شروع شد. در میان نظرات موافق و مخالف مصاحبه حجت ...
سلفی فرزندان شهدای لشگر فاطمیون با فرمانده / از سردار قاآنی خواستم دعا کند تا سرباز امام زمان شویم
نتوانستم بگیرم اما ... نادیا که اکنون هشت سال دارد به خبرنگار فارس در مشهد می گوید: من در مراسمات مختلف دکلمه می خوانم. حدودا پنج ساله بودم که در مراسمی با حضور سردار قاآنی یک دکلمه خواندم و آقای قاآنی در آن مراسم خیلی تشویقم کرد. در مراسم رونمایی از تقریظ هم جلو رفتم و وقتی او را دیدم به خاطر همه حمایت هایش تشکر کردم. به او گفتم به خاطر همان تشویق های شماست که امروز می توانم بهترین ...
روایت صعود به قله زلیخا در کردستان
محبتی بود، همه اهالی کردستان انسان های مهمان دوست و گرم و صمیمی هستند، با گروه وارد شدیم، هر کس گوشه ای را انتخاب کرد و کیسه خواب و وسایلش را گذاشت، بعد از کمی استراحت و گرفتن اطلاعات درباره منطقه که به آن چهل چشمه هم گفته می شود مسیر بالای روستا را در کنار رودخانه پر آب با همنورد ها به مدت یک ساعت و نیم پیمودیم، برای رسیدن به قله ها یک مسیر مستقیم از وسط دره و چند مسیر فرعی وجود دارد، مسیر دره ...
من مستاجرم، فدای سر استراماچونی!
حرفی زدند. شوکه شدم و گفتم فکر می کنم. رفتم بیرون، دیدم خبرش در صدا و سیما پخش شده که محمد رویانیان، مدیر عامل پرسپولیس شد. تا صبح در همه شبکه های اجتماعی پیچید. صبح درخواست استعفا دادم که آقا من کجا آمده ام؟! 3 استعفا در 3 ماه به حاج اصغر پورمحمدی که رییس شبکه سه بود گفتم اینطوری شده، چه کار کنم؟ گفت یک ساعت دیگر بهت خبر می دهم. بعد به من زنگ زد و گفت رویانیان! استعفا بکن و ...
علی دایی تلفن را روی رئیس جمهور قطع کرد!
این استوری نوشته است: یه روز آقای محمدرضا آخوندی (مدیر روابط عمومی اسبق سازمان تربیت بدنی) میهمان برنامه بود. دندون تیز کرده بودم درباره ماجرای برکناری علی دایی تو بازی عربستان بپرسم چون می دونستم مثل بمب صدا می کنه. از شب قبل رفتم تو کارش ولی جواب نداد. گفتم بخوابه صبح بیدار شه شاید مهربون تر باشه. صبح که رسید، گفتم سوال علی دایی رو می پرسما، گفت آقاجان نپرس. حتی یه بار طوری گفت ...
این کودک زمانی رکورد دار خردسال ترین کوهنور ایران بود
تمام این تفاسیر زمان صعود برای علی فرا رسیده بود. او با چشم های پف آلود دست به دست پدر داد تا در تاریکی سحرگاه، سفرشان را شروع کنند.خاطره آن روز برای علی هنوز داغ داغ است؛ آن بالا اولش هوا تاریک بود، بابام چراغ قوه دستش بود تا من زمین نخورم اما بعد یک دفعه آفتاب شد و همه جا روشن شد .پدرش هم با خنده اضافه می کند: همه، پسرم را تشویق می کردند. به او شکلات می دادند و بعضی ها هم با دیدن علی به ...
محله گردی و خاطره بازی با معلم و نویسنده معروف نازی آباد | تدریس در شهیدستان و بحث های انقلابی در ...
همشهری آنلاین _ مریم قاسمی : استاد حکیمی که به یاد آوردن خاطرات آن سال ها برایش دشوار است می گوید: هفته ای چند روز از جلو مسجد سیدالشهدا (ع) نازی آباد رد می شدم و می رفتم دبیرستان عدل توی خیابان اصلی نازی آباد. آن روزها با حقوق ماهی 120 تومان زبان انگلیسی تدریس می کردم. چون عشق بچه های آن محله را داشتم. بعد از تدریس هم می رفتم کتابفروشی حاج آقا نیکنام که درست روبه روی دبیرستان عدل بود. حاج آقا ...
بلایی که بازیگر مشهور مرد ایرانی بر سر دختر باکره آورد! / افشاگری دامن گوگوش را هم گرفت + عکس
...، همه را به مرحوم هریتاش انتقال دادم. در وضعیت سینمای آن زمان، منِ جوان که داشتم راهم را درست می رفتم و تا آن زمان هیچ کار بدی انجام نداده بودم، نه قمارباز بودم، نه به مهمانی های آنچنانی می رفتم و خیلی راحت داشتم زندگی طبیعی خودم را می کردم و در ضمن درسم را هم می خواندم، فرمان آرا با کمال ناجوانمردی و با توطئه مرا از دست آقای هریتاش در آورد و علیه ایشان بد گفت. بعد هم به من توصیه ...
اختراع لامپ فوق کم مصرف توسط جوان خرم آبادی با یک سوم مصرف لامپ های کم مصرف
سنگ جلوی پای تولید کننده و نخبگان نیندازد و در صدور مجوزها سخت گیری نکند، هنر کرده است. شکست پلی برای رسیدن به موفقیت است در تمام مدتی که مشغول اختراع و تولید بودم با وجود سختی ها و شکست ها جا نزدم، با اینکه شرایط تحصیلات آکادمیک را داشتم اما ترجیح دادم که طرح و ایده ام را تجاری سازی کنم. مطالعه زیاد در خصوص افراد موفق به من انگیزه داد تا کارم را پیش ببرم، من متوجه شدم که برای موفقیت در هر کاری تنها لازم است جا نزنی. پایان پیام/ ...
سرقت 300سکه طلا از صراف توسط دلارفروش
کاری در ایران و ترکیه، من چندین هزار دلار به او بدهکارم. درست است که بدهکار بودم، اما نه رقمی که او عنوان کرده بود. باید بدهی ام را پرداخت می کردم در غیر این صورت زندانی می شدم. و به این ترتیب نقشه سرقت خونین کشیدی؟ من سرقت را قبول ندارم. چند روزی می شد که با برادرم به کمین مرد صراف نشسته بودیم تا او را تنها گیر بیاوریم، اما هربار با یک نفر از صرافی خارج می شد و نمی توانستیم ...
رونمایی از سه عنوان از کتاب های نشر راه یار
دفاع مقدس، منطقه بزرگی از کشور شامل غرب و جنوب درگیر جنگ بودند؛ اما طی سال ها فعالیت اجتماعی متوجه شدم منطقه غرب مظلومیت مضاعفی دارد، زیرا غرب کشور، هم مورد هجوم مرزی رژیم بعث بود، هم حضور منافقان را تحمل می کرد، هم حضور دموکرات و کومله را. همچنین به عنوان یک منطقه مرزنشین از لحاظ معیشتی محرومیت خاصی داشت. همه اینها باعث شد تا مظلومیت غرب مضاعف شود و خیلی دلم می خواست درباره این منطقه کار کنم ...
توصیه حاج قاسم به یک روحانی مدافع حرم چه بود؟ + فیلم
آن گذرگاه بین سوریه و عراق چطور رد شدی؟ حاجی می خندید و جواب هم می داد. در این مورد جواب داد و گفت: آن زمانی که من داشتم رد می شدم مطمئن بودم که شهید می شوم. یعنی می دانستم که اصلا اسرائیل این گذرگاه را گذاشته است - چون تمام گذرگاه ها را با موشک زده بود که من رد شوم و بزند؛ ولی با علم به این که اگر بروم می زند و شهید می شوم، رفتم و نزد. خود ایشان تعبیر می کرد و می گفت: حتما از دعای مقام ...
استقلال دیگر برای من حرارت ندارد و پیراهن بارسلونا را هم نمی خواهم | جای یک بازیکن در تیم محبوب من نیست!
یک چیزی تعریف کنم. من زمانی که فجرسپاسی بودم، داشتیم به لیگ برتر صعود می کردیم و با آلومینیوم اراک بازی داشتیم. ما در تایمی که مشغول حمله بودیم، در هوای آفتابی شیراز باران عجیبی گرفت. خدا شاهد است من آن لحظه راز و نیاز کردم و گفتم خدایا الان وقتش نبود! یکهو در همان تایم مسعود ریگی یک شوت زد جلوی گلر خورد زمین و رفت در سه جاف. همانجا خدا به من حالی کرد که خیریت را داشتی؟ این بازی هم از دیدگاه من ...
مدال هایم مقابل عظمت شهیدان ناچیز است
تصمیمش صحبت کرد: برای انجام این کار برنامه ای نداشتم، اما بعد از قهرمانی آسیا با یکی از دوستان آشنا شدم و از طریق او با خانواده شهیدان یوسفی آشنایی پیدا کردم. این تصمیم کاملاً یهویی به ذهنم رسید. واقعیتش اصلاً خانواده شهیدان یوسفی را نمی شناختم. وقتی به خانه این شهیدان رفتم و خاطرات مادرشان را گوش کردم با نظر پدرم تصمیمم را گرفتم. نمی دانم در آینده چه رخ خواهد داد. شاید اگر این شرایط دوباره برایم پیش ...
خاطره جالب بازیگر محبوب سریال نون.خ از تهران
ابتدایی روی صحنه تئاتر رفتم. از بچگی کار موسیقی و بازیگری را دوست داشتم و برای همین دف و تنبک را به صورت تخصصی دنبال کردم. همیشه دوست داشتم به جایی برسم که همه مردم ایران من را دوست داشته باشند و برای همه مفید باشم. خدا را شکر دارد این اتفاق می افتد. آیا خانواده در این کار پشتیبان شما بودند؟ بله. چون همانطور که گفتم فضای خانواده هنری بود. برای همین پدر و مادرم از ما در این ...
بامزه ترین بازیگر نون خ کیست ؟ / این مرد همه را خنداند!
...> خودتان چطور به بازیگری علاقمند شدید؟ من در یک خانواده هنرمند به دنیا آمدم. پدرم کار موسیقی می کرد. کمانچه می زد و صدایش هم خوب بود. برادرهایم هم در کار نمایش بودند. بازیگر بودند. من از دوم ابتدایی روی صحنه تئاتر رفتم. از بچگی کار موسیقی و بازیگری را دوست داشتم و برای همین دف و تنبک را به صورت تخصصی دنبال کردم. همیشه دوست داشتم به جایی برسم که همه مردم ایران من را دوست داشته باشند و برای ...